مسيحيت و اسلام شيعى در قرن هفدهم

مسيحيت و اسلام شيعى در قرن هفدهم

اين عقيده كه روحانيان كاتوليك مذهبى كه در قرن هفدهم به اصفهان مى‏آمدند فقط نمايندگان دول اروپايى و حافظ منافع آنها در ايران بوده‏اند، به نظر كمى اغراق‏آميز مى‏رسد. و اين به معناى فراموش كردن اصل مطلب است، چرا كه آنها در واقع با عنوان ميسيونر مى‏آمدند گرچه غالبا ماموريتى ديپلماتيك نيز برعهده داشتند، چيزى كه به آنها امكان مى‏داد از حمايت رسمى مقامات محلى برخوردار شوند. آنها قبل از هر چيز و كم و بيش با موفقيت‏به انجام وظايف مذهبى خود نزد ارامنه ايران مى‏پرداختند و سعى مى‏كردند آنان را به اتحاد با كليساى رم رهنمون شوند. آنها همچنين مى‏كوشيدند با بهره‏گيرى از تسامح نسبى حاكم بر دربار صفوى در مورد مسيحيان دين خود را به مسلمانان بشناسانند و آنان را به مسيحيت دعوت كنند. فى‏المثل جاى ترديدى نيست كه چهره پدر ژروم گزاويه Jerome Xauier و اقدامات او در هندوستان عهد اكبرشاه و جهانگير - از پادشاهان مغول - طى سالهاى 1595 تا 1614 بر بسيارى از روحانيانى كه به ايران آمدند تاثير گذاشته و الهام‏بخش آنان شده است. همچنين آنها با روحانيان لاتن كه در سوريه، لبنان و بين‏النهرين و در اوضاع و احوالى مشابه آنان مستقر شده بودند، در ارتباط دايم بودند.

در مجموعه‏هاى كتابخانه ملى پاريس بويژه تعدادى دستنوشته به فارسى وجود دارد كه به تاريخ ميسيونهاى كاتوليك ايران و هند عصر پادشاهان مغول در قرن هفدهم مربوط است. (2) مطالب اين كتابها كه بر فعاليت روحانيان مسيحى - (3) (Jesuites) - شهادت مى‏دهند، بويژه اسنادى هستند درباره زندگى اين ميسيونها و بالمآل درباره تاريخ روابط ميان غرب و ايران عهد صفوى. در اين جا به معرفى كوتاه چند دستنوشت‏بويژه آثارى كه ميسيونرها به فارسى نوشته‏اند يا مطالبى كه در رد اين آثار از سوى مسلمين نوشته شده، اكتفا مى‏كنيم. سعى كرده‏اند هويت‏بسيارى از اين آثار را معلوم دارند، چرا كه برخى از آنها از طريق اخبار يا نامه‏ها شناخته شده‏اند. (4) برخى از اين متون نياز به بررسى عميقتر دارند زيرا با آن كه نحوه نگارش آنها غالبا ناشيانه است، در واقع همگى قابل توجه‏اند چرا كه برداشتى را كه اين روحانيان از فرهنگ و عقايد ايرانيان زمان خود داشته‏اند به ما نشان مى‏دهند و معلوم مى‏دارند چگونه آنها به هدف كشاندن ايرانيان به مسيحيت‏با اين فرهنگ مواجه شده‏اند.

در اين مقاله تنها به شرح زندگى و عملكرد يكى از ميسيونرهاى فرقه كاپوسن (5) مى‏پردازيم و در شماره‏هاى آتى اين مبحث را ادامه خواهيم داد.

(6) (Gabriel de chinon) است كه درگذشته از ميسيونرهاى بين‏النهرين و بويژه بغداد بوده. (7) حدود سال‏1647 او به همراه پدر ژان باپتيست دو سنت اينان(ذچذخ‏خآ ژژ حح حژژخژرچآ - ذچحپ) بر آن شد تا ميسيونى در موصل مستقر سازد. (8) او كه كمى بعد يعنى در سال 1651 به اصفهان مى‏آيد بويژه به كارهاى مذهبى نزد ارامنه جلفا اهتمام مى‏ورزد. در واقع او به سال‏1653 در جلفا نزد يكى از ارامنه كاتوليك مذهب سكونت اختيار مى‏كند، (9) زبان ارمنى را فرامى‏گيرد و سپس مدرسه كوچكى براى كودكان ارمنى احداث مى‏كند. از آن جا كه از هرگونه بحث و جدل علنى احتراز مى‏كند بزودى محل اعتماد و مورد محبت ديگران قرار مى‏گيرد. بخشى از روحانيان و اسقف ارامنه چون محبوبيت او را در ميان مردم مى‏بينند او را مجبور به ترك شهر مى‏كنند. او پس از سه سال اقامت در جلفا براى احتراز از هرگونه رسوايى سر تسليم فرود مى‏آورد. سپس در سال‏1656 پدر گابريل پايتخت ايران را ترك مى‏كند (10) و به تبريز كه شهرى است پويا و داراى اقليت مسيحى قابل توجه، بويژه ارمنى، نقل مكان مى‏كند. او ابتدا بيش از يك سال در انزوا به سر مى‏برد و تنها با چند مسيحى كه بى‏شك از ارمنه‏اى بوده‏اند كه در جلفا مى‏شناخته مراوده داشته (11) «سپس وقتى بزرگان شهر از حضور او آگاه مى‏شوند به ديدار اين كشيش كه گفته مى‏شد تركى، فارسى، عربى و ارمنى مى‏دانست راغب مى‏شوند; چون به سبب ذوق خوش و استعدادهاى ويژه‏اش، از مصاحبت‏با او محظوظ مى‏شوند، محلى براى سكونت در اختيار او مى‏گذارند.» (12) او از ميرزا ابراهيم «وزير آذربايجان‏» نايب‏الحكومه كل ايالات غربى ايران كه در تبريز اقامت داشته محلى براى انجام مراسم مذهبى به همراه يك كليساى كوچك در نزديكى كاخ او دريافت مى‏كند. اين وزير (13) از كشيشهاى كاپوسن حمايت‏خواهد كرد و فرزندانش را كه يكى از آنان ميرزا طاهر (14) نام دارد ...

... مقدمه سوم تقريبا به طور انحصار تشكيل شده است از يك سلسله شاهد مثال از انجيل و مزامير كه در كنار هم آمده‏اند براى اثبات اين مطلب كه كلمات «پسر خدا» و «پدر» در اين كتابها فاقد معنايى هستند كه عيسويان به آنها مى‏دهند. به اين ترتيب ظهيرالدين تفرشى اين آيات و مزامير را پى‏درپى آورده است:

انجيل متى: (IX) 5،9 و 10; (XIII) ، 5، 44، 45 و 48; (XIV) ،6،46 و9; (XV) ،6، 14، 15 و 17-18; (XVI) 6،26; ( XVIII) ،7،9 - 11; (XXX) ، 10،9 و 20; (XXX) ، 10،29، 31; (XLIV) ،13،43; (LXXXIV) ،23، 8،9; انجيل مرقس ( XLVI) ، 11، 25-26; انجيل لوقا: (XI) ، 4،23، 38; (XXI) ،6،36; (XLV) ، 11، 2; (LV) ، (20،36،؟); (LXVI) ، 12، 32; (XCVII) (كذا)، 11، 11-13; انجيل يوحنا: (1)، 1، 12; (XXXIII) 8،39، 42; (XLVIII) ، 20،17; سپس مزامير:29، 1;89،6-7 و27. در خاتمه او به سه جا از فصل سى‏ودوم دومترونوم اشاره كرده است: (V) (5-6) و (18؟) و43.

