نمایشنامه طنز کتابخانه مظفر ( قسمت دوم )

راوی ( با ناراحتی ) : بابا من از تو دارم تعریف می کنم. چرا تو نمی فهمی ؟<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

کامران : آقا نمی خوام تعریف کنی. زوره ............ ( رو به دوربین ) : آقایون، مسئولین، بابا تو رو خدا مشکل اشتغال جوونها رو حل کنید تا اونها مجبور نباشن به یه همچین مشاغل کاذب و بیخودی تن بدن.

راوی : خوب حرفت رو زدی . خوش اومدی

کامران : اصلا نمی خوام برم . می خوام همینجا بمونم. فضولی ؟

راوی : گوشت رو نزدیک کن. یه چیزی می خوام بهت بگم.

کامران : چی می خوای بگی ؟

راوی : نزدیک کن تا بهت بگم .

کامران گوشش را به دهان راوی نزدیک می کند و راوی چیزی را در گوش او زمزمه می کند. کامران با شنیدن این سخنان دست بر دهان خود گذاشته و با صدای بلند فریاد می زند : اوه، اوه، بی تربیت و آنگاه بلافاصله از صحنه خارج می شود.

راوی : ( رو به دوربین ) : چه کارش کنم. نمی رفت دیگه ........... راستی صحبت از کتابخونه شد شما می دونید کتابدارا یه وبلاگ گروهی توپ دارن که آخرین اطلاعات روز کتابداری و اطلاع رسانی رو توش منعکس می کنن ؟ نمی دونستید ؟ خوب حالا بدونید. اینجا رو نگاه کنید.

 

موقعیت : کتابخانه مظفر ( مراسم افتتاحیه کتابخانه مظفر در اتاق گفتمانه های کتابخانه )

حضار : خان والا کتابگذار اعظم - کامران گل مراد نازی - فروغ  - حیف نان عمو منصور شیدا خانم - مباشر - خانواده نازی اینا و عده ای از علاقمندان

 

مدعوین بر روی صندلیهای خود نشسته و مباشر پشت تریبون قرار می گیرد.

مباشر : سلامی چو بوی خوش آشنایی. از قدیم گفته اند نمک در نمکدان شوری ندارد دل من طاقت دوری ندارد. تعجب نکنید ؟ این زبان حال کتابخانه مظفر است که پس از چند سال بسته ماندن و مهجوریت طاقت دوری از علاقمندان و کتابخوانان را نداشته و اینچنین شرح حال می گوید .

در این حال گل مراد که در کنار کامران نشسته است رو به کامران می کند و می گوید : ها ؟

کامران ( رو به گل مراد ) : ولش کن. یه چیزی گفت دیگه. تو سخت نگیر. ممکنه سردرد بگیری.

گل مراد : ها ؟ سردرد دیگه چیه ؟

کامران ( با تعجب ) : یعنی تو حالا سرت درد نگرفته ؟

گل مراد : گل مراد تا حالا سرش هیچی نگرفته. یالا بده.

کامران : چی رو بدم ؟

گل مراد : همون که سرت گرفته

کامران ( با حالت گریه ) : بابا تو رو خدا بی خیال شو. ( و با اشاره به تریبون ) اونجا رو نگاه کن .

مباشر : حال دعوت می کنیم از خان مظفر برای ارائه خوشامد و سخنرانی تشریف بیارن. تشویق کنید لطفا ........... بلندتر..........

خان مظفر به پشت تریبون رفته و می گوید : سلام می کنیم ................... خوشحال هستیم..................... از خودمان تشکر می کنیم..................... کتابخانه چیز خوبیست ........................ انجمن کتابداران هم خوب است. عضو شوید ....................( با حالت اضطراب ) کامران شما بیائید ادامه دهید......

خان مظفر از جای خود حرکت کرده و کامران جایش را پشت تریبون می گیرد :

البته پدر متن سخنرانی مفصلی رو بدین مناسبت آماده کرده بودن ولی انگار جو مجلس ایشون رو گرفته. لازمه من خدمت شما عرض کنم که ما برای افتتاح این کتابخونه چند تا وزیر و وکیل رو دعوت کرده بودیم ولی همه آنها به دلیل داشتن جلسات مختلف عنوان کرده ان که وقت ندارن.

پدر نازی : کامران تو غلط می کنی اونا وقت ندارن .

کامران : پدر جان به من چه ربطی داره. اونا وقت ندارن من غلط می کنم ؟

پدر نازی : همین که گفتم تو غلط می کنی . آخه اونا چی می گن توی این همه جلسه ...............

کامران : ببخشید پدر جان این مراسم افتتاحیه است . خدای ناکرده نمی خواهیم با بسته شدن و فیلتر شدن وبلاگ افتتاحیه اختتامیه بشه.

حیف نان : کامران خان شما وبلاگتان را ثبت کنید هیچ مشکلی برایش پیش نخواهد آمد.

کامران : بابا من که وبلاگ ندارم. این کتابگذار اعظم که رئیس کتابخانه اش کردیم وبلاگ دارد. بگذریم .............حالا که صحبت به اینجا رسید بنده خدمت شما جناب آقای کتابگذار اعظم، خان بزرگ کتابگذاران را معرفی می کنم که افتخار ریاست کتابخونه مظفر را به دست آورده اند. همانطور که می دونید خان قلی خان وصیت کرده اند که حتما اداره کتابخانه به دست کتابگذاران باشد و نه خدای ناکرده زبانم لال کتابداران . خواهش می کنم تشویق بفرمائید تا ایشان تشریف بیاورند............

