رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7

وقتي وارد خونه ي سارا اينا شدم سعيد با قيافه ي آويزون گفت :_سلام . حيف كه درس دارين وگرنه تيكن مي زديم شرطي ! بلكه يه چيزي ببازي مهمونمون كني !_اون كه عمرا مگه تو خواب ! ولي تستامون تموم شد ، مي يام يه چند دست مي برمت فقط بعدش گريه نكي پول ندارم و اين حرفا كه تو كتم نمي ره !_اكي !و با سارا تو اتاقش رفتيم و از همون لحظه مشغول تست زدن شديم.الهه خانم مدام برامون آبميوه و تنقلات مي آورد كه مبادا ضعف كنيم از شدت فسفر سوزوندن !هه ! خب فكر نمي كنه من تا حالا كسي برام ازين كارا نكرده ، الان معده ام تعجب مي كنه !!؟ والله !خلاصه بد نمي گذشت ! اگه درس خوندن اينجوري باشه كه من حاضرم صبح تا شب يه كله درس بخونم ! نكته هايي هم كه برامون سخت تر بود رو از سعيد پرسيديم و برامون توضيح داد.چون رشته ي سعيد مهندسيه و رياضي اش فوله !تو حال و هواي كنكور بوديم كه گوشيم زنگ خورد .شماره ي سام بود : _سلام _سلام . چطوري مينياتور كوچولوي حاضرجواب ؟_خوبم ! اي پسر مظلـــــــــــــوم !!سام خنده اي كرد . معلوم بود سرحاله و كدورت ديدار قبلمون رو فراموش كرده ._مي گم حاضر جوابي نگو نه ! بببين من دارم از دفتر برمي گردم ، مي خوام بيام دنبالت بريم يه جاي خوب !_مثلا كجا ؟_بگم كه مزه اش مي ره ! تو بيا من كه نمي زارم به تو بد بگذره !_امممم ! آخه من خونه سارا اينام ، داريم تست مي زنيم ._آفرين دختراي خوب ! باشه مزاحمت نمي شم الان درست تو اولويته ولي بعد از كنكور فقط من !_چه برنامه ريزيه شيكي مي كني واسه خودت ! دقت نمودي ؟_چرا كه نه ! حقـــــــمه ! مواظب خودت باش ! كي برمي گردي ؟_نمي دونم !_يعني چي نمي دونم ؟ _خب چه مي دونم كارم چقدر طول مي كشه !_اكي ! فقط اگه دير شد يه زنگ به من مي زني كه بيام دنبالت ! _خودم ماشين دارم !_خوش به حالت ! مدلش چيه ؟ !! دختر خوب ! مي دونم با ماشين رفتي مي گم اگه تا دو سه ساعت ديگه نرفتي خونه به من مي گي كه بيام اونجا با هم برگرديم ! يادت نره ها !_به نظرم تو داري به من دستور مي دي ! سارا لبشو به دندون گرفت كه يعني اين چه حرفيه مي زني !؟_نخير بنده تقاضا مي كنم سركار خانوم ! لطفا منو حرص نده ! يه كلمه بگو چشم ديگه !_خب من دقيقا با همين يه كلمه مشكل دارم آخه ! _خب به جاش بگو باشه ، اكي ، چه مي دونم يه چيزي تو همين مايه ها هم بگي ، من كارم راه مي افته !_اكي ! _آفرين ! پس در هر صورت منتظر تماستم ! كاري نداري ؟اومدم بگم از اولشم كاري نداشتم ولي ديدم بسي ضايع ست ! _نه ! _پس خدافظ._خدافظ.پوفي كشيدم و گوشي مو پرت كردم رو تخت و گفتم :_واي ! چقدر رو يه سري چيزا پافشاري مي كنه ! داره رو مخم اسكي مي ره ديگه !سارا ابرويي بالا انداخت و گفت :_نيست تو سماجت نمي كني رو حرفات و كارات ؟ تو ديگه نبايد اين حرفو بزني كه !_سارا تو ديگه ازش طرفداري نكن ها ! يه چي بهت مي گما ! انگار داره به كارمندش دستور مي ده : اگه دير شد زنگ مي زني مي يام دنبالت !! بچه پر رو !_واااا ! خب براش مهمي كه مي خواد بياد دنبالت ! دستور چيه خره !؟ تو بايد يه آدم بيغ الدنگ مي گرفتت كه دلسوزياي سام رو حاليت بشه !_برو بابا !ديگه حوصله درس نداشتم پاشدم رفتم تو حال كنار سعيد و گفتم :_سر چيپس و پنير ، تو همين ترياي محل ! سعيد سري تكون داد و بازي رو شروع كرديم.تا ساعت 8 با جيغ و فرياد من و تشويق سارا ، طبق معمول من بردم و سعيد با لب و لوچه ي آويزون گفت :_شانس مي ياري خداوكيلي !_باختن سخته اما بالاخره يه روزي راه مي افتي ! غصه نخور !سوار ماشين شديم و تا ترياي محل من فقط لودگي كردم و حرص سعيد رو درآوردم و با سارا كلي خنديديم .
