یک نمایش کمدی برای اجرا در دانشگاهها

 

خواستگاري روي پلكان

 

كمدي- تك پرده اي

 

به قلم رضا آشفته

 

 

آدم ها:

1. پسر جوان، فارغ التحصيل دانشگاه، با قد متوسط

2. دختر جوان، آرايشگر، با قدي كمتر از پسر

 

 

 

یك تخت كه رويش پيچك وار پلكاني فلزي سبز شده است. روز است و پسر جوان با موبايلش لميده روي تخت حرف مي زند. دختر هم براي خود مي خواند، بر پلكان راه مي رود و به موبايل گوش نمي كند و فقط بله بله مي گويد.

 

پسر: ببين من كه نمي گم همين حالا زنم بشي.

دختر: خب پس كي؟... به سلامتي...

پسر: ببين من صبرم زياده.

دختر: نگو كه خوشم نمياد از صبر ايوب.

پسر: حق با توئه... تا الانش هم چار سال علاف شدي واسع من.

دختر: نه! من كه از اونايي نيستم كه بذارم زير پام علف سبز بشه... من خودم دل نداشتم برم تو جرگه ي خونه و خونواده... دوست داشتم كه آزاد باشم و رها... فعلا هم همين طوره.

پسر: ديگه بسته، امشب ميام خواستگاري و تو رو از خاله و پدرت خواستگاري مي كنم.

دختر: نياي ها.

پسر: چرا؟

دختر: با كدوم پول؟!

پسر: جور ميشه.

دختر: چي جوريش مهمه؟

پسر: وام مي گيريم.

دختر: نه ديگه بايد از خودتم يه چيزايي داشته باشي.

پسر: من تازه فارغ التحصيل شدم.

دختر: بگو چه رشته اي خونده اي؟

پسر: تو كه بهتر از من مي دوني!

دختر: دوست دارم از زبان خودت بشنفم.

پسر: باعث افتخاره؛ جغرافيا!

دختر: پسر خوب اگه جغرافيا شغل بود كه الانه بايد بابا و عموي من جغرافيست مي شدند نه بازاري.

پسر: ببين اگه قراره منو مسخره كني، بازي مون نميشه هان.

دختر: تو با اين مدركت اعتبار داري تا از قصاب محله تون برا يك ماهم شده گوشت قرض بگيري!

پسر( سر مي خاراند): چي بگم والا!

دختر: سرتو نخارون..

پسر: تو مگه منو مي بيني؟

دختر: نه! از معطل كردنت فهميدم.

پسر: خب! نه!

دختر: ببين من هم عاشق گنج قارونم كه تو نداري.

پسر: پس زنم نمي شي.

دختر: ببين داري خودت دبه در مياري ها.

پسر: كدوم دبه؟ من عاشق توام.

دختر: من ازت پول مي خوام نه چيز ديگه.

پسر: من هم سعي مو مي كنم كه در بيارم.. خوبشو هم در بيارم.

دختر: الان جناب عالي چه كاره تشريف داريد؟

پسر: هيچكاره.

دختر: سربازي رفتيد؟

پسر: دارم ميرم.

دختر : خب به سلامتي، حتما آش پشت پات هم با منه.

پسر: اگه خدا بخواد، آره! زحمتت ميشه.

دختر: پسره پر رو .. تو اول دستت به گوشت برسه بعد كبابش كن.

پسر: عمرت دراز باد خانومي!

دختر: زودي پسر خاله نشو.

پسر( مي خندد): يه عمره پسرخالتم.

دختر: به پا نچايي.

پسر: جام گرمه و نفسمم داغ داغ.

دختر: ببين آقا پسر من و تو كه عمر نوح عليه السلام رو نداريم. تو بايد گارانتي بدي كه مي توني از پس خوشبختي بانويي مث من بر بياي وگرنه پشت گوشتو ديدي، منو هم مي بيني... نه فكر كني خرت ميشم و پات خودمو مي سوزنم.. اولين مردي كه اومد و تونست شرايط منو قبول كنه و پول و پله هم حسابي داشت، بله رو بهش مي گم.

