ماجراهای یک جوان ریشو در تهران!!

تیرماه امسال بود که فارغ التحصیل شدم .رشته ام شیمی است و دانشگاهم پیام نور.از آنجا که در استانمان صنعت ضعیف است و در ش.هرستانمان ضعیف تر ،بعد از چند ماه گشتن به دنبال کار ،مهر ماه بود که تصمیم گرفتم به تهران بروم و شانسم را آنجا هم امتحان کنم.متنی که در زیر می خوانید تعدادی خاطره از آن دو هفته ای است که در تهران بودم.

شرکت های OPEN

اولین کاری که هر روز صبح می کردم این بود که میرفتم و از کیوسک مطبوعاتی یک شماره از روزنامه ی وزین و پربار سردار خلبان دکتر قالیباف ،شهردار همه فن حریف تهران بزرگ یعنی «همشهری» می خریدم و قسمت «استخدام» نیازمندیهای آن را با دقت مطالعه می کردم.بعد هم با شرکت هایی که لیسانس شیمی و یا در کل لیسانس می خواستند تماس می گرفتم و از منشی محترمه آدرس را گرفته و با امید به آینده ای روشن!! به سوی شرکت حرکت می کردم.اکثر شرکت ها در محدوده ی خیابان مطهری،کریم خان،ستار خان،قائم مقام،هفت تیر،پاسداران،روبروی پارک ملت و... بودند و چندتایی هم در انقلاب و آزادی.من در این دوهفته حدودا به بیست جا سرزدم و فرم پرکردم و خیلی جاها هم بلافاصله مورد مصاحبه قرار گرفتم.من به واسطه ی اینکه تعداد زیادی از بستگان نزدیکمان و مخصوصا خواهرم در تهران زندگی می کنند ،هر سال حداقل سه چهار بار به تهران می روم ولی هیچ وقت وارد فضای شرکت های آن نشده بودم. نکته ی جالب،فضای این شرکت ها و طرز برخورد کارمندان آنها با من بود.دو سه جای اول که در زده و وارد شدم دیدم که خانم منشی محترمه از نعمت روسری محروم هستند و روسری افتاده روی شانه شان و البته با دیدن من بلافاصله از این نعمت برخوردار می شدند.پس یاد گرفتم که اول باید در بزنم بعد چند ثانیه فرصت دهم تا ایشان آماده شوند و بعد وارد شوم.البته فقط من به ایشان نامحرم بودم و بقیه کارمندهای شرکت که همیشه در آن فضا حضور داشتند مثل برادرهای خانم منشی بودند!! خلاصه ...سرتان را درد نیاورم؛از آنجایی که بنده کت شلوار و پیراهن تیره تنم بود و ریش نصفه نیمه ی پرپشت داشتم و یک کیف هم به دست داشتم،به دوباره همه چیز شل و ول می شد و همان آش می شد و همان کاسه.اولین مشکلی که من برای استخدام داشتم –و البته خیلی های دیگر- نداشتن سابقه کار بود،مشکل سوم هم دوری مسیر،مشکل چهارم هم که البته فقط گاهی پیش میامد این بود که صاحبان شرکت ها بیشتر علاقمند بودند از فارغ التحصیلان دانشگاههای روزانه استخدام کنند.بله؟مشکل دوم جا موند؟ آهان !! مشکل دوم ـالبته به شما حق می دهم اگر راحت باور نکنید ـ راستش را بخواهید آنطور که من متوجه شدم، ظاهرم بود.باور کنید غلو نمی کنم.من در سه چهار مورد از این شرکت ها اکثر شرایطم خوب بود،به حقوق کم قانع بودم،آدرسی که برای محل سکونت در فرم نوشته بودم به محل کار نزدیک بود، در مصاحبه ی فنی بسیار خوب به سوالات پاسخ دادم و ... ولی خبری نشد.البته از آنجا که مسلمان باید خوش بین باشد ،انشالله که من اشتباه می کنم و اینطور نبوده است.

