رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

میتونم بگم اون شب و اصلا نتونستم بخوابم بد جور هول برم داشته بود برای همینم اصلا خواب به چشم نداشتم وای اگه رضا میفهمید که من یه دخترم چه اتفاقی میافتاد برای همینم باید یه برنامه ریزی توپ برای کارای روزمره ام میکردم همون نصف شبی پا شدمو کاغذ و خودکار گرفتم دستم برنامه:

1.صبح ساعت 5 از خواب پا میشم احتمالا رضا اون موقع خواب حوری و پریا رو میدید اون موقع بلند میشم ریش و سیبیلمو مرتب میکنم.

2.روزای که صبح کلاس دارم باید قبل از رضا از خونه برم بیرون ساعت 6 میزنم بیرون و لباسامو بر میدارم میرم تو راه رو طبقه آخر عوض میکنم (طبقه آخر کسی زندگی نمیکرد)

3.موقع اومدن هم باید برنامه رضا کامل دستم باشه بیام برم بالا عوض کنم بیام پایین

4.رفیق بازی و رفت و آمد با دوستان هم تعطیل

5.در ضمن باید یه جوری به رضا بفهمونم که رو اتاقم حساسم که یه وقت عین گوسفند سرشو پایین نندازه بیاد تو.

طبق برنامه ساعت 5 که پا شدم کارامو انجام بدم دیدم صدا میاد برا همین اون ریش خوشگیل موشگیلمو چسبوندم به صورت نشستم و رفتم بیرون که دیدم به به آقا رضا پشت گازه با صدای خوشگل مردانم گفتم:

-         چه خبرته سر صبحی؟

-         دارم غذا درست میکنم

-         کله سحر واجبه؟

-         آخه امروز طرف صبح کلاس دارم مگه تو کلاس نداری؟

-         چرا دارم بیا برو اینور دوباره خوشگل میشیا

-         همینطوریشم هستم

-         آخ اعتماد به سقف

-         پس چی همینطوریشم کلی کشته مرده پشت سرم دارم

-         آره دیگه کدوم دختری بدش میاد که هم شوهر کنه هم کلفت بگیره هم آشپز بیا برو بابا بعد آشپزی کردنت هر خنگ خدایی میتونه تشخیص بده که مشغول به چه کار شریفی بودی.بیا برو کنار بذار خودم درست میکنم هرچی باشه من تجربم بیشتر از توه

با دست به داخل آشپز خونه اشاره کرد و گفت:

-         بفرما نیما جون این شما و اینم گو (قاشق رو هم داد دستم و ادامه داد)اینم میدان من رفتم حاضر شم.

-         ای خاک بر اون سر نسناست که تعارفم برنمیداری

-         تعارف اومد نیومد داره بچه

-         راستی رضا کی میای خونه؟

-         چیه نکنه میترسی؟

قاشق انداختم طرفش ولی جا خالی داد و گفتم:

-         نه احمق جون میخوام ببینم اگه دیر میای من منتظرت نباشم غذامو بخورم

-         خدایا شکر که قبل از ازدواجم هم یه بوزینه رو مأمور کردی که منو برای سختی های بعد از ازدواجم آداپت کنه (بعد رو به من گفت) نه ضعیفه کوفت نکن بذار خودم میام باهم کوفت میکنیم

گوشه چشمی نازک کردمو  گفتم خیلی بی نمکی

 خوشبختانه ظهر من قبل از رضا رسیدم خونه و تونستم خودمو آماده کنمو حدود نیم ساعت بعد از من هم رضا اومد سفره رو آماده کردمو نشستیم سر سفره که گوشی رضا زنگ خورد و رفت که جواب بده همون طور که داشت حرف میزد اومدو نشست سر سفره:

-         سلام خوبی نیستی..................آره عزیزم صبح کلاس داشتم نمیتونستم جواب بدم...................نه بابا خانومی منو این حرفا؟..............ببین صبر کن غذامو بخورم خودم بهت زنگ میزنم باشه عزیزم......................چشم چشم بفرما ناهار خانومی...............باشه پس فعلا

کرخ شده بودم نمیدونم یه روزه چم شده بود که بخوام به دوست دختر داشتن رضا حساسیت نشون بدم خوب منو رضا به مدت نهایتا یه سال هم خونه بودیم بعدشم عیسی به دین خود منم به دین خود یعنی نه موسی هم به دین خود نخود نخود هر که رود خانه خود اهههههههههههههههه تو ضمیر نا خود آگاهم چقدر چرتو پر میگم اصلا به من چه خلایق هرچه لایق تو همین فکرا بودم که رضا گفت:

-         میگما نیما

-         جانم

-         (با خنده)ببینم دختراهم وقتی صدات میکنن جون و جان براشون خورد میکنی

-         نه فقط برا رفیق فابریکام برای دخترا جون و جان بگم هوایی میشن فردا میگن (باصدای نازک تر از صدای دخترانه خودم)نیما جون بیا منو بگیر منم که فعلا میخوام ادامه تحصیل بدم مجبور میشم آمپر بچسبونم که طرف بیخیالم شه آخرشم میگه دلمو شکستی برو دیگه نگام نکن عاشقونه صدام نکن برو حالشو ببر

-         ولی نیما خدایی من از روز اول که دیدمت غصه تو میخورم

-         ا     واسه چی؟

-         آره دیگه نیما نگاه کن خودتو تو آینه صدات طوریه که انگار تازه به بلوغ رسیدی هنوز یه نمونه شبیه صدای دختراس خودتم که لاغر مردنی به جون رضا اگه این ریشت نبود با دخترا مو نمیزدی بیا برو باشگاه یکم فیتنس کار کن بعدم بازو هاشو نشون دادو ادامه داد نگاه کن عضله رو

رضا راست میگفت یه تیپی داشت که هر دختر دلش براش آب شه هیکل مردونه ای داشت چهار شونه هم که بود به قول خودش انقدم فیتنس کار کرده بود که فیتنس حسابی کار خودشو کرده بود یه مهندس خوش هیکل و ورزیده تحویل جامعه داده بود چهرشم که کاملا مردونه بود و سه تیغ زده بود موهای حالت دارو پرپشتی داشت چشاشم که خرمایی رنگ بود

از فکر و خیال و آنالیز چهره ی رضا اومدم بیرونو گفتم:

-         ای تو روحت رضا مگه من چمه کسای که باید بپسندنم میپسندن نیازی به پسند تو ندارم

-         بیشعورو نگاه من باید بپسندمت پسر که اگه فردا روزی  بابای یه دختر بخت برگشته ای که شهاب سنگ خورده رو سرشو مخش خودشو بازنشسته کرده اومد پیشم برا تحقیق دلم بیاد که آخه ازت تعریف کنم که بلکه دخترشو بده دست تو که ببری بد بختش کنی

-         از خداشم باشه که به من دختر بده اصلا کدوم احمقیه که بره زن بگیره آخه؟

-         نه خوشم اومد آدم باید احمق باشه که زن نگیره مثلا من یه نمونه از این احمقارو از نزدیک دیدم

-         برو گمشو

-         باور کن میدونی کیه؟

-         هان کیه

-         اولا هانو کوفت هانو مرض هانو زهر حلاحل دوما غریبه نیست میشناسیش

با لودگی گفتم کیه رضا مگه منو تو آشنای مشترکم داریم؟

-         آره دیگه مگه نمیدونستی؟

-         نه کیه؟

-         میگم تو که عین دخترا میز توالت داری  این میز توالتتم آینه داره چطور تا حالا توش ای آشنای مشترک احمق مارو ندیدی؟

-         آی سر تخته بشورنت عمه جونته

-         اوی به عمه نداشته من توهین نکنا گناه نکرده که عمه شده

-         نه اتفاقا طفلک میدونست برادر زادش چه مالیه که عمه نشده میدونسته از درو دیوار براش میباره که عمه تو نشده

-         اا؟؟؟؟؟؟؟اینطوریه؟؟؟؟؟؟؟؟داشتیم آقا نیما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-         آره داشتیم داداش ولی دیر رسیدی تموم شد

-         اههههههههه نیما چقدر فک میزنی تو

-         شما بیشتر

-         بوزینه ای رواح خاک امواتم

-         شما بیشتر

-         ای حناق بگیری

-         شما بیشتر

-         زلیل شی نیما

-         شما بیشتر

-         چقدر نازی نیما

-         شما بیشتر

-         خیلی گلی فدام نشو نیما

-         شما بیشتر

که یهو متوجه حرفاش شدم یه دفعه چشام گرد شد و سرمو از بشقاب گرفت بالا و گفتم :چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-         باشه عزیزم من که اصراری ندارم فدات نمیشم اصلا میخوای برو بمیر

-         رضا خیلی بچه ای جنگ راوانی راه میندازی دیگه؟

-         جنگ جنگ تا پیروزی

-         باشه آقا رضا دارم برات

-         میدونی وجه تشابه تو و آمریکا چیه عزیزم؟

-         حناق

-         نه حناق نیست البته اونم میتونه باشه ها که دوتاتونم حناق بگیرین ولی نه وجه شباهت اصلیت اینه که هر دو تون هیچ غلطی نمیتونین بکنین

