دست گلت درد نکنه نسیمی

سلام به روی ماه همتون دیدین چه پسر خوبی شدم زود زود اپ میکنم؟Image00061.gifوقتتونو نمیگیرم پرحرفی هم نمیکنم بپرین خاطره رو بخونین ببخش نسیم جان اگه دیر خاطره تو گذاشتم راستی 0100 عزیزم نظرتو تایید نکردم چون میدونستم خیلی جنجالی میشه ببخش گلم:

دنیای زیبا

سلام من نسیم هستم 12سالمه.میخواستم یه خاطره در مورد سرماخوردگی ام در 9سالگی بگم.یادم میاد وقتی 9ساله بودم موقع امتحانات نوبت اول بود و من بد جوری سرما خورده بودم.به زور مامان و بابام منو بردن دکتر.وقتی رفتیم دکتر تمام بدنم میلرزید و من تو دل خودم برای خودم گریه می کردم.نوبت ما شد و رفتیم داخل.دکتر منو معاینه کرد و یه جوری شد.(حتما میگفته گلوم چقد چرکی شده)و شروع به نوشتن داروها کرد.اینقد نوشت اینقد نوشت که دست خودش هم خسته شد و آخر سر بابام رفت داروخونه وداروهام رو گرفت.
یه نگاهی انداختم دیدم فقط دوتا شربت هست ولی کلی آمپول.نمیدونم چند تاست ولی تقریبا نزدیک به بیست تا بود.بابام گفت الان باید دوتا شو بزنی.خیلی ترسیدم.بابام به زور منوبرد تزریقاتی و روی تخت خوابوند.زیپ شلوارم روهم باز کرد منو به شکم خوابوند و پاهامو گرفت تزریقاتی هم اومد و یه دفعه تزریق کرد.جیغ زدم.اونو که تزریق کرد دومی رو هم که آماده کرده بود اونم روی اون یکی باسنم زد.اینقد درد داشت.ولی هرشب بایددوتا میزدم که تا ده روز من فقط گریه میکردم.مدرسه هم نمیرفتم.الان هم که یادم میاد گریه ام میگیره.تازه بعد از اونم فکر کنم خوب نشدم و چهارتای دیگه هم زدم.موقعی که میخواستم اون چهارتارو بزنم رفتیم یه درمونگاه که آمپول زنش یه آدم پیر بود.اون چهارتا رو اونقد محکم زد که تا فردا فقط گریه میکردم.چون اون چهار تارو باهم زده بود.اول یکی رو که تو باسنم فروکرد موادشو خالی نکرده بود که اون یکی رو هم کنارش زد و باهم مواد شو خیلی خیلی یواش خالی کرد.دوتای بعدی هم همینطور فقط داشت میزد.منم فقط داشتم گریه میکردم ولی اون انگارنه انگار.تازه فکر کنم داشت میخندید اونم همراه بابام.خیلی عصبانی شدم و تامیتونستم گریه کردم.آخرشم بابام منو بلند کرد و برد تا ماشین.اصلا دلداری هم نمی داد به جاش داد میزد گریه نکن و من بیشتر گریه ام می گرفت.بله دیگه بعد از امتحانات نوبت اول خوب شدم.



مطالب مشابه :


ممنون کیانا جان

خاطرات تلخ اما شیرین - ممنون کیانا جان - سلام سلام سلام.كيانا هستم اين خاطره مال دي سال




ممنون fعزیز و آجی مستانه گل

خاطرات تلخ اما شیرین. روز بعدش خیلی بهتر بودم اما تا دو هفته با عمو قهر بودم.اینم




خاطره دردناک ممر گلی

خاطرات تلخ اما شیرین. ÂÎÑíä




ممنون داداش علی گلم

خاطرات تلخ اما شیرین. 27 سال حرص خوردم و ناراحت شدم اما الان خوشحالم که هستن یه تشکر




دست گلت درد نکنه نسیمی

خاطرات تلخ اما شیرین - دست گلت درد نکنه نسیمی - - خاطرات تلخ اما شیرین




خاطره نازنین خانوم گل

خاطرات تلخ اما شیرین چند وقت پیش حسابی سرما خوردم.اما از ترس امپول زدن به روم نیاوردم




ممنون آجی مهتاب گل

خاطرات تلخ اما شیرین. کشیدنش خیلی طولانی شد.به صورت دورانی و اروم پنبه رو میکشید.من اما




برچسب :