هرگز رهایم نکن

قول كه نميتونم بدم يه وقت ديدي شيطون رفت تو جلدم و يه كارايي كردم ، اما سعي خودم رو ميكنم كه بچه خوبي باشم و نذارم شيطون گولم بزنه

سعيد خنديد و اومد جلو صورتم رو بوسيد : شب بخير رهايي ، اما تو رو جون اوني كه خيلي دوسش داري فضولي نكن متكاي رو كه علي اورده بود رو گرفتم و سرم رو تكون دادم

علي خنديد كه سيامك بلند شد و دستش رو گرفت جلوي دهنش : اي بيچاره ، نگاش كن الانه كه ذوق مرگ شه سعيد با اخم به علي نگاه كرد : تو چرا به خودت گرفتي؟من منظورم به خودم بود نه تو ، هنوز اينقدر بي غيرت نشدم كه جون تو رو قسم بخورم ، اصلا تو چرا اينجايي پاشو برو خونه تون ، تا وقتي كه رها اينجاست اينورا پيدات نشه به زور از اتاق انداختمشون بيرون چون حال فضولي كردن رو نداشتم خوابيدم

با صداي زن دايي از خواب بيدار شدم : رها جون ، اگه ميخواي بياي بيمارستان پاشو

به زور از جام بلند شدم : سلام زن دايي ، صبح بخير

صبح تو هم بخير گلم ، پاشو تا صداي دايت در نيومده

زد دايي از اتاق رفت بيرون دست و صورتم رو شستم ، سريع مانتو ام رو پوشيدم و رفتم تو سالن : سلام دايي

دايي كه رو مبل نشسته بود و داشت با گوشيش ور ميرفت ، از جاش بلند شد : سلام دايي جون ، زود برو صبحونت رو بخور تا بريم

روسريم رو مرتب كردم : صبحونه نميخوام ، بريم

دوباره رو مبل نشست : تا صبحونه نخوري نميريم

دايي؟

بجاي اينكه اينجا وايسي و دايي دايي كني ، برو صبحونت رو بخور

سريع رفتم تو آشپزخونه و واسه خودم لقمه گرفتم اومدم بيرون : بريم

از جاش بلند شد و با تاسف سرش رو تكون داد : تو هم لنگه سعيدي ، نمي دونم به كي رفتيد؟

حلال زاده به داييش ميره ، من كه به شما رفتم

روسريم رو از سرم كشيد : بريم شيطون

وقتي رسيديم بابا تازه از اتاق عمل بيرون اورد بودن ومامان داشت بالاي سرش گريه ميكرد ، رفتم كنار مامان و بوسيدمش كه بغلم كرد و با صداي گرفته گفت : كي رسيديد؟

ديشب ، عملش خوب بوده؟

من رو از خودش جدا كرد : آره اما دكترش مي گفت اگه چند روز ديرتر اومده بود از كمر فلج ميشد

باز شروع كرد به گريه كردن كه خاله اومد و با خودش بردش نرديكاي ظهر بود كه بابا به هوش اومد و مدام آخ و ناله ميكرد و مامان هم هي ميزد زير گريه كه منم همراهيش ميكردم

دايي بهرام من رو به زور رسوند خونه

آروم به سعيد و سيامك سلام كردم و نشستم رو مبل و شروع كردم به گريه كردن

سعيد با تعجب اومد كنارم نشست : رها چيزي شده؟بابات خوبه

سرم رو تكون دادم : آره

عملش بد بوده؟

نه

به هوش نيومده؟

چرا اومد

سيامك خنديد : گفتن بچه اي تو روحيه ات اثر ميذاره ، نذاشتم ببينيش

با حرص نگاش كردم : اتفاقا ديدمش

باز زدم زير گريه : اما بيچاره خيلي درد داشت

سيامك : درد كه طبيعه بايد داشته باشه

سيامك پاشو يه ليوان آب بيار ، رها تو هم بسه بجاي گريه بشين دعا كن ، زود تر خوب بشه

3روز بعد بابا از بيمارستان مرخص شد دايي بهرام به بهانه اينكه خونه اونا به بيمارستان نزديك تره اوردش خونه خودشون آخه عموم محمد نميذاشت و ميگفت حتما بايد بريم خونه اونا تو اين مدت بيشتر روز رو با علي و سعيد و سيامك بودم و هر روز با اونا ميرفتم شركت اونجا با سيامك آتيش ميسوزونديم

اون روز عمو محمد نيومده بود و من پشت ميزش نشسته بودم داشتم فاكتور خريد قايق درست ميكردم كه سعيد اومد

داخل : رها؟

همينجور كه با كاغذه ور ميرفتم : هان؟

يه صندلي رو كشيد عقب نشست : بيكاري؟

كاغذه رو براي بار هزارم باز كردم : نه

كاغذه رو از دستم كشيد بيرون : بده به من درستش كنم ، بچه بازي كه نيست اين كارا قلق داره

يه فاكتور ديگه برداشتم : من ميخوام خودم ياد بگيرم ، سيامك كجاست؟

خنديد : اي شيطون سيامك يا علي؟سيامك كه رفته جيش كنه ، علي هم رفت خونه تا حاضرشه

با تعجب نگاش كردم : واسه چي؟

خواستگاري

با حرص گفتم : گمشو ديوونه

به جان مامانم راست ميگم : امشب دارن ميان خونه ما خواستگاري

سريع از جام بلند شدم : دروغ ميگي؟چرا هيشكي به من چيزي نگفت؟

چشاش رو گرد كرد : واسه چي به تو بگن ، دارن ميان خواستگاري من

رفتم جلوش وايسادم : سعيد اذيتم نكن ديگه ، راس گفتي؟جون مامان جون راستش رو بگو

جدي شد : حيف شد جون بد كسي رو قسم دادي ، آره راست گفتم امشب ميان

چرا به اين زودي؟

زود نيست كه

با صداي نسبتا بلندي گفتم : زود بابا زوده ، بابا هنوز حالش خوب نشده؟

شايد بابات هيچوقت خوب نشد

زدم رو بازوش : زبونت رو گاز بگير

سريع گفت : نه نه ، بد برداشت نكن

سرش رو اورد جلو آروم گفت : خدايش رها ، بابات داره زيادي خودش رو لوس ميكنه عمه هم كه هي نازش روميخره بابات هم دور بر ميداره

