چند خطی بر مجموعه داستان « از این ولایت » اثر علی اشرف درویشیان

چند خطی بر مجموعه داستان « از این ولایت » اثر علی اشرف درویشیان

فقری که درویشیان تصویر می کند، بسیار تلخ تر و سیاه تر و غم انگیزتر از چیزی است که تصور می کنیم. در کمتر داستان این مجموعه، کودکی، مادری، پدری، قربانی فقر نمی شود و در بهترین حالت این آرزوها هستند که به سلاخی می روند ( داستان قبر گبری ). اما شگفت آور این است که غم ما برای بازماندگان بیشتر از قربانیان است.

باید این داستان ها را بخوانیم تا بفهمیم حتی تصور یک روز زندگی در چنین دنیای غرق نکبت و فلاکتی به شدت آزار دهنده است. فقر در دنیای داستان های اشرفیان یک موقعیت است. موقعیتی که شخصیت های داستان محکوم به زندگی در آن هستند و نمی توانند از آن فرار کنند. مرگ برای این آدم ها فرار به جایی است که گرچه نمی دانیم، اما احساس می کنیم نمی تواند از این جایی که هستند بدتر باشد. برای همین از مرگ این آدم ها یک جوری خوشحال هم می شویم.

زندگی این آدم ها در دنیای این داستان ها برای ما، همان تداعی مرغ یا گوسفندی را دارد که سرش را بد بریده اند و جلوی ما دست و پا      می زند و دوست داریم با یک ضربه ی کاری تر کارد قصاب هم او از زجر خلاص شود و هم ما از زجر دیدن آن زجر. ما از دیدن مرگ این آدم ها خوشحال می شویم و این خوشحالی از هر غمی غم انگیز تر است، چون کار آدم های این قصه ها از گریه گذشته است.

در داستان هایی هم که به ظاهر مرگی اتفاق نمی افتد، تلخی کنایه ها بیشتر موج می زند. در داستان "زمین" پیرمرد و زنی بیوه و جوان با چند بچه، هر یک با توهم اینکه طرف مقابل پول دارد با یکدیگر عروسی می کنند و همان شب اول با رو شدن دست ها، آن ها با یکدیگر درگیر  می شوند و کتک کاری می کنند. درست روز بعد که برای طلاق به محضر رفته اند، زن و بچه هایش جلوی مردم برای پیرمرد آبرویی     نمی گذارند. زن فحاشی می کند و پسر بچه اش به پیرمرد پس گردنی می زند. اما درست چند لحظه ی بعد، پیرمرد برای زن و بچه های گرسنه اش سه سیخ کباب می خرد. از این لحظه به ناگهان زن و بچه هایش با پیرمرد به طرز شگفت آوری مهربان می شوند، آنقدر که پیرمرد از خوشحالی می گرید و زن همانجا تصمیم به ادامه ی زندگی با پیرمرد می گیرد و این اصلا شگفت آور نیست. در دنیایی که درویشیان از فقر تصویر کرده است، تکه نانی خشک هم می تواند اینقدر در روابط انسانی مهم و تعیین کننده باشد، چه برسد به چند سیخ کباب.

در داستان"گرگ"، معلم جوانی می خواهد شبانه خودش را به صحرای پر از برف و گرگ بزند و کتاب هایی را که خریده است به شاگردانش برساند. او جانش را دوست دارد و این را از نبردش با گرگ ها و تقلایش برای زندگی می توان فهمید، اما چیزی که صبر کردن تا صبح را برای او سخت کرده است، چشم براهی ِ بچه هایی است که او دنیای آن ها را درک کرده است. او درک کرده است که در آن دنیای بی هیچ دلخوشی، قصه های آن کتاب ها برای آن بچه ها چه دلخوشی بزرگ و بی جایگزینی است. آنقدر که حتی دلش نمی خواهد انتظار آن ها را از صبح تا ظهر کش بیاورد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

در داستان "موتور برق"، خان جان که در مراسم استقبال از ورود موتور برق به روستا، به خاطر شکسته شدن چراغ نفتی اش به مامور ژاندارمری کشیده می زند، کتک خورده و دستگیر می شود و در میان هلهله و شادی مردم از برق دار شدن به بازداشتگاه برده می شود. در آخر داستان با این کنایه برمی خوریم که خوشبخت ترین فرد روستا همان خان جان است که بی دغدغه در انتظار دادگاه زندانی است و اینکه حتی زندانی بودن و محاکمه شدن شرافت دارد به آن زندگی.    

