متن سخنرانی دكتر جواد مجابی در سمینار ادبیات كودكان

متن سخنرانی دكتر جواد مجابی در سمینار ادبیات كودكان
متن كامل سخنرانی دكتر جواد مجابی در سمینار ادبیات كودكان در استكهلم، یكشنبه 31 ماه اوت. این متن از روی نوار ضبط شده پیاده شده. با ویراستاری مختصری در جهت تبدیل زبان گفتاری به زبان نوشتاری. شاید در یكی دو مورد بدلیل نامفهوم بودن اسامی ای نادرست پیاده شده باشد كه با علامت (؟) مشخص شده.
آنچه كه من می خواهم امروز درخدمتتان در موردش صحبت كنم، پیشینه ی ادبیات كودك است. طبیعتا این پیشینه تا همین حوالی انقلاب می رسد چون بعد از آن دیگر جزءجریان های فعلی خواهد بود. اگرچه ممكن است اشاره ی كوتاهی هم به ادامه ی قضیه داشته باشم ولی در واقع می خواهم در این صحبت كوتاه بگویم كه سابقه ی ادبیات كودك در ایران چه بوده. نخستین مطلبی كه باید اشاره كنم این است كه ادبیات ایران از زمره ی فرهنگ های شفاهی است. یعنی فرهنگ ایران از آغاز مبتنی بوده بر فرهنگ شفاهی نه فرهنگ كتبی. ما جز آن مللی هستیم كه همواره به روایات شفاهی و به فرهنگ شفاهی وابسته هستیم. مثلا یك نمونه می گویم، قبل از اسلام كه_ به تعبیری كه آقای دكتر آموزگار گفتند_ اصلا خیلی از متون تاریخی و مذهبی را نمی نوشتند بلكه فقط روایت می كردند.. بعدها وقتی كه اعراب هجوم آوردند بعضی از این متون مكتوب شد. حتا سند بزرگی مثل شاهنامه، نخست بوسیله ی دهقان ها روایت می شده، بوسیله فردوسی و قبل از آن بوسیله ی دقیقی مكتوب شد و دوباره بعد از مدتی همان نقالی شد یعنی باز هم دوباره روایت شفاهی پیدا كرد. یعنی این جور مردم بی تاب هستند برای شفاهی كردن امور كتبی. حالا از این مسئله كه خارج از بحث ما هست میگذریم و برمیگردیم به قصه برای كودكان. در جوامع سنتی و به تعبیری جوامع بسته فرهنگ شفاهی یعنی نقل سینه به سینه بیشتر رایج است. نخستین قصه هایی كه ما، در دست داریم و برای كودكان گفته می شده، از طریق مادرها به بچه ها انتقال یافته. خانم ها، مادرها برای بچه هاشان قصه می گفتند برای سرگرم كردن آنها در دورانی كه وسایل سرگرمی زیاد نبوده. مثلا در غیاب رادیو، تلویزیون و بسیاری چیزهای دیگر؛ ناگزیر برای سرگرم كردن و پر كردن اوقات فراغت برای كودكان قصه می گفتند. مادرها قصه هایی كه می گفتند دو گونه بوده. یكی قصه هایی كه مردها ساخته بودند به تناسب آن جامعه ی مردسالار. و بیشتر قدرت و خشونت و جنگ و دلاوری و حماسه و از این قبیل در آنها هست و گاهی هم مختصری سركوب خانم ها و زنان و ... در آنها مندرج شده به خاطر این كه به هر طریق جنس مرد را برساند. تك و توكقصه هایی وجود دارد كه زن ها با زیركی تمام خودشان ساختند در مقابله با وضعیت موجود مردسالار و تجربه های خودشان را، دیدگاه های خودشان را یاآرزوهای خودشان را در آن قصه ها مندرج كردند و به عنوان یك نوع تجربه به بچه هاشان، مخصوصا به دخترانشان در هر حال انتقال می دادند و این اگر چه بخش كمی از قصه های ایرانی را شامل می شود اما كاملا قابل توجه است و اگر یك روزی افسانه های ایرانی بطور كلی و قصه های ایرانی بخواهد بطور علمی جمع شود، می شود آن بخشی از قصه هایی را كه زن ها با توجه به زندگی خودشان و شرایط محیطی خودشان ساختند، و به عنوان تجربه ی دست اول به بچه شان انتقال دادند؛ در برابر آن شرایط جابرانه ی جامعه ی مردسالار هست، آنها را می شود جدا كرد و بر روی آنها كار كرد تا ببینیم كه چگونه آن زنها توانسته اند زیركانه آرزوهای خودشان را یا شرایط زندگی خودشان را در قالب قصه بنویسند. به جز این جریان كسانی بودند كه یا در خانواده ها مانند مادربزرگها یا دایه ها بودند كه برای بچه ها قصهمی گفتند كه اینها تقریبا قصه گوهای حرفه ای بودند این دایه ها. یا خانم هایی بودند كه شغلشان قصه گویی بود. پول می گرفتند در خانه های اعیان می آمدند و برای بچه های خانواده قصه می گفتند و تقریبا به نوعی آموزش و پرورش سرخانه بودند، معلمان سرخانه بودند.