چند شعر کوتاه خیلی زیبا از شاملو

چند شعر کوتاه خیلی زیبا از شاملو

چند شعر کوتاه خیلی زیبا از احمد شاملو

 

آه اگر آزادی سرودی می خواند


کوچک


همچون گلوگاه پرنده ای


هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند


سالیان بسیاری نمی بایست


دریافتی را


که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...  شاملو

 

به پرواز

شک کرده بودم


به هنگامی که شانه هایم


از توان سنگین بال


خمیده بود... شاملو

 

 

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم... شاملو

 

گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،
يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک... شاملو

 

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو

 

ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند ... شاملو

 

ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند... شاملو

 

برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که
دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند...    شاملو

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ای است
و قلب
برای زندگی بس است... شاملو

 

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ... شاملو

 

یاران ناشناخته ام


چون اختران سوخته


چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد


که گفتی


دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.

 

آنگاه، من، که بودم


جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،


چنگ زهم گسیخته زه را


یک سو نهادم


فانوس بر گرفته به معبر در آمدم


گشتم میان کوچه مردم

 

این بانگ با لبم شررافشان:


آهای !


از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!


خون را به سنگفرش ببینید! ...


این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش


کاینگونه می تپد دل خورشید


در قطره های آن ... شاملو

 

بی تو مهتاب تنهای دشتم


بی تو خورشيد سرد غروبم


بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم.


بی تو خاکسترم


بی تو، ‌ای دوست!    شاملو

 

تو نمي‌داني نگاهِ بي‌مژه‌ي محکومِِ يک اطمينان
وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره مي‌شود
چه دريایِی‌ست!
تو نمي‌داني مُردن
وقتي که انسان مرگ را شکست داده است
چه زنده‌گي‌ست! شاملو

 

سكوت‏آب
مى‏تواند
خشكى ‏باشد و فرياد عطش:
سكوت‏گندم
مى‏تواند
گرسنه‏گى ‏باشد و غريو پيروزمندانه‏ى قحط:
همچنان كه ‏سكوت ‏آفتاب
ظلمات ‏است ـ
اما سكوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست:
غريو را
تصوير كن!    شاملو

 

مردی که تنها به راه میرود با خود میگوید
در کوچه میبارد و گرما در خانه نیست
حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
وتنها
چرا که
به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟
و به راستی
آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟    شاملو

 

زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت.    شاملو

منبع: شعرهای کوتاه و زیبا


 


مطالب مشابه :


شعر خیلی خیلی قشنگ

شعر خیلی خیلی قشنگ. یکی از زیباترین شعرهای که تا به حال خوانده ام: زیباترین شعر کوتاه;




متن کوتاه دلتنگی

متن کوتاه دلتنگی برای دل خو دم شعر میگن دلتنگی قشنگ ترین هدیه ی عشقه حالا من با این هدیه




چند شعر کوتاه خیلی زیبا از شاملو

چند شعر کوتاه خیلی زیبا از شاملو آه اگر آزادی سرودی می خواند. کوچک. همچون گلوگاه پرنده ای




بغض ِ بی واژه ،عاشقی کشک است،عشق قشنگ است ولی …

:: ۞ شعر های کوتاه وغزل های زیبا ۞:: - بغض ِ بی واژه ،عاشقی کشک است،عشق قشنگ است ولی … - برای




جمله هاي عاشقانه

جمله هاي عاشقانه و جملات قشنگ و کوتاه - جمله هاي عاشقانه - آن كه آوازي از عشق بر لبان خود دارد




برچسب :