نگاهی به مطالعه در ایران

 با اینکه مطالب باید خلاصه و مفید باشه بیشتر از این نتوانستم خلاصه کنم .امیدوارم خسته نشوید.

ایرانیان، به‌ طور متوسط دو دقیقه در روز کتاب می‌خوانند.

 

علی اکبر اشعری، رییس سازمان کتابخانه و اسناد ملی ایران، ضمن اشاره به این موضوع گفت: در صورتی که مطالعه کتاب‌های درسی را هم در نظر بگیریم، سرانه‌ی مطالعه در ایران به حدود شش دقیقه در شبانه روز می‌رسد.

کم بودن میزان مطالعه در کشور، بحث جدیدی نیست و تقریبا هر ساله در ایران به طور غیر رسمی آماری منتشر می‌شود و میزان متوسط مطالعه در کشور با دیگر کشورهای جهان، به خصوص کشورهای اروپایی که افراد دقایق بسیار بیشتری را به مطالعه اختصاص می‌دهند، مقایسه می‌شود.

امروزه  وضعیت مطالعه ی کتاب و بحران آن، یکی از موضوعات مورد بحث و تامل کسانی است که دغدغه ی فرهنگ دارند. این طور به نظر می رسد که در کشور، از این لحاظ با بحرانی جدی رو به رو هستیم، شرایط نابه سامانی که حتی مناقشه برانگیز شده و بحث هایی را در بین مسئولین فرهنگی کشور نیز برانگیخته است.

هنگامی که می خواهیم به وضعیت مطالعه ی کتاب در ایران بپردازیم باید بدانیم که در این عرصه با تناقضات، آمارهای مغشوش و بی ریشه، فقدان تعاریف و هدف بندی های دقیق و عدم وجود پژوهش های جدی - یا دست کم عدم ارائه ی این پژوهش ها به عموم- سر و کار داریم. با وجود تمامی این مشکلات و موانع، شاید بد نباشد برخی از داده ها و شواهد موجود را در یک جا جمع آوری کنیم و به داوری آن ها بنشینیم تا شاید راهی برای تحقیقات اساسی و بنیادین آغاز گردد.

بررسی را از وضعیت سرانه ی مطالعه آغاز می کنیم. سرانه ی مطالعه را یکی از شاخصه های توسعه ی فرهنگی ذکر می نمایند. درباره ی سرانه ی مطالعه در ایران اصولاً هیچ آمار دقیق و قابل اعتمادی وجود ندارد. حتی مشخص نشده است که مراد از این مطالعه دقیقاً چیست؟

 مطالعه ی کتاب، مجله، روزنامه، درس و مشق مدرسه، ادعیه ی مذهبی؟ با اینکه ممکن است پس از کمی دقت پی ببریم که در عرصه ی فرهنگ و مطالعه مسائلی ضروری تر از چند عدد و رقم وجود دارد، این مسئله ظاهراً از آنچه فکر می کنیم پراهمیت تر می باشد زیرا به تنهایی زمینه ساز درگیری ها و مناقشات گوناگون شده است.

 به خاطر دارید که تا چند سال پیش آمار روزانه 5 دقیقه برای هر نفر را برای همدیگر تکرار می کردیم؟ بعدها اعداد و ارقام دیگری در گستره ای متنوع به آن ها افزوده شد. اما جدی ترین بحث زمانی در گرفت که دو سال پیش، در هنگام برگذاری نمایشگاه کتاب تهران، آقای اشعری رئیس کتابخانه ی ملی کشور در گفت و گویی سرانه ی مطالعه در ایران را دو دقیقه اعلام کرده و آن را برای کشوری که 85درصد جمعیت آن باسواد هستند تاسف برانگیز خواند.

