متن کامل نامه به وزیر ارشاد

در نخستین ماه های صدارت محمد حسین صفار هرندی بر مسند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، با این ذهنیت که ذهن وزیر جدید و همکاران اش از مقوله موسیقی خالی است، نامه بلند بالایی به او نوشتم و برخی آسیب های  پیش روی را گوشزد کردم. آن موقع چنین به نظر می رسید که من به نوعی پیشداوری کرده ام. اکنون که کم کم جناب وزیر وارد سومین سال وزارت خود می شوند، کارنامه مدیریتی وی در حوزه موسیقی به اندازه ای هست که بتوان مورد قضاوت قرار داد ولی پیش از آن ترجیح می دهم متن کامل آن نامه را در برابر دیدگان دوستان قرار دهم و در فرصتی دیگر به مدیریت کلان موسیقایی جناب وزیر بپردازم. این نامه در همان موقع خودش به تشخیص جناب روشن روان که مدیر عامل وقت خانه موسیقی بود، به صورت سانسور شده در سایت خانه موسیقی قرار گرفت و سایت ها و وبلاگ های دیگر به نقل از آن لینک دادند. اینک می توانید متن کامل آن را بدون هیچ سانسوری بخوانید و در ضمن نظری هم به نحوه عملکرد جناب وزیر در همین مدت کوتاه دوساله صدارتش، داشته باشید.

 

به نام خداوند جان و خرد

 

وزير محترم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي

رونوشت ـ كمسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي

               ـ معاونت محترم هنري

               ـ مديركل محترم دفتر موسيقي

               ـ مدير عامل محترم خانه موسيقي

 

با سلام و بدون تعارفات معمول به اطلاع مي رساند كه اين نوشتار، نامه اي دردمندانه از يك آهنگساز و روزنامه نگار حوزه موسيقي به بالاترين مرجع هنري كشور در مورد مسائل مبتلابه موسيقي است. اميد آنكه بر مصداق " آنچه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند" خواننده نامه را به تلاش بيشتر براي اعتلاي موسيقي ايران دلگرم كند.

 

جناب آقاي صفار هرندي

دوست داشتم براي خطاب قرار دادن شما در صدر اين نامه مي نوشتم  "وزير محترم فرهنگ و موسيقي" و ناچار نمي شدم از عنوان بي مسماي " ارشاد اسلامي" استفاده كنم كه مقوله ارشاد از جنس ديگري است و كار فرهنگ و هنر چيز ديگر و اين دو را آميزشي با هم نيست مگر به ضرب قانون. اما چرا "فرهنگ و موسيقي"؟ آنهم در شرايطي كه هنر موسيقي در  رده بندي هاي نانوشته وزارت ارشاد، رديف آخر است. خوشبختانه پاسخش خيلي سخت نيست. در واقع گذشته پربار موسيقي ايران، اين دل و جرأت را به ما مي دهد تا وزارتخانه متبوع شما را در دو واژه "فرهنگ و موسيقي" خلاصه كنيم.

     جنابعالي اگر تمامي خانواده تئاتر شامل نويسنده و كارگردان و بازيگر و مديران و مخاطبان را جمع بزنيد، به زحمت يك و نيم درصد جمعيت ايران را تشكيل مي دهند. يعني چيزي حدود يك ميليون نفر. حال اگر اهالي سينما شامل توليدكنندگان و مصرف كنندگان را هم به آمار اضافه كنيد، تصور نمي كنم از 7 الي 8 درصد جمعيت ايران فراتر رود و در خوشبينانه ترين حالت مي توان رقم 10 درصد را براي آدمهاي درگير با اين دو هنر در نظر گرفت، يعني حدود هفت ميليون نفر. اما اگر به سراغ موسيقي بياييد كه در حال حاضر كم اهميت ترين هنر در ساختار اداري كشور است، فقط شگفتي مي بينيد. تمام هفتاد ميليون نفر جمعيت ايران با موسيقي درگيرند. حتي آنهايي كه افتخار مي كنند بدون موسيقي راديو معارف به راه انداخته اند غرق در موسيقي اند! غالب مردم ايران روز را با موسيقي به شب مي رسانند. منبع اين موسيقي يا سي دي و نوار و كنسرت است يا رسانه هاي ديداري و شنيداري و يا زمزمه اي كه خود به خود در ذهنشان شكل مي گيرد.   