 
 
يه گوشه ي دنج نشستيم و صاحب تريا همون پسر جوونه از دور برام سر خم كرد و منهم با سر جوابش رو دادم.منو رو باز كردم و گفتم :_سعيد بيچاره شدي ! اينقدر گشنمه كه مي تونم يه فيل رو درسته بخورم !_عجب بدبختي گير كردم من ! بابا من فقط يه چيپس و پنير باختم ، به من چه كه تو معدت عين جوراب كش مي ياد مي توني يه فيل رو بخوري !سارا با اخم گفت :_سعيد كنس بازي رو بزار كنار ! چهار ساعت داشتيم تو اتاق درس مي خونديم حق داريم گشنه باشيم !_بميرم الهي ! خوبه مامان دم به ديقه يه خوردني مي آورد !با بي حوصلگي گفتم :_ببين سعيد ! چونه نزن ! با زبون خوش دارم مي گم ! هم چيپس و پنير هم بستني گردويي ! حالا يا رضايت بده يا هر چي ديدي از چشم خودت ديدي !سعيد با لحن تمسخر آميزي گفت :_مثلا !؟؟؟؟كيف پول سعيد رو ميز بود با سرعت نجومي برش داشتم ولي وسط راه سعيد دستمو گرفت و با خنده گفت :_باشه بابا ! كيفمو بده خودم حساب مي كنم ! _كورخوندي بچه زرنگ ! كه يهو سارا با نوك كفشش كوبيد تو ساق پام !با عصبانيت به سارا گفتم :_چته بي شعور ؟؟كه با چشاش اشاره كرد پشت سرم رو نگاه كنم . همينكارو كردم و از ديدن سام درست پشت سرم و در حاليكه دستش به پشتي صندليم بود و يكم خم شده بود و با ابروهاي در هم كشيده داشت به دستم كه تو دست سعيد بود نگاه مي كرد ، تقريبا كپ كردم !سارا سريع بلند شد و با دستپاچگي سلام كرد و به سعيد اشاره اي كرد و گفت : _سعيد برادرم و رو به سعيد گفت :_ ايشونم آقاي سام ، نامزده پروا !سعيد كه متعجب شده بود دستش رو از روي دستم برداشت و از جا بلند شد و دستش رو به سمت سام دراز كرد و گفت :_خوشبختم ! سام باهاش دست داد و گفت : بفرماييد لطفا .و نگاهش رو به من كه از سر جام تكون نخورده بودم دوخت و با لحن خاص خودش گفت :_داشتي درس مي خوندي نه ؟! ديگه نمي خواستم ازش حرف بخورم واسه همين گفتم :_آره ! ولي بعدش واسه رفع خستگي اومديم اينجا !سرش رو خم كرد كنار گوشم و آروم گفت :_بيرون منتظرت مي مونم .با سعيد و سارا خوش و بشي كرد و از ما دور شد .ولي چند تا ميز جلوتر يه پسره كه تنها نشسته بود صداش كرد .سارا نفس راحتي كشيد و گفت :_واي چه جذبه اي ! داشتم سكته مي كردم !_از بس كه ترسويي خب ! سعيد كه با لبخند داشت سام رو برانداز مي كرد گفت :_خيلي خوش تيپه ! از كجا پيداش كردي ؟ خواهر نداره احيانن ؟؟_ از تو لپ لپ درش آوردم . اون پسره داشت اصرار مي كرد كه سام سر ميزش بنشينه كه در نهايت هم همين اتفاق افتاد ! اه ! درستم روبروي من نشست ! اصن من از دست اين سام آسايش ندارم ! يه ديقه اومديم حال كنيمــــا ! اگه گذاشت !جالب اينجا بود كه سام وانمود مي كرد توجهي به من نداره و حواسش به حرفاي دوستشه ! ولي از اونجائيكه من خودم ختمه ، قدبازي و قيافه گرفتنم ، مي دونستم شيش دونگه حواسش پيشه منه ! اصن اون همه زاويه ! اگه به من محل نمي زاري بي خود مي كني دقيقا مي شيني روبه روي من ! والله به خدا !حالا هي دهن منو وا مي كنه ها ! آخه پيش قاضي و ملغ بازي ؟؟ وايسا يه حالي ازت بگيرم كه واسه من تيريپ مچ گيري برنداري ديگه !سفارشامونو كه داديم سارا رو به سعيد گفت :_سعيد شانس آورديا ! گفتم الانه كه بزنه شل و پلت كنه !_آره دقيقا ! فكر كن يه دفعه اومده تو كافه ديده نامزدش با يه پسر نشسته اونم تو اون حالت ! خب حق داشت اگرم مي زد ! به نظرم كه خيلي منطقي برخورد كرد !اخم كردم و گفتم :_نخيرم همچين حقي رو نداره ! ما تا حالا رابطه مون هر مدلي بوده همونجوري مي مونه ! به كسيم ربطي نداره !سعيد نچ نچي كرد و گفت :_من اگه جاي نامزدت بودم كه خدا قسمت نكنه ! اين زبون درازت رو كوتاه مي كردم كه بفهمي به كي ربط داره به كي ربط نداره ! با تعجب به سعيد نگاه كردم و گفتم :_يعني واقعا توام از اين اخلاقاي سگي داري ؟؟