اینها می آمدند و باز هم دوباره فرهنگ جامعه خودشان را از طریق قصه ها می گفتند. یكی از نویسندگان انگلیسی كه روی قصه های ایرانی تحقیق كرده می گوید كه من در دوران رضا شاه كه آمده بودم ایران با یك خانم روبرو می شوم بنام گلین خانم كه هزار تا قصه بلد بوده. و همه ی این قصه ها با هم متفاوت بوده اند. و این خانم پول می گرفته و می آمده برای خانواده ها روایت می كرده. و خود من در كودكی با یك خانم آشنا بودم بنام قمرتاج كه در عین حال كه كارهای خانه را می كرد یكی از كارهایش هم قصه گویی بود و او بسیاری از قصه ها را برای ما تعریف كرد كه بعدها ما این قصه ها را در كتاب های قصه دیدیم. بسیاری از خانواده ها با این قصه گوهای حرفه ای كه شغل شان افسانه گویی بود آشنا هستند. حالا شاید الان دیگر خیلی كم شده باشند. مثلا مادر بزرگ من برایم یك قصه امیرارسلان در سن 9 یا 10 سالگی با چنان دقتی در طول یك تابستان گفت كه وقتی من باسواد شدم و كتاب امیرارسلان را خواندم تقریبا بجز یك مشت بخش های پرنوگرافی و بعضی ریزه كاری ها، بقیه اش را دیگر عینا به ما گفته بود البته آن تكه ها را هم زیاد سانسور نكرده بود ولی خوب ما تقریبا درك نمی كردیم كه كدام قسمتش زیان آور است و كدام قسمت نیست.
بنابراین بجز مادران و قصه گوها و دایه ها و حرفه ایهای قصه گو كه شغلشان این بود، دو عنصر دیگر هم در قصه گویی برای كودكان و بزرگسالان بود، یكی از آنها نقالان بودند كه در قهوه خانه های به قصه گویی می پرداختند و بیشتر قصه های حماسی و داستان های دلاوری و مبارزاتی رامطرح می كردند كه مثلا هم رستم نامه و هم اسكندرنامه و هم خاورنامه كه راجع به جنگ های حضرت علی هست این ها مضمون اصلی نقالی نقالان بود كه به تناسب محیط و بیشتر داستان های شاهنامه را به نقل می گفتند. كه این هنوز هم ادامه دارد. یك گروه دیگر هم معركه گیران و پرده خوانان و دراویش بودند كه آنها داستانهای مذهبی را روایت می كردند. حالا از داستان بهشت و جهنم و تاریخ انبیا بگیر تا اصحاب آل عبا و بقیه ی قضایا. طبیعتا از دو منبع نقالی و معركه گیری یا پرده خوانی، شما می توانستید با مجموعه ی تاریخ شفاهی قومی آشنا بشوید كه وقتی كه باسواد می شوید بدانید كه كجاهای این كار غلط به شما انتقال یافته و كجا ها درست بوده یا كجاها غلو كردند یا چه جاهایی را با دقت انتقال داده اند. این چیزی بود كه مربوط به بخش شفاهی قصه گویی می شد و جالب است كه در تمام این مراحل بچه ها در كنار بزرگترها به این روایات گوش می دادند. یعنی نوعی تقسیم بندی نبود كه حالا این بچه است این تكه را گوش ندهد یا این برایش زیان آور است.بعدا من توضیح خواهم داد كه این با هم بودن چه معنایی داشته و من چه ارزیابی ای از آن دارم.
طبیعتا با آمدن چاپ و چاپ كتابها، یك دوره كتبی هم شروع می شود. نسل قبل از ما و همچنین نسل ما با كتابهایی آشنا بودیم _این قضیه برمیگردد به مثلا قبل از دهه ی چهل_كه در دوران كودكی و نوجوانی می خواندیم و هنوز در آن موقع كتاب بطور اختصاصی برای بچه ها نوشته نمی شد؛ بلكه از كتابهایی كه بزرگترها می خواندند آنهایی را كه ساده تر بودند و به یك معنا جنبه ی افسانه ای داشتند، كودكان و بچه ها هم آن را می خواندند و نوجوانان هم آن را می خواندند. به محض این كه سوادی پیدا می كردند شروع به خواندن آنها می كردند. اینها چند دسته هستند، یكی افسانه های ایرانی. تنها یك كتاب یا دو كتاب كوچولوی چند برگی بود كه مخصوص بچه ها بود. یعنی دیگر بزرگترها زیاد از خواندن آنها لذت نمی بردند. یكی موش و گربه ی عبید زاكانی بود. كه بر روی كاغذهای كاهی با قطع خیلی كوچك چاپ می شد و یكی هم كتابی بود بنام نون و حلوا از شیخ بهایی كه آن هم مثل همان كتاب موش و گربه در قطع كوچك و روی كاغذای ارزان كاهی چاپ می شد و نقاشی داشت و می گویند كه الهام بخش والت دیسنی هم بوده برای ماجراهای موش و گربه. به جز این دو كتاب حالا مثلا موسی و شبان هم بود ولی به هر حال بیشتر موش و گربهفقط ادبیات خاص كودكان بود و بزرگترها نمی خواندند. اما قصه هایی كه بزرگترها می خواندند و بچه ها هم میخواندند و سهیم بودند چند گروه اند. یكی افسانه های ایرانی هستند كه شك نیست كه مهمترینشان هزارویك شب است كه یا بصورت خود كتاب خوانده می شد. كسانی كه پولدار بودند می توانستند كل هزارویك شب را كه مثلا 7 جلد بود داشته باشند. بچه ها هم دسترسی داشتند و ناخنك می زدند و این كتاب نه فقط در ایران بلكه در بسیاری از جاهای دیگر كتابی بوده كه ممنوع بوده و بچه ها بیشتر می خواندند. همین