رمان عملیات عاشقانه 12

ازش جدا میشم و میرم سمت جمع دخترا با خیلی از بچه های شرکت دوستم-مهیاس جون دو دقیقه شوهرتو ول کن به ما هم برس-سورناز جون شوهرم رو ول کنم تو میای منو بگیری؟-اره عزیزم -اگه من زنت بشم یارو همدمت بشم اگه دعوامون بشه منو با چی میزنی؟-با ساتور میزنم از وسط نصفت میکنم-من زن سروناز نمیشم اگه بشم کشته میشمکلی با بچه ها حرف زدیم و خندیدیم هر بار که زیر چشمی به شاهین نگاه میکردم اونو متوجه خودم میدیدم یعنی دوسم داره؟ دیگه نمیره؟-مهیاس بسه بلند شو برو پیش شوهرت که میخواد با نگاه سرمون رو ببرهسریع از جام بلند میشم-پس از خودتون پذیرایی کنید دیگه-دخترم دخترای قدیم ببین چه از خدا خواسته بودا به حرف اخرشون لبخند میزنم و میرم سمت جمع اقایون شاهین پیش امینی و مهران ایستاده و با یک ژست خاص به میز تکیه زدهقربون قد و بالات بشم مرد که اینقدر دیلاقیوقتی میرسم بهشون شاهین و مهران همزمان دستشون رو میارن سمتم دستم روتو دست مهران میذارم و کنارش می ایستم حقته شاهین جونمنو میذاری میری؟-همین الان ذکر و خیر شما بود خانوم مهندس-داشتیم میگفتیم خیلی خوب پیشرفت کردید توی این مدتخودمو بهش نزدیک تر میکنم-به داداشم رفتم دیگهلپمو میکشه -ابجی کوچیکه خودمی دیگه-یکم بهم نون قرض بدیدمهران بغلشو باز میکنه -بیا شاهین جون بیا عمویی تو هم خیلی پیشرفت کردی شاهین دستشو پس میزنه برو بابا-همینه دیگه لیاقت نداریبعد هم زیر گوشم میگه میرم یک چیزی بیارم بخوریدحالا فقط منم و شاهین اصلا نفهمیدم امینی کی رفت-باهام تو باغ قدم میزنی؟جلوتر ازش راه می افتم جلوی در مامان اینا رو دیدم و بهشون گفتم با شاهین میریم تو باغ قدم بزنیم ننه ما هم همچین نیشش باز شد انگار میریم کارای خاک بر سری بکنیملبخند شاهین هم کم از مامانم نداشت نبره بی ابروم کنه؟-مهیاس نگفتم بریم دوی ماراتن اروم تر راه برو من نمی دونم با اون کفشهات چطور اینقدر تند راه میریقدم هام رو اهسته تر میکنم دستشو میندازه دور شونم تقلا میکنم تا ولم کنهبرم میگردونه میگیرتم تو بغلش مامانم یک چیز میدونست دیگه-از این دوری خسته شدم دیگه حتی اگه منم گفتم تو ولم نکندلم برای لحن صداش ضعف رفت اما نباید خودمو ببازم با دستام میزنمش-من برای هر ادمی فقط یک شانس قائلم تو شانستو از دست دادی-تو از چیزی خبر نداری بذار توضیح بدم-هه دیر شده برای توضیح دادن میفهمی دیــــــــر شده اون موقع که گردنبند رو پس فرستادی باید به توضیح فکر میکردیدستشو میکنه تو پیراهنش و گردنبندشو میاره بیرون-ببینش اینجاست لعنتی ایناهاش کلافه ولم میکنه و دور خودش میچرخه -حالا که نمیخوای بشنوی باشه هر وقت خواستی بهم بگوبهش پشت میکنم و میرم سمت ته باغ باید یکم با خودم خلوت کنمروی تنه درخت میشینم درسته همه جا تاریکه اما ترسناک نیست شاید من زیادی سر نترسی دارمپس اگه گردنبند شاهین نبود ........ اوه یعنی ماله رهامه صدای پچ پچ میاد بلند میشم و صدا رو دنبال میکنم اروم اروم راه میرمتا نفهمن -همه ی کارا رو انجام دادید؟ بلیط رو تهیه کردی؟بازم میرم نزدیک تر خیلی گنده ان اینا از بچه های شرکت نیستن پس کین؟بازم میرم جلوترکه یک درد بدی تو سرم میپیچه می افتم رو زمین لحظه ی اخر صورت شاهین رو میبینم دستمو دراز میکنم سمتش -شاهین


