مصاحبه با دكتر رضا منصوري فیزیکدان دانشگاه شریف، درباره سوءتفاهمي به نام علم

در اين قسمت از وبلاگ سعي مي شود مصاحبه هايي که با فيزيکدانان و افرادي که به نوعي با فيزيک سروکار دارند، گرد اوري شود و به يادگار در وبلاگ طبيعت زنده قرار گيرد. از انجاييکه بنده دسترسي به هيچ نوع مصاحبه اي نداشتم و هيچ مصاحبه اي انجام ندادم، لذا متن مصاحبه هاي اين وبلاگ از سايتها و وبلاگهاي دوستان جمع آوري مي شود و مطالب آن بدون کم و کاست با ذکر منبع، مصاحبه کننده ارائه مي شود و در همين جا از دوستان و مديران سايتها و وبلاگهايي که مطالبشان را در وبلاگ طبيعت زنده قرار مي دهم، کمال سپاس و تشکر را دارم.

مصاحبه با دكتر رضا منصوري فیزیکدان دانشگاه شریف، درباره سوءتفاهمي به نام علم
مصاحبه کننده: كاوه فيض اللهي
منابع: هفته نامه شهروند امروز، سال ۱۳۸۷ شماره ۷۰ صفحه ۹۶ - 
http://www.rmansouri.ir

 

الگوي جهاني ارتباط دانشگاه با دولت از نظر وابستگي مالي چگونه است؟
در اروپا دانشگاهها عمدتا دولتي اند و دانشگاههاي خصوصي چندان موفق نبوده اند. اما در آمريكا از قديم خصوصي بوده اند، مثل هاروارد، استانفورد و جانز هاپكينز. بسياري از آنها به نام بنيانگذارشان هستند. با اين حال موقوفه زياد دارند. ارتباط تنگاتنگي هم با بخش صنعت دارند كه عمدتا خصوصي و كمتر دولتي است.

پس يعني اين دانشگاهها اصلا بودجه دولتي ندارند؟
نه بسياري از آنها مثل استانفورد كلا يك موقوفه هستند. بر اساس وصيتنامهاي شكل ميگيرند و با يك هيات امنا اداره ميشوند. اروپا اين طور نيست و با وجود اينكه دانشگاهها مستقيما از بودجه دولتي اداره ميشوند، اما استقلال دارند. اين استقلال از قرن نوزدهم ديگر خوش تعريف شده است. دانشگاههاي اروپا از قرن نوزدهم كمابيش همه بر اساس اصول فون هومبولت دانشمند آلماني، اداره ميشدند. ،(A.von Humboldt)

چطور ممكن است دانشگاهي از دولت پول بگيرد و در عين حال استقلال داشته باشد؟
امكانش به راحتي فراهم ميشود. بر اساس قانون دولت نميتواند در مسائل علمي دخالت كند. علم در مفهوم جديد خود 250 تا 300 سال طول كشيد تا در اروپا تبديل به يك سنت شود. اين سنت در قرن نوزدهم فرم بندي شد و مفاهيمي همچون اجتماع علمي (scientific community) به وجود آمد.

يعني دولت نميتواند بگويد حالا كه من بودجه را ميدهم پس رئيس دانشگاه را هم من منصوب مي كنم؟
رئيس يك چيز است و اداره دانشگاه و مفهوم علمي كه در آن متبلور ميشود چيز ديگر. اينكه علم چيست، علم خوب چگونه از علم بد تفكيك ميشود و مانند اينها را دانشگاه تعيين ميكند. رئيس دانشگاه هم از درون همين اجتماع علمي انتخاب ميشود و از بيرون نميتواند تحميل شود. در بعضي از دانشگاهها پيكرهاي به نام سنا يا همان شوراي دانشگاه وجود دارد كه آنها به كسي كه بايد رئيس را انتخاب كند پيشنهاد ميدهند كه آن شخص براي مثال در انگلستان ممكن است ملكه يا پادشاه باشد. در بعضي از دانشگاهها هم خودشان انتخاب ميكنند و دولت كوچكترين مداخله اي ندارد. رئيس دانشگاه هم هركس كه باشد بايد در چارچوبي كه موجود است عمل كند.

ظاهرا براي اصطلاح اجتماع علمي تعريف روشن و شسته رفته اي وجود ندارد.
بله اين مبحثي است كه بيشتر جامعه شناسان علم درباره آن تحقيق ميكنند.

خوب با اين حساب چگونه ميتوان پي برد كه شخصي مانند آقاي عميد زنجاني عضوي از اجتماع علمي است يا خير؟
اين را خود اجتماع علمي تعيين ميكند. براي مثال رشته ايشان حقوق است. بنابراين دانشمندان رشته حقوق در ايران و جهان بايد اين شخص را به عنوان عضوي از زيرمجموعه خودشان بپذيرند. اين پذيرش هم به معناي داشتن كارت عضويت نيست. بايد در مجامع علمي شركت داشته باشد؛ از او براي سخنراني دعوت شود؛ ديگران را براي سخنراني دعوت كند؛ در مجلاتي كه متعلق به همان اجتماع علمي است مقاله چاپ كند. اينها عواملي هستن كه تعيين ميكنند آيا يك فرد عضوي از جامعه علمي موردنظر هست يا خير و اينكه در آن اجتماع تا چه حد از اعتبار برخوردار است. اعتبار علمي درجات مختلف دارد. دانشجويي كه چند مقاله مينويسد و در يكي دو همايش شركت ميكند وارد اين اجتماع ميشود اما اين فقط آغاز كار است و او بايد در مسير كسب اعتبار گام به گام پيش برود. چنين فردي اعتبارش را از اجتماع علمي ميگيرد نه از دانشگاه. براي مثال من اعتبارم را از دانشگاه شريف نميگيرم بلكه به آن اعتبار ميدهم و اين اعتباري است كه از اجتماع علمي گرفته ام. به عبارت ديگر از اجتماع فيزيكدانان ايران و جهان اعتبار ميگيرم و آنگاه اين اعتبار را به دانشگاه ميفروشم. به تناسب اعتبارم انتظار دارم دانشگاه حقوق بيشتري به من بدهد يا پروژه هايم را تصويب كند يا امكانات بيشتري در اختيارم بگذارد.
اين يك بده بستان دوطرفه است: دانشگر بايد از اجتماع علمي اعتبار كسب كند اما قراردادي هم دارد با محل استخداماش كه امتيازاتش در آن متناسب با اعتبارش است. اين يك پديده اجتماعي منحصر به فرد است و در جاي ديگري مشاهده نميشود. بنابراين بايد ديد آقاي عميد زنجاني به عنوان يك حقوقدان و نه به عنوان يك روحاني تا چه حد از اعتبار نزد اجتماع مربوطه برخوردار است. اين اعتبار چيزي نيست كه بتوان آن را از روحاني بودن، ارتشي بودن يا سياستمدار بودن تامين كرد. متاسفانه در ايران ما اين تمايزها را خيلي به رسميت نميشناسيم. اما در كشورهاي صنعتي اين تفكيك كاملا مشخص است. در ايران هنوز اجتماع علمي نداريم اما در شرف ايجاد است و جوانه هاي آن دارد زده ميشود.