در اين مرز و بوم هيچ نوعروسي بدون موسيقي پا به حجله نمي گذارد. اگر در شهرهاي مذهبي خلاف اين پيدا شود، دست كم در بين اقوام ايراني كه  به سنت فرهنگي خود بسيار وفادارند، حتي يك مورد هم يافت نمي شود. در قوم بختياري هنوز كه هنوز است هيچ جنازه اي بدون موسيقي به خاك نمي رود. فرهنگ كار در بين اقوام ايراني به طور عجيبي با موسيقي گره خورده است چنانكه اگر يك كارگر كرد يا لر را از خواندن باز دارند، راندمان كاري اش به شدت پايين مي آيد. هنوز هم عزيمت و بازگشت زائران خانه خدا و ديگر اماكن مقدس، با موسيقي آذين بندي مي شود و ماه محرم نيز كه خود بهتر مي دانيد بدون موسيقي اصولاً قابل تصور نيست.

اگر چند سده به گذشته برگرديم، جلوه هاي درخشانتري از اين هنر را ملاحظه مي كنيم. تمام نظريه پردازان بزرگ موسيقي در جهان اسلام از اين سرزمين برخاسته اند. از قديم ترها، منصور زلزل، فارابي، بوعلي سينا و بعد از ايشان صفي الدين ارموي، عبدالقادر مراغه اي و قطب الدين شيرازي. برخي از اين بزرگان در قاهره و استانبول شهرتي به مراتب افزونتر از زادگاهشان دارند و گاه از سوي ترك ها و عرب ها غير ايراني هم قلمداد مي شوند. امروز دنيا ايران را به دهها عامل زشت و زيبا مي شناسد الا به فرهنگ موسيقي. طبيعي است وقتي شهروندان ايراني نسبت به اين هنر جهل عمومي داشته باشند، شناخت خارجي ها بهتر از اين نمي شود. حال پرسش اين است كه به واقع چه بر سر موسيقي ايراني آمده است؟

 

موسيقي ايراني و نظام اسلامي

سينماها آتش گرفتند، مردم به خيابانها ريختند، شاه معذرت خواهي كرد، مردم دوباره به خيابانها ريختند و بقيه سينماها را آتش زدند. شاه رفت و ديري نپاييد سينماهاي سوخته بار ديگر به زندگي مردم بازگشتند. همانها كه تصور مي شد مظهري از فساد سلطنت پهلوي بودند جاي خود را در نظام جديد سياسي براحتي باز كردند. اما در همين فاصله كوتاه آمد و شد دو نظام سياسي، بر موسيقي ايراني چه گذشت؟

در سال 56 پيش از آنكه سينمايي آتش بگيرد، موسيقي اصيل ايراني نخستين ساز مخالف خود با نظام شاهنشاهي را نواخت. « آن زمان كه بنهادم سر به پاي آزادي » و «همراه شوعزيز» محصول آن دوران اند. با شعله ور شدن زبانه هاي انقلاب، موسيقي ايراني خروش افزونتري گرفت و «شب است و چهره ميهن سياهه» متولد شد. چندي بعد «ايران ايران ايران، خون و مرگ وعصيان» پا گرفت و قوي ترين ضربه موسيقايي را به پيكر نظام شاهنشاهي نواخت. اگر در آن روزگار ساير هنرها به دلايلي حاشيه نشين شدند، موسيقي ايراني روز به روز داغ تر و پرانرژي تر انقلابيون را همراهي كرد. «اينك در بهار آزادي» در بهار 58 طعم شيرين پيروزي را به مذاق انقلابيون چشاند. با همه پرسي 12 فروردين، نظام جمهوري اسلامي در كشور تثبيت شد و اين در حالي بود كه كفتارهاي درنده كمر همت به تجزيه ايران بسته بودند و قائله هاي كردستان و بلوچستان و ديگر نقاط را دامن مي زدند. اينجا هم موسيقي ايراني، موطن خود را تنها نگذاشت و «اي برادر اي برادر» در چهارگاه پاسخ محكمي به تجزيه طلبان بود. به ويژه آنجا كه شهرام ناظري فرياد مي كرد:

       كرد و ترك و بلوچ اي دلاور        آذري تركمن اي برادر

          ............................         ..........................             

