سیمرغ، هُما، عَنقاء، ققنوس، ژارپتیتسا، فونیکس، کُندُر، فنگ هوانگ* و ...


این پست تقدیم است به بهنام عزیز


سیمرغ

دوست گرامی بهنام ماسالی، مدیر وبلاگ نمنَه پشت = نمینَ پشت = نمین + فتحه ی مضاف + پشت(ییلاقی در ماسال)، در مورد سیمرغ و ققنوس سوال کرده بود. چند سال پیش عزیزی همین سوال را نموده بود و من برای همگان مفصل توضیح دادم. ولی گویا بهنام عزیز آن توضیح مرا نخوانده. پس دوباره متنی نوشتم و برای ایشان فرستادم که اینجا نیز می گذارم. 


قبل از توضیح در باب سیمرغ لازم است به این سوال پاسخ گفته شود که چرا برای بچه های ایرانی که دارای تحصیلات عالی هستند و حتی برای دانشمندان ما چنین سوالاتی پیش می آید؟

زیرا بسیاری از تحصیل کردگان و دانشمندان و حتی محققین عزیز ما به دلیل اینکه توان نقب به تاریکخانه ی گُم واژه های زیر غبار تاریخ مانده را نداشتند و ندارند، عمومن واژه هایی که از دیگران وام گرفته شده و جا انداخته شده را به رسمیت شناخته اند. در نتیجه حالا حتی دانشمند ایرانی دیگر مترادف آن در زبان و فرهنگ خود را نمی شناسد. و نمی داند که خود نیز آن را دارد. نه فقط دارد، بلکه واژه ی زبان او اصیل تر و اصل تر است.

چرا اصیل تر و اصل تر است؟

زیرا نامگذاری در مورد ایرانی آن دقیق تر است؛ چون در باب سیمرغ = ققنوس، عنقا و ... به عمل سوختن آن اشاره دارد.

آیا این بی اطلاعی از کم سوادی دانشمندان ماست؟

نه، هرگز.

این بخاطر جنایات تاریخی ای است که در طول تاریخ بر این مردم و فرهنگ و زبانشان گذشته و در نتیجه چنان از خود دور گشته اند که دیگر بُن زبان و  فرهنگ خود را آنطور که باید نمی شناسند. و این در حالی است که اغلب کشور های مورد یورش قرار گرفته همه چیز خود را از دست دادند؛ ولی ایرانیان و اطراف و اکناف ایران تا مقدار زیادی زبان، هویت و گذشته ی فرهنگی خود را حفظ کردند. این از افتخارات تاریخی خلق های ساکن ایران و اکناف آن است.

به عبارتی دیگر این استیصال، این بیچارگی و گسستگی حاصل بیداد تاریخ است.

مثل این است که کسی را از ماسال به رشت ببری و بعد از آن تا تهران چشم اش را ببندی؛ او دیگر هرگز تصور دقیق و درستی از راه رشت به تهران ندارد. فقط همان راه ماسال به رشت را می شناسد و برای دریافتی از واقعیت راه رشت - تهران یا حدس می زند و یا به گفته های دیگران متکی است که هر دو می تواند نادرست و یا نادقیق باشد.

بعد از آن همه یورش و بیداد و کتاب سوزان و قتل عام و تغییر زبان و فرهنگ، حالا در موارد زیادی حتی دانشمند ما همان شخص با چشمان بسته از رشت به تهران رفته را می ماند.  و به همین دلیل ناژرف نگری و گمگشتگی تاریخی گاه تصمیماتی گرفته می شود که عمیقن ضد علمی و ضد تاریخی و ضد میهنی است. 

به عنوان نمونه عده ای گمراه آمدند و واژه ی نابکار و ناجور "تالشستان" را در منطقه ی ما عَلَم کردند. با هزار رنج و تلاش آن پلشتِ ناجور را در میهن از پای در آوردم تا تالش کهن به دست کثیف ضد تالشی آن کشته نشود. آن نام را روی دو وبلاگ در منطقه ی ما نهاده بودند که برای ایجاد جنگ و درگیری تلاش می کرد.

