داستان کوتاه قهر کردن گنجشک با خدا

ثامن تم:داستان کوتاه قهر کردن گنجشک با خدا

روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟” و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.


مطالب مشابه :


نزدیکی به خدا

آموزش نقاشی☆ هنر در خانه. من همه زندگی ام خدمت کردم ، من کلام خدا را ترویج




داستان کوتاه قهر کردن گنجشک با خدا

آموزش نقاشی☆ هنر در خانه. هنركده خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.




فارسی شعر خانه ی خدا

فارسی شعر خانه ی خدا و با تعامل سازنده در جهت پیشبرد اهداف آموزش و پرورش سهمی هر چند




آموزش مسواك زدن با تصاوير متحرك

نقاشی های خدا - آموزش مسواك زدن با تصاوير متحرك عجیب ترین خانه ای که تا کنون دیده اید!




عروس کدوم شهر خوشکل تره؟؟؟

آموزش نقاشی☆ درد و دل با خدا. هنر در خانه.




برچسب :