پست دهم رمان ازدواج به سبک کنکوری

یک روز مونده به عید بود. از وقتی فهمیدم سارا اونروز به خواست پدرام اومده کوه و همچنین پدرام به آریان گفته که من کوهم و نگران نباشه با سارا حرف نزدم و بعد از کلی ناز کشی قبول کردم بعد عید با مامان صحبت کنم. با شنیدن زنگ در از جا بلند شدم و درو باز کردم. اوه عمه خانوم بود. اینجا چیکار می کرد؟ سریع از جلوی در کنار رفتم و گفتم:
-سلام عمه جون. بفرمایید داخل.
بدون هیچ تعارفی وارد شد. یه نگاه به خونه انداخت و نگاهش روی یه نقطه ثابت موند. رد نگاهش رو گرفتم. وای بد تر از این نمی شد. هر چی با آریان واسه عید خرید کرده بودیم رو ریخته بودم روی میز تا ببینمشون. عادتم بود از خرید که می اومدم همه خرید ها رو دوباره باز می کردم و می دیدم. به سمت میز رفتم و همون طور که خرید ها رو مرتب می کردم گفتم:
-وای تو رو خدا ببخشید اینجا بهم ریخته ست. آریان یه سری خرید واسم کرده بود همه رو باز کرد که ببینمشون.
لبخند تصنعی زد و گفت:
-اشکال نداره عزیزم. اومدم با خودت یکم صحبت کنم. آریان کجاست؟
دوباره سوتی داده بودم. آریان صبح زود رفته بود بیرون... واسه اردو های نوروزی آموزشگاه جلسه بود. با استرس ناشی از ورود نا گهانی عمه لبخندی زدم و گفتم:
-رفت واسه سفره هفت سین خرید کنه.
مثل اینکه توجیه شد. نشست روی صندلی جلوی تلویزیون. چرا من امروز انقدر بد شانسی می اوردم؟ جا قحط بود؟ دیروز وقتی پدرام رفت از شانس خوبم آریان زود اومد و رفتیم خرید و وقتی از خرید اومدیم روی همون مبل کلی تخمه شکستیم و فیلم نگاه کردیم و حالا عمه باید دقیقاً همون مبل رو برای نشستن انتخاب می کرد. بیخیال شدم و واسش میوه آوردم و همون طور که می گذاشتم روی میز گفتم:
-چه خبر عمه جون؟ سیما خانم خوبه؟
دستم رو گرفت و گفت:
-خبر که زیاده. سیما هم خوبه. بشین عزیزم اومدم باهات صحبت کنم و واسه نهار برم پیش داداش.
نزدیک بهش نشستم و گفتم:
-خب نهار رو با ما باشید. زنگ میزنم پدرجون هم بیاد.
عمه: نه عزیزم مزاحمت نمی شیم. فردا عیده و خودت کلی کار داری. از صبح پیش داداش بودم و غذا هم پختم. اومدم بهت بگم این چند روز ویلای شمال خالیه. از وقتی پدر سیما فوت شده...
سریع گفتم:
-خدا رحمتشون کنه.
لبخند مهربونی زد و گفت:
-خدا رفتگاه شما هم رحمت کنه عزیز. داشتم می گفتم از اون وقت دیگه کم پیش اومده برم شمال. از چند روز پیش زنگ زدم تمیز و آماده ش بکنن واسه عید. کلیدش رو واست آوردم این چند روز رو برید اونجا.
ذوق زده گفتم:
-واای ممنون عمـــه جون.
همونطور که میوه پوست می گرفت گفت:
-خواهش می کنم عزیزم. راستی...
یه قسمت از میوه ش رو خورد و ادامه داد:
-من این چند روز عید پیش داداش هستم چون هر جفتمون تنهاییم و از طرفی کسی بجز سیما رو ندارم که بیاد خونم. اگه خواستی کلید خونه ات رو بزار که اگه گلدون داری آب بدم واست.
ایول دمش گرم.از جا بلند شدم و از روی اپن کلیدی رو که دیشب آریان بهم داده بود رو برداشتم و به عمه دادم.
تشکر کرد و کلید ویلا رو بهم داد و گفت:
-من هم دیگه برم. الان آریان میاد و خونه این وضعه عزیزم.
اه آخر کار حتماً باید بهم یه کنایه رو می زد. از هم خداحافظی کردیم و با رفتنش شروع کردم به مرتب کردن خونه و جارو زدن. با یه روز زندگی خونه به این حال افتاده بود. باید تنبلی رو کنار می گذاشتم. رفتم آشپزخونه و واسه خودم تخم مرغ درست کردم. آریان که امروز تا عصر آموزشگاه می موند و کلی وقت داشتم تا سفره هفت سین رو هم آماده کنم. با هزار زحمت میز دایره شکلی که سفید رنگ بود رو وسط سالن آوردم و پارچه ساتن یاسی رنگی که دیشب خریده بودم رو به عنوان سفره روش پهن کردم. دیروز اکثر سفره های آماده ی توی فروشگاه ها یاسی بود و تصمیم گرفته بودم سفره هفت سین رو با رنگ های یاسی و سفید بچینم. آینه رو یه گوشه از میز گذاشتم و تنگ ماهی رو وسط میز و رو به روی آینه قرار دادم. جام های شیشه ای که روش رو رنگ یاسی زده بودن و با شکوفه های ریز سفید رنگی تزیین شده بودن رو اطراف تنگ ماهی چیدم و جای سبزه رو هم خالی گذاشتم و روی سطح سفره رو واسه اینکه خالی نباشه از سنگ های براق سفید و یاسی رنگی که از جنس شیشه بودن ، پر کردم.




مطالب مشابه :


رمان روز های بی کسی 3

رمان روز های بی کسی 3 - میخوای رمان بخونی؟ رمان روز های بی رنگی و بلند و باریک زیاد




رمان روز های بی کسی پایانی

رمان روز های بی کسی سرمو کج کردم که به بچه بگم هر رنگی دوست داره انتخاب کنه یهو




رمان روز های بی کسی 8

رمــــان ♥ - رمان روز های بی کسی 8 - میخوای رمان بخونی؟ یه مایع رنگی داره روصورتم می ریزه




تاوان بوسه های تو 13

روتختی شیری رنگی از نایلون بیرون کشیدم و روی تخت مرتبش کردم سرم و بین رمان روز های




رمان گیسو قسمت بیبست و هفتم

رمان های زیبا و نیمکت رنگی. توی همین چند روز یعنی عید با اطلاع قبلی به اتفاق




رمان ابی به رنگ احساس من - قسمت آخر

رمان های موجود در و بادکنک های رنگی به شکل و کم خوابی های این مدت ولی یه روز اریا با




پست دهم رمان ازدواج به سبک کنکوری

به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های شکوفه های ریز سفید رنگی تزیین




برچسب :