كتاب هزارویك شب برای مردم فقیر و كم درآمد، داستان هایش در آمده بود و جداگانه مثل مثلا سه گدای یك چشم یا سبز پری زرد پری سرخ پریو بعضی از داستانهای دیگر هزارویك شب و آنهایی كه متناسب با بچه ها و ذهنیت آنها بود و ضمنا به اخلاقیات هم ضربه ی شدید نمی زد، بطور جداگانه می آوردند و همه شان از كتاب هزار و یك شب بودند. بعد از كتاب هزارویك شب كتابهایی كه بیشتر مورد توجه بچه ها و مخصوصا نوجوانان بود، رستم نامه, اسكندر نامه، خاورنامه، حمزه نامه و كتاب محبوب نوجوانان امیرارسلان كه یك كتاب قطوری هم بود. شرح عشق ها و سفرها و هجرها بود و همچنین حسین كرد شبستریو به هر حال اینها كتابهایی بودند كه به یك نحوی افسانه های قدیم و جدید را به بچه ها انتقال می داد و در آنها مسائلی بود كه خاص بزرگترها بود مثل شرح عشق بازی ها و زفاف و گرفتاری هایی از این قبیل كه بچه ها می خواندندو بعضی ها را متوجه می شدند و بعضی ها را هم متوجه نمی شدند. بعدها در كنار اینها افسانه های خارجی هم از طریق ترجمه اضافه شد كه از میان این افسانه های خارجیكه خاطرم ماندهكتاب بوسه ی عذرا یكی از كتابهای معروف آن زمان بود یا مثلا شوالیه یا سه تنفگدار، بینوایان، غرش طوفان و... كه هم جنبه ی داستانی داشت و هم جنبه ی تاریخی داشت ولی در اعداد كتابهای عشقی بودند در واقع در كنار رمانس های عشقی_تاریخی دسته بندی می شد.در ایران ترجمه ی آثار الكساندر دوما و میشل زواگو و هوگو از مراجع مهم كتابخانه ی بچه ها بود.
وقتی بچه ها كمی بزرگتر می شدند و سلیقه هاشان هم فرق می كرد كتابهای پلیسی و جنایی هم در دسترس بود كه انتشارات (؟) اینها را منتشر میكرد و مثلا می شود به داستانهای شرلوك هلمز اشاره كرد داستانهای آرسن لوپن و همینطور این اواخرچیزی بنام جینگوز رجایی كه یك كارآگاه ترك بود و مثل شرلوك هلمز و اینها یك كارهایی می كرد.
بعدها دیگر می آمد به حوزه ی خاص بزرگسالان كه كتابهای بالزاك و اینها شروع می شد و دیگر وارد آن بحث نمی شویم. ولی این كتابهایی بودند كه مرزی و مشترك بودند بین نوسوادان و بزرگترهایی كه میخواستند با آثار ادبی روبرو شوند. در همان موقع با آمدن رادیو روایت شفاهی گسترش عظیم پیدا كرد. صبحی برای بچه ها قصه می گفت. كه بعدها صبحی انتخاب دقیقی از میان قصه هایی كه برای بچه ها گفته بود كرد و آنها را بصورت داستان در چندین جلد منتشركردكه بعدها آقای انجوی شیرازی هم آن كار را ادامه داد و گردآوری كرد این افسانه هایی كه منبع مهم روایات بچه ها بودند و در چندین جلد انتشار داد كهمنبع خوبیبرای شناخت فرهنگ مردم هستند و به گمان من الان دیگه اینا را نمیشود تجدید چاپ كرد.
در كنار این نوعكتاب های خارج درسی، دركتاب های درسی هم به بچه ها پرداخته می شد. چون هم میخواستند آموزش بدهند و هم این كه بچه ها را بپرورند. طبیعتا آن بخش پرورشی قضیه با انتخابهای خاصی همراه بود. بیشتر نویسندگان دست راستی و محافظه كار این كتابها را می نوشتند. با یك اخلاقیات قالب گیری شده ی اگر نگوییمارتجاعی بلكه سنت گرا و من اصلا وارد آن بحث نمی شوم چرا كه بررسی كتاب درسی كودكان خودش ماجرای جانسوز جداگانه ای دارد؛ فقط نكته ای كه در ذهن من همیشه هست این است كه چرا در این كتابها این همهراجع به خر و اسب و گاو و اینها صحبت می شود و من نمیدانم اینها چه رابطه ای داشت با دنیای كودكانه. مثلا من یادهم هست كه در كتابهای درسی، دست كم در كتابهای دوم و سوم بیش از بیست بار راجع به خر داستانهایی وجود داشت مثل گاوان و خران باربردار، به زآدمیان مردم آزار یا مثلا بوده ست خری كه دم نبودش یا این كه یكی روستایی سقط شد خرش یا این كه یابو بود اسب آب بشكه، آن اسب كه میكشد درشكهیا شعرهای دیگری كه بود ومن نمی دانستم این نویسندگان كتابهای درسی به چه دلیل اینقدر به خر و الاغ ارادت كافی داشتند و فكر می كردند كه در پرورش فكری كودكان و نوجوانان می توانستند از این عنصر مطیع و خرفت استفاده كنند.