به دنبال اين سه مقدمه، نخستين مقاله كه به مناظره درباره نكته اول يعنى تثليث اختصاص دارد، آمده است. فصل اول آن خود به چندين «مقدمه‏» (يا ديباچه) تقسيم شده است، استدلالهاى اين فصل مستند به عقل است. در نخستين استدلال آمده فلاسفه در اين كه چگونه مى‏توان خدا و جوهر خداوندى را شناخت و اين كه تصورى از او وجود ندارد، متفق‏القولند. در استدلال دوم - باز هم به استناد فلاسفه - فرق ميان «وجود اصيل‏» يا «عينى‏» و وجود خارجى كه به كمك شعور قابل درك است، بيان شده است. بنابراين در تثليث، پسر چيزى جز تصويرى از خداوند نيست، تصويرى كه خلق شده و ابدى نيست و خارج از وجود اصيل است. ديگر مخلوقات نيز تصاويرى داراى زندگى از خداوند هستند. در استدلال سوم نويسنده مى‏گويد كه همه فلاسفه معتقدند خداوند متعال احد و واحد است، نه شريك دارد و نه همتا. پسر كه گفته مى‏شود از پدر نشات گرفته به دليل تقدم الزامى پدر - كه براى به وجود آمدن به آن نياز داشته - نمى‏تواند برابر و هم‏شان او باشد. استدلال چهارم آنچه را از تولد و از رابطه پدرفرزندى درك مى‏كنيم مورد توجه قرار داده و سپس به نحوه دخول روح خدا در جسم مسيح پرداخته است; نويسنده به نظريات كشيش كاپوسن بويژه در مورد تمايزهايى كه او ميان انواع مختلف زندگى و مخلوقات قائل شده حمله مى‏كند و در اين باب كه آيا ميان خلق كردن و تولد تفاوتى وجود دارد به مطالعه مى‏پردازد. سپس بحث را به روابط پدر و پسر وجايگاه روح‏القدس مى‏كشاند; ظهيرالدين تفرشى «ادله طبيعى‏» مربوط به تثليث را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و به جمع‏آورى دلايل عقلى عليه وجود تثليث همت مى‏گمارد تا به اين ترتيب تظاهرات فلسفى پدر گابريل را رد كند.

فصل دوم از مقاله نخست از صفحه‏117 آغاز مى‏شود. او مدعى است‏به دلايلى كه از سنت و كتاب له تثليث‏به عاريت گرفته شده فائق آمده است. شايد بتوان در داستان خلقت از تكثر اشخاص الوهى در گفتار خداوند نشان يافت. در اين باب به اظهارات فيلسوف عبدالله انطاكى (31) استناد شده است. نويسنده توضيح مى‏دهد كه به كارگيرى جمع، حكايت از عظمت مقام دارد و از ويژگيهاى خاص زبان است. كشيش كاپوسن مجددا به گفته‏هاى عبدالله انطاكى استناد كرده و شهادت ده عالم يهودى عصر كنستانتين را از قول او ذكر كرده است. به استناد يكى از كتب تاريخى شماس مقدونى، (32) اين ده عالم يهودى معتقدند سه فرشته‏اى كه حضرت ابراهيم - به استناد تورات - مشاهده كرده، تجسمى از تثليث الهى است. اگر بگوييم كه در تورات به پسر و روح‏القدس اشاره شده (زبور6/33)، چرا نبايد در آنها اشاره‏اى به ديگر صفات الهى چون علم، قدرت متعالى و غيره مشاهده كنيم؟ نويسنده براى اثبات اين كه نمى‏توان پسر و روح‏القدس را به خداوند اضافه كرد به زبور (2/19) استناد كرده است.

اگر عاقلانه بنگريم، چگونه مى‏توان پذيرفت كه كلام خداوند (كن!) كه در سفر پيدايش (2/1) آمده بتواند تظاهرى از وجود نفر دوم از تثليث و مبين قدرت او باشد؟ از «دهان‏» خدا، از «كلام‏» خدا و از «روح‏» خدا صحبت‏شده: در واقع اينها انتساباتى هستند نمادين و نه چيز ديگر. دليل ديگر بر اين معنا از زبور 4 (كذا) ( در واقع زبور 22-21 /89) - كه در آن از «دست‏» خدا صحبت‏به ميان آمده - و از زبور 4،7،89 (؟) و16 كه در آنها به «صورت‏» خدا اشاره شده، گرفته شده است. در حالى كه كشيش مسيحى به فصل (5)3،16 تا17 انجيل متى - كه در آن تثليث الهى آمده - استناد كرده، نويسنده، در اين نوشته دليل كافى براى وجود آن نمى‏بيند، در خاتمه آن كه به عقيده او در فرمانى كه مسيح به حواريون، داده است، «پسر» و «روح‏القدس‏» فقط معناى نمادين دارند.

در اين جاست كه متن نسخه موجود در تهران متوقف مى‏شود. از آن جا كه در مقدمه به نبود فصول آخر اشاره شده، مى‏توان تصور كرد كه به دليل عدم استنساخ نسخه ناقص است.

در واقع، نسخه ديگر نيز كه در لنينگراد نگهدارى مى‏شود و ما ميكروفيلم آن را در اختيار داريم، در همين جا، با چند كلمه بالا و پايين، به پايان مى‏رسد. اين نسخه كه با خطى فشرده در صفحات‏17 تا 18 خطى نوشته شده، در جريان متن تفاوتهاى بسيار، گرچه جزئى، با نسخه تهران دارد. در عوض نظم استدلالهاى ظهيرالدين تفرشى، در دو نسخه به طور محسوسى متفاوت است. گرچه صفحات IV تا 2 حاوى همان ديباچه‏اى است كه نسخه تهران دارد - اما بدون عنوان و 2 تا 4V ) كه همان نخستين مقدمه نسخه تهران است آمده است (صص‏76 تا 82). مقاله اول با اولين فصل آن مستقيما به دنبال مقدمه نخست آمده، سپس فصل دوم كه مقدمه دوم را در خود دارد، آنگاه فصل سوم (نسخه تهران صص‏83 تا 92 و 92 تا 98)، بدون آن كه به تقسيماتى فرعى در آن اشاره شده باشد. از سويى متن كه در اين نسخه در آغاز فصل دوم (يعنى صفحات‏117 به بعد) رخ نموده، بلافاصله پس از اين مقدمه‏ها آمده است. از اين به بعد نظم متن در هر دو نسخه يكى است. در نسخه موجود در لنينگراد اشاره‏اى به اين كه اثر ناكامل است نشده. در عوض در آن از خاتمه و تكمله خبرى نيست. بنابراين بايد پذيرفت كه نگارش «نصرت الحق‏» احتمالا ناتمام مانده است.