شايد رشد منسجم و پيوسته علم يكي از دلايل اصلي شكل گيري اجتماع علمي باشد. به نظر ميرسد دانشجوياني كه براي تحصيل به خارج ميروند مدتي در اين اجتماع علمي سر مي كنند. اما بيشتر شبيه نقطه هاي پراكنده اي هستند در متني يكپارچه و به همين دليل وقتي به ايران باز ميگردند همزباني براي خود پيدا نميكنند  اجتماع كوچكي كه بتواند از طريق يك ژورنال در خود گفت وگو داشته باشد يا همايشي برگزار كند. موضوع همايشها بيشتر كلي و كمتر اختصاصي است و براي مثال در يك همايش زيست شناسي كسي كه روي آفات پرتقال كاركرده وجه اشتراك چنداني ميان خود و پژوهشگر ديگري كه موضوع كارش انگل هاي قزل آلا است پيدا نميكند.
بله از اجتماع علمي دنيا منفك ميشوند و در داخل كشور هم اجتماع علمي وجود ندارد كه به آن بپيوندند.

اين ارتباط چرا قطع ميشود؟
در كنفرانسها شركت نميكنند، مقاله نمي نويسند، دعوت نميكنند از دانشمندان ديگر جهان كه به ايران بيايند و در يك كلام حضور ندارند.

اگر كسي در يكي از دانشگاههاي جهان PhD بگيرد و چند مقاله و شركت در كنفرانس داشته باشد اما بعد از آن بنشيند و هيچ كاري نكند از اجتماع علمي خارج شده است؟
قطعا خارج شده است. حداكثر معلمي است كه در جايي تدريس ميكند و متاسفانه اكثريت دانشگاهيان ما از اين دست هستند.

اين ضعف استادان دانشگاههاي ما از كجا ناشي ميشود؟
خيلي ساده است. اين به تصور ما از علم بازميگردد. در ايران ما ميان علم، علوم ديني و آنچه من دانش مينامم تفكيك نميكنيم. دانش (knowledge) مجموعه دانسته هاست و منظور از علم (science) همان علم مدرن است، نه علمي كه تا 200 سال پيش در ايران بود و ابن سينا و ابوريحان و ديگران نمايندگان آن بودند. البته آن هم علم است اما نه از جنس علم مدرن. مشكل آن است كه در ايران ما ميان علم سنتي، علم مدرن و علوم ديني تمايزي قائل نيستيم و همه را علم ميدانيم. علوم ديني تا حدود زيادي مبتني بر مكتوبات است يعني براي آنكه كسي عالم ديني باشد بايد تعداد محدودي كتاب را بشناسد و بكوشد مسائلي را كه در جامعه مطرح ميشود با شرايط روز تطبيق دهد. يعني وقتي از فقيهي سوالي پرسيده ميشود آن را با اصولي كه در آن كتابها آمده مقايسه ميكند و با در نظر گرفتن شرايط روز حكم ميدهد. اما علم جديد اصلا اين طور نيست.
علم مدرن يك پديده جوشان است. چيزي نيست كه از پيش موجود باشد بلكه دائم دارد به وجود ميآيد. علوم ديني اين طور نيست. علوم ديني موجود است و فقط كسي بايد برود آنها را ياد بگيرد. اين دو با هم ماهيتاً تفاوت دارند!

آيا در مورد عالم ديني ميتوان از اصطلاح دانشمند استفاده كرد؟
وقتي لفظ دانشمند به كار ميرود در ذهن ايراني تركيبي از دانشگر و روحاني متبلور ميشود؛ يك آدم خيلي متين و باوقار كه آهسته راه ميرود، آهسته صحبت ميكند، با كسي شوخي نميكند و ... اين scientist نيست.  scientist  كسي است كه يك حرفه را به ذهن ميآورد. مثل يك نجار، مثل تاجر. دانشگر كسي است كه حرفه اش دانش است. دانشگر لازم نيست نمونة اخلاق باشد. اين ربطي به حرفهاش ندارد. دانشگر ميتواند جوان 25ساله اي باشد كه دكترايش را گرفته و مشغول تحقيق است. خيلي هم سرزنده و شاداب است. اينكه ميگويند دانشمندان جوان بيشتر شبيه شوخي است. خلاصه آنكه علم حرفه اي است كه چيزي را به وجود ميآورد اما در علوم ديني اينطور نيست. در آنجا چيزي به وجود نميآيد و همه چيز از پيش موجود است.

در اين صورت شايد بتوان نرم افزاري حاوي اطلاعات آن كتاب ها نوشت كه وقتي پرسشي در آن مطرح ميشود بتواند پاسخ را از درون منابع استخراج كند.
كمابيش. چون محدود و ثابت است. البته در مورد كلام بايد گفت نوعي فلسفه مبتني بر گزارههاي ديني يا اصول دين است. در آنجا فكر تا حدودي شناور است اما باز هم از آنجا كه اصول دين ثابت است، خيلي منعطف نيست و از اين گذشته عمده كارها در گذشته انجام شده است. آنچه ميماند بعضي تغييرات زاييده مسائل روز است. اما درمورد فلسفه فرق ميكند. فلسفه امروز با فلسفه 400 سال پيش بسيار متفاوت است زيرا به هرحال فلسفه در ارتباط با علم و از جنس علم جديد است. اين درمورد كلام صدق نميكند. روحانيت نوعي منش و سبك زندگي است. در ايران اگر scientists را علما ترجمه كنيد ذهن فورا به حوزه علميه ميرود و هرگز به دانشگاه نميرود. در دنيا همه ميدانند كه جاي scientist در دانشگاه است اما در فارسي كلمهاي وجود ندارد كه اين معنا را با اين شفافيت برساند.

حتما منظورتان اين نيست كه اين فقط يك سوءتفاهم زباني است؟
نه اين فقط مساله واژگان نيست. مساله فرهنگ و بسيار هم عميق است. من بعد از چهار سال كه در دولت بودم با خودم فكر كردم كه چرا ما نمي توانيم يك كار علمي جدي در ايران انجام بدهيم. از اول انقلاب داشتيم مي گفتيم كه بودجه پژوهشي بايد افزايش پيدا كند اما هرگز چنين اتفاقي نمي افتاد. تعجب ميكردم كه علت اين چيست. آيا مثلا تقصير بخش كارشناسي سازمان مديريت است؟ بعد متوجه شدم كه تك تك مديران ما در سطوح مختلف تا عاليترين سطح يعني رئيس جمهور كشور اصلا درك مبهمي از علم دارند. اين درمورد آقاي خاتمي و معاونان ايشان هم، گرچه دانشگاهي هم بودند، صدق مي كرد.