در داستان "خالو رسول" هم وقتی خالو رسول بی سواد سفیهانه می گوید که عکس روده های زنش را دو سال است نگه داشته است و هر شب به آن نگاه کرده است و مشکلی در آن ندیده است، وقتی به همسرش که از درد شکم می نالد مرتب پرخاش می کند که تنها گاوش را فروخته و خرج او کرده و عکس شکمش را گرفته است، وقتی ابلهانه می گوید وقتی عکس شکمت را گرفتیم یعنی شکمت خوب شده، وقتی به همسرش دستور می دهد که درد نکش چون خوب شده ای، بازهم رنگ دیگری از فقر روی بوم مجموعه داستان می نشیند و به ما می گوید که فقر بر سر شعور و احساس و منطق آدم چه چیزها که نمی آورد.

این دنیاییست که اشرفیان از فقر ساخته است و از همان اولین کلمات نخستین داستان، با آوردن نامی پر از ایهام و یک اسم فامیلی که علاوه بر داشتن ایهام بسیار غریب دارای "آن" داستانی می باشد یعنی: "نیازعلی ندارد"، شروع به ساختن اجزای آغشته به فقر و فلاکت آن می کند. باید به این دنیا وارد شد تا احساسات غریب و عجیب و متفاوتی را حس کرد و بعد هم وادار به اندیشیدن شد. مگر توقع از داستان چیزی جز این است که به دنیای احساس و اندیشه ما بیافزاید؟ اگر این باشد که هست، اشرفیان با مضمونی کهنه کاری جدید کرده است و این قابل ستایش است.

البته این مضمون شاید برای مخاطبین آن سال ها (سال های انتشار) آنقدرها کهنه نبوده است، ولی به نظرم حتی برای مخاطبین این روزها که در جستجوی مضامین جدیدتری مثل هویت هستند که بیشتر دغدغه ی آن ها باشد و یا اصلا از از داستان های مضمون محور به داستان شخصیت محور گرایش پیدا کرده اند، خواندن این داستان ها به هیچ وجه کسالت آور نیست و به همان دلایل گفته شده تجربه ای جدید هم می تواند باشد. به نظرم فضای پاستورال داستان ها که همگی  در روستا اتفاق می افتند هم برای احساسات خواننده این روزها که آموخته ی فضاهای مدرن و شهری داستان های امروزی شده است، ترمزی به حساب نخواهد آمد و داستان ها را حتما به خاطر ساخت فضاهای متفاوت و دلچسب تا ته خواهد رفت. البته داستان "سه خم خسروی" در فضای شهری اتفاق می افتد، اما این داستان را هم باید خواند تا درک شود که زیر برف فقری که تمام داستان ها را پوشانده، جز اسم شهر چیزی دیده نمی شود و آن پایین شهر، همان فضای پاستورال را برای مان تداعی می کند. فضایی که در سراسر داستان های مجموعه به شدت برفی و سرد و بی روح است و آسمانی همیشه گرفته و ابری بر آدم های آن سایه های سیاه و سرد گسترانده است.

آنچه در تمام داستان ها دیده می شود، کشش خوب داستان ها از همان سطور اول است. این کشش گاهی ناشی از حس صمیمتی است که نویسنده ایجاد می کند، اما تقریبا در تمامی داستان ها وقتی از نیمه ی داستان می گذریم، تعلیقی ماجرایی که بعضا هم بسیار هم قوی می باشد ایجاد و کشش را دو چندان می کند.

تقریبا در تمام داستان ها نقطه اوج در انتها و همراه با یک ضربه قوی می باشد. این ضربه ها غافلگیرکننده و کاری هستند و گرچه در بعضی موارد حدس زده می شوند، اما در کمال شگفتی این حدس های به یقین درآمده هم از تاثیر آن ها نمی کاهد. 

داستان ها نه در معنا که در همان ماجرا تمام می شوند. ما نیازی نداریم برای کامل کردن ماجرا در ذهن مان در معنا دنبال چیزی بگردیم. اگر هم در معنا چیزی را جستجو می کنیم، برای نزدیک شدن به درونمایه داستان است و نه کامل کردن ماجرایی که در ظاهر تمام نشده است.