با درد لای چشمامو باز میکنم پشت سرم تیر میکشه با دیدن صحنه ی روبروم تازه اتفاقات جلوی چشمام رژه میرن من،مردای هیکلی ،ضربه به سرم و لحظه ی اخر شاهین-پس بلاخره به هوش اومدیبه نیم تنه برهنش که از دستاش اویزونه نگاه میکنم چقدر هیکلش خفنهاینجوری ندیده بودیمش که دیدیم با طناب دستاش رو بستن بالای سرش یک جورایی پاهاش رو زمین قرار نمیگیره و بدنش از دستاش اویزونه خدا رو شکر حالت من بهتره چون من نشستم روبروشالبته که دستام از پشت بستست-تو اینجا چیکار میکنی؟یهو میزنه زیر خنده دِ بیــــــــا پسره دیوونه نبود که شد ما رو گروگان گرفتن بعد این میخنده-خدا شفات بده به حق پنج تنبعد هم رومو ازش میگیرم و شروع میکنم وارسی اطرافم یک اتاق دوازده متری که فقط یک در و پنجره داره که توش هواکش جاساز شده خیلی رطوبت داره به حدی که لباسام به تنم چسبیده-بازرسیتون تموم شد مادمازل؟ چیزی هم نصیبت شد خانوم مارپل؟حالا که تیکه میندازه مقابله به مثل میکنم-من نمیدونم تورو چطور گرفتن قبلا ادعات میشد میتونی حساب ده تا مثل اینا رو برسی-وقتی جنابعالی تو دستشونی من چه کاری ازم بر میاد جز تسلیم شدن در برابرشونهر چند که من باهاشون درگیر شدم تا بتونم نجاتت بدم اما یکی از پشت با اسلحه پامو زخمی کرد و بعدش هم بیهوشم کردن ، اخه من نمیدونم تو چرا همش دنبال دردسر میگردیاگه تو اونجا تو دستاشون نبودی الان بجای ما اونا اسیر بودن و همه چی ختم بخیر میشدمیخواستم دوتا اساسی بارش کنم که در باز شد سر دوتامون برگشت سمت سایه ای که نور زیاد پشتش مانع از دیدنش میشدنگامو میندازم پشتش تا شاید بفهمم کجاییم و راه فرار داریم یا نه؟سطح سراسر ابی روبروم یکجا هوار میشه روی سرممرد هکلی میاد داخل اما انگار دونفرن یکی هم ریز تر پشتش میاد تویکیشون چراغ رو میزنه آ قربون دست و پنجت دستت طلابر میگردم تا همین ها رو بهش بگم که با دیدن فرد روبروم زبونم تو دهنم نمیچرخه-به به سلام خانوم مهندس مفتخر کردید ما رو شما چرا زحمت کشیدید میگفتید ما خدمت میرسیدیم


باورم نمیشه این که جلوی چشمامه فردی که بهش اعتماد داشتم واونو امین خودم میدونستم -بلاخره رئیسی گفتن زیر دستی گفتن همین طور که حرف میزد به سمتم میومد تقریبا الان مقابلم رسیده با ناوری زمزمه میکنم-امینی نذاشت حرفم رو ادامه بدم با دستش کوبید رو صورتم-خفه شو الان فقط نوبت منه حرف بزنم فقط مــــــنشاهین تقلا میکنه رها شه و بیاد سمتم-دستت رو ازش بکش کثافتیهو امینی با جنون به سمتش یورش میبره و موهاشو تو چنگمیگیره -تو یکی دیگه زر نزن که همینجوری میخوام تیکه تیکه ات کنم تا خوراککوسه ها شی توی لعنتی تمام نقشه های منو خراب کردیشاهین با پوزخند بهش میگه-از اولش هم ازت خوشم نمیومد بوی گند خیانت میدادیانگار که حرف شاهین به مذاقش خوش نیومد با مشت محکم کوبید توی شکم شاهین-هه جرات داری دستمو باز کن کتک زدن من با دست بسته هنر نیست اقای امینـــــی-حالا حالا ها با هم کار داریم جناب سرگرد البته دیدی که با دست باز هم نمی تونی هیچ غلطی کنی این تیر هم نشونه همینههنوز باورم نمیشه با ناراحتی میگم-اخه چرا ؟مگه من چه بدی در حقت کردم ؟-تو ریاست شرکت رو فقط بخاطر اینکه یک پولدار لعنتی بودی از چنگم در اوردی منی که برای اون شرکت خون دل خوردم تو اومدی و گند زدی به تمام زحماتم منم کاری رو انجام کردم که بشم یکی از شما یک پولدار عوضی باندی رو تاسیس کردم که خواب رو از چشم بچه پلیس هاییمثل این جوجه سرگرد گرفتاما شما دو تا تمام نقشه های منو خراب کردید هم ریاستم رو هم تمام باندمو به گند کشیدیدبابت این کارهاتون هم باید نابود شیداما من کارهای مهم تری از شما دارم با سر یک اشاره به هیکلیه که باهاش بود کرد و بدون حرف دیگه رفت بیروناگه ازاد بودم میزدم از مردونگی ساقطش میکردم عوضی خائن رو مردک دیوونه خوب شرکت خودم بود بهت لطف کردم گذاشتم چند سال مفت خوری کنی صدای اخ شاهین باعث شد از توی فکرام پرت شم بیرونمرد هیکلیه داشت با تمام قوا میزدتش مشت های پشت سر همبا ناراحتی نگامو میدم بهش چشمامون تو هم قفل میشهصورتش از درد جمع میشه اما بجز اولین اخ ارومش دیگه ازش صدایی در نیومد انگار داره مردونه مقاومت میکنه اشک از چشمام دونه دونه میچکهکاش بجای اون منو شکنجه بدن با نگاهم ازش میخوام که صبور باشههر چند میدونم بیشتر از این نمیشه اما قلبم از دیدن اینکه اینجوری داره شکنجه میشه میشکنه انگار هر مشتی که میخوره به قلب من زده میشه و باعث تیکه تیکه شدنم میشه