_خيلي ممنون ! اخلاق سگي يعني چي !؟؟ مي گم كه اين پسره زيادي بهت رو داده ! زيادي منطقي برخورد مي كنه ! تو دلت مي خواد شوهرت سيب زميني باشه كه هر كاري مي كني عين چلمنگا فقط نگات كنه لبخند بزنه ! شرمنده ها ! ولي مالـــــيدي ! اين پسره كه من ديدم نه سيب زمينيه نه چلمنگ ! خيلي ام باهاش حال كردم ! الانم همه ي حواسش به منه كه دارم چي بهت مي گم ! دمش گرم ! حواسش به نامزدش هست ! غير از اين بود بايد فاتحه شو مي خوندي ! همين جذبه اش مي ارزه به صد تا بچه قرتي ! _مشكل شما مردا اينه كه فكر مي كنيد عقل كل هستين و از زنا بيشتر مي فهمين و هميشه هم بايد امر و نهي كنيد و خانمها هم بايد فرمانبردار شما باشند !_ نخير !اين برداشت شخصيه تو ! واسه خودتم نگهش دار ! اگه يه نفر واست مهم باشه ، بهش فكر مي كني ، دنبالش مي افتي ، دائم بهش زنگ مي زني ، حواست بهش هست كه اشتباه نكنه بلايي سرش بياد ! وگرنه اگه كسي واسه آدم مهم نباشه اصن اين حرفا معني پيدا نمي كنه !_همون عشق = اسارت ديگه !سعيد گوش هاي سارا رو با دست گرفت و گفت :_عزيزم تو حرفاي اين دختره ي خيره سر رو گوش نديا ! از راه به درت مي كنه !بسته ي دستمال كاغذي رو برداشتم و به سمت سعيد پرتش كردم و گفتم :_ پر رو !سعيد به سرعت نگاهي به سام انداخت و گفت :_ببين اگه امشب گذاشتي من سالم از اين در بيرون برم !؟ اين دفعه واقعا مي خواست بزنه دهنمو سرويس كنه ! بابا رعايت كن ديگه ! با دوستاش نشسته زشته ! الانرفيقاش بفهمن تو نامزدشي ، تعجب مي كنن خدايي ! تو يه ميز اون يه ميز ! سارا گفت :_خب سام رفت كه ما راحت بشينيم ولي پرواهم بهش يه تعارف خشك و خالي ام نزد كه بشينه سر ميز ما ! _برو بابا ! تعارف ندارم من با كسي ! مي خواست بشينه ، خودش مي نشست ديگه ! كارت دعوت مي خواد آقا !!و ناخودآگاه به سام نگاه كردم كه با ابروهاي در هم تنيده داشت به فنجون قهوه اش نگاه مي كرد ! يكي ديگه هم كنارشون نشسته بود و داشت چيزي سفارش مي داد.خوردنيهامونو خورديم . تمام سعي ام اين بود كه به سام محل نذارم كه حالش جا بياد و تا وقتي كه از جا بلند شديم تو اين كار موفق بودم . هرچند سنگيني نگاه اونو رو خودم حس مي كردم .
به سمت صندوق رفتيم سعيد و سارا براي سام سر تكون دادند ولي من بدون اينكه نگاش كنم از كنارش رد شدم .همينطور كه كنار سعيد ايستاده بوديم تا حساب رو پرداخت كنه ، صاحب تريا ازم پرسيد :_كنكورت رو خوب دادي ؟_هنوز امتحان ندادم . نكنه مي خوايد بهم جايزه بديد ؟خنديد و گفت :_چرا كه نه ! اينجا متعلق به شماست ! يه دفعه دستي به پشتم خورد و صداي سام درست از پشتم بلند شد :_شاهين آخر ما نفهميديم اينجا متعلق به كيه ؟سام داشت به صاحب تريا اين حرفو ميزد و با فاصله ي كمي از من دستش رو كمرم بود.شاهين از اينكه من رو با تو اين حالت با سام ديد خيلي تابلو تعجب كرد ولي خودشو جمع و جور كرد و گفت :_مال شماست داداش ، من جسارت كردم !سام لبخند كج مخصوص خودش رو زد و رو به شاهين گفت :_دمت گرم !بعد به من اشاره كرد و ادامه داد :_خانوم من هر وقت با دوستاش اومد اينجا ، مهمونه منه ! هواشونم داشته باش ديگه !_كوچيكتم سام ! شرمنده من در جريان نبودم وگرنه سرويس بهتري مي دادم .بعدشم سعيد هر كاري كرد ازش پول نگرفت و گفت :_سام بيشتر از اينا واسه من ارزش داره !بعد از انجام تعارفات در حاليكه بيرون مي رفتيم سام از پشت بازومو گرفت و خم شد و در گوشم آروم گفت :_خدارو شكر كل محل مي دونن تو پشت كنكوري هستي !!