عاشقانه‌هاي یونس در شکم ماهی

 

عاشقانه‌هايي براي سلما

رمان «عاشقانه‌هاي يونس در شكم ماهي» اثر ارزشمند «جمشيد خانيان» روايتي از زبان دختري جوان به نام ساراست كه در اولين اجراي رسمي پيانوي خود مخاطب را به شنيدن اتفاقات مهم زندگي‌اش دعوت مي‌كند.

نت اول: شروع داستان

كتاب با  عنوان زيبا و طرح روي جلد ساده و دل‌نوازش از مدت‌ها پيش براي خواندن ترغيبم مي‌كرد. اما اولين اقدام براي خواندن داستان به علت سنگيني اولين اپيزود از فصل آغازين(موومان اول) موفقيت آميز نبود تا اين‌كه مدتي پيش تصميم جدي براي اين‌كار گرفتم. هرچند اين‌بار نيز به سختي توانستم از سد اپيزود اول عبور كنم و در ادامه ديدم اپيزودهاي ديگر اين فصل و حتي دو فصل ديگر به نسبت خيلي روان‌تر است.

شروعي كه نويسنده براي داستان انتخاب كرده شروع سنگيني است. شروعي كه «او» يعني يونس را براي خواننده شخصيتي عجيب و كمي ماورايي نشان مي‌دهد. مي‌توان گفت چنين شروعي هم مي‌تواند مخاطب را جذب و هم دفع كند كه البته احتمال دوم بيشتر است.

در اپيزود اول داستان ذهن خواننده درپي كشف كوچكترين نشانه از محيط يا شخصيت‌هاست كه با داستان ارتباط برقرار كند اما چيزي مشخص نمي‌شود. نشانه‌ها مبهم است و تصويري را در ذهن مخاطب ايجاد نمي‌كند. وجود عناصري چون «شهردار»، «اتاقك نمره 7»،«آينه» و توصيف شاعرانه و تاحدودي فلسفي كه راوي از مرگ يونس ارايه مي‌دهد همه و همه دست به دست هم مي‌دهد تا خواننده را دچار يك سردرگمي كرده و تا انتها براي كشف اين نشانه ها پاي اثر نگه دارد كه البته مي‌شد اين كار بهتر صورت بگيرد.

در يك رمان معمولا  چند صفحه‌ي آغازين و شايد چند پاراگراف اول باشد كه خواننده را مصمم به ماندن تا آخر مي‌كند كه اين مساله در مورد رمان‌هايي كه براي نوجوانان نوشته مي‌شود پررنگ‌تر است. بنابراين مي‌شد نويسنده‌ شروع ساده‌تري را براي داستان در نظر بگيرد تا زيبايي اثر چندبرابر بشود.    

نت دوم: ساختار داستاني

داستان شب اجراي سونات«عاشقانه هاي يونس در شكم ماهي» توسط سارا روايت مي‌شود و سپس نويسنده در سه فصل(موومان) از زبان او شروع به يادآوري ماجرايي كه مربوط به يونس است مي‌نمايد تا به سوالاتي چون:

- يونس چگونه وارد داستان شده؟

- علت مرگش چه بوده؟

- سلما كيست؟

و ....

پاسخ بدهد. مي توان اين بحث را اين گونه مطرح كرد كه در ابتداي داستان گره داستاني علت مرگ يونس و درك موقعيت‌هاي شخصيت هاست اما در ادامه اين روند به سمت بيان اتفاقاتي كه سارا را به اولين رسيتال رسمي‌اش با سوناتي كه به خواست يونس آن را تصنيف كرده مي‌رود.

خط سيري كه نويسنده براي داستان در نظر گرفته يك‌دست و منطقي‌ست. اپيزودهاي زياد داستان به لطف فضاسازي  و تصاوير قوي به كار لطمه‌اي نمي‌زند و اين حسن بزرگي براي كار محسوب مي‌شود چرا كه نويسنده توانسته به خوبي و ماهرانه جابه‌جايي‌ها را بدون سردرگم كردن مخاطب به انجام برساند و به‌جز قسمت هايي از كتاب كه سير منطقي حوادث دچار تزلزل شده  اين مساله به قوت خود باقي‌ است. به‌طور مثال در صفحه‌ي 110 در آغاز اپيزود مي‌خوانيم:

بابا گفت:«كوچولو چطوره؟»

آهسته به سام گفتم:«مي‌آي بريم يه جايي؟»

آقاي شهردار لبخند كم‌رنگي زد و گفت:«خوبه.»