         تا به مهر هم نجوشيم          جام پيروزي ننوشيم

برادرها دست به دست هم دادند تا ايران يكپارچه ماند و تصنيف «ايران اي سراي اميد» با صداي شجريان شادي بخش اين پيروزي بود. دشمنان ايران چون از اختلاف داخلي و بحث تجزيه طلبي نتيجه اي نگرفتند، مرزهاي غربي ما را نشانه رفتند و پاره هايي از ميهن را لگدكوب چكمه هاي خود ساختند. موسيقي ايراني بار ديگر در آزموني دشوار قرار گرفت و چه خوب امتحان پس داد. اين بار در ماهور و با صداي شهرام ناظري:

برخيز كه دشمن به ديار آمده امروز  

 اي شيردلان وقت شكار آمده امروز

دفاع از ميهن هزينه هاي زيادي در بر داشت، خونهاي زيادي ريخته شد تا حصر آبادان شكسته شود و چكامه اي ديگر شكل بگيرد، «شهيد» و «كاروان شهيد» باز هم با صداي ناظري. شعار استقلال و آزادي مردم در همان اوان پيروزي انقلاب عينيت يافت و چه خوب خود را در كالبد شعر و آهنگ دميد، «ايران خورشيدي تابان دارد» در چهارگاه با آهنگ حسين عليزاده و اين بار صداي سحرانگيز محمدرضا شجريان.

اگر پشت پرده تمام اين رويدادهاي موسيقايي را واكاوي كنيم، چند نفر شاخص بيش نمي بينيم، محمدرضا لطفي، اسفنديار منفردزاده، هوشنگ ابتهاج، حسين عليزاده، پرويز مشكاتيان و تني ديگر و محمدرضا لطفي بسيار بيش از ديگران. او ثابت كرد به واقع فرزند هنري عارف قزويني است. اگر عارف چكامه سراي جنبش مشروطه بود، لطفي در مقياسي بزرگتر، حماسه سراي انقلاب و جنگ شد، بدون هيچ گونه فرمان يا دستوري از كسي يا جايي. لطفي ثابت كرد تار ايراني تنها محفل آراي رقاصگان نيمه عريان نيست بلكه در صورت لزوم مي تواند صداي خروشان آزادي، استقلال طلبي و ميهن دوستي را به نحو شايسته اي همراهي كند و چه خوب اين كار را كرد. مضراب دست لطفي نشان داد شايستگي آن را دارد كه پا به پاي قطره قطره خون شهيدان وطن به سيمهاي تار اصابت كند و جانفشاني ها را در قالب آهنگ جاودانه سازد.

اگر تا سال 57 موسيقي ايراني و ابزار و ادوات آن براي برخي از ايرانيان به مثابه مظاهر فساد تلقي مي شدند، حماسه سرايي هاي اعضاي كانون چاووش خلاف آن را ثابت كرد و چه فرصت خوبي بود تا در آن زمان بين موسيقي گريزان مذهبي و موسيقي اصيل ايراني آشتي دائمي برقرار شود، اما صد حيف كه پاشنه در به ضرر موسيقي اصيل و هويتمند ايراني چرخيد و علي رغم همه خدمات ارزنده اي كه اين موسيقي براي به بار نشستن درخت انقلاب و همچنين تثبيت آن كرده بود، خيلي زود از جريان فرهنگي كشور حذف گرديد. لطفي جلاي وطن كرد. سايرين هم براي گذران زندگي به آموزش خصوصي موسيقي روي آوردند تا اگر نمي توانند پرچم موسيقي ايراني را به احتزاز درآورند، لااقل آن را به نسل بعد انتقال دهند. اسماعيل صدقي آسا، نوازنده نابينايي  كه چند سال پياپي به عشق ايران و آرمان شهيدانش در برنامه هاي چاووش عود نواخته بود، چون سزاي نيكي را چيز ديگري ديد ناچار رو به ژرمن ها آورد و الان 20 سال است كه بر سر سفره دولت آلمان نشسته است.  بي انگيزگي بر طلايه داران موسيقي فاخر ايراني مستولي گشت و آنانكه روزگاري بهترين واژه ها را به صوت داوودي روانه گوشهاي مشتاق مي كردند، اينك به تكرار مكررات مشغولند و اين چيزي نيست مگر ثمره بي مهري دستگاه فرهنگي كشور به مقوله موسيقي در ربع قرن گذشته. چند تن از چاووشيان نيز كه بعدها منشاء خدماتي ارزنده به موسيقي اصيل ايراني شدند، اينك به كنسرتهاي تجاري روي آورده اند و عملا جريان قدرتمند و متعالي موسيقي ايران از صحنه تصميم گيري و سياست گذاري هاي موسيقي كشور دور مانده است. پس از مروري كوتاه بر روند حاكم بر موسيقي پس از انقلاب به اين جمع بندي مي رسيم كه خطاهاي موسيقايي در زمان پهلوي را عده اي انجام دادند و چوبش را عده ديگري خوردند.