در هر حال به نظر نمى‏رسد رساله دفاعيه مذهب مسيح كه پدر گابريل دوشينون نوشته و مبناى تاليف رساله جوابيه‏اى بوده كه بررسى كرديم، تا زمان ما باقى مانده باشد. ما نمى‏دانيم او كتاب را به زبان فارسى نوشته يا عربى. اما ظهيرالدين تفرشى رد بر كتاب مذكور را به عربى نوشته است. پدر گابريل به اين هر دو زبان آشنا بوده است. آيا اثرى كه او نوشته مفصل بوده؟ رساله نصرت الحق براى بازسازى مفاد آن كافى نيست. بديهى است از قرائن مى‏توان دريافت كه موضوع آن اصولا تثليث و حلول روح خدا در جسم مسيح بوده و در آن به جمع‏آورى دلايل فلسفى و از كتاب مقدس اهتمام شده است. (33) مناظره عمومى كه در تفليس انجام شده چيز خارق‏العاده‏اى نبوده زيرا مى‏دانيم اين نوع مجادله‏ها در آن زمان در ايران بسيار معمول و مطلوب بوده است. اما آيا واقعا بر حاضران تاثير بسيار داشته است؟

متاسفانه نتوانستيم كتاب ديگر ظهيرالدين بن ملامراد تفرشى را - كه اين بار به زبان فارسى نوشته و آن نيز به رد مسيحيت اختصاص دارد - پيدا كنيم. نه عنوان آن معلوم است و نه تاريخ تاليف آن; اما در فهرستها (34) از آن با عنوان «رساله رد بر نصارى‏» ياد شده است. يك نسخه از آن در مشهد، كتابخانه آستان قدس رضوى در مجموعه حكمت‏به شماره 258 نگهدارى مى‏شود. (35)

آيا اين حمله ديگرى است‏به دلايل اقامه شده از سوى پدر گابريل؟ از سوى ديگر ظهيرالدين تفرشى در گرجستان، جايى كه تعداد مسيحيان زياد بوده، توانسته در موقعيتهايى ديگر، به نگارش اثر جدلى ديگرى توفيق يابد.

پدر گابريل پس از اقامتش در تفليس در اوايل (36) سال‏1667 به ايروان مى‏رود به اميد آن كه در آن جا ميسيونى در نزديكى مقر اسقف ارمنستان تاسيس كند. او در ارمنستان با حمايت‏يك اسقف ارمنى به نام آراكل (رك: A Chronicle همان ص 412) مستقر مى‏شود. يك ارمنى اصيلزاده به نام آذريه كه كاتوليك بوده به او كمك مى‏كند و كليساى كوچكى براى او مى‏سازد. در ايروان پدر ژوزف - مارى دوبلووا (Josephe - Marie de Blois) (37) به پدر گابريل مى‏پيوندد.

پدر گابريل علاوه بر موعظه، به حاكم شهر ستاره‏شناسى تدريس مى‏كرده است. (38) با اين همه، روحانيان ارمنى كه از حضور اين ميسيونر كاتوليك در ايروان نگران شده بودند با دادن رشوه به همين حاكم از او مى‏خواهند كليساى پدر گابريل را تعطيل كند. (39) پس از تعطيل شدن كليسا در يك روز يكشنبه آن را ويران مى‏كنند. اسقف آراكل شغل خود را از دست مى‏دهد و مجبور به جلاى وطن مى‏شود، در حالى كه آذريه را به چوب و فلك مى‏بندند و به زندان مى‏اندازند. او با دادن جزاى نقدى هنگفتى به حاكم آزاد مى‏شود اما مجبور مى‏شود به تبريز كوچ كند. با اين همه او تمام اين ناملايمات را با شجاعت تحمل مى‏كند و از مذهب كاتوليك روى برنمى‏گرداند.

اين حوادث (40) پدر گابريل را سخت دل‏آزرده مى‏كند به طورى كه سلامت‏خود را از دست مى‏دهد و سرانجام ايروان را ترك مى‏كند. (41) چون احساس مى‏كند زمان مرگش فرارسيده مى‏خواهد كه او را نزد كشيشهاى دومينيكن ببرند، (42) اما در حين سفر در يك روستاى ترك‏نشين در نزديكى ايروان بر اثر خستگى و شدت بيمارى فوت مى‏كند (43) و جسدش را به ايروان بازمى‏گردانند، جايى كه حاكم از روحانيان ارمنى مى‏خواهد مراسم مذهبى را برايش به جاى آورند.

پدر گابريل دوشينون اين ميسيونر طرفدار اتحاد مسيحيان كه تا آن جا كه ممكن بوده از بحث و جدلهاى بيهوده احتراز مى‏كرده به رغم شكستهايى كه متحمل شده كشيشى بوده پاك، خستگى‏ناپذير و داراى استعدادهاى فوق‏العاده.

از تمامى بنيادهاى جديدى كه او برپا داشته بود، تنها مؤسسه مذهبى تبريز ماندگار خواهد بود و تا اواسط قرن بعد نيز برجاى خواهد ماند. (44)

اينها بودند چند نوشته يا شواهدى كه ما توانستيم درباره كاپوسنهاى فرانسوى به دست آوريم. شايد توانسته باشيم به اين ترتيب زواياى تاريك زندگى مذهبى آنان را - دست‏كم براى ثلث دوم قرن هفدهم - روشن كرده باشيم. آنها با استفاده از اغماضى نسبى [حكام مسلمان نسبت‏به مسيحيان] در حد امكان كوشيدند ضمن رعايت احتياطات لازمه، وظيفه تبليغ دين مسيح را به نحو احسن به انجام رسانند. بويژه به دقتى كه ميسيونرها در آموختن زبانهاى فارسى و تركى از خود نشان دادند اشاره مى‏كنيم. (45) از آنجا كه اين كشيشها تنها مى‏توانستند ايمان خود به مسيحيت را اعلام دارند و مسيحيان محلى را به اتحاد و همبستگى آموزش دهند، نتايجى كه از ماموريت مذهبى آنها نزد مسلمانان به دست مى‏آمد، امروز چندان قابل توجه به نظر نمى‏رسد و يا به هر روى ارزيابى آنها دشوار است. در هر حال خواهيم ديد كه كاپوسنهاى تبريز، (46) مثل آنهايى كه در تفليس (47) يا سورات (48) بودند، براى راهيابى نزد مردم و تسكين آلام آنها بشدت به حرفه پزشكى روى آوردند. به علاوه آنها در ايران مثل ديگر ميسيونرها به كار غسل تعميد شمار زيادى از كودكان در حال فوت اهتمام كردند. براى ارزيابى اقدامات آنها بايد اوضاع و احوالى را كه در آن به انجام وظيفه مشغول بودند مورد توجه قرار داد، اوضاع و احوالى كه به حسب حكومتها و سلاطين بسيار متفاوت بوده است... (49)