و در صفحه 114 در ميانه‌ي همين اپيزود آمده:

و همان شب عنقا خانم زايمان كرد. خداي من، عجب شبي بود.

در صورتي كه در ابتداي اپيزود مي‌خوانيم فرزند عنقا متولد شده است!

و در صفحه‌ي 118 در انتهاي همين اپيزود آمده:

و همان شب عنقا خانم زايمان كرد.

البته مي توان اين مساله را به سادگي و از  لحاظ نگارشي و با جدا كردن يك اپيزود از صفحه 114 يعني قبل از  نوشته‌ي:«و همان شب عنقا خانم زايمان كرد. خداي من، عجب شبي بود.» برطرف نمود.

نت سوم: شخصیت

رمان‌ها به علت گستردگي برهه‌ي زماني كه در آن اتفاق مي‌افتند كشش خوبي براي پرداخت شخصيت ها دارند. با اين‌كه مي توان گفت اين رمان شخصيت‌محور نبوده و بر پايه‌ي حوادث بنا گذاشته شده اما نويسنده مي‌توانست از اين بابت نيز داستان را تقويت كند. به نظر مي‌رسد اين‌كه  شخصيت‌ها بيشتر وقت‌ها شبيه هم صحبت مي‌كنند كمي نامعقول باشد.  شخصيت سارا با اين‌كه انتظار مي‌رود حالا كه حدود 9 سال از رفتن پدرش به آلمان براي گذراندن دوره‌ي آموزشي سپري شده از دور به ماجراي عاشقانه هاي يونس نگاه كند. كاملا نزديك به حوادث حركت كرده و مو به مو همه چيز را روايت مي‌كند اما گاهي در كوچكترين موارد دچار شك مي‌شود:

به من اجازه بدهيد ببينم كجا بود كه براي اولين بار وانت بار لحظه هايي، فقط براي لحظه هايي توقف كرد.(صفحه‌ي 48)

يا:

مامان بود؟ يا من؟ يا سام؟ كه گفت:«اون كيه با نماينده‌ي فرماندار؟»

هم‌چنين سارا گاهي جملات فلسفي و شاعرانه بيان مي كند اما در برخود با برادرش سام كه برعكس فراتر از سنش صحبت مي كند تا حد كودكي لجباز تنزل مي‌يابد.

و او درست يك روز بعد از آمدن بابا ، در حالي كه به نظر سالم و سرحال مي رسيد، مثل درختي كه ديگر قادر نباشد با ريشه ي خود از زمين آب و غذا بگيرد و با برگ‌هايش هوا را جذب بكند، خيلي آرام و غيرمنتظره مرد. (صفحه‌ي 11)

  يا جايي كه در صفحه ي 62  از زمان حرف مي زند و زندگي با كوكو را در چهارصد هزارم ثانيه بيان مي‌كند، آيا نيازي بوده كه اين بحث سردرگم كننده و فراتر از سن او  بيان شود؟ كه البته مشابه همين بحث را از زبان يونس نيز مي شنويم اما منظور نويسنده از آوردن اين موضوعات مشخص نيست!

همچنين انتظار مي‌رفت شخصيت يونس براي مخاطب ملموس تر باشد. اما جوري به مخاطب معرفي مي‌شود كه اولا غيرباورپذير جلوه مي‌كند و دوم اين كه آن‌چناني كه راوي او را خاص مي‌پندارد به نظر نمي رسد.