درمورد بحث محيط زيست هم همواره همينطور بوده است و مسئولان عالي رتبه هرگز درك درستي از اين رشته حتي در سطح سرفصلهاي يك كتاب درسي عمومي محيط زيست نداشته اند. در حالي كه وجود معاونتي براي محيط زيست در دولت اين حداقل شناخت از طرف رئيس جمهور را ايجاب ميكند.
من به وضوح در دولت ديدم كه وقتي به آخرين مراحل تصميم گيري درمورد علم و توسعه علمي ميرسند، همه جا ميزنند. به خاطر آن است كه تصورشان از علم همان علوم ديني است؛ اينكه عدهاي مي نشينند و كتاب مي خوانند! متوجه نيستند كه اين اصلا علم نيست. علم نه به اين طريق آموزش داده ميشود، نه از اين طريق رشد پيدا ميكند و نه اينكه اصلا ويژگي اصلي اش كتاب و كتابخانه است. و اصلا متوجه نيستند كه دارند تصميم غلطي براي علم مي گيرند.

شما در سالهاي اخير هم در كتابهايتان و هم در سخنرانيها روي مفهوم علم و بدفهمي آن در ايران تاكيد بسياري داشته ايد. آقاي دكتر احمدي نژاد در سفر استاني اخيرش به خراسان شمالي هنگام افتتاح پروژه نيروگاههاي بادي بر پاك بودن و تجديدپذير بودن انرژي باد تاكيد كرد. اين در حالي است كه چندي پيش مجوز احداث پتروشيمي در استانهاي شمالي را نيز صادر كرد. اين تناقض چگونه توجيه ميشود؟
اشخاص سياسي به دلايل سياسي حرفي را در جايي ميزنند كه فقط همانجا هم كاربرد دارد. هنگام افتتاح نيروگاه بادي از مزاياي باد و هنگام راه اندازي پتروشيمي از مزاياي آن سخن ميگويند. اين حرفها فقط در زمان و مكان خاص مصرف دارد. بخشي از آن هم واقعا ممكن است به دليل ناآشنايي با واقعيتها و عدم درك اهميت موضوع باشد. با خودشان ميگويند اين همه درخت اينجاست حالا چند تا هم قطع شود، مشكلي پيش نميآيد. كسي كه ارتباطات درون طبيعت را درك نكند نميداند قطع درخت چه معنايي دارد. درخت هم نكاشته اند بدانند چقدر كند رشد ميكند. درك علم پيچيده است. صرف داشتن دكترا و نوشتن چند مقاله هم به معناي ان نيست كه ميتوان علم را درك كرد. اين تا حدود زيادي به خاطر آن است كه ما هنوز يك كار علمي مستقل در ايران انجام نداده ايم. منظورم آن است كه بخشي از يك كار علمي را پيش برده باشيم. حل مساله چيز ديگري است. ممكن است بنشينيم مساله اي را حل كنيم و مقاله اي هم بنويسيم، اما هرگز براي حل يك معضل درون كشور  خواه كيهانشناسي باشد خواه كشاورزي يا غيره  برنامه ريزي نكرديم كه آدم استخدام كنيم، بودجه بگذاريم و بعد از مثلا 10 سال نتيجه بگيريم. ما هرگز اين كار را نكرده ايم. ما نمي دانيم علم چگونه اتفاق ميافتد. تاكنون يك پروژه يك ميليارد دلاري نداشتيم كه در آن مثلا 10 هزار مهندس و دانشمند بيايند مساله اي را حل كنند. ما درك نميكنيم چرا اروپاييها 10 ميليارد دلار براي پروژهLHC هزينه كردهاند. اصلا درك اين موضوع براي ما مقدور نيست. فكر ميكنيم ديوانه اند و نهايتا آنكه ما بعدا زرنگي ميكنيم و ميانبر ميزنيم و از دستاوردهاي آنها استفاده ميكنيم. چگونه است كه آنها 50 سال پيش به فكر ايجاد چنين مركزي افتاده اند و برايش بودجه گرفته اند و از 20 سال پيش شروع به كار كرده اند؟ چرا آمريكاييها براي پروژه تلسكوپ فضايي هابل بيش از 5 ميليارد دلار هزينه كرده اند؟ در اروپا اكنون يك ميليارد دلار دارد صرف ساخت يك تلسكوپ زميني با قطر آينة اولية چند تكه حدود 50 متر هزينه ميشود. ما كوچكترين تصوري نداريم كه چرا آنها اين كارها را ميكنند و حتي آمادگي درك آن را هم نداريم. در ايران تصور ما از علم ساختماني به نام دانشگاه و استخدام تعدادي استاد است كه در كلاسهاي آن درس ميدهند.

اين يك دور باطل به نظر ميرسد. ما به دانشجويان درس ميدهيم تا از ميان آنها تعدادي استاد شوند و به دانشجويان ديگر درس بدهند و مدام اين چرخه را تكرار ميكنيم.
اين چرخهاي است كه مطمئنا مهمل ايجاد ميكند.

اين بيشتر از آنكه شبيه دانشگاه باشد شبيه حوزه علميه نيست؟
چرا. چون همانطور كه گفتم ما اساسا علم را همان علوم ديني ميدانيم. گرچه به صراحت بيان نميكنيم اما خيال ميكنيم كه تفاوت اينها در آن است كه مثلا كتاب فيزيك درس ميدهند و در حوزه كه فيزيك تدريس نميشود. اما روش درس دادن، تلقي ما از علم، تلقي ما از دانشجو، تلقي ما از رفتار دانشجو و تلقي از نياز استاد در دانشگاه، همان تلقي موجود در حوزه علميه است، كه برمبناي مفهوم ديگري از علم بنا شده است.

شايد بتوان گفت كه رواج جزوه نويسي در دانشگاههاي ايران هم برگرفته از همين نگاه باشد.
قطعا. ما تصور ميكنيم علم چيزي است كه در كتابها نوشته شده و فقط بايد آن را آموزش داد. علم يك متن نيست كه بتوان آن را به شكل جزوه يا كتاب دست به دست كرد. ما به جاي آنكه توليدكننده علم باشيم حداكثر كاسب علم هستيم.