سعيد بي انصاف نباش ديگه ، عملش كردن درد داره ديگه

اوه اوه جوري ميگيد عمل كه انگار زاييده شيش قولو ، اونم با سزارين ، انگشتاش رو باز كرد : يه كوچولو گردنش رو بريدن همين ، دردش از سزارين كه بيشتر نيست هست؟

شونه هام رو انداختم بالا : نميدونم شما چند شيكم زاييديد

اخم كرد : خودت رو مسخره كن بچه جون ، از قديم گفتن : نخورديم نون گندم اما ديديم دست مردم ، من شنيدم ميگن سزارين بدترين هستش

خوب بابا هر چي تو بگي درسته ، امشب رو بگو

چيه هولي؟قند تو دلت داره آب ميشه هان؟موذيانه خنديد :

سيامك كه تازه اومده بود داخل : ولش كن اينو ، خودم بهت ميگم

همينطور كه پشت ميز عمو مينشست : مثه اينكه پريشب علي كه طاقتش تموم شده....

سعيد پريد تو حرفش : غلط كرده پسره ي

داد زدم : سعيد

با اخم گفت : ساكت خانم ، اينجا محل كاره ، چاله ميدون كه نيست داد ميزني ، آروم بشينيد اينجا و آرامش اينجا رو بهم نريزيد تا ما به كارمون برسيم

نشستم و به سيامك داشت ميخنديد گفتم : تو بگو محل اينم نده فكر كن يه مگس داره ويز ويز ميكنه

صداش رو صاف كرد : علي ميره به عمه ميگه كه تو رو دوس داره و ميخواد باهات ازدواج كنه اما عمه مخالفت ميكنه با تعجب گفتم : چرا؟

انگشتش و اورد بالا و من رو تهديد كرد : تو حرفم نپر والله تعريف نميكنم ، چي داشتم ميگفتم ؟ .......آهان ، عمه ميگه نه

علي ميپرسه چرا؟عمه ميگه آخه تو حيفي پسرم كه بيوفتي زير دست اين رهاي خل و چل و ديوونه

سعيد و سيامك زدن زير خنده

با حرص از جام بلند شدم : مسخره ، رو آب بخندي ايشالله

سعيد : آخه تو چيكار به اين چيزا داري؟مهم اينه كه امشب دارن ميان خواستگاريت ، حالا هم سريع وسايلت رو جمع كن بريم

سريع كيفم رو برداشتم : بريم

سيامك خنديد : نگاش كن چقدر هو....

سعيد زد پس گردنش : زهر مار به روت خنديدم پررو شدي ، خواهر من رو مسخره ميكني

- -

سعيد من رو سر كوچه پياده كرد و خودش با سيامك رفت كه خريدهاي شب رو انجام بده

زنگ در رو زدم

بله؟

چشام از تعجب گرد شد

بله؟

ريما تو اينجا چيكار ميكني

با خوشحالي گفت : رها تويي؟چرا اينقدر دير اومدي بيا تو

در رو باز كرد ومن بدو بدو رفت داخل : سلام

ريما اومد جلو بغلم كرد : سلام رهايي ، خوبي؟دلم واست خيلي خيلي تنگ شده بود

صورتش رو بوسيدم : برو ، بخاطر همين راه و بيراه بهم زنگ ميزدي

دستم رو گرفت و رو مبل نشوندم : ول كن اينا رو ، خوب تعريف كن با همه جزئياتش

از جام بلند شدم : بذار برم به بقيه سلام كنم برميگردم

دستم رو كشيد و به زور نشوندم : بقيه نداريم ، بابا خوابه ، مامان و زن دايي هم رفتن شيريني بگيرن

شهاب؟

از همون جا داد زد : شهاب؟

صداي شهاب از آشپزخونه اومد : جانم

آروم گفت : اي قربون جان گفتن بره رها ، جونت هزار سال ،

ريما؟

خوب بابا از خدات هم باشه قربون شوهر من بري ، خوب حالا تعريف كن

چي رو؟

همين كه چطوري علي رو اينقدر عاشق و بيقرار كردي كه نتونسته صبر كنه تا بابا حالش خوب بشه

من كاري نكردم ، خودش...

برو خواهر من خودم اين كاره ام ، زود باش بگو چيكار كردي؟اين علي كه من ديدم به علي سابق خيلي فرق كرده

با تعجب نگاش كردم : مگه اينجا بود؟

آره ديگه ، بابا كارش داشت

رو مبل جا به جا شدم : چيكار؟

با خونسردي گفت : هيچي يه خورده واسش خط و نشون كشيد همين

يهو يادم افتاد : راستي تو نميدوني چرا به من نگفتم

قربونت برم ما خودمون تازه فهميديم ، خاله امروز صبح زنگ ميزنه به مامان و قرار مدار رو ميذاره كه امشب بيان ، مثه اينكه علي جونت ديگه به نگاه تبش فروكش نميكنه چيزاي بيشتر ميخواد

بعد زد زير خنده

از جام بلند شدم : خجالت بكش ريما

****

جلوي اينه وايسادم و از ريما پرسيدم خوبه؟

همنطور كه رو تخت دراز كشيده بود : آره خوبه ، اما سبزه ناز تر بود

لباسم رو در اوردم به ريما كه بهم ذل زده بود گفتم : نه اون يقه اش زيادي بازه

خنديد : خوب باز باشه ، بذار بيچاره يه خورده...