نت چهارم: گفتگو

گفتگو در اين رمان بخش بزرگي را به خود اختصاص داده است به طوري كه مي توان گفت بار اصلي داستان بر روي گفتگو مي‌چرخد. با اين‌كه هنرنمايي نويسنده در اين موضوع آشكار است اما كاملا احساس مي‌شود كه در اين باره كمي زياده‌روي شده است. در بعضي قسمت ها تكرار ديالوگ‌ها به شدت آزاردهنده مي‌شود. هر چند با ذهنيتي كه راوي از برادرش سام ارايه مي‌دهد ما فقط از جانب او منتظر سوال پرسيدن هاي ديوانه كننده هستيم اما سوال هاي نامناسب و جواب‌هاي نامناسب‌تر و تكراري از جانب شخصيت‌هاي ديگر نيز در روند داستان به چشم مي‌خورد. البته تكرار هميشه هم بد نيست مگر اين‌كه به داستان كمكي نكند و زايد باشد كه در زير مثال هايي از تكرارهاي ملال‌آور گفتگوها بيان مي‌شود:

در صفحه هاي 119 و 120 سوال «چرا ساچمه‌ي تفنگ گرده؟» پنج بار توسط سام و سارا پرسيده مي‌شود. اين كه اين مساله چه كمكي به داستان مي‌كند چندان واضح نيست. البته شايد بتوان گفت نشان از درگيري ذهني شخصيت‌ها با جنگ دارد اما واقعا نمي توان از مخاطب نوجوان انتظار داشت حوصله اش از خواندن اين گفتگوها سر نرود..

يا در صفحه‌ي 97  شروع اپيزود گفتگويي را ميان كوكو(پيانوي سارا) و سارا  زماني كه در حالت تب و هذيان به سر مي‌برد، مي‌بينيم. كه مثل گفتگوهاي ديگر ميان شخصيت‌ها سرشار از تكرار و خسته كننده است و با كمي تغيير كلمات مي توانست گفتگويي ميان سام و سارا تصور بشود! و يا اين گفتگو ميان مادر و عمو غازي در صفحه‌ي 52:

عمو غازي گفت:«گمونم خودشون باشن.»

مامان گفت:«خودشون؟»

عمو غازي گفت:«همونا!»

مامان گفت:«كيا؟»

عمو غازي گفت:«همونا كه ايستادم براشون»

مامان گفت:«همون موقع كه ايستادي»

عمو غازي گفت:«اون موقع كه ايستادم يه زنه رو ديدم با يه پسر نوجوون.»

مامان گفت:«يه زن با يه پسر نوجوون؟»

....

اين هم مي‌توانست به نظر گفتگويي ميان سام و سارا به نظر برسد. واقعا چه لزومي داشت نويسنده اين روند رد و بدل شدن ديالوگ‌ها و تكرار سوال و جواب را كه بيشتر به بازي كودكانه مي‌ماند در چنين موقعيت بحراني كه هر لحظه ممكن است نيش عقرب جنگ بلايي را بيافريند وارد كار كند؟ 

نت پنجم: زبان

نمي‌توان از زبان يك‌دست و صميمي اثر به سادگي عبور كرد. زباني كه بدون درنظر گرفتن ايرادات نگارشي نه چندان مهم بي‌شك يكي از محاسن كار نويسنده به حساب مي‌آيد. گفتگوهاي داستان هم از اين رواني بي‌بهره نبوده اند.

جمله‌اي كه پيش از آغاز رمان به چشم مي‌خورد:

«زيياپ لاسما، رهش نم بجع گرب ينازير دراد. »

به مخاطب مي گويد كه با داستاني متفاوت از داستان هايي كه تاكنون خوانده مواجه است و ابتكار نويسنده براي خلق شخصيتي با زباني كه خود ابداع كرده زيبايي خاصي به داستان بخشيده.

و حتي شكل درست اين جمله كه مي شود:

«پاييز امسال، شهر من عجب برگ‌ريزاني دارد.»

جمله‌ي بسيار زيبايي ست. جمله اي كه در عين سادگي مفهموم قشنگي دارد. جنگ برگ‌ريزاني‌ست در فصل برگ‌ريزان شهر. آن هم نه يك برگ‌ريزان معمولي! بلكه از نوع جنگي و ويرانگرش!  

