روزای بارونی41



ویولت که مبهوت مونده بود فقط تونست سرش رو تکون بده و مرجان ادامه داد:
- تصمیم گرفت شما رو از چشم استاد بندازه تا استاد طلاقتون بده و بعد خودش بیاد جلو ... وقتی شما مریض شدین اشکان کم مونده بود خودش رو بکشه!
به اینجا که رسید بغضش ترکید و گفت:
- ویولت جون ... به خدا من بی تقصیرم ... من خیلی سعی کردم جلوش رو بگیرم ... خیلی سعی کردم پشیمونش کنم اما نشد ... آخه ... آخه من خودم عاشق اشکانم ..
دیگه نتونست ادامه بده ... سرش رو روی میز گذاشت و به هق هق افتاد ... نگاه همه کسایی که توی بوفه بودن چرخیده بود به سمتشون ... ویولت از خود بی خود بلند شد ... رفت سمت مرجان ... دستشو گرفت و بلندش کرد ... موندن بیشتر اونجا جایز نبود ... دستش رو کشید و بردش بیرون ... نمی تونست برای دلداری دادن بهش هیچ حرفی بزنه! از خودش بدش اومده بود ... مدام توی ذهنش این جمله تکرار می شد! حتما من کاری کردم که اشکان به من دلبسته ... یه نیمکت خالی پشت شمشاد های بلند پیدا کرد ... نشست و مرجان رو هم نشوند ... مرجان که گریه اش بند اومده بود اشکاش رو پاک کرد و گفت:
- تو رو خدا یه کاری بکنین ... اجازه ندین خرابتون بکنه ... اون دست از رفتاراش بر نمی داره ...
ویولت بالاخره دهن باز کرد و گفت:
- چی کارش می تونم بکنم؟!! نه موقعتشو دارم که از این دانشگاه برم نه کاری از دستم بر می یاد ... تنها چیزی که خیالم از بابتش راحته آراده ... اون تحت هیچ شرایطی به من شک نمی کنه ... همینطور که وقتی عکسا رو دید آورد به خودم نشون داد و دوتایی کلی خندیدم ... خیلی دوست داشتیم بفهمیم کی پشت این جریانه که فهمیدیم ...
مرجان سریع دستش رو دراز کرد و گفت:
- ویولت جون تو رو خدا از این قضیه حرفی به استاد کیاراد نزنین ... شما همین که خودت با اشکان بد بخورد بکنی و اون بفهمه هیچ وقت نمی تونه به دستت بیاره دمش رو می ذاره روی کولش و می ره ...
ویولت که حسابی عصبی شده بود از جا بلند شد و گفت:
- خودمم فکر می کنم بهترین کار اینه که برم باهاش حرف بزنم ... دیدم اونروز چرت و پرت تحویل من می داد! پس بگو جریان چی بوده ...
مرجان هم بلند شد و گفت:
- بله بهترین راه اینه که خودتون باهاش حرف بزنین ...
- کجا ... کجا باید پیداش کنم؟!!
مرجان آهی کشید و گفت:
- نمی دونم استاد ... از بچه ها شنیدم این ترم مرخصی گرفته .... من مطمئنم نقشه هایی براتون داره ...
ویولت یاد رمان افتاد و وجودش لرزید ... بی اختیار صداش رو بالا برد و گفت:
- ولی من باید ببینمش!!! آدرس خونه شون رو نداری؟!!!
مرجان سری به چپ و راست تکون داد و گفت:
- نه متاسفانه ... من فقط ازش یه شماره دارم که اونم خاموشه ...
بعد بغض کرد و گفت:
- خیلی دلم می خواد باهاش حرف بزنم یا ببینمش ... اما از دست منم فراریه چون فهمیده دوستش دارم ...
ویولت بی اراده صورت مرجان رو بین دستاش گرفت و با افسوس گفت:
- پسره بی لیاقت! مگه تو چی کم داری دختر؟!!!
مرجان نگاهشو دزدید و گفت:
- خجالتم ندین ...
ویولت قدمی عقب رفت و گفت:
- نمی دونم باید چی کار کنم!
مرجان چادرش رو صاف کرد و گفت:
- اگه خبری ازش گیر بیارم بهتون می گم ... قول می دم. فقط شما استاد کیاراد رو نگران نکنین ... می دونین که مردا تو این موارد خیلی غیرتی می شن و ممکنه یه کار جبران نشدنی بکنن ...
ویولت سرش رو چسبید ... داشت احساس درد می کرد ... دکتر گفته بود هر شوکی براش مثل سم می مونه و حالا این حرفا بد جور اذیتش کرده بود ... ولو شد روی نیمکت و از درد ناله کرد ... مرجان هول شد و گفت:
- ویولت جون! وای خدا مرگم بده ... ویولت جون!!!!
ویولت با زحمت دستش رو بالا اورد و گفت:
- خوبم مرجان ... خوبم ... فقط منو ببر یه جا که بتونم دراز بکشم ...
مرجان سریع زیر بازوی ویولت رو گرفت و کشون کشون با خودش بردش سمت نمازخونه دانشگاه ... بین راه دو سه تا دیگه از دخترا هم اومدن سمتشون و کمک کردن ... ویولت می دونست آراد هنوز کارش تموم نشده و زود بود که بخواد زنگش بزنه ... از طرفی نمی خواست نگرانش بکنه ... می دونست الان خوابش می بره ... این درد ها حالت های تشنج مانندی بودن که دکتر قبلا در موردش باهاش صحبت کرده بود و گفته بود بعد از اون به خواب می ره و حدود یک ساعت خوابه و کسی نباید بیدارش بکنه ... گوشیش رو دست مرجان داد تا اگه آراد زنگ زد جواب بده و جوری دست به سرش کنه تا ویولت بیدار بشه و خودش به خواب فرو رفت ...


مطالب مشابه :


رمان آبرویم را پس بده 6و7

رمان آبرویم را پس بده 6و7 بي پناهم پناهم بده. فرقی برام نداشت این غذای بی رنگ وروی




روزای بارونی41

رمان بي پناهم پناهم بده. ویولت که مبهوت مونده بود فقط تونست سرش رو تکون بده و بی اختیار




روزای بارونی47

رمان بي پناهم پناهم بده. جبهه بگیره و جواب بده و کل کل بی منطقی آرتان که تحت




روزای بارونی48

رمان بي پناهم پناهم بده. رمان عشق یعنی بی تو گاهی اوقات هوس می کرد استعفا بده بشینه توی




رمان ببار بارون53

رمان بي پناهم پناهم بده. بچه هاش از خودش ضعف نشون بده و بی طاقت به سمتش پر کشیدم تو




روزای بارونی55

رمان بي پناهم پناهم بده. آرتان بی توجه به کل فقط قصد داره یه کم گوشمالیش بده و ترسا




روزای بارونی67

رمان بي پناهم پناهم بده. طناز بی اراده چرخید سمت احسان مثل موهای گندمیت منو بده به دست




روزای بارونی68

رمان بي پناهم پناهم بده. مث موهای گندمیت منو بده به دست نمی دونم بی تــــو چند تا پاییز




رمان آبرویم را پس بده 3

دانلودرمان روزای رمان بي پناهم پناهم بده. جلوی چشمهای بی تابم




روزای بارونی58

رمان آبرویم را پس بده. رمان بي پناهم پناهم بده. تهی کرده بود بی اراده دوباره نشست و آراد




برچسب :