شونه رو از جلوي آينه برداشتم و پرت كردم طرفش : زهر مار بي حيا

شونه خورد تو شيكمش : بچه ام رو كشتي نامرد؟

با تعجب نگاش كردم و بهو خنديدم : ديوونه جوري گفتي يه لحظه فكر كردم راست ميگي

آروم گفت : بيا اينجا بشين

بذار لباسم رو بپوشم

دستم رو گرفت : ول كن لباس روو بشين

ريما تو خوبي؟لخت بشينم اينجا؟

بهم چشمك زد : نترس نميخورمت ، بشين

ملافه رو گرفتم دورم : بله؟

هيچي نگفت

ريما بگو

يه خورده من من كرد : رها .... دوباره ساكت شد

ريما اگه ميخواي حرف بزني يا مثه آدم بگو يا اصلا نگو

يه نفس عميق كشيد و تند گفت : اگه من الان بهت بگم حامله ام تو چيكار ميكني

با بهت به نگاه كردم بعد از چند دقيقه گفتم : تو همچين حرفي نميزني

سرش رو انداخت پايين : من حامله ام

خنديدم بهش : پاشو دلقك ، اصلا شوخي جالبي نبود

خواستم از جام بلند شم : رها واقعا من حامله ام

نگاش كردم كه گفت : به جون مامان راست ميگم

همينجور كه نگاش ميكردم گفتم : نههههههههههههه

سرش رو تكون داد : آره ، ميترسم به مامان بگم

به زور لبخند زدم : يهوي شد؟

نه خودمون خواستيم

با تعجب گفتم : شما يه ماه نميشه ازدواج كرديد اونوقت تو الان حامله اي؟با من شوخي نكن

ناراحت گفت : مگه جرم كردم كه ناراحت شدي

نه اصلا به ما چه كه بخواهيم ناراحت بشيم شما قراره بزرگش كنيد اما ريما تو درست رو چيكار ميكني؟به اين فكر كردي؟

ريما دانشجوي ترم 5 رياضي محض بود

نميدونم ، خر شدم ، همه اش تقصير اين شهاب بود والله من روچه به بچه؟

سرم رو تكون دادم : ميدونم تو اصلا هيچ نقشي نداشتي ، حالا برو به مامان بگو

يه خورده من من كرد : رها جونم.........

نه

الهي قربون خواهر گلم برم من

نه

من كه ميدونم تو الان ميري و به مامان ميگي

گفتم نه ، اصلا به من چه من نه سر پيازم نه ته پياز ، خودت برو بگو

صورتم رو بوسيد : رهايي جون ني ني خوشگلم كه خيلي خاله اش رو دوس داره

خنديدم و دستم رو گذاشتم رو شكمش : الهي خاله قربونت بره ، باشه ميرم ميگم

از جام بلند شدم : خوب خرم كرديا

نبا بدجنسي خنديد : دور از جون خر

ريما من هنوز نرفتما

بي جنبه باهات شوخي كردم

لباسم رو برداشتم كه بپوشم : ميگم رها ، تو هم زود حامله ميشيا

سرم رو از يقه در اوردم : نه بابا ، از كجا ميگي؟

خنديد : اين علي كه من ديدم آتيشش خيلي تنده كافيه فقط يه بار جلوش لخت شي تا ترتيبت رو بده

انگشتم رو اوردم بالا : فقط به احترام خوشگل خاله بهت هيچي نميگم

از اتاق اومدم بيرون ، شهاب رومبل لم داده بود داشت تلويزيون نگاه ميكرد : تبريك ميگم

با تعجب نگام كرد : چي رو؟

با دستم يه نيم دايره رو شكمم كشيدم

خنديد و سرش رو انداخت پايين : آهان مرسي ، مامانم ميدونه؟

نه دارم ميرم بهش بگم . مژدگونيم رو بگيرم

برخلاف انتظارم مامان هيچي نگفت فقط يه خورده تعجب كرد و بعدش از خوشحالي زد زير گريه و رفت كه به بابا خبر بده

***

تو آشپزخونه نشسته بودم كه ريما سريع اومد داخل : چرا نشستي پاشو بايد چايي ببري

با دندون گوشه ناخونم رو كندم : نميشه نبرم

چشاش رو گرد كرد : پاشو ببينم

سريع تو استكانها كه از قبل آماده كرده بود چايي ريخت : تو كه هنوز نشستي پاشو

ريمامن استرس دارم

با مهربوني گفت : استرس كه نداره ، اين همون علي هست كه تا ديروز پاچه اش رو ميگرفتي جر ميدادي

بلند شدم و خودم رو تو آينه نگاه كردم : ريما شرط ميبندم برسم داخل غش كنم

سيني گذاشت جلوم : از خوشحالي؟

ريما باهام شوخي نكن ، بخدا راست ميگم

خوب بابا

ريما وقتي خواستيم باهم صحبت كنيم من چي بگم

اومد جلو شالم رو مرتب كرد : اينا همه اش كشكه ، به قول معروف دروغاي قبل از ازدواجه

ريما شوخي نكن ديگه

شوخي نميكنم ، من خودم به شخصه اصلا يادم نمياد اون شب به شهاب چي گفتم

تو هم استرس داشتي

سيني رو داد دستم : استرس كيلو چنده؟من تو فكر مدل لباس واسه عقدم بودم

ديوونه

لبش رو گزيد : زشته شب خواستگاري دختر فحش بده ، حالا برو

ريما قيافه ام خوبه؟

آره كشتي من رو خوبه برو ديگه

تا پام رو گذاشتم تو سالن سعيد و سيامك شروع كردن به كل كشيدن كه من هول شدم دستم لرزيد و نصف چايي ها ريخت تو سيني از خجالت قرمز شدم ، خواستم برگردم و دوباره چاي بريزم كه خاله نذاشت و من رو نشوند كنار خودش ، آروم سرم رو اوردم بالا و به علي نگاه كردم تو كت و شلوار مشكي خيلي جذاب شده بود ، علي هم داشت من رو نگاه ميكرد كه سعيد كه كنارش نشسته بود با ارنج زد تو پهلوي علي