بايد اعتراف كنم تو اون حالت اگه جوابي هم داشتم كه بدم تو دهنم ماسيد به خاطر اينكه يه جوري آدم رو نگاه مي كنه كه زبونت قفل مي شه ! در مورد اندامشم همينو مي گم كه اگه پشتش قايم بشم ديده نمي شم يه سر و گردن هم كه ازم بلندتره ! خب خود به خود آدم هنگ مي كنه ديگه ! نمي گم گولاخه ! ولي همچين بي شباهت هم نيست !جلوي در ، به سام گفتم كه بايد بچه ها رو برسونم گفت باشه منم پشتت مي يام.سعيد گفت :_پس تو و سارا با هم بريد منم با سام مي يام دو كلمه مردونه حرف بزنيم.تموم طول مسير سارا غر زد كه چرا اينقدر بي فكرم و جلوي نامزدم وايسادم با اون ياروهه (شاهين ) دل دادم قلوه گرفتم ! ؟ _بابا جون من منظور خاصي نداشتم !_اتفاقا شاهين منظور خاصي داشت !_تو كج خيالي سارا !_توام خوش خيالي ! سام بيچاره اينجا رفت و آمد داشته و داره ، تو نبايد اينجوري برخورد كني كه اون ضايع بشه ! _مگه من چي كار كردم خب ؟_هيچي فقط خيلي بي فكري و وقتي هم سام بهت تذكر مي ده ناراحتم مي شي و قيافه مي گيري و بد و بيراه مي گي كه چرا بهت گير ميده ؟_خب مگه دروغ مي گم گيره ديگه !_ به خدا خيلي آقاست پروا !_تو تو همين دوبار برخورد فهميدي خيلي آقاست ؟_بعضي چيزا زياد زمان واسه فهميدن نياز نداره !_تو خوبي !سارا و سعيد پياده شدند و جناب سام ، بنده رو دقيقا تا دم درب حياط اسكورت كرد.ولي بر خلاف تصورم كه فكر مي كردم ميره نرفت و از ماشين پياده شد و به سمتم اومد .منم پياده شدم ولي همونجا كنار ماشين ايستادم .سام به چراغاي خاموشمون نگاهي كرد و گفت :_نيستن ؟_احتمالا !_خب خدمتکاراتون كجان كه چراغا خاموشه ؟_مادر شهلا سرطان گرفته ، رفتن شهرستانشون._خب پس بيا بريم خونه ي ما !_ واسه چي ؟_خب نمي شه كه تنها بموني تو اين خونه ي بي در و پيكر !_دزدگير داره ، مدار داره ،بي در و پيكره ؟_دزدگيري كه من تونستم بپيچونمش رو ، يكي ديگه هم مي تونــه !_خب كه چي ؟_اينكه تو اينجا ، تنها باشي امنيت نداري !_چطور تا حالا داشتم و اتفاقي نيفتاده !؟_من راجع به قديم حرف نمي زنم ، امروز و آينده ست كه مهمه ! بيا بريم خونه ي ما ! آخر شب برتمي گردونم !_نه نمي يام . _چـــــــــراااا؟؟؟؟_آخه يكاره بيام خونتون كه چي ؟_از بس نيومدي و نمي ياي ، الان برات عجيب شده ! مثلا نامزدمي هـــا ! هنوز نمي دوني من خونم كجاست ؟ چه شكليه ؟ اصلا برات مهم هست ؟؟_به وقتش مي يام خب ! الان حسش نيست گير نده خواهشا !_با دلخوري نگام كرد و گفت :_اكي ، فقط فكر اينكه الان تنها بري خونه رو هم از سرت بيرون كن !_اي بابا ! خب مگه تقصيره منه كه اينا خونه نيستن ؟ هان ؟_نه ! ولي مگه تقصيره منه كه خيالم از بابت خونتون راحت نيست و نمي تونم تو خونه تنها بزارمت !؟؟به ماشين تكيه زدم و گفتم :_خب چي كار كنيم الان ؟آخرين پك رو به سيگارش زد و گفت :_من مي يام خونتون تا اينا برگردن !_باشه پس ماشينو بيار تو پاركينگ .و پشت هم ماشينا رو پارك كرديم و بالا رفتيم.چراغ سالن رو روشن كردم و گفتم :_بشين تا چايي درست كنم ._مگه بلدي ؟_چايي رو آره ديگه !و تو كتري آب ريختم و چاي ساز رو روشن كردم.سام ماهواره و تي وي رو روشن كرده بود و با لبخند بدجنسي رو به من گفت :_كانالاي مثبت هجده تون كه همش بازه !_آقا و خانوم كيايي حالشو مي برن ! شايد شهلا و يوسف هم مستفيض شده باشن ! كي مي دونه !_يعني فقط تويي كه التفاتي نمي كني ديگه !؟_حالـــــــــا ! بعدشم مگه ايرادي داره ؟_نه آخه معمولا اين برنامه ها بدجوري آمادگي ايجاد مي كنه ! توام كه گفتي كلـــــا آمادگي نداري ! خب واسه آدم سوال ايجاد مي شه ديگه ! متوجه تيكه اي كه انداخت شدم . به روي مباركم نياوردم و گفتم :_من مي رم لباسمو عوض كنم الان بر مي گردم !