نمی دونم چقدر اشک ریختم یا شاهین چقدر کتک خورد فقط اینومیدونم که چشمای من از زور گریه و چشمای اون از فشار درد باز نمیشه-مهیاس خانومی گریه نکن ، این ضربه ها برای من درد ندارهاما اشکات نابودم میکنهبا حرفش هقهقم بیشتر میشه .کاش بجای اون منو بزنن اما انگار میخوان بدترین راه شکنجه رو برامون انتخاب کننسعی میکنم خودمو نبازم تا بیشتر از این عذابش ندم همون طور که گریه میکنم لبخند میزنم-واقعا که فک میکردم خیلی مقاوم تر از این حرفهایی نگاش کنچطور با دو تا مشت نفله شدهیک لبخند میزنه که همراه صورتش قلب منم فشرده میشه-مشت رو من میخوردم اونوقت تو مثل ابر بهار گریه میکردی-من اصلا هم گریه نمیکردم به هوای مرطوب حساسیت دارمچشام اشک میادتو سکوت نگام میکنه انگار میخواد چیزی بگه فقط ذنبال کلمات مناسبه-مهیاس یک قولی بهم بده-چه قولی؟-اول بگو به جون شاهین کاری که گفتم رو انجام میدی-نمیگم شاید بخوای خودمو بندازم تو دریا غرق کنمبا عصبانیت نگام میکنه -قول بدهبا شک و تردید نگاش میکنم نمیدونم چرا اما قلبم راضی نیست با صدایی که خودمم به زور میشنوم میگم-قول میدم -هر اتفاقی که برای من افتاد حتی اگه من مردم فقط و فقط به فکر خودت باش و سعی کن خودتو نجات بدی-اما-یادت باشه قول دادیسعی میکنم دلخوریمو با نگاهم بهش برسونم-خلوت عاشقونتون رو که بهم نزدم؟انقدر غرق شاهین بودم که نفهمیدم امینی و نوچش اومدن تو دستش یک زنجیر نازکه -اخ اخ اخ گریه کردی خانوم مهندس؟ چقدر قیافت داغون بنظر میادفک کنم جوجه سرگرد عاشقمون پشیمون شده از این که گرفتتت-تا کی میخوای به این بازیها ادامه بدی؟سعی میکنی منوتحقیر کنیتا عقده هات خالی شه؟ با دزدیدن من همراه شاهین گور خودتو کندیبا این کارا هم بجای روحیه من زندگی خودتو به گند میکشیالان همه دنبالتنقهقهه میزنه-پس نمیدونی کسی دنبالتون نیست؟ بهشون گفتم دارید میرید ماه عسلاخه تازه اشتی کردید حالا هم میخوام خودم عسل رو بریزم تو حلقتونزنجیر رو تو دستش میچرخونه -شاهین خان به نظرت بدنت تا کجا میتونه مقاومت کنه؟هنوز حرفش رو کامل نکرده زنجیر رو میاره بالا و فرود میاره روی نیم تنه برهنه شاهینضربه پشت ضربه اما بجز صدای زنجیر هیچ صدایی سکوت اتاق رو نمیشکونه

-بس کن لعنتی روانی بگو چی از جونمون میخوای؟راست ایستاد و نگام کــــرد -پس بلاخره سوالی که میخواستم رو پرسیدیبا نگرانی به رد خونی که از زیر پای شاهین جاری شده نگاه میکنم-بگو چی میخوای عوضی-اصلا درست نیست یک خانوم متشخص مثل شما اینقدر بی ادب باشهیک نگاه تهدید امیز به سمت شاهین میندازه-میدونی اخرای برجه تو باید حقوق دو تا شرکت رو واریز کنی اما نمیتونی چون اونا رو در ازای زنده گذاشتنتون به حساب من واریزمیکنی مگه نه؟ به خاطر شما من تمام اموالمو از دست دادم پس این حقمه-نه مهیاس تو این کارو نمیکنی این پولا حق تو نیست که ببخشیشونتحکم توی صدای شاهین باعث میشه تعلل کنم امینی دوباره دستشو میاره بالا و محکم میکوبه پشت شاهینصورت محکم عزیزترین ادم زندگیم توی هم فشرده میشهاما من نمیتونم کاری که این مردک میخواد انجام بدم کم پولی نیستو حق من نیست تا بدمش بره و خودم هم همچین پولی ندارم تا بتونمبدم به این زالـــــــــــوهمینطور که زنجیر رو وی دستش میچرخونه به سمت در میره-تا یک ساعت دیگه فرصت داری فکراتو بکنی البته ما توی این تصمیم گیری مهم کمکتون میکنیممن نمیدونم نوچه هاش کرولالن یا نه چون فقط بهشون اشاره میزنه و اونا هم میفهمن چی زر میزنهبا چشمام مرد هیکلی مشکی پوش روبروم رو دنبال میکنم از داخل جیبش بسته ای رو در میاره و درش رو باز میکنهخش خش اون نایلون خس خس نفسهامو در پی دارهبا صدای فریاد تکیه گاهم تمام وجودم میلرزه پس بلاخره طاقتش شکست چقدر مردونه برای حفظغرورش جلوی من جنگیده بود دونه های نمک تک تک زیر پاهاش پهن میشنفکر کنم دل اونها هم به حال مرد من سوختهاین همه شکنجه برای تن اون و روح من خیلی زیاده فریاد میکشم-ترو به تمام مقدسات بس کن هر کاری بخواید میکنم هر کاریصدام توی گلوم میشکنهبا پوزخند روی لباش خارج میشه-شاهین خوبی عزیزم؟اشکای لعنتیم نمی ذارن خوب نگاش کنم کاش دستام باز بودنمیتونستم پاکشون کنم تا قامت خمیده شاهین رو ببینمطناب از دور دستام باز میشه چقدر زود خدا جوابمو دادبه سمت شاهین میدوم به سرش دست میکشم از هوش رفتهبرای رسیدن به سر خمیدش رو پاهام بلند میشم -چشماتو بازکن سرتو بگیر بالا نگام کن لامصب با تو ام ها-الان کارای واجب تری از اون شازده داری پس بیا بتمرگ سرجاتتا بزور نیاوردمت بدون اینکه رومو از شاهین بگیرم عقب عقب میرم و میشینم لپ تاپی رو میده دستم -کامبیز حواست باشه بهشبعد هم تهدید امیز نگام میکنه-تمام حقوق رو بریز به شماره حسابی که بهت میدمصفحه ی اینترنت رو باز میکنم و همراهش سی پی رو باز میکنمو یک پیغام اضطراری به ای پی پلیس با مضمون صیاد عقاب رو اسیر کرده میفرستمالبته نه اینکه به همین راحتی که میگم باشه ابدا از توی مانیتور حواسم به کامبیز هست امینی هم روبرومه پس نمی فهمه پول رو انتقال میدم به شماره حساب و شماره رو به ایمیل خودم میفرستممیدونم خیلی دارم ریسک میکنم حافظه رو با برنامه نویسی پاک میکنم-داری چه غلطی میکنی؟-تموم شد الان پولا تو حسابته میتونی ما رو ازاد کنیصدای امینی تو صدای اطرافمون خیلی کمرنگ به گوش میرسید-هه چرا فکر کردی قراره ازادتون کنم این هلکوپتر اومده دنبال من تو کاری رو انجام دادی که من میخواستم تنها راه ازادیتون مرگهاولش حرفشو نفهمیدم اما وقتی رفت بیرون و درم باز گذاشتدنبالش رفتم بیرون اولش نور چشمامو میزد و بادی که هلیکوپتر ایجاد میکرد نمیذاشت ببینم امینی و دار و دستش سوار شدن و دارن ما رو ول میکنن میخواستماز خوشی جیغ بزنم اما با دیدن منظره روبرم خشک شدم