اون شب با کلی رجز خونی منو رضا گذشت و هر دفعه شم یکیمون کم می آورد و دوباره شروع میکردیم خلاصه خیلی حال داد

 

 

 

یه هفته از وجود من تو اون خونه میگذشت و خوشبختانه همه چی خوب پیش میرفت گرچه که مجبور بودم برا پیدا نبودن اندامم چند لا چند لا لباس بپوشم ولی خوشبختانه رضا به چیزی شک نکرده بود یه  روز عصری که برگشتم خونه در و که میخواستم باز کنم هر چی زور زدم باز نمیشد انگار که به چیزی گیر کرده باشه با تمام زوری که داشتم در و هول دادمو رفتم تو که دیدم رضا دراز به دراز جلو در افتاده زمین و نمیذاره که در باز شه تو اون لحظه اگه بگم چند بار سکته از بغل گوشم گذشت دروغ نگفتم رضا افتاده بود پشت در و لباساش پاره بود و صورتش کوفته و خونی بود دیگه به نقش پسر بودن فکر نمیکردم تکونش دادم و با صدای دخترانه خودم چند بار صداش کردم ولی جواب نمیداد دیگه به گریه افتاده بودم مچ دستشو گرفتم تو دستم که ببینم اصلا زندست یا نه ولی خوشبختانه نبضش میزد رفتم جعبه کمک های اولیه و یه ظرف آب آوردمو نشستم پیشش بدنش کلا زخم بود انگار که دریده باشنش اول لباساشو در آوردمو بعد همه زخمای بدن و صورتشو اول با دستمال خیس پاک کردمو بعد با بتادین ضد عفونی کردمو بستمش ولی رو کمرش یه زخمی بود شبیه زخم داغی که با یه میله گذاشته باشن خلاصه به اونم پماد زدمو بستم و من با این هیکل نحیف و لاغر مردنی مجبور شدم رضا رو رو کول بگیرمو کشون کشون ببرمش تو اتاقش به خاطر زخماش یه ملافه انداختم رو تختشو بعد خوابوندمش رو تخت ساعت دو و نیم سه بود که متوجه شدم که رضا بدجوری تب داره با کلی پاشویه و دستمال گذاشتن رو صورتو بدنش بازم نتونستم تبشو بیارم پایین دمای بدنش خیلی بالا بود یکم هم که گذاشت شروع کرد به هزیون گفتن ولی همش میگفت من نکردم کار من نیست پا شدم حاضر شدمو نصف شبی افتادم دنبال داروخونه. داروخونه شبانه روزی اگه پیاده میرفتی چهل و پنج دقیقه با ما فاصله داشت ولی اون یکو نیم ساعت رفت و برگشت برام یه عمر گذشت از یه طرف حال رضا از طرف دیگه ماشینای که برام نگه میداشتن و مجبور بودم برای در رفتن از حرفا و کنایه های کثیفشون در خلاف جهت بدو ام نزدیکای خونه بودم که یه بی ام دبلیو درست جلو پام نگه داشت و با صدای بلند گفت:

-         خانومی چی زدی که اینطور پریشون افتادی تو خیابونا

با تمام قدرتم می دوییدم ولی مکه این خیابون نکبت تموم میشه؟حالا یه آدم مست عوضی هم که افتاده بود دنبالم راسته که پولدارا از هیچی عبا ندارن ماشین به اون گرونی رو وسط خیابون ول کردو بدو بدو افتاد دنبالم

 

خلاصه به هر طریقی بود طرفو گمش کردم ذاتا مست بود نمیتونست به سرعت من بدوه اصلا یادم نیس که چطور در آپارتمانو باز کردمو خودمو رسوندم بالا بد جوری هول کرده بودم نمیدونم بخاطر رضا بود یا از ترس اون پسره که چهار ستون بدنم داشت میلرزید.