در كنار كتابهای كمك درسی یك سری كتابهایی هست كه از دوره ی مشروطیت هم با یك نوع اخلاقیات سنتی نوشته می شده اند. از كتاب احمد كه در همان هول و حوش مشروطیت نوشته شده كه باز هم به قالب گیری ذهنبچه توجه دارد، تا كتابهای حجازی كه آنها هم نوعی اخلاقیات محافظه كار ارائه می دهد، كنار كتابهای درسی همواره وجود داشته و ازطریق معلمین توصیه می شده مثلا به خاطر دارم كه در دوره ی دبستان و دبیرستان ما اندیشه و آئینه حجازی به عنوان كتابهای كمك درسی ارائه می شد و در تمام اینها یك دنیای الكی كه پر از زیبایی و رمانتیسییسم قلابی بود ارائه می شد و ما فكر میكردیم كه دنیا خیلی دنیای خوبیه و می شود راحت در آن زندگی كرد. البته كسی كه اسمش مطیع الدوله ی حجازی باشد و مطیع دولتها باشد و به حجاز هم ارتباط داشته باشد تلقی ای جز این نباید از دنیا داشته باشد.البته در همان موقع مخصوصا از 1320 به بعد نویسندگان چپ؛ همانطور كه آقای عاشوری اشاره كردند در كنار نشریات چپ گاه گاهی كتابهایی كه حاوی اندیشه های چپ و مبارزه جویی و عدالت جویی بود هم در می آمد ولی هنوز زبان نوجوانان در آنها مراعات نمی شد و بیشتر با زبان و بیان بزرگسالان خطاب به بچه ها بود. شاید هم كتابهایی نبودند كه آنقدر ماندگار باشند كه در ذهن ما بمانند و الان بشود مثال آورد ولی به هر حال چنین كتابهایی وجود داشتند و در خیلی از خانواده ها خوانده می شدند و خیلی هم موثر بودند. بعدها نوعی از این كتابها مثل ماهی سیاه كوچولو خودش موجب یك تحرك عجیب و یك نوع جهت گیری ذهنی شد برای بچه ها كه به آن خواهم رسید.
چیزی كه میخواهم به عنوان پایان این بخش بگویم و وارد بخش بعدی بشوم این است كه هنوز برایم این قضیه قطعی نیست كه آیا درست بود كه ما در كنار بزرگسالان كتابهای آنها را میخواندیم؟ آیا تمام آن حیله گریها، پدرسوختگی ها، عداوتها، عشق و عاشقی ها، هجرانهای قلابیو چیزهایی كه در این كتابها مندرج بود و حتا سختگیری ها، خشونت ها و اموری از این قبیل كه به هر حال نوعی اخلاقیات خاصی را عرضه می كند آیا بچه قادر بود كه اینها را درك كند و اگر درك میكرد آیا در شكل گیری ذهنش چقدر كمك می كرد. مثلا هزارویك شب كتابی است كه بخش های عجیب و غریب سكسی دارد. ایزابل آلنده می گوید كه من از كتابخانه ی عمویم این كتاب را دزدكی بر میداشتم و میخواندم و چون فقط مدت كوتاهی میخواندم،در حدود یك ربع، بیست دقیقه، این بود كه نتوانستم این كتاب را از اول تا آخر بخوانم ولی روی ذهنیت من تاثیر گذاشت. این شكل مثبت قضیه است. اما شكل منفی اش این است كه وقتی كه مثلا یك كودك ده ساله یا دوازده ساله همان قصه های اولی هزارویك شب را كه من از ذكرش معذورم میخواند، كه مثلا یك مشت زنان هوسران هستند و بقیه ی قضایا اینها در ذهن نوجوان چه فضایی می آفریده؟ به نظر من زیاد هم زیان آور نبود چون ماها این كتاب را خواندیم و زیاد آدم های خطرناكی نشدیم. شاید فقط تخیلمان قوی شد. در حالی كه كتابهای آقای حجازی و اینها هیچ وقت از ماها آدم های بسیار پرهیزگار و درخشان و ساده اندیش بوجود نیاورد. ولی این خیلی مهم است كه ما در تصمیم گیری كه حالا برای ادبیات كودكان در آینده داریم ببینیم كه آیا این تقسیم بندی كودك، نوجوان, بزرگسال چقدر واقعی است؟ آیا واقعا ما باید مرز بكشیم؟ الان مثلا می گویند كه 5 تا 7 ساله این كتاب را بخوانند، 8 تا 12 ساله آن كتاب را بخوانند این مرزبندی ها چقدر دقیقند؟ اینها شاید برای جوامع غربی با یك الگوهایی معنی داشته باشد ولی برای جامعه ی ایرانی و یا جوامعی كه روایات شفاهی در آنها وجود دارد مانند هند، ایران و اینها، این موضوع چقدر جدی باشد من پاسخی برایش ندارم ولی میتوانم سئوال بكنم.
در دوره ی رضا شاه البته یك كانونی به نام كانون پرورش افكار بوجود آمد كه میخواستند افكار را پرورش بدهند مثل گلی كه در گلدان مثلا پرورش داده می شود. این پرورش افكار را خیلی كوشش كردند كه هم برای كوچكترها و هم برای جوانان كه خیلی قالبگیری كنند و یك چیزهایی را به ذهن جوانان منتقل كنند حالا مفاهیمی مثل احترام به پرچم و ملیت و وطن و اینها را عرضه كردند ولی چیزهای دیگری را هم در كنار اینها به نام اطاعت از قانون و حكومت را هم قاطی می كردند كه به هر حال به تثبیت حكومتهای زمان كمك می كرده است. و عجیب است كه در دهه ی 40 كانون پرورش فكری كه درست شد در واقع از همان اسم كانون پرورش افكار زمان رضا شاه استفاده كرد ولی شیوه ای متفاوت داشت. وقتی كه كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان بوجود آمد با یك ذهنیتی كه ما بیاییم برای بچه ها كار جدی بكنیم و ادبیات خاص اینها را بوجود بیاریم. از دو طریق، نوشتن و ترجمه. البته در كنار نوشتن و ترجمه،فیلمسازی و قضایایی از این قبیل هم بنا شد كه موضوع بحث ما نیست. بسیاری از كارهای خوب فیلمسازی ما، كارهایی است كه نخست در كانون پرورش فكری شده است.