بار ها از خود سوال کردم: مگر کسی با دست خود خانه ی خود را به آتش می کشد!؟ چگونه چنان اجازه ای را داده بودند!؟

حالا همان افراد کم سواد نا اهل آن واژه ی من در آوردی ضد تالشی را به نام تالش برده اند در قفقاز روی یک رادیو نهاده اند. طبیعی است اینها که بر علیه تالش همیشه مظلوم برخاسته اند و در پی نابودی این نام کهن هستند، بی هیچ تردیدی طبق قوانین میهن فردا باید جواب بگویند.

حال این سوال پیش می آید که حبیبی جان مگر واژه ای می تواند  تا این حد کثیف و پَتیاره باشند!؟

جواب: نه، به خودی خود تالشستان یک واژه است مثل همه ی واژه ها. ولی وقتی آمده و می خواهد نام مبارک سر زمین مادری مرا که گذشتگان ما از میان دریای خون و بیداد حفظ کردند و به ما رساندند را بکشد؛ بی هیچ تردیدی یکی از کثیف ترین نام های جهان است و باید از پای در آید. مثال: «یلدا»ی سریانی نامی است بسیار زیبا و آن نیز همچون چله ایرانی به معنی تولد است. ولی همین یلدای زیبا اگر قرار است چله ی ایرانی را بکشد و به جایش بنشیند، دیگر نه فقط زیبا نیست بلکه از زشت ترین نام هاست. این منطق بسیار ساده اما مستدل و استوار برای هر انسان صادقی براحتی قابل درک است؛ مگر اینکه ما شیشه خورده ای داشته باشیم.

عده ای حقه باز فکر می کنند که اگر در آنسوی مرز آن پلشت ضد تالشی را جا بیندازند کار تمام است، یعنی دیگر چه حبیبی ها فریاد بکنند و چه نه، آنها "موفق" شده اند «تالش» را از پای در آوَرَند. اینها باید نیک بدانند که در این صورت جرمشان را بیشتر خواهند کرد. زیرا اندیشمندان آگاه  تالش ایران زمین یک روز برای آن مردم توضیح خواهند داد که چه خیانت بزرگی در حق آنها روا داشته شده.

زیرا هر کودکی می داند که یک سر زمینی نمی تواند دو نام داشته باشد؛ پس زود و یا دیر یکی اول حاشیه نشین گشته و در نهایت از پای در خواهد آمد. و بعضی از بچه های تالش ایران که گول خورده اند و بر بالای وبلاگ های خود آن واژه ی کثیف، یکی از کثیف ترین واژه ها را نوشته اند نیز به نوعی شریک آن خیانت تاریخی هستند و باید جواب بگویند. سر زمین ما و خلق ما یک نام دارد و آن تالش است و این از زیباترین و پر معنا ترین نامگذاری ها در جهان می باشد.*

* اصلن دلم نمی خواست این موضوع را در این پست زیبای شادی بخش علمی بیاورم. ولی چاره ای نداشتم. زیرا پیش از این سه بار به وسیله ی دکتر علی عبدلی به مسئول آن رادیو در ارمنستان یعنی آقای پروفسور آستاتوریان در باب ناجور بودن آن نام نامه ی خصوصی نوشتم؛ و خواستار تغییر فوری آن نام شدم؛ ولی متأسفانه به خواسته ی بر حق و قانونی و علمی من توجه ای نشد. همین نشان می دهد که آن رادیو از آنِ تالش ها نیست؛ زیرا اگر بود به نظر عمیقن علمی یک محقق تالش که عمری را در این راه نهاده توجه می شد. حد اقل به بخاطر دانشمند تالش هلال عزیز هم که شده بود می توانستند نام آن رادیو را «تالشی صدو» بنامند.**

** در ضمن همینجا از فرصت استفاده کرده از رئیس جمهور کشور آذربایجان و مسئولین مربوطه در آن کشور می خواهم آزادده مرد تالش، هلال عزیز ما را فوری از زندان آزاد کنند و در صورت تمایل او اجازه بدهند که از کشور آذربایجان خارج شود. راه چاره حق را به رسمیت شناختن است، نه داغ و دِرفش و زندان.

