بله برون (مثلا)

اين مطالب 18/12/88 داره ثبت ميشه...


من اومدمممممممممم

بلاخره يه وقتِ خالي پيدا كردم تا بشينم بنويسم. تازشم همين الان از خريد برگيشتم يه عالمه هم لباساي خوشمل خوشمل خريدم تا شوملي حال كنه هاهاها 03.gif

خب بريم سر اصل مطلب...


4شنبه 12/12/88:

صبح رفتم خونه مامان بزرگم و مريم يه صفايي به بدنم داد (تنمو كه حسابي پشمالو ميباشد دكلره كردم 03.gif) بعدشم مامان بابا اومدن دنبالم رفتيم بقيه خريد شبو انجام داديم در همان لحظات خانوم آسموني بسي افتخار دادند و تماسي با همراه بنده گرفتند كلي حرفيديم و از حروم شدنمون گفتيم 05.gifساعت 7حاضر شدم يه آرايش ملايم كردم و كت دامن طوسي ِ خوشملمو كه ماماني دوخته بود پوشيدم.

علي شون ساعت 8 حركت كردن مهموناي خودمونم ديگه همشون اومده بودن. داشتم ميمردم از استرس، از 5مين ميرفتم جلو آينه خودمو چك ميكردم يا هركي ميومد طرفم همش ميگفتم خوبم آيا؟؟؟ آزي ديگه حسابي كلافه شده بود همش ميگفت بيا بشين اينقد حرص نخور همه چيت خوبه 03.gifتا وقتي بيان خودمون يخورده آهنگ گذاشتيم و زديم و رقصيديم (البته همه جز من)

ساعت 9:20 علي زنگ زد: چاييتو دَم كن دارم ميام 05.gif

آهنگو قطع كرديم و به بقيه هم آماده باش داديم 03.gif زن عموم ميگه زود قطع كنين الان فك ميكنن دخترمونو ميخوان ببرن خوشحاليم وقتي اومدن نوحه بزارين مثلا ناراحتيم حالا نميدونن از خدامونه 24.gif24.gif

وقتي اومدن بالا آزي منو فرستاد جلو واسه احوالپرسي. داشتم آب ميشدم 10.gif نانازم وقتي اومد تو گُلو داد دستم دلم ميخواست همونجا بپرم بغلش كنم acxz5k.jpg همه نشستن من روم نميشد برم. رفتم تو اتاق زن عمومو عمم هم اومدن پيشم، زن عموم ميگفت ماشالله دوماد خوشگله 5.gif منم اينجوري ميشدم 17.gif5.gif يه لحظه اومدم بيرون (فقط علي منو ميديد) اشاره كرد بيا بشين ولي من روم نميشد10.gif آخر آزي يه جا بين علي و بابام واسم باز كرد دستمو كشيد برد نشوندم همونجا 71.gif

بازم با كلي تعارف حرفا زده شد و اون آلبوم بله برون كه جيدلي واسم خريده بود آوردم نوشتن همه چيو آخرم از باباهامون و خودمون هم امضا گرفتن بهدشم شيريني رو برم تعارف كردم و اون قند كوچولوهايي كه خريده بودم (اسمشونو نيدونم خو 65.gif) تعارف كردم. مادرشوهري هم اومد چادرمو انداخت سرم انگشتر نشونمم دستم كرد و بوس بوسي كرديم 5.gif

بهدش يه نيم ساعتي آقايونو برديم اين واحد بغلي و خانوما زدن رقصيدن 69.gifولي هرچي به من گفتن گفتم شرمنده من فقط با علي ميرقصم 03.gif عمه ي علي گفت تا نرقصي ما ازينجا نميريما گفتم آخه ميخوام ركوردِ 20سال نرقصيدنمو كنار علي جونم بشكنم 67.gif

بلاخره ساعت 11:30 هم رفتن...

وقتي رفتن همه از علي جونم تعريف ميكردن و ميگفتن پسر خهلي خوبيه. آخ نميدونيد چه حالي داشتم، ديگه داشتم ذوق مرگ ميشدم 38.gif

وقتي مهموناي خودمون رفتن دوباره استرسم شروع شد ميخواستم بدونم نظر خونواده ي علي چي بوده. زنگم كه نميتونستم بزنم بهش آخه پشت فرمون بود 06.gif نميدونيد چجوري خودمو تا ساعت 1 شب نگه داشتم. بلاخره دلو زدم به دريا و زنگيدم بهش. رفته بود بنزين بزنه گفت خودش ميزنگه  21.gif تو اين فاصله اين پستو ثبت كرده بودم. نيم ساعت بعد علي زنگيد كلي قربون صدقم رفت گفت خهليييييييي خوشمل شده بودمممم girl_blush2.gifفاميلاشونم خوششون اومده بود  128fs318181.gif

بهله دوست جونا اون شبمونم به لطف خداجون عالي شد...

جريان عقدم باشه واسه پستاي بعدي...

دوسمتون دارم جيدليا...

فهلا...


خداجونم شكرت


مطالب مشابه :


بله برون (مثلا)

♥ دوباره "من" ★ دوباره "تو" ♥ - بله برون (مثلا) - چه كسي ميخواهد منو تو ما نشويم؟ خانه اش ويران




گام به گام از خواستگاري تا پاتختي-تزيين نقل‌هاي يادبود

معمولا در جشن‌هاي نامزدي يا عروسي و حتي گاهي بلهبرون، عروس و بقيه گل‌ها و تزئينات بايد




لباس بله برون . . .

fashion - لباس بله برون . . . تزئينات. پيوند




عكس ِ آشپزخونمون...

بله برون: 4شنبه 12/12/88 ثبتِ رسمی ِ عشقمون: 5شنبه 13/12/88 * عروسیمون:24/12/91 * تزئينات و خانه




پنجمین ماهگردِ زندگی ِ مشترک...

بله برون: 4شنبه 12/12/88 ثبتِ رسمی ِ عشقمون: 5شنبه 13/12/88 * عروسیمون:24/12/91 * تزئينات و خانه




راههایی برای درست کردن جاي حلقه نامزدی در خانه+عکس

چنانچه جاي حلقه را براي انگشتر نشان بلهبرون در نظر ساده يا با تزئينات بيشتر




یِ هفته ی متفاوت...

بله برون: 4شنبه 12/12/88 ثبتِ رسمی ِ عشقمون: 5شنبه 13/12/88 * عروسیمون:24/12/91 * تزئينات و خانه




برچسب :