یعنی مثلا كیارستمی از آنجا شروع كرد به كار و كسانی دیگر چون مثقالی و ممیزهم آنجا كار كردند ولی الان فعلا روی بخش مكتوب من دارم صحبت میكنم. در كانون پرورش فكری دو نوع كار می شد. یكی دعوت از نویسندگان نامداروشناخته شده برای همكاری با كانون و برای تالیف كار. یكی هم دعوت از مترجمین. كتابهای خاصی انتخاب می شد و بعد بهمترجمین میدادند برای ترجمه. بخش تالیفی اش بنظرم خیلی اهمیت دارد.در این بخش مثلا كسانی كه كار كرده اند حالاصمد بهرنگی جز آدمهای معروفش است، ساعدی دو تا كتاب كلات كار و كلات نان كه فكر كنم یكیش توی كانون چاپ شده. مهرداد بهار راجع به اسطوره چند تا كار كرده. نادر ابراهیمی كار كرد. سیروس طاهباز كارهای نیما راآنجا منتشر كرده بود. م. آزاد چند تا كار كرده و زرین كلك و بسیاری از آدمهای دیگر از جمله خود من دو تا كتاب همان دهه ی 50 برای بچه ها نوشتم كه به آنها خواهم پرداخت.
به هر حال نویسندگانی كه غالبا در طیف چپ بودند به دلیل آزادینسبی ای كه در كانون بود به آنجا روی آوردند و در واقع سعی كردند كه خیلی دوستانه و خیلی رندانه، فكرهای چپ را از طریق داستانها در ذهن بچه ها رواج بدهند. همانطور كه مثلا رضا شاه هم میخواست فكرهای دست راستی را در ذهن بچه ها رواج بدهد. همانطور كه بعدها مثلا در جمهوری اسلامی میخواستند فكر مذهبی را در ذهن بچه ها رواج بدهند. ولی به هر حال این یك روش است. قالب گیری بچه ها به شكل ما و آن گونه كه ما میخواهیم. به هر حال ما هم از این یك شیوه است مبرا نبوده ایم. اگر ما امروز انتقاد میكنیم كه چرا مثلا ادبیات ایدئولوژیك پس از انقلاب مذهب را در ذهن بچه ها منتقل می كنند، این انتقاد به خود ما هم وارد است كه چرا ما نگرش چپ را به عنوان تنها انتخاب برای مبارزه ی عدالت جویی و آزادی خواهی كه الگوهای مورد علاقه ی ما بود به بچه ها انتقال دادیم و به فكر دیگری نبودیم كه آیا بجز این چیز دیگری هم وجود دارد كه برای بچه ها لازم است؟ آیا فقط آن چیزی كه ما می پسندیم برای بچه ها هم همان است یا نه. كه اگر وقت بود راجع به این هم صحبت خواهم كرد.
ترجمه ها خیلی كمك كرد كه ذهن ما به عنوان نویسندگان كتاب كودك باز شود. برای این كه ما از طریق ترجمه متوجه تنوع این گستره شدیم یعنی دیدیم كه می شود كتاب مستند_داستانی هم برای بچه ها نوشت. می شود خود بچه ها هم قصه بنویسند. می شود نویسنده ی كتاب خود بچه ها باشند و مخاطبشان هم بچه ها باشند. می شود برای بچه ها نوشت یا خطاب به بچه ها نوشت...
در واقع از طریق ترجمه ما با یك نوع تنوع آشنا شدیم و البته این كار ما كار تفننی بوده است. همه ی ماها كه برای بچه ها كتاب نوشتیم در واقع نویسندگان دنیای بزرگسالان بودیم و در عین حال فكر می كردیم كه برای بچه ها هم كاری بكنیم. همین یك كاری بكنیم به مقدار زیادی انگار كار فرعی ما محسوب می شد. در حالی كه كسی كه برای بچه كتاب می نویسد باید به عنوان یك متخصص و یك فرد آگاه و حرفه ای در تمام عمر به این قضیه بپردازد. این كه حالا یك كتاب برای بچه ها بنویسیم تا ببینیم چی می شود و بچه ها هم با اسم ما آشنا بشوند و یا این كه ذهنیت ما به آنها منتقل شود؛ در واقع امری جدی نیست و تقریبا تمام این اسامی كه من گفتم بطور تفننی برای بچه ها كتاب نوشتند. یعنی مثلا گمشه ای لب دریای ساعدی، حالا البته شاید صمد بهرنگی كمی دقیق تر و كمی حرفه ای تر كار كرده ولی باز همان مشغله اش بیشتر مشغله ی سیاسی بوده تا ادبیات كودكان. ولی باز هم تمركز بیشتری داشته. ولی مثلا نیما هم خوب قصه ای نوشته و بچه ها هم از این قصه استفاده كردند ولی این اصلا ادبیات كودكان نیست. شاید بشود گفت كه در آن دوره نویسندگانی كه بطور حرفه ای به كار كودكان بپردازند پدید نیامد و بعد از انقلاب هم همین طور. هنوز این مسئله وجود دارد كه ما نویسندگانی كه بتوانند بطور حرفه ای برای بچه ها بنویسند نداریم. علتش هم فقط به