 

دارو هارو به رضا دادمو نشستم کنار تختش هوای خونه گرم نبود ولی از شدت عرق آب از سر و صورت رضا میچکید حدودا ساعت 6 صبح بود که کم کم تب رضا رو به زور قرص و دستمال خیسو پاشویه پایین آوردم ولی با این همه بازم دمای بدنش کمی بالا بود قبلا شنیده بودم که یه شبه آدم ده سال پیر میشه باور نمیکردم بلا هایی که امشب به سرم اومد میتونم بگم به اندازه صد سال اعصابمو بهم ریخت نمیدونم کی کنار تخت رضا خوابم برده بود ولی با صدای خودش بیدار شدم که صدام میکرد سرمو بالا گرفتم و گفتم

 

-         هان چیه؟

 

-         چرا اینجا خوابیدی

 

-         میخواستی کجا بخوابم

 

یه لحظه که نگاش به صورتم افتاد کپ کرد

 

-         نیما چرا این شکلی شدی

 

-         وا مگه چه شکلی شدم

 

وقتی دست کشید رو صورتم تازه فهمیدم که چه سوتی ناز و مامانی دادم ولی بازم به رو خودم نیوردم و سیخ پا شدمو گفتم:میرم برات یه چیزی درست کنم تو هم بخواب

 

 درسته حالش خراب بود ولی حواسش کامل جمع بودتا نزدیکای ظهر خواب بود که با صدای من بیدار شد خوشبختانه چیزی از چهره ی بی ریش من یادش نبود سینی رو که توش کاسه ی سوپ گذاشته بودم رو براش بردم و کمک کردم تا رو تختش بشینه چشمم که به کبودیای صورتش که افتاد دلم ریش شد رو بهش گفتم:

 

-         خوب نمیخوای تعریف کنی؟

 

-         چی رو؟

 

-         چی رو خودت نمیدونی چی رو؟

 

-         چی میخوای بشنوی نیما؟

 

-         کار کیه؟

 

-         نیما میدونی اگه دختر بودی مادر نمونه ای میشدی؟دست پختتم که حرف نداره

 

-         بحث و عوض نکن رضا کی این کارو کرده

 

-         ولش کن نیما بگم که چی بشه ؟

 

-         هیچی نمیشه میخوام بدونم

 

-         بدونی که چی؟

 

-         که چی؟رضا تو دوستمی هم خونمی من حق دارم بدونم با کی تو یه خونه زندگی میکنم یا نه

 

-         چیه نکنه ترسیدی نیما خان؟

 

-         برو بچه من از گنده تر از توشم نمیترسم از چی بترسم؟از دار دنیا یه جون دارم که ته تهش اونو از دست میدم حالا بگو جریان چیه؟

 

-         جریانش مفصله؟

 

-         خوب میشنوم

 

با صدای بلند و با تحکم گفت:

 

-         نیما یه سوپ برام آوردی حالا ببین چطوری میتونی کوفتم کنی

 

منم با صدای بلندتر از خودش که از حنجرم میزد بیرون داد زدم:

 

-         چه غلطی کردی که به این روز انداختنت

 

-         بس کن نیما به اندازه کافی داغونم

 

-         رضا انقدری بهم  اعتماد نداری که بهم بگی کی این بلارو سرت آورده؟

 

-         دارم حتی بیشتر از این حرفا دارم ولی دونستن و ندونستن تو هیچ دردی رو دوا نمیکنه فقط اعصابتو خورد میکنه

 

-         تو فکر اعصاب من نباش شاید دردی دوا نکنه ولی حداقل سبک که میشی حالا هم بگو

 

-         چشم حداقل صبر کن این کوفت و کوفت کنم بعدش چشم

 

-         کوفت تو جونت تو شیکمت بار آخرت باشه به غذای من میگی کوفت ها با غذای من درست صحبت کن

 

قاشق و که میخواست بذاره تو دهنش چاک زخم رو لبش باز شد و خون اومد ازش پا شدمو از روی میزش دستمال کاغذی آوردمو نشستم کنارش تا لبشو پاک کنم فاصلم باهاش خیلی کم بود همونطور که داشتم خونو پاک میکردم چشمم افتاد به چشماش نگاه معصومو بی ریاش تا ته تهای وجود آدمو میلرزوند محو تماشای چشماش بودم که گرمی دستشو رو دستم حس کردم سرمو انداختم پایین و چشم دوختم به دستش که رودستم بود حال عجیبی داشتم دوست داشتم زمان می ایستادو منو رضا تا آخر دنیا تو همون حالت میموندیم این اولین باری بود که از اینکه خودمو پسر معرفی کردم پشیمون شدم یعنی تو این یه هفته چی شده بود که من بخوام دلمو پیش رضا گرو بذارم سرمو بلند کردمو باز تو چشاش زل زدم که دست دیگشو گذاشت پشت سرمو سرمو با دست هدایتش کرد سنت شونشو سرشو خم کرد و شونمو بوسید و گفت:

 

-          مرسی داداش بابت دیشب مردونگی کردی دست خوش

 