همیشه خیلی از دریا و رنگ ابیش خوشم میومده اما اینو همیشه میدونستم که این رنگ ابی خوشرنگ وقتی کف قایق باشه اصلا هم زیبایی نداره به سمت امینی که داره سوار هلیکوپتر میشه میدوم پاهاشو میگیرم تاشاید بتونم اونو هم اینجا نگه دارم وگرنه میدونم نمیتونمشاهین رو توی قایق در حال غرق شدن رها کنمبا لگد میکوبونه تو صورتم و این باعث میشه دستم جداشه و مقداری که به خاطر پرواز هلیکوپتر رفتم بالا رو پرت شدم پایین خونی که از بینیم جاری بود دردی که پام به خاطر افتادنم داشتفشار اینکه تا کمتر از پنج دقیقه ی دیگه توی این ابی مطلق غرق میشیم باعث شد به هق هق بیوفتم روی دو زانو به سمت اتاقک میرم دستای شاهین رو باز میکنماروم صداش میکنم -شاهین ؟ شاهین چشمامو باز میکنه و با گیجی نگام میکنهدستش میاد بالا و میشینه روی صورتم -مهیاس خانومی کی باهات همچین کاری کرده ؟ بینیت داره خون میاددرد داره؟ ببین منو گریه نکن یک دقیقه بگو چرا دستامون بازه؟امینی کجاست؟با یاداوری اتفاقی که قراره برامون بیوفته بلندتر گریه میکنم-امینی فرار کرد با هلیکوپتر قایق هم سوراخ کردن خودشون تا ما اینجا بین این همه اب بمیریم شاهین من نمیخوام بمیرماروم از جاش بلند میشه زخم های پشتش هنوز خیلی تازن اما میدونم که برای اینکه من ناراحت نشم داره نقش بازی میکنهکه حالش خوبه دستمو میگیره و تکیه میده به خودشتقریبا تا زانوهامون رو اب گرفته قایقه خیلی بزرگی نیست حتی نمیتونیم بپریم تو اب و شنا کنیم چون خیلی از ساحل دوریم و وضعیتمون حسابی خرابه مستاصل به روبروم نگاه میکنم بخش بزرگی از قایق جدا میشه وتکون بدی ایجاد میکنه که باعث میشه بیوفتم زمین شاهین میخواد بلندم کنه که درد امون خودشو میبره و اونم میوفته بهش نزدیک میشم و خودمو تو بغلش جا میدم تقریبا تا گردنمون رو اب گرفته-شاهین ببخشید که توی این مدت اذیتت کردم اونشب باید میذاشتم تا توضیح بدی -الان میخوای بشنوی ؟ -داریم غرق میشیم سرمو میذاره رو سینش به خاطر سرمای اب ضربان قلبش کندتر شده-من از همون روزی که دیدمت دوستت داشتم از همونروزی که مثل بچه های شیطون برام شکلک در اوردیوقتی که بحث ماموریت شد گفتم این دختره اخر سر کار دستم میده و همینم شد توی اون کلبه چوبی من احساسی رو تجربه کردم که توی تمام زندگیم نمیشناختمش تو با من بودی و انگار تمام دنیا ،ماموریت ها و حتی نفس کشیدن هم بی اهمیت بود وقتی توی بغلم بودی یادم میرفت که چند وقته که تنهایی شده عادتم من برعکس تو هیچوقت عاشق پلیسی نبودم فقطبه خاطر انتقام خون پدرم رفتم سراغش اما وقتی تو رو با اون همه هیجان میدیدم پلیس بودن جذاب ترین شغل دنیا میشد مهیاس من هیچوقت نمیخواستم پا پس بکشم فقط به خاطر اینکه امینی رو شناسایی کنیم مجبور بودم بگم همه چی تمومه اما این عملیات عاشقانه بدون تو معنی برام نداره اینو وقتی ممکن بود اونروز با ماشینتصادف کنی از ته قلبم احساس کردم مهیاس من دوستت دارماب دیگه تمام قایق رو گرفته از جامون بلند میشیم داریم فرو میریم داخل دریا -الان باید فقط به فکر نجات خودمون باشیم شاهین اگه بپریم تو اب و به تیکه های قایق که شکستن تکیه بدیم ممکنه نجات پیدا کنیملبخند میزنه واقعا تو این موقعیت بعیده اینکار قایق از زیر پاهامون رها میشه سعی میکنیم شنا کنیم خودمونو با زحمت به تیکه چوبی که روی اب شناوره میرسونیم -شاهین من درخواست کمک کردم یکم طاقت بیار تا برسن زمزمه میکنم –البته اگه به دستشون رسیده باشهپلکام کم کم بسته میشن بزور نگهشون میدارم شاهین از هوش رفته دستش رو میگیرم و نگهش میدارم سردی اب قوت دستامو نابود میکنه دیگه نمیتونم مقاومت کنمیادمه یکجا خونده بودم دریا تنها قاتلیه که محاکمه نمیشه