نت ششم:یونس و سلما

«رمان عاشقانه‌هاي يونس در شكم ماهي» فقط درباره‌ي سوناتي كه سارا تصنيف كرده نيست. داستان يونس است. شخصيتي كه مي‌توانست حضور پررنگ‌تري داشته باشد. عنوان داستان تداعي قصه‌ي يونس(ع) را دارد. بايد از نويسنده به علت اين حسن انتخاب تشكر كرد. اما كاش اين كار با دقت بيشتري صورت مي‌گرفت چرا كه با چنين عنواني انتظار بيشتري از داستان مي‌رفت.

بي‌شك مخاطب نوجوان نيز چون من بزرگ‌سال منتظر اتفاق بزرگ‌تري بوده اما اين انتظار تاحدود زيادي برآورده نشده. يونسي كه در اين داستان او را مي شناسيم تناسب چنداني با يونس داستان‌ قرآني ندارد! يا شايد پرداخت نشدن شخصيت اين مساله را باعث شده است. سلماي داستان هم يادآور سلماي عاشق قصه‌هاي قديمي‌ست. سلمايي كه در رسيدن به عشقش ناكام مانده. با اين دو مساله . بنابر‌اين احساس مي‌شود در مورد اسطوره ها جاي كار بيشتري وجود دارد. مخاطب نوجوان امروز تفاوت فراواني با نوجوان دهه 50 و 60 دارد و بايد قبول كرد در مورد دادن اطلاعات تاريخي و تداعي تاريخي به او نياز به تلاش بيشتري است و بايد مراقب بود كه برداشت نادرستي از اين مساله نداشته باشد. 

نت  هفتم: تناسب با گروه سنی مخاطب

داستان براي گروه سني «د» و «ه» نوشته شده كه مي توان گفت متناسب است. تنها موردي كه وجود دارد اصطلاحات سنگين است. هرچند اين مساله تا حدودي با وجود اعلام انتهاي كتاب حل شده و اطلاعات خوبي به مخاطب مي دهد اما سخت بودن واژه هاي مربوط به موسيقي كه در داستان آمده از رغبت مخاطب براي ادامه‌ي خوانش داستان مي‌كاهد و ذهن او را بيشتر درگير تصويرسازي مي‌كند تا پي‌گيري روند داستان.  

با تشكر از نويسنده‌ي محترم «عاشقانه هاي يونس در شكم ماهي» و آرزوي موفقيت براي ايشان، اميد است هرچه بيشتر شاهد آثار زيبا و ارزشمند براي كودكان و نوجوانان باشيم.


مطالب مشابه :


برگ خزان

بانک نت موسیقی - نت آهنگ - برگ خزان - دانلود نت آهنگ گل گلدون من از سیمین پيوند هاي




قطعه برگ خزان با نوازندگي مرحوم مجتبي ميرزاده

قطعه برگ خزان با نوازندگي مرحوم مجتبي ميرزاده ویلن من .: ملودي و نت هاي




عاشقانه‌هاي یونس در شکم ماهی

عاشقانه‌هاي یونس آب و غذا بگيرد و با برگ‌هايش هوا را جذب شهر من عجب برگ




معرفی گونه های گیاهی

وبلاگ من. دوربین نت. ميخك درختي است كوچك و مخروطي شكل كه برگ هاي آن هيچ وقت زرد نمي شود




دانلود نت سنتور(راز آشكار-ناشكيبا-ماهي براي سال نو-موج-ترانه كردي-كرانه-افسوس-چهار مضراب-بهاران-بيات

فروش انواع سي دي هاي موسيقي سنتي دانلود نت سه تار(برگ دانلود آلبوم من و بابا با




متن ترانه های قدیمی ایرانی ۲

پـژمرده شـــــوی چون من هر بـــرگ تو افتد به در اینجا میتوانید نت




نت فيلم ميم مثل مادر

نت فيلم ميم مثل مادر به وبلاگ .: ویلن من .: ملودي و نت هاي




نُت موسيقي عشق 5

رمان نُت موسيقى عشق جيغ و داد هاي من اروم اروم بين اون برگ هاي رنگ و وارنگ قدم برميداشتم




برچسب :