ازت نمیگذرم و حلالت نمیکنم

دلم گرفته .یعنی شکسته ....... خدایا ما آدم ها چطوری میخوایم بمیریم؟؟؟چطور میخوایم جواب گناهای زبونمون رو بدیم ؟

دیشب خیلی گریه کردم ... خیلی ناراحت شدم .... الان بهترم ..... باید برم با خودش حرف بزنم و تو چشماش خیره بشم و بگم قسم بخور و بگو که حرفایی که زدی درسته ...

جریان از این قراره که توی ماه رمضون دختر عموم یه شب زنگ زد که فردا شب میخوایم بیایم خونتون افطار ... دلیل اصلیش هم این بود که میخواست بیاد و کت دامن مجلسی من رو بگیره و ببره به خیاطش نشون بده تا براش بدوزه ... چون بعد از ماه رمضون عروسی دعوت بود ... شب که زنگ زد من زیاد خوشحال نشدم ... چون ماه رمضون اگر یادتون باشه شده خیلی برام سخت بود ... با اون گرمای تابستون و زبون روزه میرسیدم خونه تازه باید افطار آماده میکردم و بعدشم سحری و خلاصه با مهدی و محمد ( گروه سه نفره) با هم کنار میمومدیم ولی من هر شب حالم بد میشد از خستگی ...بعد از ماه رمضون ۴ کیلو وزن کم کرده بودم ....... خلاصه با همه این تفاسیر دیشب به گوشم رسید که دختر عمو جان از دستم ناراحته ....... علتش چیه؟
این که اون شب که اومدن خونمون من تحویلش نگرفتم .......
به خدا با این خستگی براشون 3 نوع غذا و ژله درستیدم ...... دم افطار حالم بد شد که نتونستم سفره پهن کنم داداشم این کار رو کرد .......  همون شب که زنگیدن مهدی گفت بگو من فردا شب نیستم یه شب دیگه بیان ..... فردا کار دارم ...منم بهشون گفتم ولی چون علت اصلی اومدنش همون کت و دامن بود نه سر زدن و دیدن ما  واسه همین اصلا توجه نکرد ....... حالا رفته گفته سمیه تحویل نگرفته تازه شوهرش هم اصلا خونه نیومد و به ما برخورده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد از رفتنشون مهدی که از سر کار برگشت بهش گفتم یه زنگ به محمد بزن و یه عذر خواهی بکن ... مهدی هم که خیلی ناراحت بود گفت اونا اگر میخواستم منم خونه باشم یه شب دیگه میومدن ... منو تو رو نمیخواستن لباس رو میخواستن که بردن ... پس منم زنگ نمیزنم ....

دیشب داغ کردم اساسی هم آمپر چسبوندم ....... آخه بی انصاف من که برای شکم کارد خوردت سنگ تموم گذاشتم ... شب قبلش هم چند بار گفتم مهدی دیر وقت میاد ... خودت توجه نکردی و با خنده گفتی حالا بلکه انشالله بتونه زود بیاد ...آخه خیاطه گفته دیر میشه !!!

حالا این چه حرفیه پشت من راه انداختی؟!؟!؟!؟! از هر کی بگذرم از تو نمیگذرم ... مطمئن باش ...

چون زبون روزه با اون حال خستگیم همه تلاشم رو کردم که برات کم نذارم ....


بعدا نوشت : روز تاسوعا سر آش نذری زن عموم با دختر عموی مورد نظر حرف زدم . گفت شوهرش ناراحت شده ولی همین که جا خورد و توقع نداشت پیش قدم بشم برای رفع سوء تفاهم خودش برام کافی بود ... منم بهش گفتم که اشتباه میکنی ... گفت من ناراحت نشدم ... شوهرم به دل گرفته بوده یه ذره .. مهم نیست تو فکرشو نکن ..... مردها همینن . خودشون ناراحت میشن خودشون باز با هم خوب میشن ...

منم دیگه زیاد دنباله اش رو نگرفتم ...... ولی خوب یه ذره همونطوری که همه شما دوستای گلم گفتید رابطه رو کم میکنم تا ببینم چی میشه ...


مطالب مشابه :


ارایشگاه شیراز

گالری عروس شاهدخت - ارایشگاه شیراز - گالری عروس شاهدخت هدفش شاد کردن شماست حتی با کوچکترین چیز.




قسمت دوم : شمال – عروسی همکار مهدی

ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - قسمت دوم : شمال – عروسی همکار مهدی - امروز با هم ... گالری عروس سازان .... برای من خیلی جالب بود تا حالا عروسی شمالی ندیده بودم .




ماجراهای عروسی - 1

ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - ماجراهای عروسی - 1 - امروز با هم بودن را تجربه می ... گالری عروس سازان ... یادمه چند روز قبل از عروسی حسابی عصبی شده بودم .




بله برون

گالری عروس سازان ... ازشون خواهش کردم که برای من اگر به عنوان عروس اولشون قراره کاری انجام بدن فقط برای خودم باشه . ... حتی کسی که بعد از من به عنوان عروس بیاد .




بعدا نوشت + عکس

گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / .... موضوع خاطره ها. جشن عروسی · عشقولانه های مجردی.




مهمانی پاگشا

گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / .... موضوع خاطره ها. جشن عروسی · عشقولانه های مجردی.




هفتگی نوشت

گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... زن عموی مهدی همه اش به پسرش میگفت از خدا بخواه همسرت مثل عروس عموت باشه ... کدبانو وخانم و ...... کلا اخلاقی که




همشاگردی سلام

گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / ... خاطرات کهنه عروس · عروس بی سیاست · مطبخ رویا.




دوران عقد

گالری عروس سازان ... از اینکه عروس خودش نشدم هنوزم داره میسوزه . ... دفعه بعدیش عروسی مینا بود و من برای اولین بار توی فامیل شما میومدم به عنوان عروس و اصلا ً خبر




ماجراهای عروسی - 4

ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - ماجراهای عروسی - 4 - امروز با هم بودن را تجربه ... گالری عروس سازان .... وقتی اومد دیدم همون هلو تو دستشه و گفت بیا عروس شکمو .




برچسب :