به نظر شما ريشه اين بدفهمي علم در ايران كجاست؟
از روز اول همينطور بوده است. ما هرگز قبول نكرديم كه در اروپا اتفاق مهمي افتاده و ما بايد از آن سردر بياوريم.  اگر دوران قاجار و مشروطه را در نظر بگيريد وحشتناك است. مثالي كه هميشه ميزنم مقدمه كتاب « حكمت ناصري» است كه مترجم آن در ابتداي كتاب مينويسد بله در اروپا كساني بوده اند  و منظورش دكارت است  كه در مقابل فيلسوفان ما ستاره اي كم نور در برابر خورشيد هستند. از اين ماجرا فقط 100 سال گذشته است. يعني در آن زمان حتي فرهيختگان ما تصور ميكردند ما آنقدر جلو هستيم كه اروپاييان به اين زودي به ما نخواهند رسيد. دارلفنون با اين تصور آغاز به كار كرد و در مورد دانشگاه تهران و دانشگاه شريف هم كمابيش همينطور است. سنگ بناي علم در ايران اينطور گذاشته شد و ما هرگز كنجكاوي نكرديم كه بفهميم در اروپا واقعا چه اتفاقي افتاده است. ما حداكثر به خاطر نياز به تربيت مهندسي كه براي ما جاده و پل بسازد و كارخانه تاسيس كند، تن به ايجاد دانشگاه داشته ايم. اسناد مربوطه همه موجود است. از دربار ناصرالدين شاه تلگراف زدند به مخبرالسلطنه در برلن كه مهندس پل نداريم و شما دو نفر مهندس بياوريد كه در اينجا براي ما مهندس تربيت كنند. مخبرالسلطنه هم مينويسد مغازه زيمنس كنار خانه من بود و براي اين كار به او مراجعه كردم. درمورد دانشگاه تهران هم درست مشابه همين تلگراف از طرف تيمورتاش به عيسي صديق زده ميشود. صديق در آن زمان در انستيتو تكنولوژي كاليفرنيا (كلتك) بود. در اين نامه نوشته شده كه ما پول نداريم از خارج معلم بياوريم، شما ببينيد اگر ما بخواهيم يك يونيورسيتي تاسيس كنيم كه در طب و جاده شوسه دانشجو تربيت كند. چه چيزهايي لازم است. اصلا انگيزه تاسيس دانشگاه تهران همين بود. معلوم است كه با اين سنگ بناي كج به كجا خواهيم رسيد. در اساسنامه دانشگاه صنعتي شريف آمده كه دانشجو تربيت كند براي ذوب آهن اصفهان.

درمورد تفاوتهاي دو كشور ايران و ژاپن در اعزام دانشجو به اروپا هم گفته ميشود كه ايران فقط در رشته هاي فني و براي رفع نيازهاي داخل اما ژاپن در همه رشته ها و براي درك تحولاتي كه در اروپا در جريان بود دانشجو اعزام ميكرد.
اين يك واقعيت است. ما در تاسيس هيچ كدام از نهادهاي آموزشي مان از قبل فكر نكرديم كه هدف ما از انجام اين كار چيست. جز يك نياز روزمره و كاربردي براي پزشك يا مهندس كه هنوز هم به شكل يك رغبت عمومي به اين رشته ها در فرهنگ ما باقي مانده است. آنچه ما در ايران از ابتدا به دنبالاش بوديم آموزشكده بود نه دانشگاه.

پس اين برداشت از ابتدا در ساختار دولت ريشه داشته است.
بله و كسان ديگري هم نبودند كه طور ديگري فكر كنند. نمونه هايي كه آمدند و به اين فكر جديد نزديك شدند و خواستند در دل دانشگاهي كه تاسيس شده بود تحولي ايجاد كنند، از دانشگاه بيرون شدند.

ممكن است مثال بزنيد؟
بله نمونه اش پديدة دكتر حسابي و رويدادهاي اطراف او است. او البته كه به كشور خدمت كرد. حسابي سناتور انتصابي شاه بود و در سالهاي نخست پس از انقلاب صحبت كردن درباره او در حد كفر بود اما اكنون مي بينيم كه به بت تمام كشور تبديل شده است. در همان دوره دو نفر ديگر هم بودند: دكتر خمسوي كه واقعا فيزيكدان درجه يكي بود و حسابي و ديگران به قدري آزارش دادند كه در خانه اش گوشه گير شد و از فيزيك و فيزيكدان بيزار بود. به قدري تلخ بود كه چهار سال پيش حتي در مراسم بزرگداشت خودش هم شركت نكرد. ديگري دكتر غفاري هم كه اكنون 101 ساله و بازنشسته ناسا است و در آمريكا زندگي ميكند. غفاري با لويي دوبروي، اينشتين و اپنهايمر كار كرده و از بنيانگذاران ناسا است و احتمالا شما اسمش را هم نشنيده ايد. زماني به ايران آمد، در دانشگاه تهران تحمل اش نكردند و بي هيچ نتيجه اي دست خالي بازگشت.

چرا؟
اين بازمي گردد به همان اجتماع علمي كه ما نداريم تا نسبت به اين مسائل واكنش نشان دهد و درنتيجه سياسيون كشور آمده اند و جاي دانشمندان نشسته اند و دانشگاهيان هم اشتباهات فاحش مي كنند. يعني وقتي رئيس جمهور يا وزير علوم ميگويد فلاني دانشمند خوبي بوده، فيزيكدانان بايد سكوت كنند و نگويند كه از حل يك معادله ساده عاجز بوده است.

گاهي به نظر ميرسد مفهوم علم با تكنولوژي در ايران به شدت خلط شده و بسياري از مقامات سياسي كشور وقتي درباره علم و اهميت آن صحبت ميكنند منظورشان دقيقا تكنولوژي است.
مفهوم هيچ كدام از اين دو را نميدانند و اين تا حدود زيادي تقصير ما دانشگاهيان است كه نتوانستيم اين مفاهيم را به جامعه منتقل كنيم. دستكم در دانشگاه تهران 70 سال براي اين كار وقت داشتيم. اما اكنون سياستمدار ما هم سعي نميكند اين مساله را درك كند و اين شايد به خاطر چند صدايي در دانشگاه است. اين قدرت تشخيص در سياستمداران ما وجود ندارد و متاسفانه به قدري عوام فريبي باب شده كه هر چيزي را به نام علم و فناوري به مردم غالب ميكنند.

همواره شاهد آن هستيم كه در رسانه هاي دولتي و صداو سيما علم وسيله اي براي كسب ثروت و قدرت معرفي ميشود و جهت دادن به پژوهشهايي علمي كشور از وظايف دولت به شمار مي آيد. آيا شما با اين برداشت از علم موافقيد؟
شكي نيست كه علم با خودش ثروت و قدرت ميآورد اما فقط اين نيست.

