دانلودرمان همخونه(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

ham.gif

نویسنده:مریم ریاحی

قسمتی از این رمان زیبا:

دررابازكردو ازخانه بيرون آمد.پسر همسايه ي روبه رو كه يلدا نامش رامزاحم (پشت شيشه) گذاشته

بود، آماده و سرحال گويي منتظر يلدا بود، لبخندي زد و سلامي زير لب داد. يلدا بي توجه به او راه افتاد،

پسرك هم ! تا ايستگاه اتوبوس راه چنداني نبود. يلدا به نرمي روي نيمكت سرد سايه بان دار ايستگاه

نشست. ايستگاه تقريباً خلوت بود پسر جوان نزديك يلدا ايستاد و تا آمدن اتوبوستمام تلاشش را براي باز

كردن باب آشنايي به كار بست اما تلاشش بي حاصل ماند و ناگزير از ادامه مقاومت كنار يلدا باقي ماند.

يلدا سربرگرداند تا او را اصلاً نبيند. پسرك دست بردار نبود. با آرنج به پهلوي يلدا زد. يلدا خشمگين روي

چرخاندو گفت: " چه كار مي كني بي شعور؟! "

- اِ، اِ، مؤدب باش دختر! مزاحمم؟!

حالت و صدايش براي يلدا چندش آور بود، يلدا گفت:" مطمئن باش كه هستي!! "

-اگه مزاحمم، برم!

-ترديد نكن، پاشو گمشو!     

ببين، خيلي بي ادبي ها ! ( باز حالت نرمي و لبخند  به خود گرفت و ادامه داد) من همسايه تون

هستم ! اسمم « پژمان» خواهرزاده ي اشرف خانم هستم، همسايه تون! مي تونم اسم شما را

بدونم؟!

يلدا كه فهميد حرف زدن و جواب دادن به او بي نتيجه است از جا برخاست و كنار خيابان ايستاد. چند

نفري به صف منتظران اتوبوس اضافه شدند. پسرك بي توجه به رفتار يلدا به دنبالش آمد و كنارش ايستاد

و ادامه داد: " من بچه ي تهران نيستم! دانشگاه قبول شدم ، اومدم تهران پيش خاله ام. قصدم مزاحمت

نيست. خيلي ازت خوشم اومده. مي خواستم بيشتر باهات آشنا بشم. حالا اين شماره رو ازم بگيري

ديگه مي رم، چون كلاس دارم و ديرم شده! "

يلدا در دل به سادگي و سماجت پسرك مي خنديدو هم چنان پشت به او ايستاده بود. پسرك جايش را

عوض كرد و روبه روي يلدا قرار گرفت و كاغذي را كه در دست پنهان كرده بود، آهسته پيش آورد و گفت:‌ "

تو رو خدا بگيرش...!"

يلدا كلافه شده بود و چند قدم عقب تر ايستاد. از اين كه ديگران متوجه حركات پسرك بشوند، خجالت

مي كشيد. اخم ها را درهم كشيده بود و عصباني ايستاده بود. صداي بوق اتومبيلي توجه او را به خود

جلب كرد. اتومبيل برايش آشنا بود، گفت : " واي خدايا، اتومبيل كامبيزه." وانمود كرد او را نديده است. از

پسرك فاصله گرفت. اتوبوس در حال نزديك شدن بود. پسرك به دنبال يلدا رفت و باز نزديك شد و كاغذ را

جلو آورد وگفت: " تا نگيريش، نمي رم..."

نگاه يلدا اتومبيل سفيد رنگ آشنايي را غافلگير كرد. تمام حواسش به اتومبيل كامبيز بود كه جلوتر از

ايستگاه متوقف شده بود. با آمدن اتوبوس يلدا بدون درنگ خود را در داخل اتوبوس انداخت. پسرك نيز

سوار شد. يلدا حرص مي خورد و بيرون را نگاه مي كرد. سمت راستش كامبيز در كنار اتوبوس در حركت

بود. قلب يلدا تند مي زد. نزديك دانشگاه شدند.يلدا پياده شد و آن چنان تند مي رفت كه گويي مي دود.

پسرك هم بدون شكايتي به دنبالش مي دويد. عاقبت با زرنگي شماره را در جيب مانتوي يلدا انداخت و

گفت:‌ " انداختم توي جيبت! زنگ بزني ها ! منتظرم..."

80.gifدانلود برای جاوا

80.gifدانلود برای آندروید

80.gifدانلود برای pdf

80.gifدانلود برای آیفون و تبلت

 



مطالب مشابه :


دانلود رمان برای موبایل

رمان اتوبوس. دانلود رمان برای موبایل. تاريخ : دوشنبه 22 آبان1391 | 15:7 | نویسنده : باران | .:




دانلود رمانهای یک لحظه روی پل،بازی عشق،کفشهای غمگین عشق،درامتداد حسرت،اتوبوس آبی,نسل عاشقان از ر.اعت

دانلود نرم افزار کامپیوتر و موبایل - دانلود رمانهای یک لحظه روی پل رمان: 3.74 mb: 52: اتوبوس آبی




اتوبوس

رمــــــان زیبــا رمان اتوبوس. رمان اسیر رمان چتری برای پروانه




دانلود کتاب هایی از از ر.اعتمادی

پس زمینه موبایل. رمان: 3.40 mb: دانلود: اتوبوس آبی قسمت برای دریافت کد آهنگ کلیک




رمان همسفر من - 3

مسافرم اَ اَز اتوبوس دانلود رمان همسفر من برای گوشی و موبایل, رمان اجتماعی و




دانلودرمان همخونه(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

ارائه کتابهای رمان ،مجله و امور تا ايستگاه اتوبوس راه چنداني دانلود برای آیفون




قیمت بلیط اتوبوس های بین شهری از مبدا تهران (جدول)

مرکز دانلود موبایل قیمت بلیط اتوبوس کافیست ما را add کنید و کلمه عضویت را برای




برچسب :