يه سارافون آستين كوتاه آجري با ساپرت پوشيدم و داشتم تو آينه خودمو مي ديدم كه تقه اي به در خورد و سام اجازه خواست كه وارد بشه .در رو باز كردم و گفتم :_زيادي معطلت كردم ؟_نه ! مي خوام اتاقت رو ببينم !به داخل اتاق دعوتش كردم و سام با دقت به وسايلم نگاه مي كرد كه گفت :_كنتراست رنگي اتاقت خوبه !_مرسي !_فقط بعضي چيزا تو دكورت هست كه يكم با فضاي اتاقت متضاده ! اينجارو خودت دكور كردي ديگه !؟_آره . چي متضاده ؟_هيچي ولش كن !داشت به تابلوي رنگ و روغني كه از يه خيريه خريده بودم نگاه مي كرد كه من گفتم :_بگو ديگه !همونجوري كه با دقت تابلو رو بررسي مي كرد گفت:_قول مي دي ناراحت نشي و جنبه شو داشته باشي ؟ _خب آره !_باشه مي گم . ببين چون تو اصولا دختري هستي كه با رمانس و رمانتيك رابطه اي نداري ، فضاي اتاقت هم همين رو القا مي كنه ! ولي يه چيزي هست كه خيلي اين فضا و محاسبات آدم رو مي ريزه به هم و آدم رو به يه بزم دو نفره ي رمانتيك و عاشقونه دعوت مي كنه !اينقدر با جديت حرف مي زد كه تا مكث كرد گفتم :_خــــــب ؟؟سرشو انداخت پايين و با يه لبخند كج كه چال لپش رو نمايش مي داد گفت :_دكور روي ميز كامپيوترت رو مي گم !با تعجب به ميز كامپيوترم نگاه كردم و از چيزي كه مي ديدم تقريبا شوكه شدم !من احمق چند تا ست لباس زير خريده بودم و اونارو همونجا رو ميز گذاشته بودم و يادم رفته بود كه قبل از ورود سام برشون دارم.از يه طرف حرصي شده بودم و از يه طرف قيافه و حركات سام خنده ام مي نداخت . با اخم رو به سام گفتم :_مي شه لطف كني از اتاقم بري بيرون ؟_قرار شد نارااحت نشي ديگه !_ناراحت نيستم اگه مي شه برو منم الان مي يام پايين.سام سري تكون داد و در حاليكه خارج مي شد گفت :_من كه مشكلي با دكورت ندارم الكي خرابش نكن !دمپايي رو از پام در آوردم و به سمتش پرتاب كردم كه تو هوا گرفتش و چشمكي زدو از اتاق بيرون رفت !سريع جمعشون كردم و تو كشو گذاشتمشون و رفتم پايين .چايي رو دم كردم و چند دقيقه اي بعد با چايي به سالن رفتم.سام داشت با موبايل مكالمه مي كرد.قبل از اينكه چاييمون رو بنوشيم پدر و آذين رسيدند و سام چاييشو خورد و وقتي پاشد بره پدر اصرار كرد كه شب پيشمون بمونه و من تو دلم گفتم : اين پدر من چقدر بي فكره آخه ! سام خدا رو شكر موقعيت رو درك كرد و همون موقع طبق قولي كه داده بود ،رفت .
جلوي آينه مقنه ام رو صاف كردم .يكبار ديگه همه ي وسايلمو چك كردم كه چيزي جا نگذارم .همه چي مرتب بود ، تا چند دقيقه ي بعد هم ، سام مي رسيد .ديشب اينقدر اصرار كرد كه راضيم كرد بياد دنبال من و بعدشم سارا و الي !گفت با استرس نمي توني رانندگي كني ، خودم مي رسونمتون ، بعدشم دوباره مي يام دنبالتون.به آشپزخونه رفتم و در يخچال رو باز كردم .ميلم به چيزي نمي كشيد .هيچ وقت دوست نداشتم تنهايي صبحونه بخورم ، چرا دروغ ؟! نه حوصله ي تنها خوردن و نه حوصله ي آماده كردنشو !از سكوت خونه خنده ام گرفت .پدر و آذين اصلا خبر نداشتند كه امروز آزمون دارم .ناخودآگاه ياد الهه خانوم افتادم كه الان يا داره به زور لقمه تو دهن سارا مي زاره يا واسش آيه الكرسي مي خونه و بهش فوت مي كنه !يا چه مي دونم ، مثلا كتايون خانوم ، مامان الي ، مطمئنن كل ديشب رو از استرس كنكور الي نخوابيده !يه حبه انگور تو دهنم گذاشتم و در يخچال رو بستم.كلاسورم رو برداشتم و از خونه خارج شدم.سام مقابل درب خونه ، ماشينش رو پارك كرده بود و خودش به ماشين تكيه زده بود._سلام ! خيلي وقته اينجايي ؟_سلام ! نه تازه رسيدم ._ممنون كه به خاطر من ، از خوابت زدي !