خلاصه ی قسمت 58 افسانه ی جومونگ

اویی و جومونگ وارد غار میشن و اونجا جومونگ خاطره ورودش به غار رو برای اویی تعریف میکنه ،بعد از اینکه کمان رو برمیداره میبینه کمان سالمه درصورتی که اخرین بار خودش کمان رو شکسته بود..

1.jpg

2.jpg

همون موقع پیشگو گیوم سان ظاهر میشه و به جومونگ میگه صاحب این کمان تویی

جومونگ میگه که تا اونجایی که من میدونم این کمان جز گنجینه های بویو هست ،چطوری میگی مال منه؟

4.jpg

پیشگو میگه این کمان رو یه راهب به بویوداد تا ازش نگهداری کنن تا زمانیکه سرزمین جوسیون بشه مثل اولش اما اونا با هان دست به یکی کردن و به خاطر منافع خودشون مهاجرین رو اذیت کردن برای همین این کمان مال پدرت هه موسو بود اون که مرحوم شد و نتونست زمینها رو پس بگیره در عوض تو باید جانشین اون بشی

3.jpg

تو سه تا گنج داری که یکیش اینه ،جومونگ میپرسه دوتای دیگه کدومه؟ راهبه میگه اینا رو دیگه خودت باید با مغز خرگوشیت کشف کنی و توی راه رسیدن به هدفت هیچکسی راه رو برات باز نمیکنه این خود تو هستی که باید راه رو باز کنی

دوباره راهبه میره و دست کسی بهش نمیرسه،جومونگ و اویی کمان رو برمیدارن و از غار میرن بیرون،جومونگ از اویی قول میگیره که درباره چیزهایی که دیدن و شنیدن به کسی چیزی نگه

5.jpg

توی قصر بویو شاه مثل دسته گل نشسته تا پزشکش بیاد و یه دستی به سر و روی برق زده اش بکشه

6.jpg

پزشک میگه از کی اینطوری شدی؟شاه میگه دیشب که رعد و برق میزد نتونستم بخوابم و تب داشتم ،صبح که پاشدم دیدم خشکل شدم!

پزشک هر چی این ور نگاه میکنه اون ور نگاه میکنه چیزی به ذهنش نمیرسه و میگه من نمیفهمم اصل  این بیماری چیه...

اوضاع تو گیه رو به شدت خرابه و هر چی سوسانو تا 100 میشماره خبری از جومونگ نمیشه که نمیشه

8.jpg

تا اینکه سویانگ بهش میگه انقدر الکی خودتو گل نزن این اگه میخواست تاالان خبر میداد ،حتما دلیلش هم اینه که معلوم نکر دیم بعد از جنگ کی قراره رییس گیه رو بشه...

یه وقت خنگ نشی ریاست رو بدی به جومونگ،اگه بردیم هم خودت باید حاکم بشی

9.jpg

همینطور که این دوتا دارن با هم کل کل میکنن ،یونتابال از راه میرسه و میگه سوسانو پاشو یه کاری بکن که این سونگ یانگ هر چی ارتشه جمع کرده و همین روزاست که بریزن سرمون

7.jpg

بالاخره جومونگ و اویی به اردوگاه میرسن و همه فضولها تا اویی رو میبینن که با یه صندوق اومده میرزن دورش تا ببین عمو واسشون چی خریده!

اونم تمام فضولها رو میندازه اون طرف و صندوقچه رو به جومونگ تحویل میده

10.jpg

بازم جلسه شروع میشه و دعوا بر سر اینکه ایا باید به گیه روکمک کنن یا نکنن سر میگیره

جومونگ میگه از این به بعد کسی حرف نزنه ت اخودم تصمیم بگیرم

11.jpg

و بعد هم صندوقچه رو به راهبه ها میده تا واسش یه جای امن نگه دارن

12.jpg

خانواده شاه توی قصر بویو،یکی یکی واسه دیدن شاه میرن و افسرده برمیگردن،یونگ پو که ظاهرا خیلی دلش سوخته میگه خیلی دلممیخواد به ددی کمک کنم ،تا مشاورش میگه فکر تسو باش که همین فردا پس فردا سرو کله  اش پیدا میشه و تو باید سماق بمکی،فکر کمک به باباش هم از یادش میره و دوباره به فکر نقشه کشیدن  و اینکه چطوری تسو رو از معرکه دور کنه میفته

13.jpg

تا یونگ پو بخواد علیه تسو نقشه بکشه،تسو از مرز برمیگرده و به ملکه میگه همه کارهایی که تو مرزداشتم رو تموم کردم و اومدم . بعد از احوال باباش مي پرسه و ننه اش مي گه خودت برو ببينش

14.jpg

شاه با کاهن اعظم در حال برگزاری مراسمی هست که مثلا خدایان ببخشنشو و ریختشو درست کنن،اون موقع که جراحی پلاستیک نبوده،مجبور بوده دست به دامن خدایان بشه!