با صداي بابا به خودم اومدم : خوب رها خانم نظرت چيه ؟

من كه اصلا نفهميده بودم در مورد چي حرف ميزنن ، هول شدم و به زور گفتم : هرچي شما بگيد

بابا : مرسي اما نظر تو مهمه اگرچه همه امون ميدونيم كه خيلي وقته شما دو تا همديگه رو دوس داريد ، اما اگه نظر من رو ميخوايد بدونيد ، منم به محمد آقا موافقم ، فعلا عقد كنيد تا هم درس تو تموم بشه هم علي آقا يه سروساموني به زندگيش بده بعد اگه عمري باشه و خدا بخواد عروسي كنيد و بريد سر خونه زندگيتون سيامك و سعيد دوباره كل كشيدن و خاله انگشتري رو كه خريده بود دستم كرد بوسيدم

خاله اينا تا نزديكاي صبح اونجا بودن و در مورد مهريه و اينا صحبت كردن ، اينجوري كه معلوم بود علي واقعا عجله داشت ، قرار شد صبح روز بعد علي باد دنبالم كه بريم آزمايش خون بديم و اگه مشكلي نبود روز بعد از اومدن مامان جون و آقا جون عقد كنيم

اون شب از استرس تا صبح بيدار بودن و به اين فكر ميكردم كه اگه خون هامون بهم نخوره چيكار كنم

مامان آروم در اتاق رو باز كرد : رها؟

چرخيدم طرفش : پاشو مادر علي اومده دونبالت

رو تخت نشستم ، مامان بهم نگاه كرد : رها خوبي؟

آره خوبم

با نگراني اومد كنارم نشست و دستش گذاشت رو پيشونيم : پس چرا رنگت پريده؟

بغض كردم و به زور گفتم : چيزيم نيست

ذل زد تو چشام : ميترسي؟

شروع كردم به گريه كردن : مامان من خيلي دوسش دارم اگه خونامون بهم نخوره چي؟

اشكام رو پاك كرد : هنوز كه چيزي نشده كه تو داري گريه ميكني

اما ماما........

حرفم رو قطع كرد : ما در مورد چيزي كه هنوز اتفاق نيوفتاده حرف نميزنيم ، حالا زود آماده شو علي منتظره

آروم گفتم : باشه

همينطور كه بيرون ميرفت گفت : مانتو سفيد جلو بسته ات رو بپوش ، يه خورده آرايش هم بكن رنگ بدجور پريده

سريع آماده شدم و رفتم تو سالن ، علي تا من ديد از رو مبل بلند شد : بريم؟

بريم

از مامان و زن دايي كه بيدار بود خداحافظي كرديم

تو ماشين ساكت بودم كه علي دستم رو گرفت : ناراحتي؟

سرم رو تكون دادم : نه

دستم رو ول كرد : اگه دوس نداري جواب بدي ، جواب نه ، اما دروغ نگو

آروم گفتم : ببخشيد

تا رسيدن به آزمايشگاه هيچ حرفي نزديم

آزمايشگاه نسبتا خلوت بود زود نوبتمون شد ، بعد از اينكه كارمون تموم شد

خوب حالا كجا بريم؟

شونه هام رو انداختم بالا : نميدونم ، هر جا تو بگي

خنديد با بدجنسي گفت : آفرين خوشم اومد ، هميشه همينجوري باش ، اول بريم صبحونه بخوريم

سرم رو تكون دادم : بريم

****

دستم رو گذاشته بودم زير چونه و ذل زده بودم به علي كه داشت صبحونه ميخورد

ميدونم خيلي خوشگلم اما خوشگله صبحونت رو بخور

خنديدم : اعتماد به نفس كاذبت من رو كشته

همنطور كه با دستمال دستاش رو پاك ميكرد : يعني ميگي خوشگل نيستم

ابروم رو انداختم بالا : من كه اينجا خوشگل نميبينم

اونم دستش رو گذاشت زير چونه اش : ولي من دارم ميبينم بعد به ظرف نيمرو اشاره كرد : خوشگله بخور تا بريم هزار تا كار داريما

كيفم برداشتم و بلند شدم : من سير شدم بريم

دستم رو گرفت و نشوندم : تو كه چيزي نخوردي ، گفته باشم من زن لاغر مردني نميخوام

پشت چشمم رو نازك كردم : من لاغر مردني ام؟

دستاش رو گرفت بالا : من تسليمم ، نميخوري؟

نه بريم

علي رفت حسابمون رو پرداخت كرد : خوب حالا بريم.........اگه گفتي؟

نميدونم

در ماشين رو واسم باز كرد و خودش هم سوار شد : واي رها تو چرا اينجوري شدي؟

چه جوري شدم؟

چرخيد طرفم : ميدونم ناراحتي دليلش هم ميدونم ، اما رها فقط تو رو ميخوام هيچ چيز ديگه اي هم واسم مهم نيست ، اما تو رو نميدونم

خنديدم بهش : منم فقط فقط فقط.........

صورتش رو اورد جلو : خوب ، بقيه اش

سرم رو تكون دادم : يادم رفت

خنديد و ماشين روشن كرد : بدجنس

خنديدم و زبونم رو درآوردم

نوبت منم ميرسه رها خانم ، تلافي ميكنم..........

پريدم تو حرفش : تلافي اينكه فقط تو رو دوس دارم؟

يه گوشه پارك كرد و برگشت طرفم كه گفتم : علي بي جنبه بازي در نيار باشه؟

- خنديد : نترس عزيزم ، پياده شو

آروم پياده شدم : كجا ميخوايم بريم؟

به طلا فروشي اونور خيابون اشاره كرد : اونجا ميخوام واسه عشقم كه امروز دختر خيلي خوبي بوده كادو بخرم

دستش رو گرفتم : نه علي

دستم رو گرفت و از خيابون رد شديم : چيه حسوديت شد؟

زدم به بازوش : ديوونه

رفتيم داخل علي يه سرويس طلا سفيد برداشت ، منم عليرغم ميل علي ، يه زنجير با پلاك الله براش خريدم

صبح روز بعد علي و سعيد و سيامك رفتن تا جواب رو بگيرن

منم از استرس تو خونه راه ميرفتم و دعا ميكردم

واي رها بشين ديگه ، سرم گيج رفت

رفتم كنار ريما نشستم و دستاشو گرفتم : دير نكردن ريما؟ اگه ......واي ريما من چيكار كنم؟

دستش رو از دستم كشيد بيرون : جيگر جيگر يكي دگر

داد زدم : ريما؟

دستش رو گذاشت رو دهنم : زهرمار ، باهات شوخي كردم

دستش رو برداشتم : آخه الان وقت شوخيه؟ريما من...