بی صبرانه منتظر جواب مسئولین مربوطه در ارمنستان و آذربایجان هستم.

نباید فراموش کرد که: هنر در به زبان مشترک رسیدن و برای صلح و همزیستی مسالمت آمیز تلاش کردن است. وگرنه ایجاد جنگ و بند و بیداد حتی از دست حقیر ترین های تاریخ هم بر می آید.

در ضمن خوب است عزیزانی که حالا به زبان دریا وار مادری خود پشت کرده اند بدانند که: تالش ها از نادر خلق های ایران و جهان بودند که بعد از آن همه بیداد و یورش و ویرانی، فرهنگ و زبان و هویت خود را بطور کامل حفظ کردند؛ و با افتخار از هزاره های خونین گذشتند و به ما رساندند. و همین فرهنگ و زبان و هویت حفظ شده است که حالا دارد به داد کل ایران زمین می رسد. افتخار از این بالاتر می خواهی؟

به آن همه غیرت و فراست و  زیبا پرستی چموشانه لگد زدن شرم آوراست، نه؟


بهنام عزیز سلام

در مورد «ققنوس» و «سیمرغ» سوال کرده بودی.

این پرنده ی افسانه ای در زبان های مختلف نام های گوناگون دارد. از جمله ققنوس(مُعَرَّب)، عنقا(عربی)، کُندُر(آلمانی) سیمرغ(تالشی) = مرغی که می سوزد. در پهلوی هم سییِن مرغ یا سییِن مورو = مرغی که می سوزد، است؛ و ...


در زبان پهلوی و تالشی و زبان های سلاویان شرق مستقیمن نام اش از عمل سوختن اش گرفته شده.
متأسفانه ما ایرانیانِ بیش از حد بیگانه گرا آنچه از دیگران گرفته ایم را به رسمیت می شناسیم و اصل می دانیم؛ و در نتیجه مال خود را دیگر هیچ به حساب می آوریم! البته تحصیل کردگان ره گم کرده ی ما خیلی هم گناهکار نیستند، زیرا شناختی ژرف از فرهنگ اصیل خود و بسیاری از واژگان خود و زبان های این خطه دیگر ندارند؛ یعنی کسی به آنها نیاموخته و اغلب دچار اطلاعات ناقص دانشگاهی هستند. به همین خاطر دانشمند ما بی ربط و ضد تاریخی و ضد علمی و بی هیچ شناختی، بیجا و کیلویی از زبان و گویش نام می بَرَد.
 
راستی، چرا او اینگونه است؟!

برای اینکه همین ها را به نام علم به او آموخته اند. او همین حرف ها را آموخته، امتحان داده و مدرک گرفته!

عجیب است، نه؟ولی این تلخ حقیقت دارد. به همین خاطر دروغ های جا افتاده ی تاریخی حتی به وسیله ی دانشمندان ما خیلی آسان بر زبان می آید! مثل گویش کردی، گویش لری، گویش گیلکی، گویش تالشی و تاتی و ... 
از دیدگاه یک انسان حقیقت جوی آکادمیک که فقط در پی حقیقت تاریخ است؛ این حرف های ارزان در حد نظر یک آدم قبیله گرای سَمتدار گُم گشته است و بیش نیست.
حال این سوال پیش می آید که آیا همه ی آنهایی که این حرف های را می زنند قبیله گرایند؟
نه، ولی اصل نظر مال قبیله گرایان است که در شرایط ویژه ای توانسته اند جا بیندازند. یعنی قبیله گرایان از طریق قدرتی که بدست شان رسیده عمل کرده اند. این قبیله گرایان سابق همان مرکز گرایان امروز اند. قبیله گرایان امروز نیز در خارج از دایره ی قدرت دولتی عمل می کنند. این هر دو گروه در خیانت به تاریخ دستی بلند دارند. قبیله گرای غیر دولتی همان است که واژه ی تالشی ناب را می بَرَد و به عربی متصل می کند! و بعد تا با تالش های همیشه مظلوم، و در عین حال بسیار میهمان نواز و شریف دشمنی اش را کامل کند در ادامه حتی تغییر جنسیت می دهد!*

آیا او می داند که دروغگو و شَیّاد است و آن کار را می کند؟

آری می داند. در وجود او دیگر انسان، انسانیت، وجدان بشری نقشی ندارد. به همین خاطر حتی کسی که امکانات خود در اختیار او گذاشته را نیز راحت، خیلی راحت در چشم مردم منطقه می کشد. 