15.jpg

تسو و زنش تا ریخت پاپا رو می بینن کپ میکنن و تسو هم چند قطره اشک تمساح میریزه و با التماس و فغان و اشک و زاری از کاهن میخواد هر کاری میتونه بکنه تا باباش خوب بشه...

16.jpg

شاه میگه خیلی داد و بیداد نکن،از بس که کارهای بد کردم خدا منو شکل لبو کرده

17.jpg

توی اردوگاه که فعلا به جومونگ خوش میگذره ،یه مراسم فستیوال اتش راه میندازن و موپالمو تمام تجهیزاتی که به تازگی ساخته رو به اون نشون میده ،از بین همه جومونگ از بمب دودی بشتر خوشش میاد ...

18.jpg

شاه که نمیتونه با اون سرو وضعش جلو ملت ظاهر بشه ،میشینه پشت پرده و عین عروسهای دوره قاجار ،از پشت تور با وزیرها حرف میزنه و واسه اینکه برگشتن تسو رو تو جیه کنه ،میگه  از بس این بچه تو مرز زحمت کشید و رنج برد و عرق ریخت ،تشخیص دادم برگرده بویو بهتره!

19.jpg

ملکه یه جورایی بدش نمیاد که از این بلاها سر شوهرش بیاد ،برا ی همین به تسو میگه ننه مراقب مملکت باش که الان بابات میفهمه خونه و خونواده چه نعمت بزرگیه و بعد هم رو به سولان میگه هر چی زودتر یه بزبز قندی واسه ما بیار وگرنه مجبورم این تسو رو دوباره زنش بدما!!!

20.jpg

سولان خیلی ناراحت میشه و وقتی یه سویا رو با یوری ،پسر جومونگ می بینه  امپر حسودیش میره روی 1200

21.jpg

هائوچن ،محافظش واسش یه دارو میاره که باباش از هیون تو فرستاده اما سولان میزنه زیرش و میگه واسم یه دکتر خوب پیدا کن

22.jpg

برگردیم اردوگاه ،که هیون و ماری هرکاری میکنن نمیتونن از زیر زبون اویی بکشن اونی که جومونگ از این مسافرت با خودش اورده چی بوده

23.jpg

تا اینکه اویی از ماری میخواد بهش سواد یاد بده

همه اینا یه طرف،اوضاع واسه سوسو نو روز به روز بدتر میشه و جومونگ هم اونا رو بی جواب گذاشته ،سایونگ به سوسونو میگه هر چی زودتر خودت یه کاری بکن که این جومونگ اگه میخواست کمکمون کنه تا الان سرو کله اش پیدا شده بود،سوسونو که میدونه اگه بخواد نفر به نفر به جنگ بره ،بدبخت میشن به فکر راه چاره میفته

24.jpg

عمه سوسونو تصمیم میگیره الان که اوضاع خیلی وخیمه بره التماس سونگ یانگ بکنه ،اما یانگ تاک بهش میگه دیگه الان واسه التماس دیره و دعا کن که تو جنگ برده نشیم!

25.jpg

سایونگ یه محافظ جدید برای سوسانو پیدا میکنه و دختره چنان حالی از افسرهای مرد اونجا میگیره که همه کف میکنن و سوسانو هم اونو به عنوان محافظش انتخاب میکنه

26.jpg

27.jpg

سانگ یوونگ توی دربار هیون تو بعد از پاچه خواری شدید از حاکم میخواد که بعد از پیروزی در جنگ ،جولبون رو به یه کشور تبدیل کنن

حاکم هم ظاهرا قبول میکنه و ته دلش میگه بدبخت نمییفهمه چه نقشه ای براش کشیدم

28.jpg

 جومونگ که هنوز تو فضا هست و با فکر کردن به حرفهای اون پیرزنه خوابش نمیبره،یه دفعه جو میگیردش و به وزیرهای راست و چپش میگه ما از این بعد هدفمون اینه که سرزمین های جوسیون رو پس بگیریم