لبخندي زد و گفت : _مينياتور كنكور داشته باشه بعد من بگيرم بخوابم ؟! نــــــــچ ! سوار شديم و سام خم شد از صندلي عقب دو تا پياله حليم برداشت و يكيشو مقابل من گرفت و گفت :_قبول داري صبحونه تنهايي نمي چسبه ؟با خنده گفتم :_آره ، دقيقا ! اما يه مدت بياي خونه ما كلا طبعت عوض مي شه ! چون اگه بخواي اينطوري فكر كني هميشه گرسنه مي موني !!_الان تو صبحونه خوردي يعني ؟_نه بابا حالش نبود !_پس حسم درست بود ! اول حليم رو بو كردم و وقتي حسابي از بوش ، مست شدم گفتم :_واقعا ممنون ! ولي يادت باشه زياد بد عادتم نكني چون من بي جنبه ام ! و با ولع شروع به خوردن كردم !_بي جنبه ، لوس ، شيطون ، مظلوم ، لب و لوچه گلي ، همه جوره ات قبول !_ ااا چه خوب ! هاپو هم بشم قبوله ؟_ هاپوتم قبـــــــــول !_كثافت عوضي بشم ؟؟_اون موقع مي كشمت !_ولي زبون درازيو ديگه مي كنمــــااا !_قيچي مي كنم زبونتو !چشم غره اي بهش رفتم و گفتم :_ پس قپي نيا كه همه جورت قبول !سام دور دهنشو با دستمال پاك كرد و گفت :_خانوم كوچولو ! همه جوره ات قبول فقط به شرطي كه با من رو بازي كني و واسه من ، زير و رو نكشي ! اين جوري پايتم همه مدله !با هر كي در بيفتي پشتتم ، كل كل باشه پايتم ، شيطوني كني خوشمم مي ياد فقط دو تا شرط داره : يك : به جا باشه . دو : نخواي منو دور بزني !و همزمان با تموم شدن حرفش ماشينو روشن كرد و حركت داد.بچه ها رو برداشتيم و به سمت حوزه رفتيم .سام واسه سارا و الي هم حليم گرفته بود ولي اونا طبق روال هميشه ، صبحونه ي تپلي به بدن زده بودن و فقط يه ناخونك زدن.
 
نزديك حوزه شلوغ بود ولي چون به موقع رسيديم يه جاي پارك پيدا كرديم و سام ماشين رو پارك كرد.بچه ها تشكر كردند و پياده شدند ولي من كه با سام دست دادم تا خداقظي كنم دستمو تو دستش نگه داشت و گفت :_كنكور آزاد تقريبا آسونه ،اگه زمان بندي كني و با حوصله پيش بري حتما موفق مي شي ! سر تكون دادم و ادامه داد :_سوالهايي كه رو جواباشون مرددي رو بزار واسه آخه جلسه ! اگه زمان اضافه آوردي دوباره برو سراغشون .در ضمن سر جلسه خودشون كيك و سانديس مي دن ولي از اونجائيكه مي دونم خيلي تشنه ات ميشه واست چند تا آبميوه ؤ آب معدني گرفتم .با نگاه پر سپاسي گفتم : _ مرسي بابا جون !واقعا ياد پدراي مهربون افتادم كه نگران فرزندشونن ، بار اول بود كه كسي اين فرمي بهم محبت مي كرد ! شايدم من چون محبت پدر و مادر به خودم نديدم از توجهات سامحس پدرونه رو برداشت مي كنم !_ اكي ! من مي رم شركت ظهر مي يام دنبالتون !تا اومدم مخالفتي دوباره بكنم اخم كرد و گفت :_بدو برو ! ديرت نشه خانوم كوچولو !سارا و الي داخل بودند اما نزديكاي در منتظرم ايستاده بودن .الي دستشو تو هوا تكون داد و گفت :_دل بكن بابا ! همش پنج شيش ساعته ها ! اينطوري غريبانه خدافظي مي كنيد !ابرويي بالا انداختم و گفتم : بتركـــه چشم حسود و بخيل !سر جاهامون نشستيم و با كلي مقدمه و سلام و صلوات بالاخره برگه ها پخش شد . تو دلم گفتم : خدايا اميدم به خودته ، كمكم كن !و شروع كردم .تقريبا از اون چيزي كه هميشه تصورم بود خيلي بهتر بود و با توجه به نكته هايي كه از مشاورم گرفته بودم زمان بندي خوبي كردم .فقط نشيمن گاهم به شدت تير مي كشيد و كمرم درد گرفته بود.ولي چاره اي نبود چون شرايط همه يكسانه .وقتي اعلام كردند كه وقت تمومه ، پنج دقيقه اي بود كه كارم تموم شده بود .خدا رو شكر كردم و به سمت در خروجي رفتم .چنان همهمه اي بود كه صدا به صدا نمي رسيد .يه ربع ساعت طول كشيد تا تونستيم همديگرو پيدا كنيم .بجه ها هم از آزمون راضي بودن و با توجه به اينكه انتخابامون عينه هم بود ، احتمال با هم قبول شدنمون بالا مي رفت.از حوزه به سختي خارج شديم .جلوي در جاي سوزن انداختن نبود.