این کار ها وحشتناک است. اینها از مرگ بدتر است اگر نیک و دقیق و ژرف دریافت شود.


 باری، اصل واژه ی ققنوس از یونانی گرفته شده و مُعَرَّب گشته. روشنفکران بیگانه با فرهنگ اصیل ایرانی، وقتی ققنوس را به فرهنگ ایرانی آوردند کلی برایش سر و صدا راه انداختند؛ که نشانه ی فقرشان بود. ولی این جماعت فقیر بیگانه زده و حتی گاه بیگانه پرست بی آنکه بدانند این فقر خود را ثروت جلوه دادند! و این فقر در حدی است که حالا در بسیاری از وبلاگ ها و سایت های بچه های ایرانی نوشته شده: نام ایرانی این پرنده ی افسانه ای که در عربی عنقا است در فارسی ققنوس می باشد!
آری، این است نتیجه ی کیلویی پذیرفتن و منتقل کردن. در حالی که این واژه ی یونانی معرب شده را ما از عربی گرفته ایم و هیچ ربطی به فرهنگ ایرانی و فارسی ندارد. ما وقتی «کی سَر» ایرانی معرب شده یعنی همان قیصر را به عنوان لغتی عربی می پذیریم و قیصر می نویسیم و غیسر تلفظ می کنیم؛ چنانکه صد و شصت و بلوط می نویسیم و سد و شست و بلوت تلفظ می کنیم، حتی دانشمند ما نیز همین کار را می کند! دیگر از مردم عادی کوچه و بازار چه انتظاری داری؟

راستی چرا حتی دانشمندان ما چنین وضعیت گریه آوری دارند؟

برای اینکه بُن واژه های خود در زبان های مادر همچون پهلوی، تالشی، تاتی و ... را دیگر نمی شناسند. چنانکه حتی زنده یاد پروفسور منوچهر جمالی که در واژه شکافی در بین ایرانیان مقیم خارج از کشور یکی از برجسته ترین ها بود، نیز به دلیل نا آشنا بودن با بُندار = مصدر واژه ی سیمرغ، به اطلاعات علمی ناقص خود رجوع کرده و آن اطلاعات مرد محقق را بکلی به بیراهه برده و سیمرغ که در تالشی و پهلوی شکلی فرموله شده دارد و یافتن ریشه ی آن مانند مسئله ی ریاضی قابل حل است، آن را «سه مرغ» معنی کرده. حال وقتی پروفسور زبان به راحتی به چاله ی اطلاعات ناقص در می افتد، دیگر از فلان جوان تازه مدرک دریافت کرده که زیر تأثیر بعضی تبلیغات دروغین زهر آگین و ضد تاریخی زبان هایی کامل را با گویش اشتباه می گیرد؛ نمی توان زیاد انتظار داشت.
این یک گم گشتگی تاریخی است که بخاطر جنایات تاریخی و یورش های پی در پی و بسیار بیرحمانه ی بیگانگان دچار اش گشته ایم. متأسفانه بعضی عزیزان خود گرا و مرکز گرا نیز بی آنکه اطلاعاتی ژرف داشته باشند اغلب از خود حرف در می آورند.
 