صداي زنگ در نذاشت حرفم رو كامل بزنم ، تند دويدم سمت در : بله

سعيد : باز كن

بدون اينكه در رو باز كنم : چي شد؟

جوابم رو نداد

زدم زير گريه : سعيد با توام چي شد؟

سعيد ناراحت گفت : رها در رو باز كن بيام بالا

يه دفعه صداي علي اومد كه داشت نفس نفس ميزد : رها هيچ مشكلي نداشت

گوشي رو ول كردم و دويدم سمت در ، در رو كه باز كردم پريدم تو بغل علي

سيامك چند تا سرفه زد : ببخشيد ولي تو كوچه زشته ها

از بغل علي اومدم بيرون به سعيد كه داشت با تعجب ما رونگاه ميكرد : به جون ماما جون تلافي ميكنم

با علي رفتم داخل

سعيد دست رو سيامك گرفت : چي شد؟اين رها بود؟خداي من ، خون جلوي چشام رو گرفته

***

ريما آرايشگره رو صدا زد و به رژ گونه ام اشاره كرد : رژ گونه هاش باهم فرق ميكنه

آرايشگر با حرص به ريما نگاه كرد و رژ گونه ام رو درست كرد و رفت

آروم گفتم : ريما دنبال درد سر ميگردي؟ميخواي بيرون بندازدمون؟

پشت چشش رو نازك كرد : غلط ميكنه ، پول ميگيره درست بايد آرايشت كنه

جفتمون ميدونيم كه داري الكي گير ميدي

خوب حوصله ام سر رفته ، بعدش حالت تهوع ام دارم اين كارا رو ميكنم تا يادم بره و بالا نيارم

مهتا كه تازه كارش تموم شده بود اومد كنارمون : رها خيلي خوشگل شدي ، يعني خوشگل تر شدي

ريما : به غير از رژ گونه ات

چپ چپ نگاش كردم كه گفت شوخي كردم

رفتم جلوي آينه وايسادم ، لباسم دكلته آبي بود كه دنباله هاي بلند حرير داشت و يه خورده سنگين بود : رژم زيادي پر رنگ نيست

مهتا : نه عزيزم

شاگرد آرايشگره ريما رو صدا زد : اومدن دنبالتون

مهتا سريع شنل رو انداخت رو سرم و دستم رو گرفت بردم بيرون

پام رو كه از آرايشگاه گذاشتم بيرون سعيد صداي ضبط ماشينش رو بلند كرد و خودش اومد قاطي سيامك و عارف كه ميرقصيدن ، سياوش هم فيلم ميگرفت

شهاب : بچه بسه ، همه دارن نگامون ميكنن

سعيد دست شهاب رو گرفت اوردش وسط : زشت رها هست كه داره عروس ميشه

ريما و مهتا هم زمان رفتن طرف سعيد كه گفت : غلط كردم غلط كردم؛به بزرگواري خودتون ببخشيد

مهتا : دفعه آخرت باشه كه جاري من رو اذيت كني والله خودم خدمتت ميرسم

عارف ضبط رو خاموش كرد : بريم تا دعواتون نشده

همه سوار ماشين ها شديم

علي نگام كرد : رها شنلت رو از رو صورتت بر ميداري؟ميخوام قشنگ ببينمت

نه نميشه

با تعجب : اه چرا؟بدجنس نشو ديگه

تو هنوز نامحرمي نميخوام گناه كنم

خنديد شنل رو از رو سرم كشيد : اما من خيلي دوس دارم گناه كنم.......

صداي سعيد كه تنه اش رو از ماشين اورده بود بيرون نذاشت حرفش رو قطع كرد : من اينجا هستما ، رها شنلت رو بنداز رو سرت ، من غيرت دارما

زبونم رو واسش در اوردم : دلم نميخواد

تاوقتي كه رسيدم سعيد واسمون خط و نشون كشيد و ما مسخره اش كرديم

با علي داشتم مي رفتم تو اتاق عقد كه سعيد صدامون زد : رها؟

بله؟

يه چيزي بگم گوش ميكني؟

تا ببينم چي باشه

به عنوان آخرين خواسته من تو زمان مجرديت

علي كلافه : زود باش بگو

اول بگه قبوله بعد من ميگم

به علي نگاه كردم كه داشت عصباني ميشد : قبوله

خنديد و جفتمون رو بوسيد : موقع بله گفتن اسمم من رو هم بيار

علي با تعجب نگاش كرد : ديوونه

سعيد خودش رو مظلوم گرفت : رها من كه بغير از تو خواهري ندارم

باشه ميگم

دستم رو گرفت : قسم بخور

به جون علي ميگم حالا بذار بريم

سعيد دوبار بوسم كرد و رفت

عاقد براي بار سوم خطبه رو خوند قرآن رو بستم و سرم رو گرفتم بالا به سعيد كه به زور اومده بود بالا سرم و قند ميساويد نگاه كردم : با اجازه بزرگترا و پدر و مادرم و داداش سعيدم بله

سعيد كه حسابي ذوق كرده بود زود تر از همه شروع كرد به كل كشيدن ، بعد شروع كرد به خوندن : ميسابم ميسابم