پسر( برافروخته): منو نسوزون خانومي!

دختر: دفعه آخرت باشه منو اين جوري صدا مي زني هان!

پسر: چشم!

دختر: چشمت بي بلا.

پسر: تو الان كجايي؟

دختر: رو پلكان!

پسر: واي! مواظب خودت باش.

دختر: مگه چي شده!

پسر: به پا نيفتي!

دختر( مي خندد) : نه نمي افتم تو نگرون نباش.

پسر: سرده؟

دختر: اون جور كه بوش مياد جات خيلي گرمه؟

پسر: گرم و نرم!

دختر: همينه ديگه هيچ پيشرفتي نكردي!

پسر: به آدم بر مي خوره.

دختر: نخوره، صد سال سياه هم بر بخوره، مگه من چه صنمي باهات دارم؟

پسر: دختر خالمي، زن ِ آيندمي!

دختر: بزك نمير بهار مياد، خربزه و خيار مياد!

پسر: مث روز روشنه همين امشب ميام خواستگاريت و اوكي رو مي گيرم.

دختر: خوش خيال، دو ريال بده آش به همين خيال باش.

پسر: جيزم نده.

دختر: جلزو ولزت ميدم.

پسر: مي بينم كه آشپزيت هم پُر بدك نيس. من ماهي نيستم كه بخواي جلزوولزم بدي. پس تو بايد زن خودم بشي.

دختر: زنت نميشم مگر اين كه ثابت كني اهل پول درآوردن و پيشرفتي.

پسر: پيشرفت يعني چي؟

دختر: يعني الان اگه دو زار داري فردا بايد پنج زار داشته باشي و پيسن فردا هفت زار و همين طور الا ماشاءالله!

پسر: در ميارم.

دختر: تو چهار سال پيش كه مي خواستي بياي خواستگاري من قدت چقدر بود؟

پسر: 175 سانت.

دختر: خب. الانه چقده؟

پسر: بازم 175!

دختر: دريغ از يه سانت پيشرفت.

پسر: خب؟

دختر: خب؟!

پسر: خب به جمالت!

دختر: پپسي باز نكن.

پسر: برو تو صف تا نوبتت بشه.

دختر: دارم واست، همين طوري مي خواي بياي خواستگاري؟

پسر: نگو كه دلم سوخت.

دختر: چه سوختني!

پسر: تو چقدر بود قدت!

دختر: 155 سانت!

پسر: الان چقد شدي.

دختر( نگاهي به كفش هاي مد روز پاشنه بلندش مي اندازد): 167 سانت، شايدم بيشتر.

پسر: ولي تو كه هنوزم با نمك، همون حدود 150 سانت ميشي.

دختر: نه ديگه چشم بصيرت مي خواد كه انگار تو نداري.

پسر: والا من كه اون طور كه تو رو مي بينم همين حدودا ميشي.

دختر: مگه تو هم منو مي بيني.

پسر: آره تو خواب!

دختر: واي! منو از خوابت بنداز بيرون.

پسر: نه نميشه!

دختر: پسر اگه خوابي، بيدار شو، چشمتو خوب باز كني مي بيني كه من يه كفش پاشنه دار مي پوشم كه حداقل 15 يا 17 سانت بلندي داره.

پسر: اين تقلبه!

دختر: درست صحبت كن، اين عين پيشرفته. تو بايد فكرت رو به كار بندازي. ببين ساركوزي هم قدكوتاهه اما هميشه رو پاشنه راه ميره تا بلكم مقابل رييس جمهوراي ديگه كم نياره...

پسر: بحثو سياسي نكن.

دختر: سياسي؟

پسر: من و تو رو چي به ساركوزي ماركوزي.

دختر: تو از چي ايراد گرفتي؟

پسر: كه اين تقلبه! چون داري جر مي زني، تو داري قدتو بعلاوه پاشنه كفشت مي كني.

دختر: مگه تو منو مي بيني.

پسر: حدس و گمان منه!

دختر: گمان كه نميشه داوري درست.

پسر: كشش نده!

دختر: خب، اين اسمش هوش و ذكاوته نه دروغ و نيرنگ. خودتو اصلاح كن.