در هر حال كشيشهاى كاپوسن، هيچ‏گاه در اصفهان پرشمار نبوده‏اند. تامين زندگى آنها براى فرقه بسيار گران تمام مى‏شده است، (50) و مركز آنها در حلب در مقايسه با نيازهايش چندان ثروتمند نبوده است; روحانيان ديگرى كه پيرو كليساى رم بوده‏اند نيز در پايتخت ايران بوده‏اند و تعداد مسيحيان كاتوليك پيرو كليساى رم بسيار ناچيز بوده است. ناتوانى كاپوسنها كه دليل آن دورى آنها از محل زندگى مسيحيان و بويژه از جلفا بوده، در سال 1655; اخراج ارامنه از مركز شهر اصفهان، باز هم بيشتر مى‏شود. در سال 1662 (51) تنها دو كشيش كاپوسن در اصفهان زندگى مى‏كرده‏اند، پدر رافائل دومان (52) (Raphael du Mans) و پدر والانتن دانژه d|Angers_ (Valentin كه نفر اخير پير و بيمار بوده - و بدون ترديد يك برادر روحانى. (53) هنگامى كه ژى.ته‏ونو (J. The|cenot) در اصفهان اقامت داشته، يعنى از اكتبر 1664 تا فوريه 1665 ميهمان كاپوسنها بوده است. (54) سرپرست صومعه پدر رافائل بوده و همراهان او عبارت بودند از پدر والانتن دانژه، - كه در نوامبر 1665 درگذشت - و پدر ژان باپتيست دولوش (Jean - Baptiste de Loches) كه از سال 1661 در موصل اقامت داشته، جايى كه بويژه به كار طبابت اشتغال داشته است (55) در پايان سال 1664 يا در سال 1665، پدر رافائل از شاه ايران (عباس دوم) تاييديه‏اى مبنى بر پذيرش امتيازهاى كاپوسنهاى مقيم اصفهان دريافت مى‏كند. (56) در سال 1670 و 1672 در اصفهان (57) تنها پدر رافائل، پدر سرافن دورلئان (Seraphin d|Orleans) كه حدود سال 1665 آمده بود - و برادر روحانى فرانسوا دوسنت (فارژو؟) (Francois de St. Fargeau) اقامت داشته‏اند. (58) بعدها، در سال 1691، از اصفهان گزارش شده (59) كه «كليساى روحانيان فرقه كاپوسن با آن كه داراى سه كشيش است، اما بندرت كسى به آن مراجعه مى‏كند». در سال 1694 پدر رافائل، هنوز سرپرستى را به عهده دارد. (60) با مرگ او تنها دو كشيش در اصفهان باقى مى‏ماند، (61) پدر سرافن دورلئان و پدر ژان باپتيست (62) (دومونسورو) (Jean - Baptiste de Monsereau) در سال 1701 پدر برناردو بورژ (63) (Bernardde Bourges) به اصفهان وارد مى‏شود. در سال‏1703 پدر ژان باپتيست دومونسورو سرپرستى ميسيون را به عهده دارد. او در سال‏1707، به هنگام سفارت ميشل هنوز سرپرست است و در اين هنگام پدر دونى‏دوبوژر (Denis de Bourges) همكار اوست. (64) نفر اخير (65) در سال‏1719 و قبل از آن كه كشيشهاى تبريز به پايتخت‏بيايند، تنها بوده و درخواست كرده ميسيون برقرار بماند و كشيشهايى به آن جا بفرستند. بدون ترديد پدر كلمان دورلئان (Clement d"Orleans) كه در سال 1738 پس از مرگ پدر دونى (66) (Denis) از تبريز به اصفهان منتقل شده، آخرين كشيش كاپوسنى است كه در پايتخت ايران اقامت كرده است. بعد از او صومعه متروك شد و ميسيون مذهبى قطع شد، چرا كه قربانى دشواريهايى شد كه فرقه كاپوسن فرانسه با آنها مواجه شده بود، نيز قربانى اوضاع داخلى ايران كه مناسب براى فعاليتهاى ميسيونرى نبود.

پى‏نوشتها و مآخذ:

1- نام سلاطين خاندان صفوى و دوره سلطنت آنان به قرار زير است: اسماعيل اول (970 - 930 هجرى قمرى /1524-1502 ميلادى) طهماسب (پسر اسماعيل اول) (984-930/1576-1524) اسماعيل دوم (پسر طهماسب) (985-984 /1577-1576) محمد خدابنده (پسر طهماسب) ( 995-985/1587-1571) عباس اول (پسر محمد خدابنده) ( 1038-995/1629-1587) صفى اول (نوه عباس اول) ( 1052-1038/ 1642-1629) عباس دوم (پسر صفى اول) (1077-1052/1666-1642) صفى دوم (سليمان پسر عباس دوم) ( 1105-1077/ 1694-69/1666) سلطان حسين (پسر سليمان) (1135-1105/1722-1694)

1- در مورد ميسيونهاى ايران و هند نگاه كنيد: عاليجناب ژ. دو ووما France au XVII eme Siecle" (G. de Vaumas) "Leveil missionnaire de la ، پاريس‏1959، بويژه صص‏355 تا 368.

3- ظاهرا درخصوص روحانيان فرقه اگوستن چيزى وجود ندارد مگر پايگاهى كه در هند داشتند و استقرارشان در اوايل سال‏1576 در هرمز و 1601 در اصفهان. آنها در اين شهر صومعه‏اى در محله حسينيه برپا كردند. دومينيكنها نيز در جلفاى نو اقامتگاهى خواهند داشت، اما فقط از بعد سال‏1683. در مورد كارمها معرفى كاملى در «ميسيون كارمهاى دشو»، چاپ پاريس‏1977، نوشته اليزه آلفور (Elisee Alford) آمده است; نيز در: A Chronicle of The Carmelites in Persia and the papal Mission of the XVII th andXVIII th centuries. چاپ لندن‏1939، كه منبعى است‏بسيار مفصل و كامل.

4- فى‏المثل فهرست آثار كاپوسنها از پ. هيلر دو بارانتون (P. Hilaire de Barenton) "La France Catholique en Orient" پاريس 1902. در مورد كارم‏هاكتاب پ. آمبروزيوس دوسانتاتره‏زيا (Ambriosius de Sta theresia) را با عنوان: Bio - bibliographia missionnaria ordinis carmelitarum (1584-1940) در اختيار داريم.

5- كشيشان كاپوسينى فرانسه اولين كسانى بودند كه ارتباط با ايران را برقرار ساختند. كمى قبل از مرگ شاه عباس اول، يكى از كارآمدترين كشيشان فرقه كاپوسن به نام پاسيفيك دوپرون Pacifique de Provins تحت‏حمايت كاردينال ريشليو در اصفهان سكنا يافت و به عنوان نماينده تاج و تخت فرانسه در آن جا باقى ماند. دكتر سيبيلا شوستر والسر: ايران صفوى از ديدگاه سفرنامه‏هاى اروپاييان، ترجمه و حواشى دكتر غلامرضا ورهرام، تهران، اميركبير، 1364، ص‏93.