هنوز در تلویزین رسمی کشور اصطلاح زشت و ضد ورزشی و جنگ گرای "شهر آوَرد" را به جای «وَرزِنش» ایرانی، بکار می بَرَند! همین ندانستن و مدعی شدن که در ایران زمین عزیز ما  مُد شده، باعث می گردد که شاعر گرامی هم ولایتی ما یعنی آقای جکتاجی می آیند و از همان شیوه ی غیر علمی کیلویی پذیرِ کیلویی بیان کن "سود" یعنی ضرر می جویند و نظری سد در سد ضد تاریخی را بیان می دارند که گویا تالش همان گیلک است!

باید یک بار برای همیشه این را آموخت و بخاطر سپرد: دیدگاهی که مرا پَرت کند دشمن من است.
همین سطحی نگری باعث شده که بسیاری بخاطر بعضی علایق که ربطی به علم ندارد؛ هیچ ربطی به علم ندارد، می آیند و به زبان نوین ایرانی یعنی «فارسی دری» که برای خود تاریخ دارد، می گویند پارسی! بی آنکه بدانند با این کار نسل آینده را بکلی گمراه کرده اند. زیرا کودک فردا دیگر فرق آوینه(تالشی) = آوینا = جسمی که نشان می دهد، و آینَک(پهلوی) با آینه ی فارسی دری را نخواهد دانست. و این یک جنایت فرهنگی است زیرا عمیقن پَرت کننده و گُمگَر می باشد. لعنت بر این تو سری های تاریخی که خورده ایم؛ و حالا به اشکال مضحکی در پی جبران تحقیر ها هستیم. وگرنه مگر واژه ی فارسی چه بدی ای دارد!؟ اگر منظور عربی زدایی است؛ اولن تو بخاطر عربی زدایی حق نداری تاریخ را جابجا کنی و باعث گمراهی گردی. در ثانی در این صورت تو باید سی، چهل درسد زبان خود را پاک نمایی. آنوقت زبانت «شکست» = معلول، خواهد شد.
چرا؟
برای اینکه فارسی با عوض کردن واژه ها دیگر پارسی نخواهد شد.
ولی همین زبان با عربی صلح کرده و در هم آمیخته، برای خود توانی دارد که هنوز حافظ و نیما می آفریند.

چرا با عوض کردن واژه ها فارسی دری، پارسی نخواهد شد؟

برای اینکه اینکه مشکل فارسی فقط منسوخ شدن واژه های ایرانی در آن نیست؛ بلکه فارسی از قاعده ی مادر خود بکلی خارج گشته، و حالا دیگر بسیاری از ویژگی های زبان های مادر خود را ندارد. فارسی زبان دیگر اول ساکن های شعر اگین خوش موسیقی زبان مادر  - زبان منسوخ شده ی پهلوی و دو خواهر زنده ی آن یعنی تالشی و تاتی استان اردبیل - را نمی شناسد. فارسی دری، پر شده است از افعال کمکی دست و پا گیر ضد صرف طبیعی زبان. بندار "کردن" چون ویخس(کابوس) هر لحظه آرامش را از گویشور این زبان می ستانَد بیرحم و زننده. و هم در بسیاری نقاط این  زبان صرف نمی شود، بلکه توضیح داده می شود. و فارسی زبان دیگر توان تمیز دادن توضیح با صرف را ندارد.
چرا ندارد؟
برای اینکه با اصل آن بیگانه شده است و دیگر آن را نمی شناسد.
 
به همین خاطر وقتی فارسی زبان می گوید: بالا را نگاه کن! فکر می کند صرف کرده؛ در حالی که توضیح داده. تالش دارای زبان مادر ولی آن را صرف می کند؛ و بیان می دارد: پِ دیَس!
بله باور کردنی نیست، ولی این انگبین حضوری شیرین و حقیقت دارد.همین بلا را "دانشمندان" ما سر چله ی ایرانی آوردند در ارتباط با یلدای سریانی. و باعث گمراهی چنان شدند که حالا وقتی به یک نفر گمراه و گیج و گنگ شده ی حتی مدعی قلمزنی و شاعری می گویی: یلدا واژه ی تو نیست، بلکه چیلَه = چله = چیل زدن = چیل شکستن جوجه ی خورشید برای تولد از آنِ تو می باشد؛ مانند یک علیل فکری سرتغ بی ادب گُم شده - اَوی آبَه - و پَرتِ بی دانشِ فریبخورده به تو دهن کجی می کند. زیرا آن خانم و آقای مثلن اهل قلم در گمراهه به سر می بَرَد، و بدبختی بزرگ اینجاست که خود نمیداند که گمراه و حضیض نشین تاریخ اند. و تو بجز اینکه برایشان دل بسوزانی و از آن محیط پلشت پرور دور شوی، کار دیگری نمی توانی انجام دهی؛ زیرا  میزان فرو شدن آنجا بی حد است!