از پاسخ دادن به مشتریان بدحجاب معذوریم  

آدرس یکی از آگهی های استخدام ،در محدوده ی هفت تیر بود ـ نام خیابانش خاطرم نیست ـ در همان حوالی داشتم به دنبال آدرس همین خیابان می گشتم که رسیدم به چند مانتو سرا و لباس فروشی که کنار هم در یک ردیف بودند.از کنار اولی که رد شدم دیدم روی شیشه یک برگ کاغذ چسبانده که روی آن نوشته «از پاسخ دادن به مشتریان بدحجاب معذوریم» ،تعجب کردم،با خودم گفتم شاید این فروشنده انسان معتقدی بوده و خودش به صورت خودجوش دست به همچین کاری زده .رد شدم. به مغازه ی دوم هم که رسیدم دیدم همین برگه روی دیوار نصب شده است ،مغازه های بعدی هم همینطور بود.داشتم از تعجب شاخ در می آوردم .از آنجا که مطمئن بودم یک همچین حرکت خودجوش دسته جمعی!! آن هم از بازاریان تهران کاملا بعید است و از فوضولی هم داشتم نابود می شدم ،با کمی مکث وارد یکی از همین مانتوسرا ها شدم.بعد از سلام و خسته نباشید به فروشنده گفتم:«ببخشید این برگه رو که نصب کردین ،تعزیرات مجبورتون کرده یا خودتون زدین؟» فروشنده که یک پس جوان بود و احتمالا فکر کرده بود که من هم از دوستان تعزیراتی هستم با مختصری دستپاچگی گفت:«ن ن...نه ...واقعا به خانومای بدحجاب جواب نمیدیم» من همان لحظه نگاهی به فضای فروشگاه انداختم و مشتریها را دیدم.باور کنید فروشگاه موج می زد از خانم های بدحجاب!! دوباره پرسیدم :«برگه رو چطور؟ خودتون زدین؟» فروشنده گفت:«بله ... یعنی ... هم تعزیرات گفته هم خودمون زدیم» من هم چیز خاصی نگفتم و تشکر و خداحافظی کردم.ولی قانع نشدم،با خودم گفتم:«این همه مانتو سرا توی تهران هست ولی هیچ کدوم از این اطلاعیه ها نزده بودند ،حالا چرا تعزیرات گیر داده به این راسته؟» کمی که خیابان را بالاتر رفتم دیدم یک تابلوی بزرگ روی سردر یک ساختمان نصب شده و روی آن نوشته "سازمان تعزیرات حکومتی" .آنجا بود که فهمیدم چون این فروشگاهها در محدوده ی این سازمان بوده اند قانون در موردشان تا حدی بهتر اجرا شده است.

پیرمرد بی منطق

یکی از روزها قصد داشتم برای انجام کاری به خیابان طالقانی-ایستگاه مترو طالقانی- بروم. در ایستگاه دروازه دولت منتظر رسیدن قطار بودم.مثل همیشه ایستگاه شلوغ بود.همه ی صندلی ها هم پر بود.من هم کنار یکی از صندلی ها ایستاده بودم.در همین حین دو پیرمرد که یکی از آنها موهای بلندش را از پشت بسته بود نزدیک ما آمدند.هیچ کدام از جوانها به احترام این دو پیرمرد از جایشان بلند نشدند تا آنها بنشینند.این دو کمی معطل شدند تا بالاخره دو تا صندلی نزدیک من خالی شد و نشستند .یکی از پیرمردها که هم خسته بود و هم از بی احترامی جوانها ناراحت شده بود ، حرف زشتی زد.او رو به دوستش کرد و گفت:«می بینی این جوونا رو؟ از وقتی [امام] خمینی اومد مملکت اینطوری شدا !» البته جمله ی اصلی او این نبود بلکه با یک کلمه ی زشت به امام (ره) با صدای بلند توهین کرد که از آوردن اصل جمله معذورم. مشخص بود هر دو از آن پهلوی پرستان اصیل هستند. من با شنیدن این توهین جا خوردم و سینه ام داغ شد.خواستم چیزی نگویم دیدم نمی توانم تحمل کنم.از طرفی هم می دانستم که این جماعت از بسیجی ها دل خوشی ندارند و ممکن است با حرف زدنم کار دست خودم بدهم.به هر حال گفتم:«حاج آقا آخه اینکه جوونا پا نمیشن شما بشینین ،چه ربطی به خمینی داره؟من خودم از بس توی اتوبوس و مترو پاشدم و جامو به هم سن و سالای شما دادم ،احتمالا دیگه همین شباس که اخبار نشونم بده.دلخوری شما چه ربطی به خمینی داره؟ ربط دادن گرونی رو به اینجور چیزا شنیده بودیم ولی این شکلیشو دیگه ندیده بودیم.» اینها را که گفتم همه با تعجب به من نگاه کردند.انگار که از ابتدای راه اندازی مترو تا کنون هیچ کس در این مکان از امام دفاع نکرده بود.پیرمرد که اصلا از حرف من خوشش نیامده بود، عصبانی شد و گفت:«تو چه می دونی؟من متولد 1329 هستم .مگه تو چند سالته؟» بعد هم بحث را عوض کرد و یک بحث بی ربط دیگر را وسط کشید:«اصلا بگو ببینم مگه آخوندا نمیگن دروغگو دشمن خداست؟یعنی تا حالا خودشون یه دروغم نگفتن؟ پس اگه گفتن میشن دشمن خدا.حالا دشمن خدا چه جوری می خواد منو ارشاد کنه؟ چرا ادعای ارشاد کردنش میشه؟» سوال به قدری بی ربط و مسخره بود که من خنده ام گرفت و چیزی نگفتم.ناگهان پیرمرد دوم با لحنی طلبکارانه و پیروزمندانه گفت:«ها... !!چی شد پس؟ جوابشو بده دیگه» .من با تعجب دیدم واقعا اینها برای این سوال مسخره جواب می خواهند.حالا من در این هاگیر واگیرِ رسیدن قطار و شلوغی باید به اینها جواب می دادم.گفتم:«حاج آقا چه ربطی داره؟ کدوم آخوندو شما دیدی که ادعای معصومیت داشته باشه؟ کجای دین گفته حالا چون ممکنه یه آخوند دروغ بگه نمی تونه حرف دین رو برای مردم بزنه و اونا رو راهنمایی کنه.اتفاقا من بیشتر از شما با آخوندا بودم، خیلیاشون آدمای خاکی ای هستن و ادعای هیچی هم ندارن.» پیرمرد گفت :«کی گفته تو بیشتر با آخوندا بودی ؟ چون ریش داری ؟» در همین حین قطار رسید و بحث نیمه کاره رها شد.