این گفته ی آقای اشعری با واکنش وزیر فرهنگ و ارشاد صفار هرندی مواجه شد. ایشان با اشاره به استقبال گرم مردم از نمایشگاه کتاب، چنین آماری را بی پایه و اساس خوانده و توهین به ملت ایران دانست. وی بعداً در مراسم بیست و ششمین دوره ی معرفی کتاب سال در تالار وحدت  چنین گفت: « آمارهایی که امروز از میزان کتاب خوانی مردم داریم آمارهای راضی کننده ای نسبت به گذشته است. زمانی جامعه ی ما متهم بود که سرانه ی مطالعه اش سه دقیقه و یا کمتر است.

 این بیش تر مربوط به قبل از انقلاب بود و ما چند گروه را به طور موازی فرستادیم که حاصل تحقیقات بعضی از آن ها آماده شده است.» وی افزود کار تحقیقی ای که در دو استان تهران و آذربایجان شرقی انجام شد نشان داد که در بعضی نقاط رقم دقیق بیش از نیم ساعت و در بعضی نقاط پانزده دقیقه است و با احتساب میانگین رقمی بالاتر از بیست دقیقه به دست می آید.( به نقل از ایسکا نیوز) البته او تنها کسی نبود که چنین سخنانی را ابراز می نمود، اما در یک تقسیم بندی کلی می توان درباره ی سرانه ی مطالعه در ایران به دو جبهه دست یافت یعنی کسانی که سرانه ی مطالعه را پایین و اسف بار می دانند و دسته ای که چنین مسئله ای را رد می کنند و معتقدند ما از این جنبه در حال پیشرفت مداومیم. 

 هیچ کدام از طرفداران این دو جبهه تا به حال آمار دقیقی که مبتنی بر پژوهش های دقیق باشد به دست نداده است و البته از تلفیق آمار دو شهر نمی توان سرانه ی مطالعه ی کل کشور را حاصل نمود، خصوصاً اینکه یکی از طرفین این مطالعه تهران است یعنی پایتخت با داشتن اکثریت باسوادان و تجمع بیش تر اقشار تحصیل کرده و فرهنگی به نسبت سایر نقاط . اما سوالی که ورای این مناقشه در ذهن من شکل می گیرد این است که چرا این مسئله چنین حیثیتی شده است و چرا اگر کسی بگوید مردم ایران کم کتاب می خوانند به آن ها توهین کرده است؟

گفته می شود که سرانه ی مطالعه ی کتاب یک شاخصه ی توسعه و از نوع فرهنگی آن است و البته با مبحث آموزش که یکی از ارکان چهارگانه ی توسعه ی انسانی است پیوند دارد. اما توسعه ی فرهنگی دقیقاً چیست؟ توسعه ی فرهنگی یکی از ابعاد توسعه می باشد. خود توسعه در اصطلاح به معنای خروج از لفاف است و  می توان آن را خروج از شرایط نامساعد یا سنتی و ورود به تغییر و تحولات مثبت تعریف نمود.

 توسعه ی فرهنگی مفهومی بود که در دهه ی هشتاد توسط سازمان یونسکو ابداع شد . توسعه ی فرهنگی فرایندی است که طی آن با ایجاد تغییراتی در حوزه های ادراکی، شناختی، ارزشی و گرایشی انسان ها، قابلیت ها و باورها و شخصیت ویژه ای در آن ها به وجود می آید که حاصل آن شکل گیری کنش های خاص توسعه است ( دکتر مصطفی ازکیا، جامعه شناسی توسعه)

با توجه به چنین تعریفی می توان پی برد که آموزش و پرورش و همین طور مطالعه عواملی هستند که می توانند در شکل گیری فرایند فوق تاثر گذار باشند. یعنی اگر ما برای کتاب قابلیت بسط و گسترش آگاهی، و اندیشه، آشنایی با جهان و ارتقاء فکری قائل شویم، مطالعه ی کتاب می تواند بخشی از فرایند توسعه محسوب شود.