 گنه كرد در بلخ آهنگري       به شوشتر زدند گردن مسگري

آنانكه موسيقي را اسباب سرگرمي ساخته بودند و شب و روز براي مردم آهنگ غفلت مي نواختند، در كوران انقلاب يا به خارج گريختند و يا به كنجي خزيدند. اما طلايه داران فرهنگ غني موسيقي ايران از آنجا كه سينه ستبر در ميدان انقلاب و جنگ ماندند و پا به پاي دليرمردان عرصه هاي خون و حماسه، نواختند و خواندند، پس از تثبيت نسبي انقلاب و تغيير موازنه جنگ به عمد يا به اشتباه هدف قرار گرفتند و تارشكسته و دل شكسته پراكنده شدند. از آن تاريخ هم هيچ كس يا گروهي در پي دلجويي از ايشان برنيامد و نتيجه آن شد كه موسيقي ايراني پس از سال 61 در مسير ديگري افتاد. اينك بدون تعارف و تعصب بايد اذعان كرد كه نظام جمهوري اسلامي يك پوزش بزرگ به جامعه موسيقي اصيل ايراني بدهكار است. شايد انجام آن براي هر يك از دولتمردان فعلي به مثابه سركشيدن جام زهري باشد ولي اثر آن در آينده همان خواهد بود كه يك داروي تلخ براي بدن بيمار پيش مي آورد.

 

حرمت موسيقي و حرمت موسيقيدان

ذهنيت خنثي و گاه منفي غالب مذهبيون از مقوله موسيقي، عملا حرمت موسيقيدان ايراني را خدشه دار كرده است. بسياري از مديران حوزه هاي مختلف حتي اگر ته دلشان راضي نباشد، چنين وانمود مي كنند كه با جماعت موسيقيدان رابطه اي ندارند. در ظاهر تعارفاتي مي شود و گاه به ضرورت از موسيقيدانان در جايي، نامي هم مي رود و احياناً جايزه اي هم تقديم مي شود ولي اگر خوب دقت كنيم، متوجه مي شويم در اين زمانه، اهالي موسيقي ـ چه نوازندگان دوره گرد خياباني و چه موسيقيدانان فرهيخته و صاحبنظرـ شأنيتي هم ارز ساير افراد جامعه ندارند.

روزانه صدها فاحشه و قاچاقچي مواد مخدر از ايستگاههاي متروي تهران بعنوان پاتوق براي كسب و كار خويش بهره مي گيرند و كسي را با ايشان كاري نيست. اما به محض اينكه دو جوان بلوچ با ساز قيچك و آواز مي خواهند مسافران مترو را دقايقي ميهمان نغمات محلي بكنند، عوامل حراست مترو چونان پليس اسكاتلند يارد بر سر آنان مي ريزند و به خيال خام خود با مظاهر پليدي و مزاحمت مبارزه مي كنند. يك پيام آشكار اين گونه برخوردها اين است كه اي جوان بلوچ ساز قيچك بگذار و مواد مخدر بردار تا كامياب شوي!

اگر از اين نمونه كوچك بگذريم، برخورد توهين آميز بزرگترين رسانه ملي كشور با هنر موسيقي را چگونه هضم كنيم؟  موسيقيدان ايراني به تلويزيون دعوت مي شود، موسيقي هم پخش مي شود اما ساز او را نشان نمي دهند. يعني موسيقيدان خوب است! موسيقي اش هم خوب است! اما سازش بد است!!؟ اين ساز ايراني هم امروزه چوب دوسر نجس شده است. تلويزيون خودمان كه نشان نمي دهد، تلويزيونهاي غربي هم كه قرار نيست مروج فرهنگ ما باشند، پس نشان نمي دهند، برخي هموطنان تهي مغزمان كه در آن سوي آبها امكانات رسانه اي دارند نيز به جاي سازهاي ملي ايران، گيتار و درامز نشان مي دهند. حال اگر قرار باشد نوجوان ايراني به بخشي از هويت خود كه به طور طبيعي در ميزان معرفت او نهفته است، دست يابد، چه بايد بكند؟