ولي قد كشيده ي سام ، باعث شد سريع پيداش كنيم .سام جلو اومد و همزمان كه جواب سلام بچه ها رو مي داد كلاسورم رو گرفت و گفت :_خسته نباشيد معلومه كه راضي بودين !من سري به نشونه موافقت تكون دادم و سارا گفت :_بله خيلي !من از خستگي رو صندلي جلو ولو شدم ولي سارا و الي مخي مي خوردن كه بيا و ببين !سام هم با حوصله جواب مي داد و از كنكور دوره ي خودش تعريف مي كرد.بچه ها رو رسونديم و سر چهار راه محل سام به جاي اينكه به سمت خونه ي ما بره ، پيچيد به سمت مخالف ._ كجا مي ري؟_انتظار نداري كه تو رو هم برسونم خونتون كه معلوم نيست كسي هست يا نيست ؟؟! منم ناهار نخوردم كه باهم بخوريم.با اينكه چندان حال رستوران نداشتم ولي واقعا دور از ادب بود كه مخالفت كنم اونم با كسي كه از صبح علاف كاراي منه !چشمام رو ، رو هم گذاشتم .ماشين كه از حركت ايستاد چشمامو بازكردم و دنبال رستوران گشتم ولي چيزي نديدم._واسه چي وايسادي؟ اينجا كه رستوراني چيزي نيست !!بدون توجه به من دستمو گرفت و كف دستمو باز كرد و گفت :_دستاتو ديدي ؟ همش خودكاري شده ! زمان ما با مداد ب شيش تست مي زديم !_ما هم همينطور ! اينا مال حل سوالاست كه تو چك نويس با خودكار مي نوشتم . مي گم اينجا رستوران نيست كه سام ! شنيدي ؟_داريم مي ريم تو دفتر من .با تعجب گفتم :_دفتر تــــو !؟؟ به مقنعه ام اشاره كردم و گفتم :_با اين قيافه بيام تو دفتر كار تو ؟؟؟اخم كوچيكي كرد و گفت :_خيلي هم بهت مي ياد اتفاقا !_الان همكارات مي گن آقاي صدر گشت گشت يه دختر مدرسه اي پيدا كرد !_ اولا كه همينجوري هم از همشون سرتري ! دوما كه بعله ! من همش دنبال يه دختر مدرسه اي به اسم پروا كيايي مي گشتم !كه بكنمش پروا صدر ! سوما اصلا به كسي ربطي نداره كه من چيكار مي كنم ! مهم خودمم كه فعلا يه پاره آجر خورده تو سرم !در آخر هم يه لبخند كج مثل هميشه تحويلم داد ._ بعد مي گي دختر خوبي باش ! خب خودت نمي زاري ! مجبورم مي كني به اعمال خشونت دست بزنم !دستمو مشت كردم و تو بازوش كوبيدم ولي بدجنس تا ديد مي خوام مشت بزنم بازوشو سفت كرد و تقريبا دست خودم داغون شد ! با لبخندي كه سعي مي كرد مهارش كنه گفت :_ دستت درد گرفت ؟_نخيــــرم !_ولي بازوي من درد گرفت .و با حالت نمايشي بازوشو ماليد و گفت : _واي واي حالا كبود نشه شانس آوردم ! آخ خيلي دردم گرفت ! چقدر زورت زياده ! _خودتو مسخره كن ! من كه اعتماد به نفسم بالاست با شلوار كردي هم بيام واسم خيالي نيست ! واسه خاطر خودت گفتم !در حاليكه از ماشين پياده مي شد گفت :_شما واسه خاطر من ، فقط حرفمو گوش كن و نه نيار ! _يه دفعه بگو ، اطاعت امر كنم ديگه !_نخير ، اون منم كه اطاعت امر مي كنم !_واي مگه كسي هم مي تونه به تو امر كنه واقعا ؟؟؟؟_غير از تو هيچ كس ! _جدي تا حالا كسي بهت نه گفته با اين اخلاقت ؟ همينطوري كه به سمت دفترش هدايتم مي كرد گفت :_جدي بگم ؟_آره ديگه !_واقعا غير تو هيچ كس !با تعجب گفتم :_من كي به تو نه گفتم؟؟؟؟_ صد بار ! _مثلا ؟؟_بيا دم پنجره !_نمي يام ! _بيا بريم بيرون _خونه سارا اينام نمي يام ! _بيا خونمون _نمي يام ! _ماشينم دست تو باشه ! _ نمي خوام !_بيام دنبالت ببرمت سر جلسه ! _خودم مي رم ! بازم بگم يا يادت اومد ؟؟؟