6- در نامه‏23 مه 1651 پدر سيلوستر دوسنت اينان Sylvestre de st. Aignan از او به عنوان ميسيونرى ساكن بغداد نام برده است. خود پدر گابريل در «سفرنامه جديد مشرق زمين يا رساله مذهب دولتى و آداب و رسوم پارسها، ارمنيها و گبرها» كه پس از عزيمتش از اصفهان نگاشته (او در مقدمه اين رساله گفته كه بيش از بيست‏سال است كه در مشرق زمين زندگى مى‏كند)، از مذاكراتى كه در بغداد انجام داده، ياد كرده است.

7- رك: De La Boullaye - Le - Gouz «سفرها و ملاحظات...» پاريس‏1657، ص 332 و333،337.

8- رك: نسخه شماره Fr. 25058 كتابخانه ملى، ص‏1286.

9- رك: نسخه شماره 114 كتابخانه كاپوسن. پدر گابريل شرح كاملى از نحوه اسكان در جلفا، ماموريت مذهبى و زيمت‏خود از جلفا نگاشته، اما نامى از خود نبرده است. در پايان اثر او گزارشى از گفتگوهاى خود درباره نكات مورد اختلاف ارمنيها با كاتوليكها در جلفا عرضه داشته است.

10- پدر گابريل در «سفرنامه جديد...» به ماموريت مذهبى كاپوسنها در اصفهان و برخوردارى آنها از آزادى فعاليتهاى مذهبى اشاره مى‏كند و مى‏گويد چگونه به دليل موفقيت آنها در مناظره نزديك بود اين آزادى فعاليت را از دست‏بدهند; چون شيخ‏الاسلام مى‏خواست مراوده آنها با مسلمانان را تحريم كند آنها به قاضى شهر كه دوستشان بود رجوع كردند و اعلام داشتند مهمان شاه هستند و به اين ترتيب نزد داروغه اختلاف را به سود خود پايان دادند.

11- رك: نسخه 114 كتابخانه كاپوسن، بند 228 «سند منتشر نشده‏»، همان XXIII 1953، 301 (نام پدر ژان باپتيست دوسنت اينان، حلب هشتم اوت 1670).

12- رك: A. Rabbath «اسناد منتشر نشده براى كمك به شناخت تاريخ مسيحيت در مشرق زمين، ج‏1، 1905، 514 (نام پدر ژان باپتيست‏به كولبر ,Colbert عيد پاك، 1670).

13- ميرزا ابراهيم از سال‏1069 هجرى (1659 ميلادى) در اين منصب بوده‏» قبل از او ميرزا صادق در سال 1061 هجرى (1651 م) هنوز بر سر كار بوده است (رك: V. Puturidze) «اسناد تاريخى ايران‏»، تفليس 1961، ص 68 و76). در «تاجگذارى سليمان...»، پاريس 1671، ص‏310 تا329 و 372 تا 375، به جاه‏طلبى او و اين كه مى‏خواسته صدراعظم شود اشاره شده است. او چون نتوانسته به اين مقام دست‏يابد در آخر سال‏1667 به تبريز بازگشته است. در سال 1674 پدر پيسكوپو P. Piscopo و پدر بديك P. Bedik براى تخفيف در ماليات كاتوليكهاى نخجوان به او مراجعه مى‏كنند و در اين ماموريت موفق مى‏شوند ( پدر بديك در كتاب خود از توجهى كه كشيشهاى كاپوسن نزد او برخوردار بودند سخن مى‏گويد، چيزى كه خودش نيز به هر حال از آن منتفع مى‏شده است...).

14- شاردن Chardin «سفرنامه...»، همان، ج‏1، ص‏261 (او از سه پسر صحبت مى‏كند). تاورنيه «سفرنامه...»، همان، ج‏1، ص‏73.

«گزارشهاى تازه‏اى از مشرق زمين كه حاوى نكات مختلف بسيار عجيب است...»، ,II پاريس، 1668، ص‏165، 272 تا273; اگر واقعا در تاريخ حدود1659 خانى وجود داشته باشد. به استناد آنچه در صفحات‏296 و297 نوشته شده ميرزا ابراهيم «گزارش‏» درآمدهاى ايران را به پدر گابريل محول كرده است. نويسنده (ص 344 تا 345 و347) به هنگام بازگشت از سفر، تبريز را حدود سپتامبر 1660 ترك كرده است.

16- رك: نسخه خطى 114 كتابخانه كاپوسن، بند249 تا 250. يك كشيش فرقه كارمليت‏يعنى پدر دونى دولاكورون دپينDenis de La Couronne d|Epines در سال 1654 نزد نسطوريهاى اين ناحيه بويژه ناحيه اروميه رفته بود تا با روحانيان آنها ملاقات كند (رك: A, Chroncle... ص‏382).

17- رك: اظهارات بطريق تبعيدى - به سبب گرويدن به مذهب كاتوليك در سال‏1663 - ; او در سال 1664 در نامه‏اى به پاپ سپاسگزارى خود را از پدر دونى و پدر گابريل ابراز داشته است. (نگاه كنيد Da Terzorio ، همان ص 114 تا 115). در نامه مورخه 12 ژوئيه 1664 پاپ به شاه ايران، درخواست‏شده مقام بطريق به او بازگردانده شود و پدر گابريل مورد حمايت قرار گيرد.

18- رك: نسخه خطى 114، بند شماره 252 به بعد.

19- رك: نسخه خطى كتابخانه ملى به شماره‏25063 Fr, كه در آن به اين نامه عاليجناب پالو (Pallu) اشاره شده است.

20- رك: نسخه خطى شماره 114 بندهاى‏267 تا 271; «سند منتشر نشده‏»، همان XXIII 1953، ص 201; M.Febvre در "Theatre de la Turquie" پاريس 1682، ص‏139; شرح مصايبى كه بر پدر ويكتور و برادر آكورس رفته، نگاشته است. برادر آكورس كه از سال‏1657 ميسيونر بوده، تركى مى‏دانسته است; او را در سال 1665 و 1670 در ميسيون حلب بازمى‏يابند، سپس به سال 1672 به سورات اعزام مى‏شود («سند منتشر نشده...»، ص‏362).

21- تاورنيه «سفرنامه‏»، همان، ج 1، «تذكر به خواننده‏» و ج 2، ص‏146. او برادرزاده‏اش را حدود سال‏1669 و به هنگام بازگشت‏به اروپا بازخواهد گرفت; برادرزاده‏اش در اين مدت به مذهب كاتوليك مى‏گرود.

22- نايب‏السلطنه كارتلى (گرجستان) از 1658 تا1676. گرچه او رسما مسلمان بود اما به مسيحيان علاقه داشت.

