در سوگ پدر

 

بر درخت زنده بي برگي چه باك          واي بر احوال برگ بي درخت

روز مادر ، تواضع گل ميخك و  آلاله و شبدر ، فراواني خنده وعاشقي و اميد  در مقام مادر،  و در آن سوي روز مادر ، بيماري پدر

اورژانس بيمارستان ، فضاي سرد و بي جان ، مردان و زنان رنجور و بيمار ، همراهان خسته و اميدوار ، پزشك و پرستار خسته از تيمار و بر تختي خوابيده ، پدري صبور و بردبار

تخت شمار هشت ، ميزبان پيكر نحيف و لاغر پدر به سن هشتاد و هشت ، شمارش نفس هاي سرد و خسته پدر و سفر به گذشته ، گذشته هاي دور ، آنجا كه هفت ساله بودم و آموزگار گفت : بابا چند بخشه ؟

پدر را نگاه مي كنم و بابا را بخش مي كنم ، بابا دو بخشه  ، با ، با

ياد آب افتادم ، آب آب ، بابا آب ، ياد آن مرددر باران با اسب آمد افتادم.

پدر يا همان باباي مهربان كودكي هايم ، اينك رنجور و بيمار در بستر آرميده و هراز گاهي در پس هذيان هاي فراوانش كه تا صبح ادامه دارد، قطره اشكي از گوشه چشم هاي نگران و دلواپسش جاري است ، اشك هايش را عجولانه پاك مي كنم  ، آخر مي ترسم اين اشك ها پس از غلتيدن بر گونه هاي پدر سيل و دريايي شود  و من پسر را با خود به درياي بي توجه اي ببرد.

گيج و مبهوت ، درمانده و غافل از اينكه ، كاش آخرين افتخار بربالين بودنش را بيشتر پاس داشته بودم و از لحظه لحظه بر بالين بودنش بيشتر  لذت و بهره برده بودم ، هزاران و ميليون ها واژه " كاش و اگر" محاصره ام كرده اند.

كاش او را در بغل گرفته بودم ، كاش غرق بوسه اش كرده بودم ، كاش بيشتر نگاهش كرده بودم ، كاش بخاطر بابا آب داد هفت سالگي ام ، به لبان تشنه اش بيشتر آب رسانده بودم ، كاش بخاطر شيريني ها و حلاوت هاي زندگي اش  ، حبه قندي بر زبانش گذاشته بودم ، كاش بر موهاي سپيدش دست نوازش كشيده بودم ، كاش بخاطر لغزش هاي پسري ام از او بيشتر طلب عفو كرده بودم ، كاش بخاطر تنهايي هايش پس از مرگ مادر در اين هفده سال  با او بيشتر همراه بودم ، كاش تا طلوع آفتاب در گوشش هزاران بار دوستت دارم را نجوا كرده بودم ،كاش آن شب با آن همه درازيش ، هزاران شب يلدا شده بود و در پس آن  همه كاش و اگر

عصر جمعه كه شد ، همراه با خواهران و برادران بر بالينش  جمع شده بوديم و روشنايي شمع وجودش را حس مي كرديم كه ناگاه چشمان پدر به نقطه اي خيره شد  و قلب مهربانش از تپش ايستاد.

با تلاش پزشكان و پرستاران قلب مهربان او دوباره حيات يافت و چه لحظات تلخي بود آن زمان كه " آمبو" را بدست گرفتم و هوا را به درون ريه هاي بي رمق او مي فرستادم و دم و بازدم او را با آمبو انجام مي دادم.

شايد 20 دقيقه گذشت ، در درياي اشك خواهران و برادران و نوه هاي  پدرم ، كسي مرا فرا خواند  تا در گوش پدرم  اينگونه نجوا كنم:

اشهد ان لا اله الا اله ، اشهد ان محمد رسول اله ، اشهد ان علي ولي اله

و پدر را در روز15/3/1389 درقبري كه خودش در كنار قبر مادر خريداري كرده بود ، بخاك سپرديم.