 توسعه ی فرهنگی با سایر ایعاد توسعه نظیر اقتصاد نیز در ارتباط می باشد . با این حال اگرچه از طریق مفهومی که برای توسعه ی فرهنگی قائل شدیم مطالعه ی کتاب را می توان یک شاخصه ی اثرگذار توسعه ی فرهنگی دانست به دشواری می توان چنین نتیجه ای را از سرانه ی مطالعه ی کتاب به خودی خود حاصل کرد. می دانیم که کارکرد کتاب الزاماً گسترش آگاهی و اندیشه نیست، برخی کتاب ها صرفاً جهت سرگرمی نوشته و خوانده می شوند و برخی ممکن است در نزول فکری انسان کارگر افتند به گونه ای که نخواندنشان از خواندنشان بهتر باشد. سرانه ی مطالعه ی کتاب فقط و فقط یک رقم است و هیچ خبری از کیفیت مطالعه به دست نمی دهد.

 این آمار انقدر کلی است که کار چندانی با آن نمی توان کرد جز اینکه از کمی آن متاسف و از زیادی اش مفتخر شد. شاید بیش تر لازم باشد بدانیم که اقشار مختلف جامعه چه می خوانند، چگونه می خوانند و چقدر می خوانند. آنگاه اگر پی بردیم میزان مطالعه ی دانشجویان چندان تفاوتی با میزان مطالعه ی کارگران نمی کند، آنگاه می توانیم این موضوع را بهتر تجزیه و تحلیل کنیم زیرا می دانیم معنای ذاتی دانشجویی پژوهش گری و دانش طلبی است و با مطالعه رابطه ی مستقیم دارد. این ها مسائلی است که کار تحقیقی دقیق می طلبد و ضمناً  در حین تحقیق از آن می توان میزان تقریبی سرانه ی مطالعه را بهتر تخمین زد.

اما خود ما، به عنوان افرادی که در جامعه زندگی می کنیم درباره ی وضعیت مطالعه چه نظری می توانیم داشته باشیم. بنده معتقدم برای درک اینکه وضع مطالعه در ایران بحرانی است محتاج عدد و رقم هم نیستیم.

کافی است کمی هوشیارانه به خانواده، دوستان، همکاران، آشنایان و افرادی که به طور روزمره با آن ها سر و کار داریم نگاهی بیفکنیم و پاسخ سوال خود را بگیریم. از کتابخانه هایی که به جایگاه ظروف کریستال تبدیل شده اند، تا چانه زدن بر سر قیمت کتاب، تا کتابخانه نامیدن کتابفروشی، تا سال به سال راه نیافتن کتاب به خانه، تا دانشجویانی که تحقیقات درسی خود را با دو مقاله از اینترنت به سامان می رسانند، تا دانشجویانی که کتاب های درسی منبع خود را می فروشند( و حساب کنید در رشته های نظری که کتاب منبع نقطه ای است که هیچ گاه نمی توان از مراجعه به آن دست کشید چه فاجعه ای می شود) تا پاره کردن کتاب و جزوه ی آخر سالی دانش آموزان و ... همه ی ما حداقل با چند مورد از این مثال ها مکرراً رو به رو شده ایم. این مثال ها چیزی را به طور علمی ثابت نمی کنند، اما باز هم بیانگر بحرانند. لازم به ذکر است که گفتن این مسائل به منزله ی متهم کردن مردم نیست. هدف از توصیف شرایط گشایش راهی است به سوی تبیین و چاره اندیشی و شاید این مقدمه ای باشد برای پژوهش های جدی و دقیق و دارای اعتبار.

اکنون به این پرسش می رسیم که چرا مردم کتاب نمی خوانند؟ چه دلایل عمده ای برای این مسئله وجود دارد.