23- نگاه كنيد به نامه مورخه سپتامبر1666 پدر سيلوستر دوسنت اينان در نسخه خطى كتابخانه ملى به شماره 5058Fr ص 1295: «... او از دو سال پيش سه يا چهار نامه برايش نوشته است. متوجه شدم او به آن جا [گرجستان] رفته است... ». او اضافه مى‏كند كه پدر گابريل در آن‏جا با موفقيت‏بسيار روبرو مى‏شود و به دليل استعدادهايش به «پدر زبانها» شهرت مى‏يابد. در تفليس يك ميسيون كشيشهاى كاپوسن ايتاليايى به سال 1661 بنيانگذارى شده بود.:

24- «فهرست نسخه‏هاى خطى و گراورهاى چوبى [گزيلوگراف] شرقى كتابخانه سلطنتى سنت‏پترزبورگ‏» سنت پترزبورگ 1852، ص‏232: «رساله‏اى كه در آن نويسنده خطاب به يكى از بزرگان شهر تبريز به رد گفته‏هاى پدر گابريل در مورد اصول مذهب مسيح، پرداخته است... اين بخش از دستنوشت ظاهرا به پايان نرسيده است...». محمدتقى دانش‏پژوه نيز در «راهنماى كتاب‏» مقاله «چهار كتاب ارزنده‏» اين رساله را توصيف كرده است. اين نسخه كه پايان آن ناقص است از مدرسه مسجد احمد در اخلتيخ - جايى كه به سال‏1167 هجرى /1756 ميلادى وقف شده - آمده است.

25- محمدتقى دانش‏پژوه «فهرست كتابخانه مركزى دانشگاه تهران،» ج ,XI تهران، 1340 هجرى شمسى / 1961 ميلادى، ص 2248 تا2249; جايى كه بخشى از مقدمه منعكس شده است. نسخه متن سوم مجموعه كه آن نيز اثرى از تفرشى است در سال 1114 هجرى /3-1702 ميلادى توسط ضياءالدين حسينى استنساخ شده است.

26- رك: منزوى، همان، ج ,IV ص 2655 (باغ و بهار) و ج V ص 3531 (شبنامه شاداب). آقابزرگ تهرانى «الذريعة الى تصانيف الشيعه‏» (25 جلد، تهران، نجف 98-1355 هجرى) ج IX ص 658، شماره‏4643 (ديوان)، ج XVI ،217 شماره‏827 (فرهنگ ناياب)، ج XXI ،147 شماره 4350 (المطالع و المغارب)، ج XXIV ،53، شماره‏256 (نثر شبنامه شاداب) و ص 175، شماره 912 (نصرت الحق); همچنين نگاه كنيد ,Ethe فهرست كتابخانه Bqdleian آكسفورد و خيام‏پور «فرهنگ سخنوران‏» تبريز، 1340 هجرى شمسى / 2-1961 ميلادى. به استناد مجله «نسخه‏هاى خطى‏» شمارهVI (1348 هجرى شمسى / 1970م)، شماره 110، در جنگى از مجموعه بيات مورخ 1078 هجرى چندين قطعه اثر ظهيرالدين تفرشى (حكيم ظهيرا) وجود دارد: «ديباچه وقفنامه‏»، «ديباچه نكاح‏نامه‏»، «ديباچه چمن‏سوزان‏»، و «منشآت‏». احتمالا بايد به اين فهرست‏شعرى را كه به مناسبت زلزله شيروان ودر سال‏1667؟) سروده شده و نسخه‏اى از آن در مجموعه اشعارى متعلق به سال‏6-1672 آمده، اضافه كرد (منزوى، همان، ,IV 2854). پدر ظهيرالدين يعنى ملامراد (965 هجرى - 1051 هجرى /1557 - 1641 ميلادى) شاگرد شيخ بهايى بوده و نويسنده رسالات متعدد (فى المثل الذريعه... همان، ,IV 4-223، ,XI 241 ,XV 260 و ,XVIII 287).

27- ما با كمك و الطاف آقاى يان ريشار Yann Richard عضو دپارتمان ايران‏شناسى انستيتو فرانسه در تهران توانستيم ميكروفيلم آن را به دست آوريم.

28- پس از مرگ شاه عباس دوم در اكتبر سال‏1666، شاه صفى دوم جانشين او شد كه از سال 1668 به بعد خود را شاه سليمان ناميد. بنابراين، متن متعلق به بعد از اين تاريخ است.

29- شاه نظرخان نامى است كه به آرچيل (1713-1647) فرزند شاه‏نواز به هنگامى كه به اسلام گرويد - دست كم به صورت رسمى - اعطا شده است. او پس از اين كه از 1661 تا1663 پادشاه ايمرتى (Imeretie) شد از سال 1664 تا 1675 پادشاهى كاختى (Kakhetie) را نيز به دست آورد. (رك: ,D. M. Lang «آخرين سالهاى پادشاهى گرجستان 1832-1658 نيويورك،1957، ص‏88 به بعد). «تذكره نصرآبادى‏» كه تاليف آن حدود سال 1090 هجرى /1679 ميلادى (چاپ وحيد دستگردى، تهران‏1317 هجرى شمسى / 1938 ميلادى) به پايان رسيده نكاتى چند درباره زندگى ظهيرالدين تفرشى به دست مى‏دهد: او كه نويسنده و شاعرى چيره‏دست است‏به سمت ناظر و پيشنماز گرجستان منصوب مى‏شود. او به همراه شاه نظرخان والى كاخت‏به گرجستان مى‏رود و تا سال 1090 در آن جا مى‏ماند. نصرآبادى در چيستانى به شعر [ماده تاريخ] از او ياد كرده كه تاريخ جلوس شاه صفى را تعيين مى‏كند (1077 هجرى). در جايى كه در نسخه دستگردى به شغل او به عنوان ناظر اشاره شده در نسخه كتابخانه‏ملى آمده كه او شغل وزارت و پيشنمازى را برعهده داشته است.

30- تفرشى به ترجمه عربى انجيل كه از لحاظ نمره‏گذارى با انجيل، تفاوت دارد استناد مى‏كند. نمى‏دانيم او كدام ترجمه را در اختيار داشته است; از سوى ديگر در «مصقل صفا» سيد احمد نيز به فصول انجيل شماره‏هايى نامانوس مى‏دهد. بنابراين ما با ارقام رومى در بين الهلالين شماره‏هايى را كه نويسنده «نصرت الحق‏» داده مى‏آوريم و سپس شماره‏هاى مرجع تورات اورشليم را در تمامى اين مقاله پى مى‏گيريم حتى براى مزامير كه با اين همه تفرشى به آنها شماره‏هايى را كه در كتاب مقدس ترجمه لاتين آمده، داده است.

31- بروكلمن در ضميمه شماره II ص 482 به شماس عبدالله بن الفضل انطاكى اشاره كرده است.

32- ماكاريوس بن الزعيم (متوفى به سال 1672)، بطريق ملكيت از سال‏1647 به بعد، رك: "G. Graf Geschichte der Christlichen Arabischen Literatur" رم، 1944، ج ,III ص‏94 به بعد. درباره آثار تاريخى او به عربى، هما،ن ص‏97 تا 110.