بله اما علم در تعريف كلاسيك روشي است براي كشف قوانين حاكم بر جهان و شناخت جهان، ناگزير يك جهانبيني علمي هم به همراه ميآورد. با اين حال به نظر ميرسد در ايران تصور ميشود ما نيازي به اين جهانبيني نداريم و جهانبيني مان را از جاي ديگري تامين مي كنيم. به اين ترتيب نوعي گزينش روي علم اعمال ميشود. علم خوب در ايران وسيله اي است براي كسب قدرت و ثروت.
مهم نيست كه اين ديدگاه مبتني بر چه نوع ديدگاهي است، علم با خودش يك جهانبيني ميآورد و اين دست من و شما نيست. وقتي عدهاي مشغول كار علمي شوند، چه با هدف توليد ثروت، چه با هدف توليد قدرت يا با هر هدف ديگري، اين علم همراه خود فرهنگي ميآورد. اين فرهنگ هم الزاما همان فرهنگي نيست كه در غرب يا مثلا در ژاپن حاكم است. بلكه با فرهنگ داخلي عجين ميشود و ملغم هاي ازدرون آن حاصل ميشود. اين دست هيچ كس نيست. مشكل اينجاست كه ما قدرت و ثروت را مي خواهيم بدون آنكه بدانيم علم چيست. متوجه هستيد؟ اينجا همه قدرت و ثروت ميخواهند اما نميخواهند بدانند علم چيست. ميگويند خودمان مي دانيم. همان كاري است كه ابن سينا هم ميكرد فقط كتابها كمي جديدتر شدهاند. در همه دوره ها از آقاي رفسنجاني تا آقاي احمدي نژاد گفته ميشد و ميشود كه ما مثلا تا 5 سال ديگر قدرت علمي چندم در دنيا خواهيم شد. شاه هم همين حرفها را ميزد. اين دروغ نيست بلكه اشتباه است.

آيا جهت دادن به پژوهشهاي داخل كشور از وظايف دولت است؟
قطعا. علم هم مانند هر كار اجتماعي جديد در دنياي جديد سياست مي طلبد. سياستگذاري براي علم لازم است. ما تاكنون سه دوره سياستگذاري داشتيم كه در هر سه دوره تعطيل شد و اكنون بحث سياستگذاري علمي در كشور ما تعطيل است. بعضي دانشگاهها ممكن است براي خودشان سياستگذاريهايي داشته باشند كه معمولا ندارند. درمورد آن چند دانشگاه بزرگ هم به علت كمبود بودجه كار چنداني از دستشان برنمي آيد. مي ماند بعضي از استادان كه براي خودشان پروژه هاي شخصي تعريف ميكنند. اما در سطح ملي كشور بايد برنامه داشته باشد كه تعيين كند به چه سمتي ميخواهد حركت كند. بودجه ما به هرحال محدود است و با توجه به عقب ماندگي ما در علم و فناوري بايد برنامه داشته باشيم كه 10 سال بعد به كجا مي خواهيم برسيم و 20 سال بعد به كجا.

با توجه به سيستم سياستگذاري ما تاكنون، فرض بفرماييد سياستگذار تصميم بگيرد پژوهشهاي بنيادي را به كلي از بودجه محروم كند. نظر شما درباره اين نوع اعمال نفوذ دولتي چيست؟
حتي سياست غلط به شرط آنكه استمرار داشته باشد، بهتر از بي سياستي است. زيرا به هر حال خودش را تصحيح ميكند. بودجه ندادن به پژوهشهاي بنيادي بدون ترديد اشتباه بزرگي است. اما بعد ازچند سال خود به خود تصحيح ميشود. ما اكنون در شرايط بيسياستي در زمينه علم و فناوري هستيم. از اين گذشته توجه داشته باشيد كه شوراي پژوهشهاي علمي كشور از سال 1369 تا 1380 فعال بود، اما در اجرا ضعف داشت. استمرار در سياست يك كشور را آگاه ميسازد كه در اجرا يا كدام بخش ديگر ضعيف است. پژوهشگران ما در حال حاضر بلاتكليف و افسرده اند چون نميدانند چه كاري قرار است انجام بدهند. كارهاي انفرادي گاهي به انگيزه هايي مانند ارتقاي شغلي انجام ميشود اما برنامه منسجمي و پايداري نيست. به اين شيوه امكان اداره كشور در بخش علم وجود ندارد.

نگاهي به جغرافياي علم در جهان نشان ميدهد كه كشورهاي توليدكننده علم در يكي دو قرن گذشته تقريبا ثابت بودهاند. زادگاه علم مدرن اروپاست و اروپاييان آن را با خود به آمريكاي شمالي، استراليا، آفريقاي جنوبي و اسرائيل برده اند. بقيه مناطق جهان از آفريقا گرفته تا آسيا و آمريكاي جنوبي سهم قابل توجهي در علم ندارند. در اين ميان به ندرت كشوري مانند ژاپن توانسته است خود را از اين سرنوشت شوم رها كند و امسال مي بينيم كه نزديك به نيمي از جوايز علمي نوبل را از آن خود كرده است. آنها براي ورود به اين جغرافيا چه كرده اند كه ما نتوانسته ايم؟
مهمترين چيز آن است كه خواستهاند بپيوندند به دنياي پيشرفته و ما نخواسته ايم. اگر ملتي بخواهد راهش را هم پيدا ميكند. البته ساده نيست. از مجموع بيش از 180 كشور در حال توسعه فقط چند تا مثل هند، چين، برزيل و كره توانسته اند تا حدي خودشان را رها كنند. بقيه با وجود تمام ادعاها همچنان دارند درجا ميزنند. ژاپن به طور مستمر از 100 سال پيش تلاش كرده است. اما ما ادعا مي كنيم فرهنگ خودمان آنقدر غني است كه اصلا احتياجي به غرب نداريم. با اين طرز فكر معلوم است كه ياد نمي گيريم. ما هنوز هم نميخواهيم. نمي گويم ايران بايد مثل غرب شود اما آيا نبايد ببينيم غرب چگونه غرب شد؟ براي رسيدن به اين وضعيت چه كرده اند؟ قدرتشان بيشتر است، ثروتشان بيشتر است، علمشان بيشتر است، حتي روحانيت شان هم گاهي قويتر از ماست.

نوشته هايشان در موضوعات مختلف ديني هم گسترده تر و متنوع تر و هم به روزتر و مفصلتر از ماست.
من يكبار از واتيكان ديدار كردم و همراه ما كساني از حوزه هم بودند. كتابخانه آنها 1800 عنوان مجله علمي بين المللي را مشترك است. در همين جاست كه براي تمام دنيا مبلغ مذهبي تربيت ميشود. همراه ما قبول كرد كه حتي يك عنوان از اين مجلات را در حوزه علميه نميتوان يافت.