نور سفید اطرافم باعث میشه که دستمو حایل صورتم کنم کم کم همه ی اطراف معلوم میشه یک محیط سرسبز که خیلیقشنگه پر از پروانه های سفید و صورتی و گل های میخکاخ جون! فک کنم اینجا بهشته من از اول هم میدونستم منبهشتیم از بس که توی اون دنیا ادم خوبی بودم دستم رو باز میکنم و دور خودم میچرخم اما چرخیدن همانا و بلند شدن از زمین همانا میرم بالا و محکم به سمت پایین پرت میشم زمین از هم باز میشه و منو میبلعه یا جد سادات خدایا شوخی کردم نبریم جهنم یهو یه درد شدیدی توی قفسه سینه ام حس میکنم هر چیاب قورت دادم از گلوم میریزه بیرون و راه نفسم باز میشه بزور لای چشمامو باز میکنم و به مردان سفیدپوشبالای سرم زل میزنم خدایا بهشتت رو زمین هم هست عجبا از این حوری مردا !!!!! با لرز کردن بدنم تازه موقعیتم دستم میاد یعنی ایا ادم به دیوانگی منوجود داره؟؟تو این موقعیت به چه چیزایی فک میکنمدرجا میشینم درو بر ساحل پر از نیروهای پلیس و امبولانسه هرچی چشم میگردونم شاهین رو نمیبینمباصدایی که از ته چاه در میاد نجوا میکنم :شاهین کجاست حالش خوبه؟یکی از مردا کنارم زانو میزنه- انتقالش دادن بیمارستان حالش خوب میشه انشااللهخوب میشه؟یعنی خوب نیست ؟وایـــــــــــــــــــ شاهینم ؟از جام بلند میشم پام ضعف میره نزدیکه که بیوفتم که همون اقاههمیگیرتم -خانوم مراقب باشید شما نباید رو پاهاتون بیاستید نزدیک یک ساعت توی این اب های سرد بودید بدنت خیلی ضعیف شدههمونطور که نگهم داشته میبرتم سمت ماشین امبولانس -حالا مثل یک دختر خوب دراز بکش-منو میبرید پیش شاهین؟-اگه دختر خوبی باشی تا نیم ساعت دیگه میرسیم اونجــاسرجام دراز میکشم و حتی متوجه نمیشم کی رسیدیمفقط از تکون های برانکارد چشم باز میکنم با اینکه پتو روم بوداما حتی یک ذره هم از سرمای وجودم کم نشده بود-بیدار شدی؟ حالت بهتره؟-منو الان میبری شاهین رو ببینم؟- حال شاهین الان طوری نیست که بخوای ببینیش زخمای عمیق تنش و سرمای زیاد اب باعث فشار خیلی زیادی روش شده و الانتوی بخش مراقبت های ویژست مراقبتهای ویژه اسمش توی سرم دوران میکنه وای خدای منشاهینم -حالت خوبه؟سرهنگ اینجا چیکار میکنه؟با دیدنش یاد اون روز کذایی میوفتم پتو رو میزنم کنار و پاهامو میزارم پایین-باید ببینمش همین الان باید ببینمش تو میخوای ازم بگیریش الان میرم پیشش همین الانکلمات اخر رو فریاد میزدم پرستار مستاصل به سرهنگ نگاه میکنه که با پلک زدنش انگار که اجازشو گرفته باشه-خیلی خب بذار برات ویلچر بیارم یک ثانیه تکون نخوربه حرفش توجهی نمیکنم همین که ازم دور میشه از تخت میام پاییناما مثل یک دیوار پوسیده فرو میریزم سرهنگ به سمتم خیز بر میداره-نزدیک من نشو، نیا سمتمپرستار با ویلچر میرسه-چرا اومدی پایین؟ مگه نگفتم منتظر باش؟یک نگاه با معنی لطفا دهنتو ببند بهش میکنمو با کمک چرخها میشینم رو ویلچر -نمیخوای راه بیوفتی؟با حرفم از بهت خارج میشه و شروع به حرکت میکنههرچی به مقصد نزدیک تر میشیم ضربان دیوونه وار قلبمکند تر میشه ایستادسرم رو میارم بالا و به مرد پشت شیشه ها خیره میشم تمام بدنش باند پیچی شده و اطرافش پر از سیمه دستم رو میذارم رو شیشه -مگه بهم قول نداده بودی که هر دومون ازین عملیاتسالم بیرون میریم؟مرد و قولش پس بلند شو و تنهام نذار