سرمو عقب کشیدمو نگاهمو به جای نا معلومی دوختم  با خودم گفتم اگه مرد بودم هیچکدوم کارای دیشبو برات نمیکردم چون دختر بودمو عاطفه دارم و دوست دارم این کارارو کردم

 

-         نیما

 

-         بله

 

-         هنوزم میخوای بدونی چرا این بلا سرم اومده؟

 

        آره

 

-         17 سالمم نبود که بابای خدا بیامرزمو یه از خدا بی خبری زیر گفت و فرار کرد بیچاره بابام هیچوقت از هیچی شانس نیورد از هیچی هیچ خیری ندید بابام معلم بود تازه استخدام شد بوده که میدنش به یه دبیرستان دخترانه اون موقع ها هم جوون بوده هم خوشتیپوضع بابابزرگمم که توپ توپ بوده هر دختری از خداش بود که باهاش ازدواج کنه ولی بابای بخت برگشته ی من عاشق یکی از شاگرداش میشه از قضا زمینه آشنایی همون دختر با عموم تو یه مهمونی فراهم میشه از طرفی هم آخرای سال که میشه و بابای منم از ترس اینکه از دستش بده میره خواستگاری دختره هم که تا جریانو میفهمه که برادر دوست پسرش اومده خواستگاریش میره جریانو برای عموم تعریف میکنه عموی منم که اصلا جز آدم به حساب نمیو مد میزنه زیر همه چی و میگه مگه من به تو قول ازدواج دادم به من ربطی نداره و از این حرفا خلاصه رابطشون بهم میخوره دختره هم بخاطر در آوردن حرص دوست پسرش پیشنهاد ازدواج برادر دوست پسرشو قبول میکنه و میشه زن بابای من بعد از اینکه مامانم منو باردار بوده عموم تازه میفهمه که ای دل غافل عجب چیزی خورده که دوباره میره تو نخ مامانم که طلاق بگیره و اینجور چیزا مامانمم برای لجبازی و تلافی دفعه قبل ردش میکنه عمومم میره ازدواج میکنه ولی حالا دیگه هر دو به چیز خوردن افتادن تازه یادشون افتاده که دلشون پیش هم گیره و دوباره رابطه میذارن باهم که زن عموم جریانو میفهمه از طرفی دلش به حال بابای بدبختم میسوزه که اگه بفهمه چه حالی پیدا میکنه از طرفی هم میخواد شوهرشو برای خودش حفظ کنه این میشه که میره تو نخ بابابزرگم و زیر آب مامانمو میزنه هیچ وقت هیچکی نفهمید که چی به بابا بزرگم گفته خلاصه از صدقه سری مامانم بابابزرگم ما رو هم طرد کرد اون موقع ها من 8 سالم بود ولی خوب میفهمیدم بابام چه حالیه از طرفی آدمی که تا چشم باز کرده بوده خونه در اندر دشت و خدمه و حشمه حالا هم که تو اجاره و نمیدونه حقوق معلمی رو به کدوم زخم زندگیش بزنه از طرفی هم که غرغر مامانم و ولخرجی هاش خدا رحمتش کنه زن عموم هی می اومد دیدنمو کلی وسایل برام میگرفت نمیدونم شاید به خاطر عذاب وجدانش بود وسطای ماه هم که دست بابام خالی خالی بود به من پول میداد که بهش بدم منم هر دفعه به دروغ یگفتم پول تو جیبیمه که پس اندازش کردم


مطالب مشابه :


رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 10

رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 10 رمان قرار ما عشق نبودapple12. رمان قتل سپندیار moon shine.




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

دنیای رمان - رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران ,




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 9

دنیای رمان - رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 9 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران ,




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3 رمان ما باهم خاصیم تک به تک دانلود رمان برای




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 6(قسمت آخر)

رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 6 رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 6 دانلود رمان




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3 - انواع رمان بـزرگـتــرین ســایـت دانـلـود رمــــــان.




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 6(قسمت آخر)

رمان قایم موشک های خانه دانـلـود رمــــــان. موشک های خانه مجردی ما 6




رمان قایم موشک های خانه ی ما3

رمان قایم موشک های خانه ی ما3 دانلود رمان های رمان قایم موشک های خانه مجردی ما




رمان‏ ‏قايم‏ ‏موشك‏ ‏هاي‏ ‏خانه‏ ‏مجردي‏ ‏ما -1

دانـلـــــــود رمــــ ـــــان رمان ما همیشه پشت رمان قایم موشک های خانه ی مجردی




دانلود رمان چشم های وحشی

رمان ما همیشه پشت رمان قایم موشک های خانه ی دانلود رمان چشم های وحشی برای گوشی و




برچسب :