آقاي صفار هرندي! شما بعنوان عالي ترين مسئول فرهنگي و هنري كشور مي بايست داعيه دار اين بخش از هويت ملي ايرانيان باشيد و با مديران تلويزيون جدل كنيد كه چرا تصوير ساز ايراني را از ديدگان ايرانيان فروگذارده اند. آيا بدآموزي دارد يا موجب فساد و تباهي نسل جوان است؟ اگر به واقع نگراني هايي دارند، مي توانيد با بهره گيري از اهل فن آنها را مجاب كنيد كه ضرر نشان ندادن ساز، بسيار بسيار بيشتر از وضعيت فعلي است. مي توانيد به آنها تفهيم كنيد كه شمايل تار و سه تار تن پوش زيرين مدونا و مارياكري نيست كه اين چنين از نشان دادنش مي هراسند بلكه برعكس، بخشي از تاريخ اين سرزمين در همين ابزار و ادوات نهفته است و ما اگر مي خواهيم در جهان امروز قدرتي باشيم بايد از تك تك عناصر هويتي خود بهره بگيريم.

 

قصه غمبار بودجه هاي فرهنگي

 

در كشور ما بين كار فرهنگي و پز فرهنگي مرز كوچكي وجود دارد به نام نگاه فرهنگي و چون اين نگاه به فتور مي گرايد، غالباً سر از پز فرهنگي در مي آوريم. اين را مي توانيد از تخصيص بودجه ها آغاز كنيد و تا پايان مراحل اجرايي كار پيگيري نماييد كه اولاً بودجه بسيار كم است و ثانياً همان مقدار كم نيز بيشتر صرف كارهاي نمايشي مي شود تا شايد به اعتبار آن سال بعد هم بتوانند بودجه اي دريافت كنند!

 

آقاي صفار هرندي

از جنابعالي بعنوان نفر اول جبهه فرهنگي كشور انتظار مي رود تعامل بيشتر و قوي تري با مجلسيان داشته باشيد و بحث بودجه هاي فرهنگي را از حالت رفع تكليفي فعلي به وضعيتي پرشتاب و بالنده ارتقاء دهيد. مي توانيد به مجلسيان بگوييد آنقدر كه به ساخت سد و مخزن فكر مي كنند تا ذخيره هاي آبي كشور افزايش يابد، كمي هم به فكر فرهنگ باشند چرا كه ذخيره هاي فرهنگي ما به شدت تحليل مي رود. به آنها تفهيم كنيد كه سرمايه گذاري هاي كلان و بلند مدت در زيرساختهاي اقتصادي كشور بدون توجه كافي به عرصه فرهنگ و هنر، در نهايت ايران را به مرغزار بزرگ و آبادي تبديل مي كند كه همه گونه موجوداتي در آن خواهند زيست و البته در آن مرغزار تفكيك انسان از ساير موجودات كار مشكلي خواهد بود.

 

جشنواره موسيقي فجر

استحضار داريد كه هر ساله سه جشنواره موسيقي، فيلم و تئاتر فجر به طور كم و بيش همزمان برگزار مي شود و هريك با كيفيتي متفاوت. در اين ميان جشنواره فيلم فجر با شتابي قابل تأمل، جايگاهي مهم در عرصه فرهنگي كشور پيدا كرده و جنبه جهاني خود را هم به سطح بالايي رسانده است. چنانكه وقوع آن در هر سال يك رويداد مهم سينمايي تلقي    مي شود ولي متأسفانه جشنواره موسيقي فجر در روندي معكوس با سينما، طي طريق نموده و همچنان بر همان سنگ بناي نمايشي و تفنني خود، ادامه راه مي دهد. حتي تغيير مديريت دو سال اخير در مركز موسيقي نيز علي رغم نگاه مثبتي كه به اصل قضيه داشت، نتوانست روند قهقرايي آن را تغيير بدهد و تنها اتفاق مهم و مثبت دو سال اخير، تقويت بخش پژوهش جشنواره است كه البته جاي تقدير و تكامل دارد. به نظر مي رسد براي رسيدن به يك جشنواره آرماني و جريان ساز، صرف تغيير كاري از پيش نمي رود و لذا تحول را مي بايست مد نظر قرار داد. در بي مايگي اين جشنواره پر طمطراق و به اصطلاح بين المللي همين بس كه هيچگونه جايگاه جهاني براي آن قابل تصور نيست و اگر سالانه تعدادي گروه موسيقي از كشورهاي خارجي به آن مي آيند، تنها به عشق دلارهاي نفتي ايران است و بس. اما در سمرقند كه فاصله چندان زيادي با مادرش ايران ندارد، هر ساله جشنواره موسيقي مهمي برگزار مي شود كه بسيار هم جريان ساز است و ديري نخواهد پاييد مركز ثقل رويدادهاي موسيقايي خاورميانه و آسياي ميانه بشود.