در مورد این داستان ها می شود خیلی حرف زد، می شود از دیالوگ های شخصیت های داستان متفاوت گفت که همه انگار از یک حنجره خارج می شوند، می شود از پایانه های تراژیک این داستان ها گفت و از خیلی چیزهای دیگر، اما در اینجا بیشتر می خواهم به نکته ای دیگر اشاره کنم. چیزی که در داستان های این مجموعه به وفور به آن برخوردم. می خواهم به مقوله ی اتناب هنری اشاره کنم.

نظر شما را جلب می کنم به داستان "ندارد" و خوابی که نیازعلی در کلاس تعریف می کند. این خواب را اگر از داستان برداریم، از اطلاعات ما از داستان چیزی کم نمی شود و به پیرنگ هم آسیبی نمی رسد. ما با همان تصویر قدرتمند و بکر شکسته شدن دندان های مادر و بی کار شدن او، در کنار پدری بی کار و خانه نشین و مرگ برادر، اجزای زندگی فقیرانه و فلاکت بار نیاز علی را شناخته و درک کرده ایم. ما رویایی غریب را می بینیم که زیبا تعریف می شود و تاییدی بر همان اطلاعات قبلی ما از زندگی نیازعلی دارد. کار این رویا، افزودن بر احساسات ماست نسبت به نیازعلی از طریق آگاهی از آمال و دغدغه های او که در بیداری مجالی برای بروز پیدا نمی کنند. این قوی شدن ارتباط احساسی ما نیازعلی و در نتیجه با داستان، مضمون و شخصیت، اولین اثرش بالا بردن نقطه اوج احساسی داستان یعنی مرگ نیازعلی می باشد. مسلما مرگ یک نیازعلی که اینقدر با احساس است و تخیلی به این قدرت دارد و می تواند از خوابش یک داستان زیبا و پرکنایه بسازد، برای ما دردناک تر است. اتناب هنری تکنیکی پذیرفته شده است. این تکنیک نه از منظر ساختاری که از منظر زیبایی شناسانه در داستان کارکرد دارد. یعنی می شود سطوری در داستان داشت، که نبودشان داستان را از منظر پیرنگی ناقص نمی کند، اما از شدت درگیری حسی ما با داستان خواهد کاست. داستان های این مجموعه سرشار از این اتناب های هنری و دوست داشتنی است.

نکته ای دیگر: کنایه های درویشیان به اعتقادات مذهبی مردمی که رشد فرهنگی ندارند هم جالب است. شخصیت ها در مواقع گرفتاری و خطر یکدفعه شروع به آوردن اسامی مقدس مذهبی و خواندن اوراد می کنند و عاجزانه و دلسوخته کمک می خواهند، اما هیچ گاه، هیچکدام از آن ها، به واسطه ی این به دامان آویختن ها نجات پیدا نمی کنند و حتی سرعت سقوط شان در چاه پیش رو کمتر هم نمی شود. آن اعتقادات،  فقط اسم هایی هستند که صدا زده می شوند، هیچ گاه جوابی نمی دهند و بازهم صدا زده می شوند.

و نکته ی آخر: انگشت اتهام درویشیان در جنایت گسترش فقر، از همان دو داستان اول متوجه حکومت به عنوان سرپرست مردم است. جایی که این جمله ی روزنامه را برای ما درشت می کند« بهداشت برای همه »، و یا آنجا با برانگیختن طمع مامورین دولتی، آن ها را به پایین شهر می کشاند و از زبان شخصیت به آن ها می گوید: « مگر برای اشرفی به خانه های ما بیایید.»

نوشته :  م . عطاریانی

انجمن ادبیات داستانی ترمه خیال http://terme-dastan.blogfa.com/post-61.aspx


مطالب مشابه :


انواع قبر

انواع قبر در تمام قبرهای گبری حداقل یک کاسه آب و یک کاسه غذا دانلود کتاب کشف




جسته گریخته

به همین دلیل است که قبر موبد موبدان در تمام قبرهای گبری حداقل یک اما کتاب های زیادی در




گورستانها و انواع قبرها

در زمان پیش از اسلام قبر زنها گرد در بسیاری از قبرهای گبری لوازم دانلود کتاب و




چند خطی بر مجموعه داستان « از این ولایت » اثر علی اشرف درویشیان

( داستان قبر گبری ). صحرای پر از برف و گرگ بزند و کتاب هایی را که خریده دانلود کتاب




برچسب :