چي چي ميسابي؟

مهر و محبت ميسابم

براي كي؟

براي رها خانم و علي آقا

همه شروع كردن به دست زدن و گفتن : ايشالله مبارك باشه

همه از اتاق رفتن بيرون و ما رو باهم تنها گذاشتن علي در رو بست و اومد طرفم ، قلبم تند تند ميزد وكف دستام عرق كرده بود ، خم شد و زير گلوم رو بوسيد : آخيش بالاخره مال خودم شدي دوباره بوسيدم : خيلي خيلي دوست دارم

خنديدم : منم همينطور

كنارم نشست : كدوم طور

چرخيدم طرفش : منم خيلي خيلي دوست دارم

اخم كرد : نميخواي من رو ببوسي

با شيطنت از جام بلند شدم و ابروم رو انداختم بالا : نه آرايشم پاك ميشه

اونم بلند شد و دستم رو گرفت : آخرش كه بايد ببوسيم ، به قول معروف دير و زود داره اما سوخت و سوز نداره

با هم از اتاق رفتيم بيرون كه گفت : امشب جبران ميكني

با تعجب نگاش كردم : امشب؟

دستش رو انداخت دور كمرم و آروم گفت : آره تو اتاق خواب

ساعت 2 بود كه آخرين مهمونا هم رفتن

بابا سريع رو مبل ولو شد : آخيش تموم شد

دايي بهرام كنار بابا نشست : امروز خيلي اذيت شدي ، درد داري؟

بابا همنطوركه گردن بندش رو باز ميكرد : نه فقط خسته ام

دايي مهرداد پاشد به زن دايي اشاره كرد كه پاشه : خوب دير وقته ديگه ، ما هم بري............

بابا دستش رو گرفت كجا بريد نصفه شبي ، اينجا بمونيد ديگه

دايي : نه مزاحم نميشيم

مامان از اتاق اومد بيرون : كجا ميخواي بري ، واستون جا انداختم تو اتاق

دايي قبول كرد و سيامك بلند گفت : آخيش ، داشتم به اين فكر ميكردم كه چه جوري امشب اينجا بمونم

ريما آروم گفت : بذار اينا برن بخوابن خودمون تا صبح بيدار ميمونيم

همه شروع كردن به دست زدن

بابا اينا رفتم بخوابن و ما داشتيم از اتفاقاي او مراسم حرف ميزديم كه مامان از توآشپزخونه صدام زد

رفتم توآشپزخونه : بله مامان؟

خاله اومد جلو و يه بسته داد دستم : قابل تورونداره عزيزم

بوسيدمش : مرسي خاله جون

مامان : جاتون آماده است تو اتاقت انداختم ، بريد بخوابيد ، فقط .........

خاله خنديد و ادامه داد : زياد شيطوني نكنيد

از خجالت سرم رو انداختم پايين ، خاله و مامان شروع كردن به خنديدن

زن دايي مهرداد گفت : خجالت نداره عزيزم

من من كنون گفتم : ميشه من تو اتاقم نخوابم؟

مامان بهم چش غره رفت و خواست حرفي بزنه كه زن دايي مهرداد نذاشت : واسه چي عزيزم تو بايد پيش شوهرت بخوابي

با درماندگي نگاشون كردم كه زن دايي بهرام گفت : نترس هيچ اتفاقي نميوفته ، مثه شباي ديگه هست با اين تفاوت كه يكي كنارت خوابيده

خاله خنديد و ادامه داد : و يه خورده ناز ونوازشت ميكنه بعد همه اشون شروع كردن به خنديدن

مامان سريع جدي شد : خاله شوخي ميكنه صورتم رو بوسيد هلم داد سمت در : برو عزيزم ، شبت بخير

برگشتم تو سالن كه ديدم علي نيست آروم از سايه پرسيدم : علي كجاست

بهم چشمك زد : مثه اينكه واسه خوابيدن خيلي عجله داشت ، رفت

بعد ازم پرسيد : اين چيه تو دستت

كادو رو دادم دستش : خاله بهم داد

داشت بازش ميكرد كه مهتا گفت : دعا كن زياد لختي نباشه تا ركورد ريما رونزني

ريما كه داشت به حرفاي ما گوش ميداد گفت : من كه به خودش گفتم به شما هم ميگم رها زود حامله ميشه

سايه لباس خواب رو گرفت رو به روش و گفت : همين امشب حامله اي

فاطمه با تعجب نگاش كرد : واسه چي؟

سايه خنديد و لباس رو داد دست فاطمه ، مژده كه كنار فاطمه نشسته بود يه لبخند معني دار بهم زد : مباركه

كادو خاله به لباس خواب حرير به رنگ قرمز بود كه پشتش بند ضربدري ميخورد و تا پايين شكمم بود

لباس رو از فاطمه گرفتم و آروم گفتم : شب بخير

سايه : شب تو هم بخير ، خوب بخوابي البته اگه بخوابي

با ترس و لرز رفتم تو اتاق كه ديدم علي نيست ، از نبودنش خوشحال شدم ، لباس خواب رو انداختم رو تخت و سريع شنل رو باز كردم اما هر كاري كردم نتونستم زيپ لباسم رو پايين بكشم ، دوباره شنل رو انداختم رو شونه ام و رفتم تو سالن و ريما رو صدا زدم

سريع اومد طرفم : بله

بيا زيپ لباسم رو واسم باز كن

من نبايد اينكارو بكنم

دستش رو گرفتم : خودم نميتونم بازش كنم

خودت نبايد اينكار رو كني ، علي بايد لباست رو در بياره

اخم كردم بهش : علي نيستش ، زود باش ديگه

صداي علي از پشت سرم اومد : من اينجام عزيزم ، رفته بودم دوش بگيرم كاري داشتي

ريما بهم خنديد : رها تو اين لباس خسته شده ، لطف كن زيپش رو باز كنم تا لباسش رو عوض كنه ، فقط زياد اذيتش نكنيا

بعد واسه من كه لبم رو محكم گاز گرفته بودم دست تكون داد و رفت

علي دستم رو گرفت و بردم تو اتاق

وسط اتاق مثه منگلا وايساده بودم و هيچ حركتي نميكردم

علي لباس خواب رو داد دستم : من اين رو نميپوشم

ابروهاش رو انداخت بالا : چرا؟

سم رو انداختم پايين : چون......چون...