یک آشنا در غربت

یک روز صبح در یکی از ایستگاههای مترو منتظر رسیدن قطار بودم که یک نوجوان هجده نوزده ساله ی خوشتیپ از من پرسید:«آقا ببخشید این خط میره طرف آزادی؟» گفتم:«آره.خود آزادی میخوای بری؟» گفت:«نه،منتظر دوستمم» بعد از چند لحظه پرسید:«شما دانشجویین؟» گفتم:«بودم.درسم تموم شده». بعد با لبخند گفت:«ما هم از خودتونیما!» حرفش برایم جالب بود،پرسیدم:«دانشجویی؟ کدوم دانشگاه؟» گفت:«نه؛ از اون لحاظ» گفتم:«از کدوم لحاظ؟» این را که پرسیدم به من نزدیکتر شد و کارت بسیج فعالش را طوری که بقیه نبینند، نشانم داد و با لبخند گفت:«از این لحاظ! ما هم از خودتونیم.» خیلی خوشحال شدم ،گفتم:«کدوم پایگاهید ؟کدوم حوزه؟» گفت:«ما هم حوالی تهرانپارسیم.اونجا دیدمت.ما حوزه ی 155 هستیم،بلوار پروین ،پایگاه امام رضا (ع).اونجا پایگاه زیاده ولی بهترینش ماییم.حتما بیا پایگاه ما» در همین حین قطار رسید و خداحافظی کردیم البته قبل از رفتن شماره تماس همدیگر را گرفتیم. من که هیچ وقت قبل از آن او را ندیده بودم ولی احتمالا از ظاهرم حدس زده بود که از خودشانم!

 


مطالب مشابه :


مراکز عرضه کننده پوشاک عفاف و حجاب

تهران آیت الله کاشانی، نبش خیابان جنت آباد، مجتمع تجاری آدرس: اصفهان مدل های زیبای لباس




مراکز خرید در تهران

بی شک تهران، مناسب ترین وارد میشید، مانتو فروشی «فیروز آدرس: ر.ک قسمت های




فروش عمده و خرده پوشاك در تبریز( ارسال براي تمام نقاط ايران )

تولیدی پوشاک در تهران , های ملی جام با قیمت های عمده فروشی آنها در وب




تن فروشی دختران

در روز های اخیر یک سایت خبری نزدیک به راستگرایان گزارشی از تن فروشی در تهران




مدل های جدید مانتو برای بهار ۹۱

تصاویری از مانکن های محجبه در فروشگاه های مانتو. فروشی مانتو فروشی های ادرس دهی می شود




هنر طراحی- میز کره ای- محصول فروشی

هنر طراحی- میز کره ای- محصول فروشی اداره و یا ظرف های پذیرایی آدرس فروشگاه: تهران




ماجراهای یک جوان ریشو در تهران!!

که در تهران بودم. شرکت های آدرس یکی از آگهی های چند مانتو سرا و لباس فروشی که




ایش کاغاذی / کارنما / job paper / شماره 1468/ مشاغل روز شنبه 25/11/93

فرصت های (لطفاً هرگونه سوال خود را از آدرس یا به یک فروشنده خانم ‏جهت مانتو فروشی




برچسب :