سايه اي بود و پناهي بود و نيست    لغزشم را تكيه گاهي بود و نيست

سخت دلتنگم ، كسي چون من مباد      سوگ حتي قسمت دشمن مباد

(هست) ناگه (نيست) گردد از نظر       باورم شد اين من ناباورم

روي دوش خويش او را مي برم         مي برم او را كه آورده مرا

                      پاس ايامي كه پرورده مرا    (شعراز محمدعلی بهمنی)

...و مي ماند يك سپاس و حق شناسي بزرگ از همه دوستان ، عزيزان و همشهريان گرامي كه در مراسم تشييع ، تدفين ، ترحيم با ما همدردي ، دلجويي و همراهي كردند.

باور كنيد نام تك تك شما خوبان در دل من ماندگار خواهد ماند و زماني از اين نام ها در جشن ها و پايكوبي هايتان بهره مي برم و  به شادي جبران مي كنم.

غمخواري شما ها را ارج مي نهم و به حرمت و احترام واخون ها ، مويه ها و اشك هايي  كه در مرگ پدرم ريختيد  و با احترام به آداب و رسوم نيك شما همشهريان ، خواهش مي كنم در برگزاري جشن ها و عروسي ها و دامادي هاي وابستگان خود تأخيري روا نكنيد و از همين فضاي مجازي از سوي خواهران و برادرانم اعلام مي دارم كه رخصت گرفتن  از ما زحمت است و برگزاري جشن ها و شادي هاي شما خير وبركت

پس تأخير در كار خير روا نيست  و اگر سعادت حضور در جشن هايتان را نداشتيم  ، تبريك ما را پذيرا باشيد.

ويك توصيه و سفارش به آنانكه از من كوچكترند و آن اينكه : تا مي توانيد پدر و مادر را در آغوش بگيريد ،دستانشان را بفشاريد ، نگاهشان كنيد ، مبادا كه حسرت يك نگاه بر دلتان بماند.

به يك روز مادر يا پدر اكتفا نكنيد ، هر روز خدا روزهاي پدر و مادرند ، آنها با يك خنده شما ، با يك سلام شما قانعند .

شما كه هنوز از نعمت وجود پدر و مادر بهره مندي ، قدر آنان را بدان و  همين آلان بلند شو و بر دستان آنان بوسه اي بزن و اگر از تو دورند با يك تماس شادشان كن.

از دوستان و آشنايان : سركار خانم رعايي ، آقايان :حسين شهابي ،حسين بختياري، محمد شهابي نژاد ، عباس قاسمي ، غلامحسين زنگي آبادي ، فرشاد سلطاني.امید و احمد سلطانی .فریدون منظری كه در روزنامه هاي محلي استان ( نگين كرمان، پايان هفته ، رودبار زمين،پيام ما .ندای وحدت و آوای بافت با درج پيام تسليت اظهار همدردي كرده اند صميمانه سپاسگزارم و اميدوارم فرصت درج پيام تبريك در جشن ها و  شادي هايتان را داشته باشم. 

همچنين از دوستاني كه از طريق ايميل ابراز همدردي كرده اند نيز سپاسگزارم.

  

            با ذكر فاتحه و عرض ادب و تشكر . حميد هرندي 


مطالب مشابه :


یاد یه شعر از پروین اعتصامی افتادم ...در سوگ پدر....

رنســــــانس - یاد یه شعر از پروین اعتصامی افتادم در سوگ پدر . - درکوی ما شکسته دلی میخرند




اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و اعلامیه

چهارده خورشید تابان - اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و




در سوگ مادر

شعر و ارتباط. مکنونات ذهنی سیامک کفایی . در سوگ خانه ويران و پدر ويرانه داري مي




شعر برای مجالس ختم و در سوگ پدر

مجلس ترحيم - شعر برای مجالس ختم و در سوگ پدر - دانلود مجالس ختم چهلم سالگرد سنگ قبر درگذشت




سوگ پدر

شعر خشکناب سوگ پدر سوختی از سوگ پدر اشک تو را یاور شد کرد سیه پوش فلک دور زمان داور شد




در سوگ پدر

مهر و ماه - در سوگ پدر - شعر. تحقیق پدر جان بابت بابت همه چیز ممنونم .




در سوگ پدر

بافت شهر من - در سوگ پدر - این وبلاگ پیرامون توسعه و مسائل اجتماعی شهرستان بافت و پاره نوشته




برچسب :