اونا میگن جوسیون  دیگه چه صیغه ایه؟جومونگ میگه خودم هم تازه شنیدم تا  اینکه وزیرش میگه من دوستی د ارم که خیلی این چیزا حالیشه  و میریم ازش میپرسیم این جوسیونی که تو میگی خوردنیه یا پوشیدنی

29.jpg

طرف که اسمش استاد چانه و یه بازرگانه کلی تحویل میگیره و به جومونگ میگه قبلا ها این زمین ها اشغال شده و درباره تاریخش چند تا کتاب بوده که تو اتیش سوزی از دست رفته و فقط یه کتاب هست که اونم تو کتابخونه بویو هست.....

30.jpg

بعد هم یه نقشه به جومونگ نشون میده که نقشه همون جوسیونه

و در عوض میگه چون این نقشه خیلی باارزشه ارتش دامول باید از گروه من محافظت کنه که جومونگ هم قبول میکنه و وقتی میبینه قلمرو جوسیون انقدر بزرگ بوده ،تعجب میکنه

31.jpg

بیاین سر شنگول و منگول که ،منگول که همون یونگ پوی خنگول خودمونه ،به تسو میگه پاشو بیا یک میزی واست چیدم که تو هتل های پاریس هم گیرت نمیاد ! و مشرو ...واست گذاشتم باقلوا!

تسو سرش داد میزنه که من نمیدونم تو کی میخوای ادم بشی ،مگه نمی بینی ددی مشرو....رو فدغن کرده تا بلاها تموم بشه!

32.jpg

یونگ پو با خفت میره

پشت سر اون ،نارو و بو میان و تسو به  بو ماموریت میده از دو ر ارتش د امول رو زیر نظر داشته باشه

33.jpg

همین موقع ها هم هست که یه دارو واسه یوری ،پسر جومونگ میارن بخوره،قبل از اون یوهوا گل سر نقره اش رو میزنه توی دارو و میبینه که سمی هست


یه سویا میگه به شاه بگیم ،اما یوهوا میگه شاه فکر میکنه ما داریم ادا در میاریم و فایده ا ی نداره من خودم هر چه زودتر تو رو میفرستم بری پیش جومونگ

34.jpg

ارتش دامول راه میفته که به گیه رو بره و به سوسانو کمک کنه

35.jpg

اما سوسانو که دیگه نمیتوه بیشتر از این صبر کنه ،به باباش میگه قراره سونگ یانگ واسه رسیدن نیروهای کمکی اش جشن بگیره ،من سربازامون رو شکل تاجر میکنم و برای اونا شراب می بریم،بعد  ازداخل قصر سانگ بهش حمله میکنیم

36.jpg

یون تابال هر کاری میکنه نمیتونه جلوی سوسانوی لجباز و بگیره و سوسانو داخل یه خمره بزرگ قایم میشه

انگار میخواستن ترشی اش بندازن!!

37.jpg

 

وقتی مامور بازرسی میاد خمره ها رو چک کنه.....

38.jpg


مطالب مشابه :


خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ

اینم قسمت اخر افسانه جومونگ ژس به عنوان اخرین خلاصه قسمتا سریال کره ای کده ی جومونگ




خلاصه قسمت آخر سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت آخر سریال افسانه در صحنه ی آخر هم جومونگ میگه من تا آخر عمرم به هان




خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , برای یه بارم که شده همه ی اون کسایی که این خلاصه




خلاصه قسمت 77 افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , تموم بشه در طی یک روز همه ی این ۲۲ قسمت رو براتون




زیباترین عکسهای سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , کره ای کده ی جومونگ پاتوق هوادارن درام های کره




حذفیات قسمت 67 افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , کره ای کده ی جومونگ پاتوق هوادارن درام های کره




خلاصه ی قسمت 58 افسانه ی جومونگ

خلاصه ی قسمت 58 افسانه ی جومونگ - خلاصه قسمت آخر جومونگ افسانه جومونگ و امپراطوری




خلاصه قسمت 29 سریال افسانه جومونگ

خلاصه ی قسمت ۲۹. خب در آخر قسمت 28 فرستاده ی ساچول دو سر قاصد بویو رو به پادشاه داد و گفت ساچول




خلاصه ی قسمت 53 افسانه ی جومونگ

خلاصه ی قسمت 53 افسانه ی جومونگ - خلاصه قسمت آخر جومونگ افسانه جومونگ و امپراطوری




برچسب :