این خاطر نیست كه چنین نویسندگانی نداریم، حتما داریم. اما نوشتن برای یك سری از گروه ها احتیاج به چیزهایی دارد. مثلا نویسنده احتیاج به آزادی، رفاه و فراغت دارد. و این كه بتواند كارش را عرضه كند. وقتی شما چیزی می نویسید و توقیف می شود یا نمی گذارند چاپ شود و یا این كه اصلا كج و راست می كنید؛ پس از مدتی شما اصلا صرفنظر می كنید و دنبال این كار نمی روید. با توجه به این كه بسیاری از ماها كارهای دیگری داشتیم و در حاشیه ی كارمان به این قضیه می پرداختیم. هیچ وقت امكان حرفه ای شدن بوجود نیامد و كانون هم به این قضیه كمك نكرد كه مثلا همانطور كه به یك محقق پول می دهند؛ از یك نویسنده حمایت مالی كنند و به او بگویند كه بنشین و برای بچه ها كار كن. این بود كه كارهایی اتفاقی انجام شد. مثل بقیه ی كارهای ما كه اتفاقی است. مثلا نقد هم در مملكت ما امری است اتفاقی. برای این كه نقدنویسی به چارچوبهای حمایتی نیاز دارد كه اگر چنین چارچوبهایی نباشد نمی توان به نقد در دراز مدت ادامه داد و وقتی كه در دراز مدت به نقد ادامه ندهید حرفه ای نمی شوید و حرفتان تاثیری ندارد. بنابراین وقتی كه شما ناقد نداشته باشید نویسنده و شاعر هم فكر می كنند كه هر كی به هر كیه و هر مزخرفی كه بدستش میرسد به عنوان كتاب شعر و قصه چاپ می كند و همین می شود كه هست. بنابراین می بینیم كه اینها اموری مرتبط به هم است. حالا چرا آدمها حرفه ای نمی شوند؟ طبیعتا شما به كاری كه می پردازید اگر از آن درآمد كافی نداشته باشید، آزادی و امنیت نداشته باشید برای اجرای آن كار، شما به آن حد از حرفه ای شدن نمی رسید و عبور اتفاقی می شود و ما در عرصه ی قصه ها مردمان اتفاقی بوده ایم.
این نكته ای كه درباره ی ادبیات كودكان خدمت شما عرض كردم الان برایم این سئوال مطرح شد كه آیا درست بود كه ما در وجه غالب و عمده ی كارهامان صرف زبان ستیز و مبارزه با قدرت شد در كتابهای كودكان؟ با توجه به الگویی كه قبلا گفتم كه مثلا خانم لیندگرن وقتی كه پی پی جوراب بلند را می نویسد نمی خواهد پی پی را به شكل خود در آورد بلكه میخواهد از یككودك صحبت كند كه ماجراجوست، آزاد است, دنیای بزرگترها را قبول ندارد؛ دنیا خودش را در برابر دنیای آنها می گذارد و با تخیل و جسارت به طرف دنیای خودش می رود. نویسنده كمك می كند كه این حركت كند.
حتا در كتابی چون تن تن و میلو می بینیم كه قهرمان داستان دنبال خیالپردازی ها و ماجراجویی خود می رود. چه آن ماجرا درست باشد چه غلط. چون داوری اخلاقی در این قضیه وجود ندارد. می خواهند ذهن بچه به این نتیجه برسد كه تخیل حد و مرزی ندارد. تو دائما می توانی رشد كنی. دگرگون باشی. متفاوت باشی. آزاد و مستقل باشی. اگر با این دید به بچه ها نگاه كنیم آن ادبیاتی كه برای بچه ها انتخاب كردیم ادبیات جهت دهنده، سمت و سو گیرنده و قالب دهنده بود. اول باید این ایراد را به خود بپذیریمتا بتوانیم در مرحله ی بعد سفت و سخت تر ازتحمیل ایدئولوژی حكومتی به بچه ها انتقاد كنیم. اگر ما بگوئیم كه ما كار خیلی خوبی كردیم فقط اینها بودند كه كار بدی كردند دچار همین خودشیفتگی می شویم كه در ما به عنوان یك بیماری موروثی ادامه پیدا می كند. من فكر می كنم كه ما به زبان ستیز و مبارزه پرداختیم به خاطر عدالت جویی. اما آیا زبان همدلی را هم به بچه ها آموختیم؟ آیا زبان تفاهم را هم آموختیم؟ آیا زبان مدارا هم به این ها آموختیم؟ آیا دنیایی را برای اینها توصیف كردیم كه این ها بتوانند خودشان باشند و ما فقط یاریگر آنها باشیم؟ یا این كه نه ما سعی كردیم كه فقط آنها را به شكل خودمان در بیاوریم. اگر قرار است كه بچه های ما به شكل خودمان در بیایند پس چرا از این كه حكومتها می خواهند ما را به شكل خودشان در بیاورند ناراضی هستیم؟ این مشكلی بوده كه شاید ریشه در گذشته داشته و اینجاست كه من برمیگردم به سئوال اول كه كتابهایی كه برای بزرگترها بود و ما بچه ها می خواندیم، در آنها سمت و سو دهندگی وجود ندارد. هزار و یك شب را كه شما می خواندید وارد یك دنیای عجیب و غریبی می شوید كه مثلا همین قضیه ی كتاب پرفروش امروزی، هری پوتر، این حتا به گرد پایش هم نمیرسد. این تخیل شما را تا مرزهای فوق العاده شگرف امتداد می دهد و از شما انسانی می سازد كهبه پرواز ذهن باور می كنید. حالا كجایش جادوگری است، كجایش واقعی و كجایش غیرواقعی چیزیاست كه اجازه بدهیم خود بچه تشخیص بدهد. چرا آن دنیای پر از زیبایی های رویاوار را مخدوش كنیم. من در همان اولین قصه ای كه برای بچه ها نوشتم به این نكته آگاهنبودم ولی بطور غریزی كتاب اول من در این زمینه بوده است. كتابی نوشتم بنام پسرك چشم آبی. كه داستان بچه ای است كه با چشمان آبی متولد می شود و دنیا را به رنگ آبی می بیند. كل جهان را آبی می بیند. پدر و مادرش بعد از مدتی متوجه می شوند كه این مثلا خروس قرمزشان را هم آبی می بیند. دیوار سفید را هم آبی می بیند. آسمان، زمین و همه چیز را آبی می بیند. بعد می گویند كه عیب و علتی توی چشمان این بچه هست. بینش و نگاهش غلط و غیرعادی است. بچه را می برند پیش یك دكتر توی شهر. دكتر چون شهری است و اینها از روستا آمدند طبیعتا از جای بهتری هست می گوید كه حالا بگذارید یك نفر هم دنیا را آبی ببیند اصلا اتفاقی نمی افتد. اینها می گویند خیر همه همسایه ها ما را به خاطر این بچه ی ناقص شماتت میكنند. تا بچه را برمیگردانند ده و می برند پیش كحال_ كسی كه دارو میریخت در چشم بچه ها_و او داروی قرمز رنگی را كه در چشم بچه ها می ریختند را در چشم آبی بچه می ریزد و تركیب رنگ قرمز و آبی می شود سیاه و جهان این كودك سیاه می شود. این قصه در واقع نوع مداخله ی بی شرمانه ی بزرگترها را در زندگی بچه ها و این كه همه چیز را باید برای بچه تصمیم گرفت را یك جوری عرضه می كردو البته وقتی كه این كتاب خوانده شد من را مجبور كردند كه آخر داستان را عوض كنم و من فقط تا آنجایی كه دنیای این بچه سیاه می شد داستان نوشته بودم. گفتند حالا فلان آدم مثلا ریاست عالیه ی كانون این كتاب را خوانده و گفته است كه این داستان یاس و ناامیدی در بچه ها پرورش میدهد و باید یك كاریش بكنی. گفتم خوب بچه میرود كنار رودخانه و چشمانش را می شوید و باز رنگ قرمز میرود و باز چشمانش آبی می شود. از عوارض سانسور و پایان بندی ها برای قصه. در داستان دومم برایم كه كتابی است بنام سیوه و سار كوچلو كه یك آدم برای دختربچه اش قصه می گوید و این در واقع داستان خود من بود. كه دائما داستان های جن و پری برای دخترم می گفتم و گاهی هم شاهنامه برای پسرم می گفتم فكر كردم كه خوب اگر ما شاهنامه را مرتب بگوئیم و قصه ی جن و پری و چیزهای خیالاتی نكند این بچه خیالاتی بار بیاید. كه این را بصورت یك قصه نوشتم كه یك نویسنده برای بچه اش قصه های عجیب و غریب همین هری پوتری می گوید و این بچهمیره توی مالیخولیا و در نمیاد. و نویسنده متوجهمیشود كه یك جای كار ایراد دارد. آیا در كنار خیالپردازی او از واقعیت موجود جامعه اش هم صحبت كرده بود و اگر صحبت نكرده بود این موازنه یك جایی به هم خورده است. در واقع داستان سیوه و سار كوچلو این است كه این مرد بفكر این میافتد كه چگونه این را از دنیای اوهام در بیاورد و واقعیت را به او نشان بدهد. در حالی كه الان معتقدم كه آن وسوسه و دغدغه ی بی جایی بوده است. بچه بزرگ می شود و خودش از این اوهام كودكی در میاید و بگذاریم كه او در خیالات خاص خود باشد. البته زندگی روزمره آن واقعیت را بدون این كه خودش بخواهد به بچه منتقل می كند. پدری كه زندان می رود. پدری كه بیكار است. مادری كه از صبح تا شب زحمت می كشد. آنها هم واقعیت را می گویند. حالا یك بخشش هم بگذاریم كه خیالات خود را داشته باشد و اینجوری نیست كه ما اگر فقط تخیل بچه را تحریك كنیم، بچه از واقعیت دور می ماند. ولی این كه ما تخیل را به او بدهیم، ما واقعیت را بدهیم، ما شكل زندگی را به او بدهیم، اینجاست كه من معترض هستم و برای همین است كه جلوی ادبیات كودكان ایران یك علامت سئوال بزرگ میگذارم كه ما دست برنداشتیم از قیم بودن برای بچه هامان و این قیمومت استبدادی امری است كه از یك نظام و یك نوع حافظه ی تاریخی در ما جریان دارد و هنوز هم ادامه می دهیم. شكل هایش فرق می كند. حالا مثلا البته من به ادبیات بعد از انقلاب نمی پردازم برای این كه تصور میكنم كه بخشی از آنها را به تلویح جناب عاشوری گفتند ولی اگر مجال این بود كه راجع به این ادبیات صحبت شود، بنده جز آه و دریغ چیزی دیگری نمی توانستم كه بگویم.
برگرفته از: ایران امروز  تاریخ:  1382/06/16