به سرم توی دستم خیره میشم به قطره هایی که ازش فرو میریزه و صورت شاهین توی اخرین لحظه جلوی چشمام جون میگیرهدلتنگش میشم زنگ رو فشار میدم پرستار با بد خلقی نگام میکنه انگار ارث باباشو خوردم-باز چی شده ؟ از دیشب تا حالا صد بار این زنگ رو فشار دادیای خدا شانس ما رو ببین این همه حوری ببین مادر سیندرلا نصیبما شد چشمامو مظلوم میکنم -میشه برام ویلچر بیارید ؟ لطفاپوف صدا دارش حرصم و در میاره -اگه بیارم دیگه بیخیال این زنگ میشی؟لبم کش میاد -اره قول میدم دوباره صحنه های تکراری و طپش قلب نا منظمکی میشه دوباره به روزای شادمون برگردیم و اغوش شاهینبشه تکیه گاهم ؟دیدن مرد مقاوم زندگیت بین اون همه سیم واقعا درد ناکه -میشه برم داخل ؟ خواهش میکنمبا کمک پرستار لباسای مخصوص رو میپوشم هرچقدر که بهش نزدیک تر میشم اشک بیشتر جلوی دیدم رو میگیره حرفهای دکتر میاد تو سرم ((شاهین به خاطر ضربات شدید و دردی که تحمل کرده مقاومت بدنش پایین اومده و سرمای شدید اب به مدت طولانی فشار زیادی به اندام های عصبیش اورده تا همه چی به حالت عادی برگرده یکم طول میکشه شاید چند روز شاید هم خیلی کمتر بستگی به مقاومت بدنش داره))-هی اق پلیس مهربون دلم خیلی برات تنگ شده پس کی بلند میشی اخه تو نباشی کی بهم سواری بده ؟ کیو اذیت کنم ؟ -همه با جمله های عاشقونه بالا سر عشقشون میرن تو نگران سواریتی؟انقدر این جمله رو اروم گفت که حس کردم اصلا نشنیدمش با ناباوری از جام بلند میشم که پای اتل بستم تیر میکشه -تو زنده ای ؟ -نکنه میخواستی مرده باشم؟اخه دو تا مشت چیزیه که بخاطرش بمیرم؟با لبخند به جمله های با تعللش گوش میدم دستم رو به تخت میگیرم و خم میشم رو صورتش و پیشونیشو میبوسم -ممنون که سالمیدستم رو توی دستش میگیره-بهت قول داده بودم یادت نرفته که مرد و قولشبا صدای سرفه ارومی هر دومون از جا میپریم به دکتر و دو تا خانومی که همراهشن زل میزنم چقدر قیافه هاشون اشناست-سلام-به به اقا شاهین میبینم که بهوش اومدی خیلی زودتر از چیزی که انتظارشو داشتم سرمو میارم بالا نگاه هر سه نفر روی دستای قفل شدمونه واشک خانوم مسن تره در میاد برای چیشو من نمیدونم یعنی ناراحتهدست شاهینو گرفتم؟ -مامان گریه نکن تیر که نخوردم عزیزم ببین سالممجـــــــــــــان ؟ مامان؟ وای خدا مادر شوورم میخواستم بپرم بغلشکه اون اومد سمتم اما هدفش من نبودم اونم مثل من پیشونی پسرشو بوسید بیا الان این بوس باید مال من بود-من با اجازتون دیگه میرمدختر به سمتم اومد و با نگاه بامزه ای براندازم کرد-کجا ؟ تازه اومده بودیم که زن داداش با من بود ایا؟ زن داداشـــــــــــ ؟با خجالت و خنده سرم رو میندازم پایین-حالا بعدا باز مزاحم میشم -اونیکه باید بعدا مزاحم شه ماییم نه شما من که منظورشون رو نفهمیدم سریع گفتم-شما مراحمید که باعث خنده ی شاهین و بقیه شد-مهیاس قبلا اینقدر هول نبودی هابا استفهام نگاش میکنم نگاه شیطونش و جملش بهم میفهمونهکه منظور مامانش خواستگاری بوده وایمن اسم بچه اولمو چی بذارم؟

