شعر و کاردستی

گردو هایی که چراغ راهنمایی شدن

بچه های کلاس نارنجی وقتی مشغول کاردستی هستند چنان غرق می شوند که نگو

چهارشنبه ی هفته پیش من و بچه ها داشتیم حین زمزمه ی شعر چراغ راهنمایی- پوست گردو ها یی را که خیلی برای رشد مغز مفیدند رنگ می کردیم که بکنیم چراغ راهنمایی سه رنگ برای واحد کار خیابان و پلیس و چنان در این کار غوطه ور بودیم که اصلا متوجه نشدیم زمین ۵/۵ ریشتر لرزید و همه ی بچه های کلاس های بالایی هیاهو راه انداختند یکهو دیدیم در کلاسمان باز شد و خانم نور زاد با هول و ترس گفت : خانم آذر بچه ها رو ببر حیاط داری چه کار می کنی ؟! گفتم : داریم چراغ راهنمایی می سازیم حیاط برای چی؟ سرده!! رنگش مثل گچ شده بود نگاهی بهم کرد و گفت : زلزله شده واقعا متوجه نشدی ؟!

واقعا متوجه نشده بودیم هیچ کداممان ! جز امیرحسین که چراغ راهنمایی اش را تمام کرده بود و انگار کنارمیزم منتظر بوده تا بروم اسمش را زیر پایه ی چراغش بنویسم تا وصلش کند به طناب کاردستی ها!

که گفت : خانم معلم ! راست می گن زلزله شد میز شما هم تکون خورد.

به قفسه ی پوشه کارها که نگاه کردم دیدم همه ی پوشه ها تا لبه ی قفسه سر خورده اند و اگر یک ریشتر دیگر به ۵/۵ ریشتر اضافه می شد پوشه ها و قفسه یک جا ریخته بود سر امیر حسین!!و خدا را شکر کردم که زلزله هم متوجه حضور او نشده بود تا بلایی سرش بیاورد و چقدر دلم نگران شد برای بچه های ورزقان که باز هم تمام وجودشان لرزیده بود . حیاط نرفتیم اولاجنوبی بود و بدتر خطرناک در ثانی زمین دیگر لرزیدنش را لرزیده بود همان جا توی کلاس نارنجی ماندیم تا چراغ هایمان را تمام کنیم و زیر لب دعا کردیم همیشه چراغ حرکت برای لرزش زمین قرمز باشد تا بفهمد که ایست ایست ایست

چراغ راهنمایی ام قشنگم

سبزم و زرد و قرمزم سه رنگم

قرمز من یعنی نرو ایست ایست ایست

یعنی حالا نوبت تو نیست نیست نیست

وقتی که زردم برو اما یواش

برو ولی مواظب خودت باش

سبزی من یعنی خطر بی خطر

رد بشو از خط کشی بی دردسر

من سر هر چهار راهی رئیسم

همکار خوب آقای پلیسم

شعر و کاردستی

مطالب مشابه :

ساخت چراغ راهنمایی

شعر و کاردستی

کاردستی واحد کار خیابان 1

واحد کار آبان

واحد کار خیابان(کلاژ )