شوراي گسترش زبان وادبيات فارسي
http://www.persian-language.org/article-91.html


مطالب مشابه :


متن سخنرانی: صهیونیستی کردن قدس؛ پروژه ای امپریالیستی یا جنگ مذهبی

آنچه نگفتند - متن سخنرانی: صهیونیستی کردن قدس؛ پروژه ای امپریالیستی یا جنگ مذهبی - معرفی




احساس مذهبی در عصر حاضر-متن سخنرانی امیل دورکیم / ترجمه ی سارا شریعتی

كتابدوست - احساس مذهبی در عصر حاضر-متن سخنرانی امیل دورکیم / ترجمه ی سارا شریعتی - درباره




متن سخنرانی شب ششم محرم 91 حجه الاسلام صفایی بوشهری

هیئت مذهبی خادمین حسین(ع) آبدانان - متن سخنرانی شب ششم محرم 91 حجه الاسلام صفایی بوشهری -




دانلود کتابهای مذهبی

دانلود سخنرانی ومداحی های مذهبی - دانلود کتابهای مذهبی - دانلود سخنرانی ومداحی های مذهبی




عاقبت بخیری (متن منبر و سخنرانی)

هیئت مذهبی خادمین حسین(ع) آبدانان - عاقبت بخیری (متن منبر و سخنرانی) -




متن کامل و فایل صوتی سخنرانی سردار مشفق (اطلاعات)

پایگاه مجازی - متن کامل و فایل صوتی سخنرانی سردار مشفق (اطلاعات) - پایگاه مقاومت مجازی شهید




متن سخنرانی دكتر جواد مجابی در سمینار ادبیات كودكان

متن سخنرانی دكتر جواد همانطور كه بعدها مثلا در جمهوری اسلامی میخواستند فكر مذهبی را در




برچسب :