 

اصولگرايان و مديريت موسيقي

يكي از مشكلاتي كه در طول دهه هاي گذشته بر مديريت موسيقي حاكم بوده و اينك با روي كار آمدن اصولگرايان به نظر مي رسد برجستگي بيشتري پيدا كند، بحث موسيقي و نسبت آن با نيروهاي موسوم به اصولگرا، حزب الهي، ارزشي يا هر اسم ديگري كه بر آن بگذاريد، است. اين واقعيت غيرقابل   انكاري است كه اگر تمام بچه حزب الهي هاي جنگ ديده و جنگ نديده و بعضا جنگ رميده را زير و رو كنيم، به زحمت ده نفر پيدا مي شود كه همچنان ضمن داشتن ويژگي اصولگرايي، به فن موسيقي هم وارد باشند كه البته اين كمبود نتيجه طبيعي انكار يك پديده است نه بي استعدادي ايشان. وقتي چيزي را قبول نداشته باشيم چگونه مي توانيم در آن متخصص شويم؟ از سوي ديگر جريان اصولگرايي به سادگي به نيروهاي غيرخودي اعتماد نمي كند. در نتيجه مديريت موسيقي با مشكلات جديدي روبرو مي شود. براي غلبه بر اين مشكل سه راه پيش روي ماست. يكي اينكه موسيقي را تعطيل كنيم كه ظاهرا عملي نيست و حتي مخالفان تند و تيز موسيقي هم آن را به صلاح نمي دانند و در يك نگاه حداقلي از آن به عنوان «شر لازم» نام    مي برند! راه دوم تربيت آدمهاي مورد اعتماد در اين فن است كه در خوشبينانه ترين حالت ده سال طول مي كشد تا متخصصاني با چنين ويژگي ظهور كنند. راه سوم تغيير نگرش به موسيقي و موسيقيدان ايراني و در نتيجه اعتماد به همين سرمايه هاي موجود است. چنانكه در ابتداي اين نوشتار آمد، موسيقي ايراني و موسيقيدانش، برادري خود را ثابت كرده است و اينك بي آنكه مدعي ارث باشد، منتظر شرايطي است تا بار ديگر، بار فرهنگ و موسيقي فرهنگي اين ديار را بر دوش بكشد.

 

رياكاري فرهنگي

توجه به امور ديني و مذهبي در ساختار فرهنگي كشور همانقدر كه ارزشمند است، به همان ميزان آسيب پذير مي نمايد. الان در شرايطي قرار داريم كه براي پروژه هاي فرهنگي با صبغه ديني، خيلي راحت تر مي توان جذب بودجه كرد. ضمن اينكه حرف و حديثي پيرامون اينگونه طرح ها يا اصولا وجود ندارد ويا در حد تأييد و تشويق فرمايشي است. در نتيجه بسياري از فعالان و مديران حوزه هاي مختلف فرهنگي سعي مي كنند از اين زاويه وارد كار شوند. چرا كه به تجربه دريافته اند انجام كارهاي فرهنگي در حوزه دين ولو با كيفيتي بسيار نازل و هزينه هاي بسيار بالا، براي متوليان آن حاشيه امني در بر دارد و كسي از ايشان بازخواست نخواهد كرد. در واقع بايد توجه داشت كه كار فرهنگي در حوزه دين توأم با ايجاد رانت نباشد. اگر مي بينيم مراسم تاسوعا و عاشوراي حسيني از حيث اقتصادي مفاسدي در بر ندارد به خاطر آن است كه تمام مردم به صورت غالباً غيرانتفاعي در آن سهيم اند و قرنها اين روال ادامه داشته است. حال اگر به فرض دولت بودجه اي به هيئت هاي مذهبي اختصاص بدهد، بي گمان زمزمه هاي فساد مالي از اطراف و اكناف به گوش خواهد رسيد. بنابراين ضرورت دارد طرحهاي فرهنگي وزارتخانه كه بار مذهبي به همراه دارند با دقت ويژه اي مورد بررسي و نهايتاً عملياتي شوند، بطوريكه انتفاع مالي در اينگونه پروژه ها به حداقل رسيده و هدف انجام كاري شايسته در راستاي گسترش ارزشهاي ديني قرار بگيرد. در غير اين صورت و با حاشيه امني كه در پروژه هاي مذهبي وجود دارد، هرآينه منتظر باشيد تا گبر هندي هم مسلمان شود و آهنگسازي پيشه كند و براي هر يك از چهارده معصوم سمفوني بسازد!