پسر: چشم! زنم كه شدي ميام آرايشگات ميدم منو بزك دوزك كني، يه اصلاح هم روش.

دختر: من زنت نميشم ... خودتم سبك نكن!

پسر: من ميام.

دختر: نيا.

پسر: ميام تا ثابت كنم اين كاره ام.

دختر: چه كاره اي بيكاره هيچكاره؟

پسر: اهل زن گرفتن.

دختر: نياي، سنگين و رنگين مي موني بلكم تقي به توقي خورد و تو صد سال دوم عمرت فرجي حاصل شد و پسرخاله ام زن دار شد.

پسر: همين امشب بله رو مي گيرم.

دختر: تو انگار ببخشيدا زبون آدميزاد حاليتون نيس هان.

پسر: هس، خوبشم هس.

دختر: پس نيا.

پسر: تو چرا زير حرفت مي زني؟

دختر: چون كه حرف مرد يكيه و حرف زنم چندتاس.

پسر: پسر دختر نداره. تو بايد زنم بشي.

دختر: زور كه نيس، نميشم. آقاجون زنت نمي شم.

پسر: من ميام.

دختر: نيا.

پسر: ميام.

دختر: نيا.

پسر: ميام.

دختر:آي ي ي ي ي ي ي ي ي ...

 

تاريكي و صداي جيغ و فرود دختر... صداي له شدن چيزي! فقط تخت را مي بينيم كه پسر تقلا مي كند تا تماسش برقرار شود.

 

پسر: لعنتي! اينم شوخيش گرفته... دختر خالم افتاد. از كجا؟ واي خدا مرگم بده، از پلكان نيفتاده باشه؟ الان مرده، سقط شده، پاش شكسته يا خراش سطحييه... يكي نيس بگه آب و نونت كم بود، پلكان رفتنت چي بود. اونم برا بحث پرهيجان و پر از شور و حرارت ِ خواستگاري...نه نميشه! از دست تو لعنتي! ( گوشي را به زمين مي كوبد) بمير!

 

تاريكي... صداي خروپف...صداي زنگ موبايل... پسر هراسان تو سايه روشن برمي خيزد... موبايل را بر مي دارد.

 

صدا: خوابي يا بيدار عمويادگار...

پسر: بيدارم، دخترخاله تويي؟

صداي دختر: بله، پس انتظار داشتي كي باشه؟

پسر: خاله سوسكه.

دختر: مگه دستم بهت نرسه.  

پسر: تو سالمي؟

صداي دختر: زبونتو گاز بگير مگه قراره كه ناسالم باشم.

پسر: افتادي؟

صداي دختر: آره از رو برج ايفل.

پسر: بحث جديه.

صداي دختر: اون كه جديه خواستگاريه كه ديشب انجامش دادي.. زنگ زدم بياي دنبالم كه بريم محضر و بعدش آزمايش خون و اعتياد... خدا كنه معتاد از آب درآي تا از شرت خلاص شم...

پسر: معتاد نيستم، اينو ديگه مطمئن باش.

دختر: آخرش منو تور كردي.

پسر: تو راستي راستي زنم شدي؟

صداي دختر: ميشي درسته، نه شدي.

پسر: بزي درستره. علف بايد به دهن بزي خوش بياد كه نيومده، خوبشم نيوومده.

صداي دختر: اه خودتو لوس نكن، نگو پيشمون شدي كه دو دستي خفت مي كنم.

پسر: باورم نميشه!

صداي دختر: خواب ديدي؟

پسر: اونم چه خوابي!!

صداي دختر: حتمن منو كُشتي تو خواب؟

پسر: نه اما تو افتادي، فكر مي كنم از رو پلكان حياط پشتي خونتون.

صداي دختر: خب كه سقط شدم... اين كه خوبه طول عمرم زيادميشه... اشكالي نداره تا مي توني منو از پلكان بنداز پايين البته تو خواب چون تو بيداري واقعن سقط مي شم.

 

پسر شلوارش را از زير پتوي روي تخت بر مي دارد و آن را تن مي كند.