33- پدر گابريل در [ Relations Nouvelles ] همان، كه به دليل نكات و مطالب و حال و هوايى كه كتاب در آن نوشته شده، اثرى است جالب مى‏نويسد كه هدايت ايرانيان به مسيحيت و بويژه متقاعد كردن آنها به اصول اين مذهب و خصوص تثليث، كارى است‏بسيار دشوار زيرا «ايرانيان هيچ اعتقادى به تورات و انجيل ندارند و براى ما تقريبا هيچ راهى وجود ندارد». او در صفحات 188 به بعد «شرح گفتگوهايى با ايرانيان‏» را عرضه داشته است: [«از آن جا كه طريق استناد به دلايل كتاب مقدس بر ما مسدود است... بايد به جستجوى دلايل طبيعى برخيزيم...»]. و «در خصوص گفتگوها و مناظرات مى‏گويد كه مناظرات عمومى كار خطرناكى است چرا كه بندرت ختم به خير مى‏شود و در ايران هر كس زبان خود را نگه ندارد مفتضح مى‏شود (صص 352 تا356). از اين‏رو بازيابى متن رساله پدر گابريل كار جالبى است.

34- منزوى، همان; اوكتايى «فهرست كتب كتابخانه مباركه آستان‏قدس رضوى‏» 1305 هجرى شمسى /1926 م. و ذريعه، همان ,X 232، كه همگى سرآغاز كتاب را آورده‏اند.

35- نسخه‏اى است كه در سال 1262 هجى وقف شده است. اين نسخه به خط نسخه در صفحات‏17 سطرى در166 بند نوشته شده، بخش اول آن شامل آپيه «مصقل صفا» از سيد احمد است و بخش دوم كپيه «رساله‏» فارسى تفرشى، كه به استناد تذكرى كه داده شده، تكميل نشده است.

نسخه‏اى خطى به زبان فارسى در كتابخانه انستيتوى شرق‏شناسى فرهنگستان علوم گرجستان در تفليس وجود دارد با عنوان «رد مسيحيان از سوى يك مسلمان كه مناظره‏اى با چند تن از آنان انجام داده و آنها را به كمك تورات و انجيل شكست داده است; به نظر مى‏رسد در اين كتاب دو رساله مجزا از هم وجود دارد» (مجله نسخه‏هاى خطى 1358 هجرى /1979 م). آيا اين كتاب حاوى آثار تفرشى است؟

36- كشيشان كاتوليك از اروپا به خاطر پيروى سياستهاى خاص سياسى و مذهبى خود مخالفت‏شديد روحانيان ارمنى مقيم ايران را نسبت‏به خود ايجاد كرده بودند و اين باعث تضعيف آنها شد. كشيشان كاتوليك به عنوان نمايندگان شاهان كشور خويش به عنوان زبان‏شناس و همكار تجارى و مترجم در دربار صفوى به كار مشغول بودند (رك: ايران صفوى از ديدگاه سفرنامه‏هاى اروپاييان) آنها مقام ديپلماسى داشتند، مهمان شاهان صفوى بودند. (رك: ايران صفوى)، ليكن همين امر ارمنيها را به آنها بدبين نمود. و به همين خاطر كشيشان كاتوليك نتوانستند در ايران نفوذ كنند (رك: ايران صفوى...) تمامى روحانيان مسيحى از كليساهاى مختلف اروپا به هيچ‏وجه مسيحيان ارمنى را در ايران تحمل نمى‏كردند (رك: ايران صفوى...) تاثير روحانيان كاتوليك در وظايف اصلى خود بسيار كم بود. علاوه بر آن رفته رفته تعداد صومعه‏ها در ايران كاسته شد، زيرا اسپانياييها و پرتغاليها از جانب انگلستان، توسط كمپانى هند شرقى به عقب رانده شده بودند، و از اين رو ورود افراد روحانى كاتوليك نيز رو به كاهش گذاشت. بدين‏ترتيب آخرين انگيزه روى‏آورى ايرانيان به مذهب كاتوليك نيز از بين رفت و صومعه‏هاى كاتوليك چون ضرورت اصلى خود را از دست دادند به تدريج از بين رفتند.

37- رك: ,Da Terzorio همان: به استناد نامه‏اى از پدر ژوزف مارى دوبورژ كه روز 14 نوامبر1667 از تبريز نوشته، مى‏دانيم كه پدر ژوزف مارى دوبلوا در اين زمان از ايروان به تبريز رفته بوده است.

38- رك: ,[ Theatre de la Turquie ] همان، 140. بيگلربيگى يا خان ايروان احتمالا در آن هنگام هنوز خان عباس و يا جانشين او صفى‏خان لزگى بوده است (رك M. Brosset «كلكسيون مورخين ارمنى‏» ج ,II سنت پترزبورگ‏1876، صص‏107 تا 110 و 115).

39- تعقيب و آزار پدر گابريل از روز 14 اوت‏1667 شروع مى‏شود ,De Terzorio) همان، ص‏123). از سال 1655 تا 1680، ژاك چهارم جلفا، اسقف ارامنه است; او كه در سال‏1667 بتازگى از سفر قسطنطنيه بازگشته بر اثر آزار و اذيت صفى‏خان مجبور به فرار مى‏شود و تا زمان مغضوب شدن خان به آن جا بازنمى‏گردد. بنابراين مصايبى كه بر سر پدر گابريل آمده در عصرى پر از آشوب و اغتشاش اتفاق افتاده است و به نظر مى‏رسد در زمانى بوده كه ژاك چهارم در محل نبوده است. حدود همين زمان كاپوسنهاى تفليس آزار و اذيتهاى مشابهى را از سوى روحانيان ارمنى شهر تحمل مى‏كردند. حوادث ايروان باعث‏شد پاپ كلمان نهم در فوريه‏1669، نامه‏اى به شاه ايران بنويسد; در اين نامه پاپ درخواست كرده كه از عمليات خصمانه عليه كاتوليكها جلوگيرى شود. اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا پادشاه جديد ايران خود به اختلاف ميان مسيحى‏ها دامن نمى‏زده; او بويژه مخالفان كاتوليكها را تشويق مى‏كرده است و به اين سبب وضعيت آنها بسيار متزلزل شده است.

40- شرح اين وقايع در نامه‏اى كه پدر سرافن دوملى كوكا Seraphin de Melicocca به تاريخ‏27 آوريل 1668 از تفليس فرستاده، آمده است.

41- در نامه‏اى كه پدر گابريل روز 28 سپتامبر1667 براى يكى از روحانيان فرستاده اعلام داشته قصد دارد براى استراحت‏به حلب برود.

42- به نظر مى‏رسد او هميشه با كشيشهاى دومينيكن رابطه خوبى داشته است. در نامه مورخ 22 سپتامبر 1660 براى پوله ,(Poullet) مى‏نويسد كه اسقف نخجوان، عاليجناب پيرومالى (Piromalli) در تبريز نزد كشيش‏هاى كاپوسن اقامت كرده است.

43- گزارش مفصلى از پايان عمر او در Theater de la Jurquie (تئاتر تركيه) آمده است; در اين گزارش متن، نوشته‏اى كه به زبان ارمنى بر سنگ قبر او حك شده بازگو شده است. وفات او به سال 1668 - دوم مارس - اتفاق افتاده است.