در شرايط ايده آل اگر شما مسئول برنامهيزي براي توسعه علمي كشور بوديد آيا مثلا كره را الگو قرار مي داديد يا با يك سرمايه گذاري كلان از پايه شروع مي كرديد؟ چه برنامهاي را در اين شرايط مناسب ميدانيد؟
ضرورتي ندارد كه حتما از يك مدل مثل كره يا ژاپن يا برزيل استفاده كنيم. با بررسي شكل توسعه در كشورهاي مختلف دنيا ميتوان مدلي اختصاصا براي ايران طراحي كرد. در دوره آقاي خاتمي طرحي ارائه كرديم كه مورد موافقت اوليه ايشان قرار گرفت اما در نهايت به كميسيون رفت و اجرا نشد. ما فكر كرده بوديم كه در ايران يك دانشگاه نمونه نداريم كه بقيه آن را الگوي خودشان قرار دهند. سرمايه كافي هم وجود ندارد كه كيفيت همه دانشگاهها را به طور همزمان بالا ببريم. ميخواستيم يك دانشگاه بسازيم كه در جهان اسلام مدل باشد. ساخت يك دانشگاه جديد هم فكر خوبي نبود چون تجربه نشان داده است كه دانشگاه جديد هم بعد از مدتي مانند دانشگاههاي ديگر ميشود. برنامه اين بود كه يكي از دانشگاههاي موجود را در يك دوره 10 ساله تبديل به يك دانشگاه معيار كنيم. موفقيت ما در اين كار نشان ميداد كه انجام آن درمورد دانشگاههاي ديگر هم امكانپذير است.

كدام دانشگاه را انتخاب كرده بوديد و دقيقا چه برنامه اي داشتيد؟
دانشگاه شيراز را چون فكر ميكرديم اجازه اين كار را ميدهد. اين طرح با نام « انديشگاه » يا منطقه ويژه علم در شيراز مطرح شد. اين طرح در نهايت بايگاني شد و هرگز به اجرا درنيامد. دانشگاه شيراز يك استخوانبندي قوي از قديم داشته و خيلي مضمحل نشده است. انعطاف پذيري لازم براي بازگشت و رشد مجدد را دارد و خود شيراز هم شهر فرهنگ و هنر است. ميخواستيم در برابر دانشكده هاي موجود يك سري هسته هاي تحقيقاتي جديد ايجاد كنيم. به مرور اين هسته ها رشد ميكردند و آن دانشكده را در خودشان جذب ميكردند. هنوز هم فكر ميكنم ايجاد يك دانشگاه مدل لازم است.

براي پيوستن به اجتماع علمي جهاني برخي موانع وجود دارد كه فكر ميكنم تا حدود زيادي به طور مستقيم يا غيرمستقيم به محدوديت هاي دولتي مربوط ميشود. ازجمله اين موانع ميتوان به دشواريهاي شركت دانشگاهيان ايراني در همايشهاي بين المللي و دعوت از مهمانان خارجي به ايران، فيلتر كردن اينترنت و كندي غيرعادي آن در ايران و عدم تسلط بر زبان انگليسي به عنوان زبان جهاني و زبان علم اشاره كرد.
من اين محدوديتها را خيلي قبول ندارم. مثال نقض هركدام از اينها در جايي از دنيا وجود دارد. فيلترينگ در چين بسيار شديد است و انگليسي را هم خيلي بد و بدتر از ما حرف ميزنند. به نظر من مهمترين عاملي كه محدوديت ايجاد ميكند خود ما هيات علمي دانشگاهها هستيم. اگر برخي افراد خاص را كنار بگذاريم، هيات علمي ما در مجموع از آنجا كه از علم به مفهوم مدرن آن شناخت ندارد، رفتارش شبيه مانع است. آموزشي كه در دانشگاه به دانشجويان مي دهيم طوري است كه اجازه رشد پيدا نميكنند. متوجه نيستيم كه رشد ما در رشد دانشجو است. اين اتفاقي است كه در علم دنيا دارد ميافتد. اساسا دوره پسادكتري با همين هدف به وجود آمده است. پس از آنكه PhD گرفت به عنوان دانشجو يا نيروي ارزان مي آيد در پروژهاي شركت ميكند. به نظر من محدوديتهاي اصلي را خود ما دانشگاهيان داريم ايجاد ميكنيم و دولت هم استقبال ميكند. از اين ضعف يا روش غيرحرفهاي ما سوءاستفاده ميكند زيرا به اين ترتيب بسيار كمتر هزينه ميكند. درست است كه اكنون گرفتن ويزا و هزينه سفر سخت تر شده اما حتي تا همين سه يا چهار سال پيش كه مشكل كمتر بود ما خودمان از رفتن به كنفرانسهاي بين المللي اكراه داشتيم. يا اگر مير فتيم آنطور كه بايد استفاده نميكرديم. اما در هسته هاي كوچكي كه در آن استاد و دانشجو فعال هستند به هر طريقي كه ممكن باشد هم كنفرانس هايشان را ميروند و هم از خارج مهمانهايشان را دعوت ميكنند.

درمورد توسعه تحصيلات تكميلي در داخل كشور چه فكر ميكنيد؟ آيا موافقيد كه براي كاهش هزينه ها و جلوگيري از ضررهاي احتمالي ديگر سروته دوره دكترا را همين جا هم بياوريم؟
من هميشه موافق ماندن و به شدت مخالف اعزام بوده ام. و از وقتي كه به وزارتخانه رفتم عملا اعزام را تعطيل كردم. اما اين فقط بخشي از برنامه ما بود. قرار بود در ازاي تعطيل اعزام، بودجه مربوط به آن كه بسيار كلان بود، صرف تحصيلات تكميلي در داخل شود. يعني به جاي آنكه پول بدهيم دانشجو برود خارج همان پول را بدهيم استاد از خارج بيايد ايران. اما اين اتفاق هرگز نيفتاد جز همان فرصت پژوهشي كه به دانشجويان دوره دكتري اجازه ميدهد 6 تا 9 ماه در يك دانشگاه معتبر پژوهشهايش را تكميل كند. قرار بود تعداد اين دانشجويان اضافه شود و به 800 نفر برسد كه متاسفانه كمتر هم شده است. حتي ميتوان آنها را نه يك بار بلكه به دفعات فرستاد. اين راهي است كه ما بايد برويم. تجربه نشان داده كه اعزام كار اشتباهي است و با همان بودجه ميتوان ميزان مشاركت را خيلي بيشتر افزايش داد.