عموماً اولین پاسخ در قبال این پرسش گران بودن کتاب است. گرانی ای که با مشکلات روزافزون اقتصادی توام می باشد. در بالارفتن فزاینده ی قیمت کتاب ها شکی نیست. قیمت ها مدام بالا می روند( و ظاهراً تیراژ پایین می آید، همچنان که در سال گذشته 6% کاهش یافته است) اما گاهی انقدر این جمله را از دانشجویانی که پول کافی برای تهیه ی کتاب دارند اما خریدن آن را اتلاف وقت می دانند شنیده ایم که بار معنایی اش را اندکی از دست داده است. با این حال اگر تنها به آمار افراد زیر خط فقر توجه نماییم مسئله را عمیق تر ادراک خواهیم نمود.

البته در این زمینه آمار جدیدی وجود ندارد. معضل آماری باز هم تکرار می شود اما این بار حادتر. زیرا وزات رفاه که وظیفه ی این کار را بر عهده دارد ارائه ی آمار افراد زیر خط فقر را بیهوده می شمارد. اما مطابق اخرین اعلام رسمی وزارت رفاه در سال 1384، ده میلیون نفر و به عبارتی یک هفتم کل جمعیت زیر خط فقر بوده اند. برای تعیین خط فقر از پنج معیار سلامت، آموزش، اشتغال، توانمند سازی و تغذیه نام می برند. مسئله ی مطالعه با دومین ملاک پیوندی مستقیم دارد.

بدیهی است که نمی توانیم از کسی که در تامین شروط فوق درمانده است انتظار داشته باشیم مرتباً کتاب بخرد و مطالعه کند. به واقع اگرچه ممکن است در میان این گروه هم کتابخوان هایی باشند، اما اجازه ی توقع داشتن از آن ها را نداریم و ضمناً از خواص صحبت نمی کنیم.

راهکاری که برای این جمعیت یک هفتمی می توان مطرح کرد استفاده از کتابخانه های عمومی است. اما وضعیت کتابخانه های عمومی به چه نحو است؟ در کل کشور مجموعاً 1729 کتابخانه عمومی وجود دارد و چنانچه گفته می شود استاندارد آن 15000 کتابخانه می باشد. در تهران که پرجمعیت ترین و باسوادترین شهر کشور است تنها 127( به گفته ی دبیرکل نهاد کتابخانه های عمومی) و یا 137( بنا به آمار درگاه ملی ایران) کتابخانه وجود دارد، تنها چهار استان از کل کشور کتابخانه های بالای صد عدد دارند که به ترتیب عبارتند از: اصفهان( 156)، تهران(127)، فارس(121) و آذربایجان شرقی(112).

 و اگر به یاد داشته باشید تحقیقی که مورد استناد آقای صفار هرندی بود به تهران و آذربایجان شرقی اشاره داشت که ظاهراً از این نظر امکانات بیش تری دارند. در کل کشور به ازای هر 100 هزار با سواد سه کتابخانه وجود دارد. این آمار چندان نویدبخش به نظر نمی رسد. به گفته ی منصور واعظی، دبیر کل نهاد کتابخانه های عمومی کشور: در این حوزه کتابخانه ها فقیرترین رکن فرهنگی ما به شمار می روند و بیش ترین مظلومیت به کتابخانه های تهران مربوط است( خبرگزاری  کتاب ایران، ایبنا)

باز هم در این زمینه مسئله ی کمیت کتابخانه ها مطرح است که ظاهراً به هیچ روی با معیارهای جهانی نمی خواند و هنوز بحث، قابلیت رسیدن به مسئله ی کیفیت نظیر داشتن امکاناتی چون تهییه مستمر کتاب های روز و ایجاد سیستم جست و جوی رایانه ای و ... را پیدا نکرده است. و چیزی که به طور جانبی در کنار این مسئله می توان عنوان نمود نحوه ی دست رسی به کتاب در شهرهای کوچک و روستاهاست که ممکن است توان تهیه ی کتاب در نزد آنها موجود هم باشد اما دسترسی به کتاب محدود باشد.