44- در حالى كه در زمان پدر گابريل تا سه پدر و يك برادر روحانى در تبريز به سر مى‏برده‏اند، در نوامبر1667، پدر ژوزف مارى دوبورژ سرپرست، پدر فرانسوامارى دوشينون، برادر نيكولا دوبلووا و پدر ژوزف مارى دوبلووا در اين شهر بوده‏اند، همان، ,VI ص‏5-134). در سال‏1669 همين سرپرست كه گفته مى‏شود از سال 1655 به بعد ميسيونر بوده و زبانهاى تركى و كمى يونانى مى‏دانسته، در معيت افراد زير بوده است: فرانسوا مارى دوشينون - كه پنج‏سال و نيم پيش ميسيونر بوده و عربى مى‏دانسته و به تحصيل زبان ارمنى پرداخته و در حوالى نوامبر1669 با ايمان كامل در تبريز وفات يافته است، پدر ايوژوزف دو نه‏ور Yves - كه از يك‏سال و نيم پيش ميسيونر شده و زبان تركى مى‏دانسته و برادر هونوره دوبلوا Blois Honore de كه از ده سال پيش در ماموريت‏بوده است. سال بعد يعنى در سال 1670 براى او ديگر به جز پدر ايوژوزف همراهى باقى نمى‏ماند. در اين هنگام آنها با مسلمانها در پيرامون رياضيات و كمى درباره مذهب باب مذاكرات را باز كرده‏اند، بدون آن كه به نتايج قابل توجهى دست‏يابند به جز در مورد به مسيحيت كشاندن يك فقيه مسلمان مشهور ايرانى و غسل تعميد او (اما ما نتوانستيم هويت اين شخص را بيابيم); آنها مراسم مذهبى را براى حدود ده مسيحى كاتوليك مذهب برگزار مى‏كرده‏اند و براى ارامنه جلسات وعظ و خطابه داشته‏اند. چون به كار طبابت نيز مى‏پرداخته‏اند براحتى به مسيحيان محلى دسترسى داشته‏اند. پدر ايوژوزف براى مدتى به وان رفته بود تا امكان استقرار ميسيونى را در آن جا بررسى كند. از سويى جالب است متذكر شويم كه زبانى كه اين روحانيان در تبريز به كار مى‏برده‏اند اصولا زبان تركى بوده، چيزى كه مى‏رساند در سالهاى 1660 تا 1670 زبان تركى ميان ساكنان شهر تبريز بسيار رايج‏بوده است. در آوريل سال‏1673، شاردن ميهمان كشيشهاى كاپوسن - كه تعدادشان همچنان دو نفر بوده - شده است. در تابستان‏1676 هنگامى كه پتى‏دولاكروا از شهر تبريز عبور مى‏كند، پدر ژوزف - مارى سرپرست كاپوسنها بوده و همچنان روابط خوبى با ميرزاابراهيم، با خان و سلطان و نيز ابراهيم‏بيك «رئيس گمركات‏» - كه ميهمان خود را كه از فرانسه آمده بوده به او معرفى كرده - داشته است. در سال 1681، سه كشيش كاپوسن كه از حلب به تبريز اعزام شده‏اند پس از حدود يك سال يعنى روز 24 آوريل 1682 به تبريز وارد مى‏شوند. در ژوئن 1694، پدر ژرژ دوواندوم Georges de Vendomes سرپرست روحانيان تبريز است. او حدود سالهاى‏3-1692 براى استفاده از حمايتهاى سولان بجان بيك كه در آن موقع خان تبريز بوده و نسبت‏به مسيحيان نظر مساعد داشته به تبريز آمده است. در سال 1698 و در اواخر قرن پدر ژرژ و اعضاى ميسيون نتايج‏بسيار خوبى به دست آوردند: يك مدرسه در حال فعاليت و وادار كردن اسقف ارامنه تبريز به اتحاد با كليساى رم، بدون ايجاد كمترين درگيرى. در نوامبر سال 1700 تعداد كشيشهاى كاپوسن دونفر است: پدر ژرژ و پدر پى‏ير. حدود سال 1700 پدر روحانى پى‏ير ديسودون Pierre d|Issoudun سرپرستى را به عهده دارد; او اين منصب را در سال‏1717 هنوز عهده‏دار است. يك فرمان سلطنتى مفصل مورخ رمضان 1112 هجرى (فرمانى كه رونوشت آن در آرشيو حكومت ونيز محفوظ مانده است) از سوى شاه سلطان حسين در حمايت از كشيشهاى كاپوسن گرجستان (تفليس، گورى)، گنجه و تبريز، صادر شده است. اين فرمان كه به دست پدر فليكس مارى دوسلانو (Felix - Marie de Sellano) رسيده - كشيشى كه به حيث نماينده پاپ، امپراتور، دژ و گراندوك توسكان براى جلوگيرى از تعقيب و آزار مسيحيان به دربار شاه آمده است - شامل هفت نكته است، از جمله: حمايت از كاپوسنها و آزادى عمل آنها، كاتوليكها نبايد از مقامات محلى يا ارامنه غير كاتوليك نگران باشند و مى‏توانند با آزادى كامل به انجام اعمال مذهبى خود بپردازند; در اين هنگام وزير آذربايجان ميرزا ظاهر (طاهر؟) است; در مورد كاتوليكها ترتيبات مالياتى مختلفى مقرر گرديده است.

زمين لرزه سال 1721 براى مدتى كاپوسن‏هاى تبريز را مجبور به ترك شهر و نقل مكان به اصفهان كرد. در سال 1725 به هنگام فتح تبريز به دست تركها، پدر برنار دو بورژ (Bernardde Bourges) كه مدت بيست‏سال در آن جا ميسيونر بود كشته شد. سپس پدر كلمان دوالرون Clement de Oleron تا سال 1738 در تبريز مستقر شد. از سال 1738 تا هنگام مرگ يعنى‏1746، پدر دامين دو ليون Damien de Lyon آخرين كشيش كاپوسن فرانسوى بود كه در تبريز اقامت داش


مطالب مشابه :


مدلهای سارافن جدید

مدل لباس جدید - مدلهای سارافن جدید - مدل لباس




سارافون

آموزش بافتنی - سارافون - آموزش انواع بافتنی سايز :s - m - l - xl - xxl مقدار كاموا : 450-450-400-350-350 گرم




رمان من هم گریه میکنم 5

یه بلوز سرافن بادمجونی که زیرش یه بلوز ساده مشکی پوشیده بود و یه جوراب شلواری مشکی ولی




رمان من هم گریه میکنم 8

اتاق تارانه باز شدو یه دختر چهار ساله که موهاشو خرگوشی بسته بود یه سرافن صورتی پوشیده




مسيحيت و اسلام شيعى در قرن هفدهم

پدر سرافن كه از حلب آمده در سال‏1663 به موصل وارد مى‏شود (نسخه فرانسوى 25058 ص‏1288).




رمان من هم گریه می کنم پست نهم

اتاق تارانه باز شدو یه دختر چهار ساله که موهاشو خرگوشی بسته بود یه سرافن صورتی پوشیده




رمان شکوه نیلوفرانه من4

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان شکوه نیلوفرانه من4 - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




برچسب :