شاهینبا لبخند به خجالت مهیاس نگاه میکنم ! همچین لپاش گل انداخته که اگه مامان اینا اینجا نبودن حتما یه لقمه چپش میکردمبا اومدن سرهنگ قیافه ی خجالت زدش یهــــــــــو اتیشی شد من دقیقا میدونم دردش چیه اونم مثل من یاد اون جدایی مسخره افتاده و مقصرش رو سرهنگ میدونه توی جام نیم خیز میشم که پهلوم تیر میکشه و ناخواسته صورتم از درد جمع میشه که مشت مهیاس هم سفت میشه اخه این دختر چرا اینقدر شیرینه؟-سلام پسرم حالت خوبه؟تو چطوری مهیاس جان؟یک ابروی مهیاس میره بالا سعی میکنم لبخندم رو بخورم-مرسی سرهنگ ما خوبیم چی شد تونستید امینی رو بگیرید؟اصلا چطوری ما رو پیدا کردید؟-حقیقتش اگه مهیاس نبود الان هیچ کدومتون نبودید با پیغامی که فرستاد ما رد گیریتون کردیم بعد هم با چک کردن ایمیلش و شماره حساب پولها رو دنبال کردیم و رد امینی رو توی المان زدیمالان هم دارن برش میگردونن ایران واقعا ما خیلی ازت ممنونیممهیاس جان انشاالله جبران کنیمقیافه ی مهیاس حتی یک صدم هم تغییر نکرد-شما به اندازه ی کافی جبران کردید دیگه نمیخواد ازین لطفا بکنیدمامان اینا فقط گوش میدادن و هیچ عکس العملی نشون نمیدادنفقط سرشون به جهت صحبت کننده میچرخید-دخترم میدونم هنوز بابت اون چند روز از من ناراحتیاما من فکر میکردم به صلاحته وگرنه اصلا نمیذاشتم اون اتفاقا بیوفتهنگاهمو به صورت ناراحت مهیاسم میدوزم و به سرهنگتسلی میدم -اشکال نداره سرهنگ جان ما درک میکنیم -ممنون پسرم ببخشید حاج خانوم انقدر درگیر بچه ها و حالشون شدم که شما رو فراموش کردم شرمنده-خواهش میکنم ایرادی نداره -حیف که باید برم و نمیشه در خدمتتون باشم اما خوشحال میشم یک شب تشریف بیارید منزلمون با بچه ها -ممنون مزاحم میشیم -فعلا با اجازه وقتی سرهنگ داشت خداحافظی میکرد مهیاس هم همراهش شدو از در رفتن بیرون حالا فقط من و مامان و شایسته موندیم-هی پسره ی بی چشم و رو حالا بی اجازه ما میری زن میگیری؟بدون توجه بهش به مامان غمگینم نگاه میکنم تا بتونم توجیهش کنم-مامان بخدا اولش به خاطر ماموریت بودو نمیتونستم شما رو درگیر کنم اما الان دیگه نمیتونم حتی یک ثانیه هم از فکرش بیام بیرون ببخش اگهناخواسته ناراحتت کردم بخدا مهیاس خیلی خوبه دستشو میذاره روسرم -پسر عزیز مامان کی اینقدر بزرگ شدی که عاشق بشی من اگه ناراحتم بخاطر حال الانته وگرنه همه ی جریان رو سرهنگ برامون توضیح داد و گفت که چقدر عاشق همید و حتی گفت که لحظه ای که پیداتونکردن دستاتون توی دست هم بود و اگه اینطوری نبود شاید الان زنده نبودید شاید این ماموریت لازم بود تا تو هم از پوسته ای که برای خودت ساخته بودی در اومدی و خود واقعیت شدی