اما چه بر سر آن شش هفتم جمعیت و یا در حالات بدبینانه و تلخ تر بگوییم پنج هفتم جمعیت می آید؟ افرادی که استطاعت خریداری کتاب را دارند؟  در بسیاری موارد افرادی که بهانه ی دسته ی اول را می آورند به این گروه دوم تعلق دارند. این حقیقت دارد که کتاب گران است اما نه لوازم آرایش، نه پوشاک، نه بازی کامپیوتری و فست فود هفتگی هیچ کدام ارزان نیستند.

 آیا نمی توان گفت مشکل بسیاری افراد نه عدم استطاعت بلکه صرفاً ترجیح سایر فعالیت ها بر مطالعه است؟ اما چگونه این اتفاق برای جامعه ی جوانی رخ می دهد که تعداد زیادی دانش آموز و دانشجو دارد؟ مگر ابزار کار این گروه ها کتاب نیست؟ مگر وظیفه ی اینان جست و جو تحقیق و یادگیری نیست؟

 پاسخ به این سوال در نظر مثبت است و در عمل منفی. نظام آموزش و پرورش که بر درس پس دادن هر روزه، حفظ و تلنبار کردن مطالب درسی در سر استوار است چندان اعتباری برای پژوهش و شوق علم اندوزی قائل نیست. اگرچه سال هاست در سخن بر مشارکت دانش آموزی و اندیشه و جست و جوی خلاقانه ی او تاکید می گردد در عمل تا به حال چنین شرایطی حاصل نشده است.

در سال های شکوفایی شخصیت و استعداد، غولی به نام کنکور ظاهر می شود و تمام انرژی افراد را می گیرد. نتیجه این می شود که اگر به نمایشگاه کتاب سال سر بزنی دسته دسته کسانی را می بینی که با کتاب و کیسه پلاستیک قلم چی و گاج از نمایشگاه بیرون می آیند. با این حال نباید این را از نظر دور نگه داشت که از سختی ورود به دانشگاه مرتباً کاسته می شود.

 با این حال در دانشگاه هم افراد به دلیل آموزش ناصحیح گذشته به علم و پژوهش واقعی گرایش نمی یابند. تعداد  فزاینده ی دانشجو هم نشان از عشق به دانش ندارد. در واقع مسئله ای که نهادینه کردنش بر عهده ی نهاد آموزش و پرورش است به انجام نمی رسد. اما نهاد آموزش و پرورش شاید تنها جایی باشد که می توان به آن چشم امید دوخت. اما کی و چگونه؟ کسی نمی داند.

آیا الزاماً نهاد آموزش و پرورش است که می تواند فرهنگ مطالعه بیافریند؟

شاید بتوان گفت آموزش و پرورش راه حل ثانویه ی ایجاد فرهنگ مطالعه است. زیرا فرهنگ مطالعه فرصت این را نیافته که به طور طبیعی آفریده شود. آمارگیری های سال 1345 حاکی از این است که در این سال تنها 28.6% جمعیت کل جمعیت هفت سال به بالای کشور با سواد بوده اند، در حالیکه همین آمار در سال 1385 به 85 درصد رسیده است.

 اما در همین بازه ی زمانی انواع وسایل ارتباطی هم رفته رفته وارد کشور شده اند. رادیو، تلویزیون، ویدئو، ماهواره، کامپیوتر، اینترنت... که رقبای قدرتمندی برای کتاب محسوب می شوند. به واقع، همزمانی سواد آموزی گسترده با انواع ابزارهای ارتباطی با جاذبه ی بالا و توان سرگرم ساختن مردم، امکانی را که کتاب می توانست برای یافتن جایگاهی در خور در جامعه بیابد تا حد زیادی سلب کرده است. مک لوهان، اندیشمند ارتباطات و استادش اینیس بحث جالبی را تحت عنوان سو گیری ارتباط مطرح کرده اند.

