فُوتـبـالـِـ عِـشـقــِـ

-کاملیا صبر کن منم بیام چقدر تند میری

-باز تو لنگ زدنت شروع شد دِ بیا دیگه خیر کلت بعد از یه هفته بچه هارو

میخایم ببینیما

-خودت میگی بعد یه هفته نه یه قرن تازه تو این یه هفته هم که همش با

این گوشی با هم ورور میکردین

-اولا ورور نه و صحبت دوما اینقدر بی احساس نباش هر کی ندونه من که

میدونم چقدر دلت واسه بچه ها تنگ

شده پس بدو اینقدرم حرف مفت نزن

کاملیا راست میگفت با اینکه فقط یه هفته بود بچه هارو ندیده بودم اما دلم خیلی براشون تنگ شده بود بالاخره

بعد از ده دقیقه راه رفتن تو محوطه دانشگاه به بچه ها رسیدیم تک تک بچه ها رو بغل کردم دلم برا

همشون تنگ شده بود

ترانه-وای آوا خره چه عجب چشمون به جمال روی مزخرفت روشن شد

آوا-اوه اوه نیس  خودت فرشته ای به صورتانسانی بر روی زمین

سونیا-شماها هنوز نیومده دعواهاتو شروع شد لب شتری خودمون چطوره

کاملیا-لب شتری بودنش پیشکش چشاشم جغدیه

ترانه-دماغشم پینوکیوئیه

آوا-باز شما شروع کردین به تفسیر چهره من

سونیا-فکرشو میکنم جز این کار دیگه نداریم

کاملیا-چرا اگه یه کم فکر کنید متوجه میشین اولین کلاسمون در ترم دوم داره دیر میشه

آوا- خاک به ننگت نریزم ترانه انقر وراجی کردی که دیرمون شد بجنبین بریم

ترانه-آوا جان توصیف چهره مزخرفت وراجی است عایا؟

آوا-اگه هر روز انجامش ندین نه

سونیا-بیاین بریم بابا اومد و استاده گند دماغ بود میخواین چه خاکی بر سرتون بریزین ؟

کاملیا-من که رفتم شمام بیاین

همه به راه افتادیم به کلاس رسیدیم همون طور که سونیا گفت استاده گند دماغ بود ازین ضعفی ها بود خانوم

مهدیه عالمی یک قوانین مزخرفی هم داشت میگفت حتی اگه احساس کنم بچه ها تو برپشون تقلب

کردن نمره بهشون نمیدم به قول خودمون چرت میگفت از بچه ها خداحافظی کردم رفتم خونه و سلامی بلند

کردم و مثل همیشه جوابی نشنیدم نمیدونم من کی میخوام عادت کنم به اینکه وقتی وارد خونه میشم


بلند سلام نکنم آخه کسی نیست جواب بده با بی حوصلگی رفتم داخل لباسامو عوض کردم و مثل همیشه

غذا درست کردم گذاشتم توی کیفم و رفتم من توی یه روستا شمال کشور زندگی میکنم قبرستون تا


خونه ما فاصله زیادی نداره چون کار پدر و مادرم طوری بوده که با مردم سرو کار داشتن اکثرا منو میشناسن اما

من کمتر کسی رو میشناسم خلاصه از خونه بیرون رفتم درو قفل کرد و به راه افتادم تو راه قبرستون


به حرف های بچه ها فکر میکردم بچه ها درست میگفتن من صورت خوشگلی ندارم یعنی که اصلا قشنگ نیستم اما کاملیا و سونیا و ترانه واقعا خوشگلن اونا از روی شوخی به من

میگن برا همین بهشون هیچی نمیگم و بهم بر نمیخوره


مطالب مشابه :


اوایی بین عشق و نفرت

رمان عشق و احساس من-98ia-fereshteh27. رمان عشقم رو نادیده نگیر-98ia-mina flame girl-رمان اگر چه اجبار بود-nazi




رمان آوایی بین عشق و نفرت

میخواهید رمان بخوانید. با ورود به سایت ما لذت واقعی رمان ایرانی متفاوت را تجربه کنید رمان




رمان دوراهی عشق و نفرت

ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ - رمان دوراهی عشق و نفرت - دوراهی عشق ونفرت




رمان عشق اجازه نمی گیرد

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان عشق اجازه نمی گیرد - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




فُوتـبـالـِـ عِـشـقــِـ

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - فُوتـبـالـِـ عِـشـقــِـ - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




رمان آیناز 1

دنیای رمان رمان عشق یک مرتبه برق از چشمان فرزاد پرید .دختر چنان با خشم ونفرت




رمان عشق جاودان11

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان عشق جاودان11 - مجله رمان؛طنز ؛حکایت وسرگرمی




رمان دوراهی عشق وهوس

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان دوراهی عشق وهوس - مجله رمان؛طنز ؛حکایت وسرگرمی




رمان دوراهی عشق وهوس2

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان دوراهی عشق وهوس2 - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




برچسب :