شونه هام رو گرفت و من روچرخوند : باشه نپوش

زيپ لباسم رو كشيد پايين و سريع لباسم رو در اوردم بغلم كرد

با صداي نسبتا بلندي گفتم : علي؟

من رو خوابوند رو تخت : جان دلم؟

خواستم از جام بلند شم كه نذاشت : بذار برم لباس بپوشم

گردنم رو بوسيد : خودت گفتي دوس نداري لباس بپوشي

من منظورم اون لباسه بود

لباسش رو در اورد و كنارم دراز كشيد : بايد به اينجوري خوابيدن عادت كني

هيچي نگفتم كه روم خم شد و من سريع چشام و بستم

لبش رو لبم گذاشت و نسبتا طولاني بوسيدم ، بدنم شروع كرد به لرزيدنم ، ازم جدا شد : رها چيه؟

چشام رو باز كردم و به زور گفتم : من ميترسم

تو موهام دست كشيد : ببخشيد عزيزم ، مطمئن باش امشب هيچ اتفاقي نميوفته

ساعت 9 بود كه از خواب بيدار شدم ، آروم دستهاي علي رو كه دور كمرم بود رو باز كردم و بلند شدم ، حوله ام رو برداشتم و رفتم حموم

داشتم موهام رو خشك ميكردم كه علي از خواب بيدار شد : سلام خانمم

از تو آينه نگاش كردم و خنديدم : سلام صبح بخير

رو تخت نشست به ساعت نگاه كرد : چرا اينقدر زود بيدار شدي؟

حوله رو گذاشتم رو صندلي و رفتم كنارش نشستم : زود نيست ساعت 10 ، در ضمن ديگه خوابم نميومد

من رو خوابوند و سرش و گذاشت رو سينه ام : اما من هنوز خوابم مياد

به زور سرش رو گذاشتم رو متكا كه دستش رو دورم حلقه كرد ، صورتشو بوسيدم : نكن علي ، قلقلكم مياد

دستش رو ول كرد و زير گردنم رو بوسيد : قربون خانم قلقلكي ، خجالتي و لوس خودم برم من

از جام بلند شدم : پس پاشو ببين سر خانم قلقلكي و خجالتي و لوست چي اومده

سريع بلند شد : چي شده رها؟جايت درد ميكنه؟

موهام رو زدم بالا گردنم رو نشونش دادم : ببين چيكار كردي

اومد جلو نگاش كرد : واسه چي كبود شده

لپش رو كشيدم بلند شدم : واسه اينكه يه پسر بد ..........

دستم رو كشيد و من رو تو بغلش گرفت : حالا من پسر بد هستم؟ميخواي بد بودن رو نشونت بدم

سرم چرخوندم وذل زدم تو چشاش : كي گفت تو بدي؟تو پسر به اين خوبي ، نازي ، ملوسي ، خوشگلي و...

باز دراز كشيد و چشماش بست : باشه بابا چيز شدم نميخواد ادامه بدي

بلند شدم وبا شيطنت گفتم : منم اينا رو گفتم كه چيز بشي

همنطور كه چشماش و بسته بود خنديد : حالا چرا بلند شدي ؟ترسيدي؟

موهام رو با كش بستم به خودم اشاره كردم : من و ترس؟اين چه حرفيه كه ميزني

به كنار خودش اشاره كرد : اگه نميترسي پس بيا بخواب

اومدم جلوش وايسادم : خيلي دلم ميخواد بيام كنارت بخوابم اما الان خوابم نمياد

دستم رو گرفت : خوب من ميخوابم تو من رو نگاه كن و خدا رو هزار مرتبه شكر كن كه شوهر به اين خوبي و خوشگلي نصيبت كرده

دستم رو از دستش كشيدم بيرون : قبلا هم گفتم اعتماد به نفس كاذب داري

خنديد : مرسي از اينهمه لطفي كه به من داري

ملافه رو انداختم روش : خواهش ميكنم عزيزم

علي زود خوابش برد و من يه كمي آرايش كردم رفتم تو آشپزخونه ، مامان و خاله و ريما تو آشپزخونه نشسته بودن و آروم حرف ميزدن

بهشون سلام كردم و رفتم رو صندلي رو به رويي ريما نشستم : خوشگل خاله چطوره؟

ليوان چاي رو كه مامان واسم ريخته بود رو از جلوم برداشت و يه قلپ ازش خورد : خوب خوبه

بعد دستش رو گذاشت رو شكمش : چي مامان؟نه گلم زشته اين چيزا رو بپرسم

بعد يه نگاه به ما كه داشتيم ميخنديدم انداخت آروم زد رو شكمش : باشه باشه ميپرسم فقط تو گريه نكن

سرش رو اورد بالا : خوشگله خاله ميپرسه شما خوبيد؟ديشب چي شد؟خوش گذشت؟كار تموم شد؟

مامان لبش رو گاز گرفت و با ابرو به خاله اشاره كرد : ريما زشته

ريما بي خيال گفت : كجاش زشته؟حاضرم به جون شهاب قسم بخورم كه خاله هم ميخواست همينا رو بپرسه ولي روش نميشده ، تازه به من چه به شكمش اشاره كرد : اين توله فيل بهم گفت بپرسم والله من چيكار به اين كارا دارم ، اصلا من سر پيازم يا ته پياز....