 

مجوزهاي فرهنگي و فرهنگ مجوزي

باورش سخت است كه در مملكت سعدي و حافظ، به شعر بزرگان ادبي مجوز مي دهند تا در نوار، سي دي يا كنسرتي مورد استفاده قرار بگيرد. مجوزي كه اعتبارش موردي است و اگر همان شعر لازم باشد در جايي ديگر مصرف شود، باز هم اجازه مي خواهد. آنانكه شعر بزرگان ادب پارسي را سبك سنگين مي كنند، صد البته خوب مي دانند كه انگشت كوچك ايشان نيستند و نخواهند شد، وليكن به دستور چنين مي كنند. در بخش موسيقي هم قصه به همين منوال است. موسيقي افرادي كه خود سنگ معيار موسيقي اصيل ايراني هستند، مورد بررسي قرار مي گيرد تا مجوز صادر شود! بحث صدور مجوز براي تازه كاران شايد به نوعي قابل هضم باشد ولي براي استخوانداران شعر و موسيقي ايران چه مفهومي  مي تواند داشته باشد؟

آقاي وزير! اين نوع برخوردهاي غير فرهنگي درست مثل آن مي ماند كه به فرض از سوي مقام بالاتر، جنابعالي را مجبور نمايند صبح به صبح، هنگام ورود به ساختمان مركزي وزارت ارشاد، شهادتين را بر زبان جاري سازيد تا بر همگان معلوم شود بچه مسلمانيد! آيا شما مي توانيد چنين توهيني را ناديده بگيريد؟

در ريشه يابي چنين برخوردها، به اينجا مي رسيم كه اصولاً بحث مجوزهاي فرهنگي حاصل نگرش پليسي و امنيتي به عرصه فرهنگ و هنر است. در حاليكه اگردستگاه فرهنگي ما داري سامانه اي مدون و مشخص باشد، نيازي به حضور كارآگاه فرهنگي نخواهد بود و چنانچه تخلفي از سوي اهالي فرهنگ و هنر صورت بگيرد، بطور خودكار مراحل قضايي و قانوني آن پيگيري خواهد شد.

 

سرقت هاي هنري و كپي رايت

اين هم يكي از عجايب روزگار است كه موضوعي به لحاظ انديشه اي در سرزمينهاي اسلامي شكل بگيرد ولي از بعد عملي در بلاد غيراسلامي مورد توجه واقع شود. بحث كپي رايت يا رعايت حقوق آفرينشگران فرهنگي و هنري، اساساً انديشه اي اسلامي است كه ما از آن بعنوان حق الناس ياد مي كنيم و چنانكه مي دانيم خداوند باري تعالي نسبت به رعايت حق الناس، هشدارهاي زيادي به مسلمانان داده است. براستي چرا اين حقيقت روشن تر از آفتاب در جمهوري اسلامي ايران، اين چنين ناديده انگاشته مي شود؟ چرا قاچاقچيان و جاعلان آثار هنري اعم از موسيقي، فيلم و غيره، آشكارا چوب حراج بر زحمات چندين ساله هنرمندان مي زنند و كسي را با ايشان كاري نيست؟ مگر نه اينكه سرقت آثار هنري مصداق روشني از تحصيل مال حرام است؟ پس چرا قانونگذار و مجري محترم قانون در اين خصوص سكوت پيشه كرده اند؟

 

جناب آقاي صفار هرندي!

اميد آن مي رود تا در دوره صدارت شما بر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، مسئله كپي رايت به انجامي خوش برسد و بيش از اين حقوق هنرمندان مورد تعرض چپاولگران آثار هنري قرار نگيرد. گو اينكه اهالي خانه موسيقي هم آمادگي خوبي براي همكاري در اين خصوص دارند و مي توانند وزارت ارشاد را در پيمودن اين راه، همراهي كنند. در پايان، توجه شما را به بخشي از سخنانتان جلب مي كنم كه در جايي گفته بوديد "جهان غرب از پيشرفتهاي علمي ما مي هراسد". بعنوان بالاترين مقام فرهنگي و هنري كشور آيا تا كنون انديشيده ايد كه چرا همين جهان غرب هيچ هراسي از پيشرفتهاي فرهنگي و هنري ما ندارد؟ كشور ما كه در حوزه علم به معناي امروزي آن، پيشينه محكمي ندارد و اينگونه مي تواند جهانيان را از پيشرفتهاي علمي اش هراسان كند، پس چگونه است كه از حيث پيشرفتهاي فرهنگي علي رغم گذشته بسيار غني، عضوي بي تأثير در جامعه جهاني است؟ مطمئن باشيد اگر كارشناسان هسته اي ما هم درست مثل مديران فرهنگي و هنري مان كار مي كردند، تا قرنها صداي اعتراض دشمنان ايران بلند نمي شد. زيرا آنها از كار زيربنايي مي ترسند و نه كارهاي نمايشي. اگر مي بينيم شب و روز از غني سازي اورانيم  حرف مي زنند به خاطر اين است كه به واقع چنين چيزي وجود دارد. در صورتي كه اگر ماجراي غني سازي اورانيم توسط ايران از اساس نمايشي بود نه تنها اعتراضي نمي كردند كه چه  بسا سيل تشويقها سرازير مي شد تا به كار نمايشي خود ادامه دهيم!

