شهید علی کسائی

زندگینامه روز عید غدیر خم سال 1334 علی چشم به جهان گشود. پدر با شوق فراوان فرامین دین مبین اسلام را به او آموخت و او را سرسپرده مکتب عشق حسین(ع) کرد. دوران ابتدایی را با موفقیت در شیراز به پایان رساند سپس به مدرسه راهنمایی رفت تا اینکه در رشته زبان و ادبیات عرب از دانشگاه فردوسی مشهد فارغ التحصیل شد. سال 1356 که برای انجام خدمت سربازی به پادگان ارتش اعزام شد، با اندیشه های والای خمینی کبیر (ره) آشنا گردید، در همین زمان اعلامیه و نوارهای امام (ره) را در میان دوستانش در پادگان پخش می کرد، با پیروزی انقلاب باوجودیکه خدمت سربازی را به پایان رسانده بود، به توصیه آیت الله دستغیب به استخدام ارتش درآمد و در هوابرد شیراز به عنوان مسؤول عقیدتی- سیاسی به خدمت پرداخت. سپس به مرکز پیاده شیراز انتقال یافت و مسؤولیت آموزش عقیدتی سیاسی را برعهده گرفت. سال 1360 توسط منافقین مورد سوء قصد قرار گرفت، اما به لطف حق سالم ماند. کسایی در طول سال های نبرد با دشمن بعثی پا برخاک خونین رزم نهاد و مشتاقانه در جرگه یاوران و سربازان روح الله (ره) از ایران اسلامی دفاع کرد. وی در سال 1364 یک مرتبه از ناحیه سینه مجروح شد. اما پس از بهبودی دوباره به جبهه بازگشت و در سال 1366 در روز عید غدیر در منطقه سومار در سن 32 سالگی به دیدار حق شتافت. پیکر پاکش را در دارالرحمه شیراز به خاک سپردند. از او چهار فرزند به یادگار ماند.   پیام هاتف به نماز شب علاقه خاصی داشت. تمام شبها برای مناجات با او بیدار می شد و عاشقانه به نجوا می نشست. یک شب که دیر به خانه بازگشت. من زنگ ساعت را بستم تا بتواند بخوابد. ناگهان سحرگاه سراسیمه برخاست. به ساعت نگاه کرد. وقت انجام نماز شب گذشته بود، با ناراحتی گفت: «تو نه تنها به من ستم کردی و لذت گفتگوی معشوق را از من گرفتی بلکه به اسلام هم خیانت کردی که امروز توفیق، رفیق راهم نیست.» عاشق حق بود. یادم هست یکبار در گلزار شهدا بودیم که اشک از چشمانش جاری شد، پرسیدم:«اتفاقی افتاده؟» در حالیکه اشکهایش را پاک می کرد گفت:«هاتفی لطیقه ای در گوشم خواند که شعله های قلبم را افروخت و آب چشمم را جاری ساخت.» روزهای آخر حیاتش حال و هوایی خاص داشت. به من گفت:«والله تشنه ام و جز از تیغ عشق او سیراب نگردم.»و بالاخره سیراب شد. علی سرسپرده ولایت امیر مؤمنان (ع) بود. روز عیدغدیر چشم بر هستی گشود. عید غدیر ازدواج کرد و عید غدیر چون ستاره ای درخشان به آسمان هجرت کرد.   آخرین دیدار آخرین بار که عازم سفر بود، محکم پایش را گرفتم تا نگذارم برود. گفتم:«نمی گذارم بروی. من را بغل کرد و بوسید. با خنده گفت: چرا؟» ابروهایم را درهم کشیدم و ادامه دادم:«اگر تو بروی، خیلی تنها می شوم.» اصرار کرد. دلم برایش سوخت. رضایت دادم. اما به یک شرط که مرا با خودش به جبهه ببرد. قبول کرد و گفت:«باشه ولی اول باید اجازه بگیرم. ببینم میشه سربازکوچولوها را برد.» گوشی تلفن را برداشت و کمی حرف زد. گفت:«اجازه ندادند.» آن روز خیلی گریه کردم. اما فایده ای نداشت. مادر پشت سرش آب ریخت. سه روز بعد برگشت. اما نه با پای خودش بر دستان مردم سیاهپوش شهر. روزی که او شهید شد من و دو خواهر چهار و پنج ساله ام جزء سی قرآن را حفظ بودیم. بابا شبها به جای قصه، برای ما قرآن می خواند و برای عبدالله 9 ماهه به جای لالایی. حالا هر وقت دلم برای او تنگ می شود به آفتاب که مثل او زندگی بخش و مهربونه نگاه می کنم.


مطالب مشابه :


خاطرات من/1

که بین قم-شیراز فاصله است,رسیده بودم شیراز. 2ماه دوره افسری توی پادگان مرکز پیاده شیراز




کاملترین کدهای مراکز آموزش نظام وظیفه ( کد محل پادگان آموزشی سربازی) بروز رسانی : 1391/04/26

پیاده سازی وب سایت تجاری و شخصی-ماسال و در اقلید فارس (شیراز ) کد 94 :سپاه پادگان ولیعصر




شهید علی کسائی

سال 1356 که برای انجام خدمت سربازی به پادگان ارتش اعزام سپس به مرکز پیاده شیراز انتقال یافت




100 تا دلاور

یگان 721 پادگان 01 نزاجا بچه های شهر شیراز. بار به دوش و پا پیاده.




بر فراز آربابا

ماه در داخل پادگان بانه محاصره 55 هوابرد شیراز و پیاده بیش از صد نفر




طرح سوال و پاسخ ها در مورد دوره کد شیراز و آموزشی عجب شیر

همینطوری بریم شیراز اگر لطف کنید تلفن پادگان رو هم »» دوره های کد زرهی و پیاده شیراز




برچسب :