 

پسر: تو حاضري؟

صداي دختر: چه جورشم.

پسر: واقعن داري زنم مي شي؟

صداي دختر: بيا كه نقشه ها دارم برات. جغرافيدان زمانه بدو كه حالتو نگيرم.

پسر: چشم، الساعه رسيدم اونجا...

 

پسر سوت زنان در پوست نمي گنجد.

 

پسر: يادم رفت كه بگم نره رو پلكان، اگه بلايي سرش بياد! واي! يه عمر بيچاره مي شم...

 

صداي زنگ!!!

 

صداي دختر: بدو ديگه نمي خواي افسارتو بدي دستم! يالا...

پسر: چشم اومدم...

 

پسر خود را مي زند.

 

پسر: هنوز خواب مي بينم.

 

او شماره مي گيرد.

 

پسر: من الان بايد بيام خونه شما؟ ... چشم الان با خط يازده خودمو مي رسونم.. باشه... اومدم...

nik150.jpg


مطالب مشابه :


نماییشنامه کوتاه کمدی : تست بازیگری

دانلود نمایشنامه های حامد مربوط صادق - نماییشنامه کوتاه کمدی : تست بازیگری - دانلود نمایشنامه های حامد مربوط صادق / خیابانی و کمدی موزیکال / میان پرده - دانلود نمایشنامه




دانلود نمایشنامه کوتاه (2)

هنر ششم - دانلود نمایشنامه کوتاه (2) - اولین نشریه مجازی دانشگاه تربیت معلم تهران ( کانون ... واگویه های پندار باورمداران در آستانه حضور ، نويسنده : هوشنگ جاوید.




نگاهی کوتاه به نمایش های ابزورد

ابزوردیسم، دبستانی تئاتری مشتمل بر آثار نمایشی اروپایی و آمریکایی حاصل ناامیدی انسان در دوره پس از جنگ جهانی دوم(دهه های 1950 و 1960میلادی) است.نمایش های این




نمایش تک نفره

نفرت از اطلسی ها - نمایش تک نفره - اشعار بلند و کوتاه شاعر خیابان آزادی و نمايشنامه هاي( رضا آشفته )




چند نمایش کوتاه

اشتیاق - چند نمایش کوتاه - فرهنگ ، هنر ، اندیشه. ... مرد 3 : نگاه به خنده هام نکنید ! اتفاقا منم توی کار عتیقه جات و اجناس و پول های قدیمی ام ... مرد 1 : چی داری می گی !




نمايشنامه هاي مدرن ايراني

ديگر آنكه فرم نمايشنامه مدرن در مقايسه با نمايشنامه هاي شكسپير متفاوت است كه هم شامل نمايشنامه هاي بلند و هم شامل نمايشنامه هاي كوتاه است … »1 در فرهنگ اصطلاحات




دانلود نمايشنامه هاي شكسپير

English of high school - دانلود نمايشنامه هاي شكسپير - ... کتاب داستان های کوتاه انگلیسی برای کودکان · + نوشته شده در پنجشنبه سی ام آبان ۱۳۹۲ساعت 19:51 توسط




نگاهی به نمایشنامه ی رادیویی

گوینده می تواند با گفتاری کوتاه صحنه آغاز نمایشنامه را برای شنونده شرح دهد و یا بعد از هرچند صحنه و دیالوگ بنا بر ضرورت مطالبی بیان نماید. برای جداکردن صحنه های




جنس چینی (نمایشنامه ی رادیویی کوتاه)

جنس چینی. نمایشنامه ی رادیویی. /صدای ولوله و شلوغی جمعیت رفته رفته کم می شود و جای خود را به صدای گام های زنی با کفش های پاشنه بلند می دهد . صدای گام ها به تدریج




خلاصه 50نمایشنامه ایرانی

25 سپتامبر 2012 ... کوشش های پدر ناموفق می ماند، زیرا دولت نیز به جعفر میدان می دهد تا در جهت ... " کاکتوس" نمایش تک‌پرده‌ای و کوتاهی درباره پزشک و نمایشنامه‌نویسی




برچسب :