آيا افزايش تعداد دانشجويان تا اين حد واقعا مورد نياز كشور است؟
بله ما عملا مبنا را بر افزايش گذاشته ايم بدون آنكه به كيفيت توجه كافي كنيم و اين اشتباه است. ثبت نام كردن و مدرك دادن به كساني كه چيزي ياد نگرفته اند خيلي در كشور رايج شده و افزايش بيرويه شعبه هاي دانشگاه آزاد هم كه مزيد بر علت شده است.

در سالهاي گذشته به دفعات شاهد مانورهاي تبليغاتي و بزرگنمايي هاي دولتي در رابطه با دستاوردهاي علمي كشور بودهايم؛ موفقيت هايي از دانشمندان بومي كه بيش از همه دانشمندان بومي را شگفت زده كرده است. نمونه معروف و البته بدنام آنها كشف دارويي براي ايدز بود كه نه مقالهاي از آن در ژورنالي ديده شد، نه يك امتياز انحصاري براي توليد و مهمتر از همه آنكه هرگز كسي خود اين دارو را هم نديده است و اكنون در سكوت خبري مطلق به سر ميبرد.
اينها به عقده عقب افتادگي ما بازميگردد. شيوهاي است براي ايجاد غرور كاذب.

 آيا با شعار « ما ميتوانيم » نميتوانيم؟
نه! تنها دستاوردش آن است كه به مرور جامعه اي افسرده ميشويم و مردم از بس كه اخبار كاذب شنيده اند ديگر هيچ چيز را باور نخواهند كرد. باعث ميشود مردم متوجه نشوند كه كار علمي كاري دشوار و درازمدت است و پژوهشگران بايد سالها كار كنند تا بتوانند علم را اندكي به پيش ببرند. نبايد اين تصور در مردم ايجاد شود كه ميتوان في البداهه هر روز يك كشف علمي جديد كرد.

آيا در علم راه ميانبر وجود دارد؟
در علم شاهراه داريم اما راه ميانبر نداريم. راهها را بايد ايجاد كرد. ميتوان از دستاوردهاي ديگران و از دانش بشري استفاده كرد اما اين علم نيست، استفاده از علم است. ما بايد خودمان هم مولد باشيم. نميتوان هميشه مصرف كننده بود و اين مصرف را هميشه ارزان تمام كرد. نمونه هاي متعددي را در دوران جنگ و پس از آن داشتيم كه ناگزير شده ايم بسيار پرهزينه تر از معمول دانشي را به دست آوريم. اگر فكر كنيم دانشمندان 300سال گذشته راههاي ميانبر را بلد نبودند و ما هر وقت بخواهيم ميتوانيم يكشبه خودمان را به آنها برسانيم، سخت در اشتباهيم. فرض كنيد ميخواهيم مساله انرژي تاريك را در كيهانشناسي حل كنيم. تاكنون بشر هر راهي را كه به ذهنش رسيده رفته است. اينجا راه ميانبري وجود ندارد. اما در مورد دانشهاي فني و كاربردي  مثلا نحوه ساخت موشك  سه راه بيشتر وجود ندارد؛ يا بايد آن را بخريم، يا بايد خودمان به آن برسيم يا اگر به ما نمی فروشند و خودمان هم نميتوانيم آن را بدزديم.

ميدانيد كه علم يك فرهنگ جهاني است. با وجود اين در سالهاي اخير روي علم بومي و بومي سازي علم تاكيد بسياري شده است. آيا چنين مفهومي معتبر است؟
در مقاله اي كه سال گذشته به همايش جامعهشناسي علم دادم هم گفتم كه به نظر من علم بومي كاملا بي معناست. در كشورهاي اسلامي و مخصوصا در مالزي كساني اين بحث را مطرح كردند اما يا آنها نميدانند چه ميگويند يا ما از حرفشان درست سر درنميآوريم. ما دانش بومي داريم همانطور كه گياهان بومي داريم يا معرفت بومي داريم. اما علم يك پديده اجتماعي و چيزي است كه توليد ميشود. ممكن است روش رسيدن به آن علم در ژاپن با آمريكا تفاوت داشته باشد. اما وقتي توليد شد ديگر جهاني است.

آيا امكان دارد كه بتوان از بدنه جهاني علم كه هر دانشمندي از هر جاي جهان يافته هايش را به آن اضافه ميكند، دستچين كرد؟ به اين معني بعضي را پسنديد و قبول كرد و بعضي ديگر را نه؟
درمورد دانش چرا اما درمورد علم نه. براي مثال درمورد دانشهاي فيزيك ميگوييم چون ارتباطي به بينش ندارند همه را ميپذيريم اما درمورد جامعه شناسي بعضي را نمي پذيريم زيرا بعضي بينشها وارد آن ميشود.

منظور من خط قرمزها است. براي مثال در همين فيزيك كه اشاره كرديد بگوييم ذرات بنيادي اشكال ندارد اما بيگبنگ را نمي پذيريم؟ آيا ممكن است در علم چيزي مثل شوراي نگهبان وجود داشته باشد كه يافتههاي دانشمندان را با اعتقاداتي خارج از علم بسنجد و بعضي را رد و بعضي ديگر را قبول كند؟
معني ندارد؛ زيرا در هر علمي و به خصوص در علوم طبيعي كه شما مثال زديد، دانش با روشي به دست مي آيد و وقتي به دست آمد ديگر اجتماع علمي قبول اش ميكند. اگر ما آن را قبول نكنيم خودمان را از اجتماع علمي كنار زديم. نميتوان ادعا كرد كه نوعي علم محدود وجود دارد. شوراي نگهبان علم همان اجتماع علمي است و محدوديتي در تعداد هم ندارد. تمام كساني كه در يك رشته كار ميكنند به همديگر اعتبار ميدهند. اگر كسي بگويد من نظريه بيگبنگ را قبول ندارم و نحوه استدلالش طوري باشد كه اهل علم بپذيرند اجازه ميدهند بيايد در كنفرانسي صحبت كند و درغيراينصورت اصلا نميگذارند در كنفرانس صحبت كند. شوراي نگهبان علم به اين طريق عمل ميكند. اما شوراي نگهبان به آن شكلي كه شما گفتيد بنا به تعريف بي معناست. اين همان كاري است كه روسها ميخواستند انجام دهند و به جايي نرسيدند. بعد از انقلاب در ايران هم كساني مي خواستند اين ايده را پيش ببرند و براي مثال از فيزيك اسلامي صحبت ميكنند.