دستم رو گرفتم جلوش : بسه ريما چقدرحرف ميزني؟سرم رفت ، اصلا چرا تو بيداري؟

حالت تهوع دارم نميتونم بخوابم بعدش ويار ضد شهاب پيدا كردم

زديم زير خنده كه گفت : بخدا راس ميگم يه چند روزيه كه از شهاب بدم مياد ، اصلا دلم نميخواد پيشش بخوابم مامان جون كه تازه اومده بود تو آشپزخونه سر ريما رو بوسيد : الهي قربونت برم كه ويارتم مثه آدميزاد نيست

ريما دست مامان جون رو بوسيد : مرسي مامان جون

مامان جون خنديد و اومد من رو هم بوسيد : خوبي مادر؟

مرسي

خواستم بلند شم كه مامان جون بشينه كه ريما از جاش بلند شد : تو بشين هنوز خسته ي ديشبي

مامان بدجور نگاش كرد : ريما؟

ريما بدون اينكه چيزي بگه از آشپزخونه رفت بيرون

مامان جون بلند خنديد : خوب؟

سرم رو اوردم و بالا ديدم هر سه تاشون دارن من رو نگاه ميكن با تعجب گفتم : چيه؟

خاله خواست حرفي بزنه كه ريما از تو سالن داد زد : صبر كنيد منم بيام بعد شروع كنيد

بعد سريع با يه صندلي اومد داخل : خوب شروع كنيد

خاله زود بلند شد و صندلي رو از دستش گرفت : چيكار ميكني؟نميگي يه موقع بچه ات بيوفته

ريما با بيخيالي شونه اش رو انداخت بالا : چيزيش نميشه

ماما خواست حرفي بزنه كه مامان جون بهش اشاره كرد كه چيزي نگه

خاله هم ديگه حرفي نزد و صندلي رو گذاشت كنار من

نه خاله بذارش كنار مامان جون تا من قشنگ رها رو ببينم بعد رو كرد به من : تو هم قشنگ با جزئيات توضيح بده

چشام رو گرد كردم : چي رو توضيح بدم

مامان : ديشب چي شد

بلند شدم و چاي واسه خودم ريختم : واسه شما ها هم بريزم

ريما سريع گفت : آره بريز ، فقط زود باش تا بقيه بيدار نشدن

سيني چاي رو گذاشتم وسط كه ريما گفت : خوب؟

نشستم رو صندلي سرم رو انداختم پايين هيچي نگفتم

خاله دستش رو گذاشت رو دستم : خجالت نكش عزيزم ، بگو تموم شد

ريما : تموم شد چيه؟قشنگ توضيح بده ، چيكار كرديد؟

سرم رو اوردم بالا آروم گفتم : خوب ديشب ......ساكت شدم

ريما و خاله خم شدن جلو : خوب؟

خوب ديشب....خوابيديم و صبح از خواب بيدار شديم بعد بلند شروع كردم بلند بلند خنديدن

ريما عصباني : زهر مار...

مامان پريد توحرفش : ريما بسه ، بعد از من پرسيد : يعني هيچي نشد؟

دوباره خنديدم : نه

ايندفعه مامان جون هم باهام خنديد

ريما با تعجب : يعني هيچي هيچي

خوب يه چيزاي بود اما اون چيز نبود

با اومدن بابا ديگه كسي چيزي نگفت

مامان خواست از جاش بلند شه تا بابا بشينه كه ريما نذاشت و به من اشاره كرد : رها پاشو

چرا من؟

چش غره بهم رفت : چون ما همگي خسته ايم بر خلاف شما ، ما ديشب خيلي كارا كرديم

بابا و مامان جون زدن زير خنده ، خاله با تعجب به ريما نگاه كرد و مامان بلند گفت : ريما؟

سريع از جام بلند شدم چش غره به ريما رفتم : همه كه مثه شما هول نيستن

مامان با تعجب نگام كرد : رها؟خجالت بكش

از آشپزخونه اومدم بيرون و رفتم تو اتاقم ، علي هنوز خواب بود ، رفتم كنارش دراز كشيدم ، چشماش رو باز كرد

دست تو موهاش كشيدم : بيدارت كردم؟

نه خانمم بيدار بودم ، داشتم فكر ميكردم

خودم رو لوس كردم : به منم فكر ميكردي

گونه ام رو نوازش كرد : به تو كه نه ، داشتم به عشق ام فكر ميكردم

خنديدم و دستش رو تو دستم گرفتم : خوش بحال عشق ات كه تو رو داره

علي جدي شد : رها ؟

جونم

به نظر تو دوسال زياد نيست؟من نميتونم دوري تو رو تحمل كنم ، اصلا همين يه ساعتي كه پيشم نبودي دلم برات تنگ شده بود

منم دلم واست تنگ ميشه اما.......

از جاش بلند شد : اماش رو خودم ميدونم

هونطور كه دراز كشيده بودم : آفرين پسر گل ، حالا برو دوش بگير تا بعد بريم صبحونه بخوريم

*****

تلفن رو برداشتم : بله؟

سلام عروس خانم

چهار زانو رو مبل نشستم : به به مينا خانم ، چه عجب يادي از ما كردي؟

مطالب مشابه :

رمان آنتي عشق

ناچاری مانتو وشلوارمو پوشیدم و _ خيلي خوب بابا ، مگه من گفتم عمدي لهجه ميدي ؟ - مدل دوست




فال طنز ازدواج پسران مجرد!!!

مدل مانتو های جدید و خيلي دوست داره و بعد از يك دوران عاشقي سخت بالاخره به خودت جرات ميدي و




رمان بغض غزل قسمت نهم

گلچین عاشقانه ها - رمان بغض غزل قسمت نهم - اس ام اس-جدیدترین اس ام اس های روز,گلچینی از بهترین




زاده شد ...-خسته از كوير- راز-عادت - براي مخمليان- ؟-

نمایندگی خودرو | مدل مانتو. هركارش ميدي ، سنبلش كرده . نون مفتخوري ، تنبلش كرده .




اس ام اس بوسه2

گلچین عاشقانه ها - اس ام اس بوسه2 - اس ام اس-جدیدترین اس ام اس های روز,گلچینی از بهترین اس ام اس




هرگز رهایم نکن

زد دايي از اتاق رفت بيرون دست و صورتم رو شستم ، سريع مانتو ام رو فكر مدل لباس واسه گير ميدي.




برچسب :