مک لوهان می گوید دوران زندگی بشر بر اساس ارتباط به سه دسته تقسیم می گردد، پیش از کتابت، دوران کتابت و عصر تلویزیون. در دورانی که کتابت حکم فرماست به واسطه ی مطالعه در تنهایی که لازمه ی استفاده از کتاب است گسستن روابط جمعی ، فردگرایی و حتی میهن پرستی افراطی شکل می گیرند، حال آنکه تلویزیون با ایجاد تعادل در حواس و جمع کردن مجدد انسان ها به دور یکدیگر بر مفاهیمی جهانی و غیر فردگرایانه تاکید می ورزد.

صرف نظر از درستی یا نادرستی نظریه ی خوش بینانه ی او نسبت به تلویزیون، آیا دقیقاً امکان دارد نظریه ی وی را با جامعه ی خود تطبیق دهیم؟ البته نمی توانیم چون تقریباً با همزمانی گسترش سواد و استفاده از این رسانه ها رو به رو هستیم. و در دورانی که در دور افتاده ترین روستاها حداقل دسترسی به تلویزیون به عنوان مهم ترین ابزار آگاهی و ارتباط با جهان خارج هست، به هیچ عنوان چنین شرایطی برای مطالعه موجود نمی باشد و حرکت در مسیر کتاب خوانی بسیار دشوارتر است. البته باید دانست که این معضل تنها گریبانگیر ما نیست و قدرت سایر رسانه ها خواه ناخواه تا حد زیادی مطالعه را به حاشیه می راند.

شاید ما هنوز وارد گود نشده به دام پدیده ی صنعت فرهنگ افتاده ایم، پدیده ای که بنا به گفته ی نظریه پردازان فرهنگ توده ای امروزه معضلی است جهانی که تخطی از آن به سادگی امکان پذیر نیست، همچنان که کیو.دی.لویس می گوید:  فقط کسانی که قدرت کنترل خویش در آن ها استثنایی است می توانند با محیط خود وارد جنگ شوند و فقط افرادی که سطح خودآگاهی آن ها به طور استثنایی بالاست می توانند لزوم چنین کاری را درک کنند.

با توجه به چنین شرایط سخت و ظاهر تیره و تاری، تلاش برای بهبود وضعیت بسیار دشوار به نظر می رسد. اما این دشواری و این فضای تیره نباید مانع از مطالعه ی بیش تر و دقیق تر موضوع گردد. بدیهی است که با داشتن داده های درست و معتبر برنامه ریزی های کارامدتری صورت خواهد گرفت. شاید امروز داشتن انتظار مطالعه ی منظم از توده ی مردم چندان به جا نباشد، اما قطعاً تغییر در رویکرد دانشجویان که متخصصین جامعه می باشند به نفع همگان خواهد بود.

 ضمناً با توجه به شرایطی که مورد بررسی قرار گرفت به زعم بنده مشکلی که به عنوان بحران مخاطب در رابطه با هنر( در شکل مکتوب آن) هست نیز بیش تر مورد ادراک قرار می گیرد. زیرا کتاب هایی که در حیطه ی هنر منتشر می گردند دارای کم ترین عناوین و تیراژها هستند( در سال 87 تنها 3 درصد کل عناوین) و کتاب هایی که در حوزه ی ادبیات قرار می گیرند قریب به 18 درصد کل کتاب های منتشر شده را شامل می شوند و در این شرایط با توجه به بی مهری ای که نسبت به مجموعه ی متنوع کتاب ها هست، باید توقع خود را ناچار اندکی پایین آورد و به جای آن توجه خود را در درجه ی اول مصروف پژوهش های درست و در درجات بعدی آگاهی بخشی نمود.

 

 


مطالب مشابه :


نگاهی به مطالعه در ایران

فناوران جوان که با کتاب و کیسه پلاستیک قلم چی و گاج از که می توان به آن چشم امید




اسامی شرکت های همکار

80- آموزشگاه فنی و حرفه ای امید فردا 1294- فناوران برتر (قلم چی) - کرج 2009




اين روزهاي ما

توتم من قلم زخمهایی که نمی دانم از کجاست دلتنگـی؛ اصلاً پیچیــده نیســت. یک




برچسب :