چرا فيزيك اسلامي وجود ندارد؟
ممكن است دانشگري داشته باشيم كه معتقد به وجود خداست و اعتقاداتش بر رفتاري كه انجام دارد تاثير ميگذارد. اما رفتار علمي اش به محض آنكه به علم تبديل شد ديگر جهاني است و اسلامي نيست. مجموعه اي از فيزيكدانان مشغول كار علمی اند و دارند علمي را به وجود می آورند. يكي مسيحي است، يكي مسلمان و ديگري اصلا به خدا اعتقاد ندارد. اجتماع علمي كار را از نظر علمي بودنش ميپذيرد و كاري به اسلامي يا غيراسلامي بودنش ندارد. در اين رابطه مقاله اي نوشته ام كه قرار است در نشريه اي در حوزه علميه چاپ شود. فيزيكدان مشهور استيون واينبرگ كاملا ضد خداست و فيزيكدانان مشهور ديگري هم داريم كه به خدا اعتقاد دارند و هر دو گروه كتاب مي نويسند و كارهاي مهمي انجام داده اند. اين تفاوت در ديدگاه تاثيري روي فيزيكشان ندارد.

در چند هفته گذشته موارد متعددي از سرقت علمي اعضاي هيات علمي دانشگاههاي ايران رو شده است. علت رواج اين پديده در ايران را چه ميدانيد؟
تقلب تا حدي طبيعي است و در همه جاي دنيا اتفاق ميافتد. اما از يك حدي كه زيادتر شود بايد نگران شد. علت اصلي به نظر من عدم درك درست از كار علمي است و اهميت ندادن به رعايت اصول اخلاقي. گذشته از اين فشار زيادي روي دانشگاه ها هست كه ارتقاء شغلي را وابسته به تعداد مقالات ميسازد.

اين فشار از كجا به دانشگاه وارد ميشود؟
اين فشار از وقتي كه ما در وزارت علوم بوديم شروع شد و كار خوبي هم بود. اما براي تبعات آن هم بايد فكري بشود. ايجاد تشكلي براي مقابله با اين پديده  چنانكه در همين چند وقت هم كم و بيش اتفاق افتاده به شكل گيري اجتماع علمي در كشور كمك ميكند. انجمن هاي علمي بايد حساس شوند و براي خودشان كُد اخلاقي تعريف كنند و با چنين افرادي برخورد شود. اين هم مرحله اي گذرا در مسير ايجاد اجتماع علمي است كه به رشد علم در ايران كمك ميكند.

وضعيت بودجه پژوهشي كشور چگونه است؟
قطعا نگرانكننده است. قرار بود بودجه پژوهشي امسال به 1/2 توليد ناخالص ملي برسد. البته آنطور كه در برنامه پنجم آمده قرار بود به 2 درصد برسد. سال گذشته با مصوبه دولت مبني بر اينكه درصدي از سرمايه شركتهاي دولتي به سمت پژوهش برده شود، می بايست به رقم 1/2 ميرسيد. اما من مطمئنم كه امسال تحقق قطعا زير 0/5 درصد خواهد بود كه بسيار كم است و نسبت به سالهاي گذشته به شدت كاهش نشان ميدهد. شنيده ايد گفته اند مديران دست دوم و شوم كه مصاحبه ميكنند و از كم بودن بودجه پژوهشي كشور شكايت ميكنند دارند خيانت ميكنند. استفاده از لفظ خيانت در اين مسائل خيلي غيرحرفه اي است. گفتن اين حرف به هيچ وجه شايسته معاون رئيس جمهور و كسي كه قاعدتا بايد متصدي علم كشور باشد درست نيست. ايشان به جاي استفاده از لفظ خيانت بايد از عدد و رقم و آمار استفاده ميكرد. استفاده از بودجه اي معادل 1/2 توليد ناخالص ملي نياز به سازوكارهايي دارد كه هنوز در كشور ما به وجود نيامده و حتي در صورت وجود اين پول هم معاونت علم و فناوري كشور قادر به هزينه كردن آن نيست. به هر حال تا چند ماه آينده خواهيم ديد كه پيش بينش من درست از كار مي آيد ياخير. البته اميدوارم اشتباه كرده باشم!

آيا تزريق اين پول لزوما باعث رونق پژوهش ميشود؟
نه، پول را مي توان دور ريخت. اما فرض بر اين است كه اين پول به شيوهاي معقول و بر اساس يك سياست گذاري خاص هزينه ميشود. اكنون كه شوراي سياستگذاري نداريم و تجربه هاي ما در اين زمينه اندك است. اما اين راهي است كه بايد طي شود.

وضعيت رشد و توسعه علمي را در دوره دولت نهم در مجموع چگونه ارزيابي ميكنيد؟
گذشته از بحث تبليغاتي و سياسي نظير انرژي هسته اي و داروها و بعضي كشفيات عجيب ديگر، در اين سالها شاهد افزايشي در تعداد مقالات هستيم كه ديناميك آن مربوط به 10 تا 15 سال پيش است. دانشگاهيان ما پي برده اند كه براي كسب اعتبار داخلي و خارجي بايد به اين سمت حركت كنند. البته بدون تشويقها و تحريك هاي معقول و نه كاذب، معلوم نيست كه ما تا كي بتوانيم اين روند را ادامه بدهيم. يك از نتايح نبود سياست گذاري علمي در دولت آقاي احمدي نژاد همين افسردگي و سرگشتگي دانشگاهها و خود وزارت علوم است كه به آن اشاره كردم. اتفاق جديدي نمی افتد و همه چيز خيلي انفعالي است. براي مثال در هفته هاي اخير به خاطر راه اندازي اين برخورد دهنده در سرن كه همه اشتياق نشان ميدادند دولت يك حركت انفعالي انجام داد و خودش را وصل كرد به حركتي كه از رسانه ها شروع شده بود. اما اين اتفاقي بود كه بيش از هشت سال پيش و زماني كه ما به سرن وصل شديم افتاد. به خاطر همان است كه امروز ميتوانيم از نقش و مشاركت ايران حرف بزنيم. اگر ايران در ميان بيش از پنجاه كشوري كه در اين پروژه نقش داشتند نبود كه خيلي مايه سرافكندگي ميشد.
الان دولت از همين حضور استفاده تبليغاتي ميكند كه اشكالي هم ندارد. اما سوال اين است كه اكنون ما چه ميكنيم كه نتيجه آن را چند سال ديگر برداشت كنيم. مشاركت ما در پروژهه اي بين المللي در حال حاضر به حداقل رسيده، بلكه عملا تعطيل است و دانشگاهها حالتي انفعالي به خودشان گرفته اند. نداشتن سياستگذاري، افت شديد بودجه پژوهشي و قطع شدن ارتباطهاي بين المللي به شدت نگران كننده است.

با کمال سپاس از آقای دکتر رضا منصوری استاد دانشگاه صنعتی شریف و  کاوه فیض اللهی


مطالب مشابه :


مصاحبه با دكتر رضا منصوري فیزیکدان دانشگاه شریف، درباره سوءتفاهمي به نام علم

است و براي مثال در يك همايش زيست شناسي كسي كه روي آفات پرتقال كاركرده وجه تلسكوپ فضايي




برچسب :