کتابگذار اعظم برخاسته و به پشت تریبون می رود اما هر چه دست در جیب خود می کند کاغذی که متن سخنرانیش را بر آن نگاشته است نمی یابد. خان مظفر متوجه موضوع شده و رو به حیف نان می کند و می گوید : حیف نان، اینجا هم ؟ آخر ما داریم کار فرهنگی می کنیم.

حیف نان : حضرت والا به سلامت باشند. ما هم کار فرهنگی کردیم. کاغذشان را برداشتیم تا مطالعه کنیم.

خان مظفر : تا چه شود ؟

حیف نان : تا مطمئن شویم حرف زیادی نزده باشند.

خان مظفر ( در حالیکه به دوربین خیره شده است ) : کاغذ را به ایشان بدهید.

حیف نان کاغذ را به کتابگذار اعظم می دهد و ایشان سخنرانی خود را آغاز می کند :

سلام به خان مظفر و خازده های عزیز. بنده با اصرار خان مظفر این پست را قبول نمودم. دقت کنید با اصرار خان مظفر و گرنه بنده وقت این کارها را ندارم . محض اطلاع عرض می کنم که بنده 3 جای دیگر رئیس کتابخانه ام. شش جای دیگر مشاورم. در دانشگاههای دولتی، آزاد، پیام نور و غیرانتفاعی در سه مقطع تحصیلی تدریس می کنم و هر ماه پانزده روز خارجه هستم. دقت کنید هرماه پانزده روز خارجه هستم. راجع به خودم هم بگم که من فوق دکترای کتابگذاری را از  دانشگاه کالیماخوس یونان گرفته ام . دقت کنید فوق دکترا. راجع به کتابخانه مظفر هم باید بگم که بنده سیستم کالیماخوسی را در این کتابخانه اجرا می کنم . بنده این کتابخانه را با این سیستم چنان خواهم ساخت که حضرت خان مظفر درآمد پارو کنند. دقت کنید درآمد پارو کنند.

خان مظفر ( با ذوق زدگی ) : تشویق می کنیم

حضار همگی کف می زنند.

نازی ( خطاب به فروغ ) : فروغ جون این عتیقه رو از کجا گیر آوردید ؟ سیستم کالیماخوسی ؟ به حق حرفهای نشنیده ...........

فروغ : نازی جون ایل و تبار شما عتیقه تشریف دارن. ماشاء الله یکی از یکی دیگه عتیقه تر. ایشون به هیچکی این افتخار رو نداده و نمی ده بجز پدر اون هم چون بهش ارادت داره

نازی : آره . تو راست می گی ولی اون چند جایی که خودش گفت رئیس و مشاورم رو انگار از قلم انداختی ؟

فروغ : نه جانم . از قلم نینداختم. مطمئنم اون چند جا رو هم پدر وساطت کردن تا ایشون قبول کردن . بهرحال ایشون خان هستن عزیزم. مثل این رعیتا نیستن که کسی اسمشون رو هم نمی یاره

نازی : تو راست می گی. نیست یه مدتیه یک سری عاشق دلباخته همینجور دارن اسم تو را میارن ؟

فروغ ( با عصبانیت ) : چه ربطی داشت ؟ ..............

کتابگذار اعظم ( از پشت تریبون ) : آنجا چه خبر است ؟ ساکت.

شیدا ( همسر منصور خان ) : چیزی نیست حضرت کتابگذار اعظم، دو تا خانم بی کلاس بی تربیت هستن که ساکتشون کردم. ( آنگاه رو به نازی و فروغ ) ساکت

منصور خان ( رو به شیدا ) : چه خانوم با شخصیتی. شما با مو ازدواج موکنین ؟

شیدا ( با عصبانیت ) : شما دیگه خفه

حافظه منصورخان به گذشته برگشته و می گوید : چه خانوم با شخصیتی. شما با مو ازدواج موکنین ؟

شیدا : وای....................

 

پایان قسمت دوم


مطالب مشابه :


دانلود نمایشنامه کوتاه (2)

دانلود نمایشنامه کوتاه (2) قوی پایگاه خبری فیلم کوتاه




یک نمایشنامه کوتاه

یک نمایشنامه کوتاه. گذری بر کودک درون. اگر نقدی کنی بر ما و بر این متن، دعایت می کنم با دل .




متن های کوتاه خنده دار!!!

متن های کوتاه هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا ،چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب




متن نمایشنامه برای سن دبستان

متن نمایشنامه برای ( طنز خنده دار ) و برای چند دقیقه کوتاه هم که شده از وجودش لذت ببرند




نمایشنامه کوتاه رادیویی

نمایشنامه کوتاه یکی از نمایشنامه هامو یا هر تغییری دراستای متن بکند مثلا




نمایشنامه

با رشد تئاتر و به موازات آن جشنواره ها و قوانین مربوط به متن نمایشنامه طنز ،تعلیق کوتاه




طرح نمایش خیابانی با موضوع انقلاب

مدتی کوتاه می گذرد. پیله تکان می خورد و از خود می شکند. طنز پرداز و نمایشنامه




نمایش و نمایشنامه کودک و نوجوان

شناخت اصول کارکردن بدون متن, بعد از استراحتي کوتاه، بچّه‌هاي 6- اگر كارهاي طنز مي




نمایشنامه طنز کتابخانه مظفر ( قسمت دوم )

نمایشنامه طنز داستان کوتاه:مسلمان; طنز: البته پدر متن سخنرانی مفصلی رو بدین




خلاصه 50نمایشنامه ایرانی

مرجع تخصصی نمایشنامه نمایشنامه های طنز و (طبق متن )




برچسب :