ما در حوزه فرهنگ و هنر، فرصتهاي ذيقيمتي را از دست داديم و هيچ وقت نتوانستيم غني سازي فرهنگي را همچون غني سازي اورانيم جدي بگيريم. براي نمونه، وقوع انقلاب اسلامي در ايران و متعاقب آن فروپاشي امپراطوري شوروي سابق، فرصت مغتنمي بود تا ايران بار ديگر فرزندان ديروز و همسايگان امروز را به گرد خود جمع كند و به واقع ام القراي فرهنگي و هنري آنها باشد. اما اين اتفاق هرگز نيفتاد و با روند فعلي هم هيچگاه رخ نمي دهد.

خوشبختانه امروز در دولت جديد اراده اي جدي وجود دارد تا در همه عرصه ها، اقتدار ملي بيش از گذشته احياء گردد. براي نخستين بار وزارت خارجه ما به نقض حقوق بشر در آمريكا اعتراض مي كند. چيزي كه هميشه معكوس آن را شاهد بوديم. اينگونه حركتها نشانه خوبي است تا ايراني بار ديگر خود را در جغرافياي سياسي جهان و همچنين ساير عرصه ها باز يابد. اگر ايران به لحاظ سياسي، نظامي و اقتصادي، توان آن را دارد كه عضوي فعال و تأثيرگذار در جامعه جهاني باشد، اين امكان در حوزه فرهنگ و هنر به مراتب قوي تر و مهياتر است. منتهي توپخانه فرهنگي ما در حال حاضر خوب كار نمي كند و نياز به تعمير دارد. اگر به اين موضوع توجه كافي بشود، در آن صورت مي توان گلوله هاي موثري به سرزمينهاي دور و نزديك شليك كرد.

همانگونه كه در ابتداي نوشتار آمد، اين نامه از سر درد بود و بس. بنابراين هيچگونه سودايي در پي آن نيست. اينكه نگارنده بخواهد به قدرت نزديك شود يا شهرتي بيابد و يا حتي مورد مشورت كسي يا جايي قرار بگيرد.

 من آنچه شرط بلاغ است با تو مي گويم

       تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال

 

با آرزوي توفيق روزافزون

هوشنگ ساماني

آهنگساز و روزنامه نگار حوزه موسيقي

۱۶ بهمن ۱۳۸۴


مطالب مشابه :


پاسخی به نامه علی مطهری به استاد پناهیان

پاسخی به نامه علی مغالطه علی مطهری به استاد (متن حسین علایی) به رهبری توهین




نامه تاریخی استاد شهریار به انیشتین

نامه تاریخی استاد شهریار به صفحه اصلی; فرجه. نامه تاریخی استاد متن ارسالی استاد




نامه تاريخى استاد شهريار به انيشتين

نامه تاريخى استاد تهران ، دست به دامن استاد شهريار مى متن ارسالى استاد




نامه دختر دانشجو به استاد

نامه دختر دانشجو به استاد. خدمت جناب دکتر زیباییان استاد محترم فارسی باسلام و عرض خسته




نمونه هايي از تقديم و تشكر براي صفحه تقديم پايان نامه

ساخت تا اين پايان نامه را به به عنوان استاد راهنما که همواره متن تقدیم




نامه استاد شجريان به ضرغامي

نامه استاد شجريان به استاد محمدرضا شجریان، با ارسال نامه‌ای به متن نامه به




نامه تاریخی استاد شهریار به انیشتین

نامه تاریخی استاد شهریار به او در سـال 1939 در نامه به متن ارسالی استاد شهریار




متن کامل نامه به وزیر ارشاد

متن کامل نامه به بر دل نشيند" خواننده نامه را به تلاش بيشتر براي استاد تار




برچسب :