شایسته با حرص به صحبت هامون گوش میکنه دیگه نمیتونهساکت بمونه-بله دیگه الان داری اینطوری ازش دفاع میکنی و خودتو میکشی براش و اینطوری داغون بر میگردی لابد فردا دو روز دیگه نمیذاری من براش خواهر شوهر بازی در بیارم؟-بله که نمیذارم چشماتو در میارم -پس من کجا بدجنس بازی در بیارم خیر سرم همین یدونه داداش رو دارم-برو واسه اون عروس نداشتت مادر شوهر بازی در بیار به زن مننزدیک شدی نشدی ها با دستش اروم یکی میزنه تو سرم-ببین هنوز دو روز نشده منو فروختی به اون اجنبی بعد هم الکی ادای بغض کردن در میارهمامان به بحث ما لبخند میزنه -شایسته مادر اینقدر داداشتو اذیت نکن مریضه برای امروز بسه بعد هم روشو میکنه سمت من-تو استراحت کن مادر و نگران هیچ چیز نباش عزیز دلم شایسته هم خم شد جایی رو که زده بود بوسید -فکر نکن از خیرش گذشتم بعدا حالتو میگیرمبه رفتنشون نگاه میکنم بلاخره تموم شد واقعا باید از سرهنگ تشکر کنمبابت توضیح دادن به مادرم اگه کمکش نبود حتما مامان اساسی حالمو میگرفت فقط نمیدونم به پدر مهیاس چطوری باید توضیح بدم حقیقت رو مهیاس عصام رو میزنم زیر بغلم و راه میوفتم سمت اتاق شوور مصدومم نامردا انقدر بد زدنش که دو تا از دنده هاش شکسته البتهبا اون شکنجه هاشون هم باعث شر شدن هم خیر چون مثل اینکهبا ریختن اون نمکا روی زخماش باعث التیامشون هم شدن ای خدا من چقدر ادبی شده ام وایـــــــــــ امروز قراره هر دومون رو مرخص کنن من نمیدونم اینکه حالش خیلی بد نیست چرا این همه میخوابه یک نقشه پلید میاد تو سرم میرم سمت اتاق سرپرستاری-سلام خانوم پرستار -سلام عزیزم چه کمکی از دستم برات بر میاد؟سرمو با خجالت میندازم پایین -حقیقتش لباسم پاره شده میخواستم بدونم نخ و سوزن دارید؟-اره عزیزم صبر کن برات بیارم اروم اروم میرم سمت تخت شاهین سعی میکنم هیچ صدایی تولید نکنم بالای بلوزش رو میگیرم توی دستم و شروع میکنم میدوزمش به بالشت اخر هم بالشت رو میدوزم به تشکیک ....دو..... سه ..... با صدای بلند داد میکشم -شاهــــــــین ؟؟؟؟؟؟؟؟اینقدر محکم از جاش میپره که لباسش پاره میشه-اخ !!!دو تا پرستاری که از صدای من ترسیدن هجوم میارن تو اتاق قیافه شاهین با اون لباس پاره باعث میشه بترکم از خنده بخاطر پای چلاقم میشینم رو صندلی و د بخند پرستار مسن تر سرشو تکون میده و همینطور که دست همکارش رو میکشه زیر لب میگه-جوونی کجایی ! قدر این لحظه هاتون رو بدونید بیا بریم کرمی جانلبخندم رو میخورم و به قیافه ی دردمند شاهین نگاه میکنم -خوبی؟-فک کنم بخیه هام باز شدهبا نگرانی میرم سمتش و میشینم رو تخت و سعی میکنم برش گردونم تا پشتش رو ببینم-برگرد بذار ببینم شاید باید دکتر رو خبر کنموقتی میبینم هیچ کاری نمیکنه دست از تلاش برمیدارم ونگاش میکنم-اخه من چطوری حال تو رو بگیرم ؟ چرا تو اینقدر شری اخه ؟الان من با این وضعیت و این لباس پاره چیکار کنم ؟-خب تو خوابیده بودی منم حوصله ام سر رفته بود خوب میخواستی نخوابیتا این ساعت-نگفتی من الان چطوری لباس عوض کنم با این زخم ها؟ -به من چه تو هرکولی زورت زیاده تو الان باید چسبیده بودی به تخت نگاهش پر از شیطنت میشه -حالا خودت باید بری ی پیراهن بیاری تنم کنیاوفــــــــــــــ فک کن -از کجا بیارم تو این بی در و دروازه-حرص نخور مامان برام اورده تو کمدهلنگون لنگون پیراهنش رو میارم و میشینم کنارش صورتم داغ کرده اروم طوری که با بدنش تماس نداشته باشم پیراهن بیمارستان رو درمیارم نگام روی نیم تنش سر میخورهپر از زخمه دستم رو اروم میکشم روشون-ببین چیکارت کردن کثافطا الهی دستشون بشکنه نگاه کنبدن شیش تیکه شوورم رو چطوری شیشصد تیکه کردندستم رو میگیره توی دستاش -خانوم کوچولو گریه نکن اِ منو ببین مهم اینه که تو سالمی منم زنده ام دیگه چی میخوایم ؟ تازه به همین زودی ها مال من میشی اون وقت تلافی همه چیز رو در میاری تا خواستم جوابشو بدم در با صدای بدی باز شد فک کنم ما بیشترین سروصدا رو توی این بیمارستان ایجاد کردیم یا ابوالفضل کی بابای منو خبر کرده ؟بابا مثل من یک تای ابروشو داد بالا -مهیاس برو بیرون ببینمبا احتیاط از جام بلند میشم و خیلی اروم میزنم از اتاق بیرون وقتی بابام این ریختیه هیچ کس جرات نداره رو حرفش حرف بزنه 


مطالب مشابه :


رمان عملیات مشترک 10

رمان عملیات مشترک 10 رایان از کامیون نگاه کردم.چند متر بالاتر کنار ماشین پلیسی




رمان عملیات مشترک1

رمان عملیات مشترک1 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عملیات مشترک. لباس پلیسی




رمان عملیات عاشقانه

رمان ♥ - رمان عملیات رمان قلب مشترک یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که




رمان عملیات مشترک2

رمان عملیات مشترک2 - رمان+رمان ایرانی رمان عملیات مشترک. هر حال پلیسی فکر کردن




رمان عملیات عاشقانه 1

رمــــان ♥ - رمان عملیات یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که رمان قلب مشترک




رمان عملیات عاشقانه 10

رمان عملیات عاشقانه 10 - رمان+رمان ایرانی رمان عملیات مشترک. یعنی هیچ وقت به پلیسی




رمان عملیات عاشقانه 1

دنیای رمان - رمان عملیات رمان زندگی غیر مشترک. بعد رشته خودم پلیسی که اگه پدرم




رمان عملیات عاشقانه6

رمــــان ♥ - رمان عملیات عاشقانه6 یعنی هیچ وقت به پلیسی فکر ♥ 166- رمان تولد مشترک




رمان عملیات عاشقانه 12

رمان عملیات عاشقانه 12 - رمان+رمان رمان عملیات مشترک. هیچوقت عاشق پلیسی نبودم




رمان عملیات عاشقانه

رمان زندگی غیر مشترک. عشقی پلیسی سعی کردم طنز هم داشته دیگر قسمت های رمان: رمان عملیات




برچسب :