ابرویی بالا دادم و گفتم :_خوشم می یاد هیچیــــم یادت نمی ره ها !_هیچی که نه ! ولی چیزی که برام مهم باشه تا آخر عمر هم یادم می مونه !تو دلم گفتم :خو مریضی تــــو !! به این مدل بیماریم می گن کینه ی شتری !ولی فقط پوفی کشیدم و سکوت کردم !در همین حال به ورودی شرکت رسیدیم .یه نمای سنگ خیلی شیک و مدرن داشت که سر درش اسم شرکت به بزرگی حک شده بود.وارد یه نیمچه لابی و بعدش یه راهرو شدیم .انتهای راهرو به آسانسوری شیشه ای ختم می شد ولی نورافکن هایی که فضای نیمه تاریک سالن رو افکت می دادن برام خیلی جالب توجه شده بود و مدام رنگهای متنوعش رو با چشمام دنبال می کردم.سام دکمه ی شماره سوم رو فشرد و برام توضیح داد که طبقه ی اول مربوط به بخش حسابداری و مالی شرکت ، طبقه دوم بخش فروش و طبقه ی سوم بخش مدیریت و اداری می شه .طبقه ی سوم از آسانسور خارج شدیم و سام زنگ دفتر رو زد و همزمان لبخند به لب به من نگاه کرد و گفت :_ببخشید خانوم ، این تیریپتون منو کشته ! می شه یه نصفه لبخند به بنده بزنید که دلم خوش باشه با شمام !!؟تازه فهمیدم داشتم با اخم ساختمون شرکت رو بررسی می کردم .قبل از اینکه خنده به لبم بیاد دختری قد بلند و خوش پوش در آفیس رو باز کرد و بعد از عرض سلام و خوش آمد گویی ، با دقت منو از نظر گذروند.سام دستی پشت کمرم گذاشت و به داخل هدایتم کرد.دو دختر هم سن و سال همون دختر ، یک مرد میانسال و یک پسر جوون هم به استقبالم اومدن .اینجا بود که فهمیدم سام با برنامه ی قبلی منو به آفیسش دعوت کرده وگرنه اینا از کجا می دونستن که سام مهمون داره که همه آماده ی ورودش بودن !!سام دونه دونه معرفیشون کرد .مرد میانسال مدیر داخلی و مابقی منشی و کارمند امور اداری بودن .و در آخر هم منو به عنوان همسرش به همکاراش معرفی کرد !در اینجا جا داشت یه دونه از اون چشم غره های تخصصیم رو براش برم !دآخه همسر کجا بوده !؟ما هنوز نامزد رسمی هم نشدیم یه کاره برگشته می گه : ایشونم همسرم هستن !!بعد حرف هم بزنی می گه زبون دراز !!بچه پر رو !! همچین می گه همسر انگاری سالهاست داریم در جوار هم زندگی می کنیم !دیدین این منشی ها به دوست دختر یا زن مدیرشون آلرژی دارن ؟این سه تا دخترا هم دقیقا همین حس رو به من داشتن و این از فرم بالا پایین شدن نگاشون رو من ، کاملا تابلو بود !یکیشون که انگار داره به هووش نگا می کنه !! اه اه ! حســــود !جا داشت اینجا واسه ..وون سوزی این سه تا هم که شده ، دست بندازم دور بازوی سام و با دماغ باد کرده و سر بالا ، واسشون افه بیام !اما شما که می دونید من اهل کلاس ملاس نیستم !واسه همینم لبخندی زدم و رو به همه گفتم :_از آشناییتون خوشبختم !بزار تو حال خودشون باشن بابا ! چه خیالیه ! خب مدیرشون خوشگل و جنتلمن بوده و کلی روش حساب کرده بودن ! زورشون می یاد طفلکی هــــا ! که یهویی بیاد بگه "همسرم" و همه ی آمال و آرزوهای دخترونشون رو نقش بر آب کنه ! سام به همون دختری که در رو برامون باز کرده بود گفت :_خانوم احمدی ناهارمون رو سفارش دادین دیگه ؟_بله آمادست ، رو میزتونه !سام اینبار یکم مهربون تر از دفعه ی قبل دستش رو پشت کمرم گذاشت و گفت :_از اینور عزیزم !و به سمت اتاقش هدایتم کرد !تابلو بود که می خواد جلو کارمنداش ژست همسر دوستی برداره !سام در اتاقش رو که سردرش نام سام صدر خورده بود رو برام باز کرد و با لبخندی دخترکش گفت :_بفرمایید سرکار خانوم !و قبل از داخل شدن خودش بلند گفت :_لطفا تلفن به من ارتباط ندین !و خودش پشت سر من که محو تماشای دکور اتاقش بودم وارد شد و در رو بست .
 


مطالب مشابه :


دانلود رمان پروای بی پروای من

رمان پروای بی پروای من نویسنده:ebrahimi.fari تعداد صفحات:۲۵۹۴ خلاصه رمان: پروا تک فرزند خانواده که




پروای بی پروای من2

پروای بی پروای من2 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




پروای بی پروای من4

پروای بی پروای من4 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




پروای بی پروای من5

پروای بی پروای من5 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




برچسب :