 آری، محققین ما توان شکافتن از این دست واژه ها را نداشتند، تا بدانند سیمرغ = سیَ مرغ(تالشی) = مرغی که می سوزد، همان عنقاء عربی و ققنوس مُعَرَّب شده است. اینک امکان وا کردن گره این واژه را فقط محقق تات و یا تالش دارد؛ زیرا بُندار ها یعنی مصادر آن را در اختیار خود دارد. به همین دلیل واژه هایی مثل سیمرغ، سیستان = سیستَ استان = استان سوخته و بیابانی و ... که در دو بُندار «سیِن« و «سیستِن» = سوختن، ریشه دارند را فقط محقق تات و یا تالش توان شکافتن دارد.

اَعنَق که مونث آن عَنقا است، نام عربی آن پرنده می باشد، که به زن زیبای دراز گردن نیز گفته می شود؛ که در این حال صفت است. ولی وقتی به پرنده ی سیمرغ یا ققنوس، عَنقاء گفته می شود، آن وقت اسم است. اما هیچ یک از این اسامی به آتش گرفتن سیمرغ مربوط نیست. ولی در سیمرغ  یا سییِن مورو(پهلوی) و ژار پتیتسا( زبان های سلاویان شرق، به معنی پرنده ی آتش، یا پرنده ای که می سوزد است، که مستقیم اشاره دارد به سوختن آن)


«ققنس [ ق َ ن ُ ] (معرب، مرغی است به غایت خوشرنگ و خوش آواز. گویند منقار او سیصدوشصت سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آنها چندی را گرفته طعمه ٔ خود سازد. گویند هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید. و او را جفت نمیباشد، و موسیقی را از آواز او دریافته اند. (برهان ).

سیمرغ - اسم، پهلوی(سییِن مُورو)، عنقاء، مرغی افسانه ای که گویند بسیار بزرگ بوده و در کوه قاف آشیان داشته، سیرنگ هم گفته شده.
فرهنگ عمید ص 774

عَنقاء - اسم، صفت؛ مونث اَعنَق، زن دراز کردن و نیز به معنی سختی و بلا. و هم به معنی سیمرغ که مرغی است افسانه ای. عَنقاءِ مُغرِب، سیمرغ.

فرهنگ عمید ص 876
  پس سیمرغ اسم ایرانی ققنس = ققنوس یا عنقا یا کُندُر یا ژار پتیتسا، است. نام سیمرغ مانند ژار پتیتسا،ی سلاویان ها، از اصیل ترین نوع نامگذاری آن پرنده ی افسانه ای است زیرا بطور مستقیم به سوختن آن اشاره دارد.

* به نظر من «فنگ هوانگ» یعنی سیمرغ به زبان چینی که مترجمین ایرانی آن را پرنده ی سرخ معنی کرده اند، این سرخ می تواند هم معنی با همان سرخ کردن = ژاریت سلاویان ها باشد. زیرا در هیچ منبع ای نیامده که سیمرغ سرخ رنگ است. بلکه همه جا سیمرغ را پرنده ای رنگ وارنگ معرفی کرده اند. ژار پتیتسا،ی سلاویان ها را هم اگر با بی دقتی معنی کنیم به جای پرنده ی آتش می توانیم بگوییم پرنده ی سرخ؛ زیرا بُندار «ژاریت»، یعنی سرخ کردن. و این کلمه ی «سرخ» می تواند مترجم بی دقت را گمراه سازد.
 ما ایرانیان فقط  درست کردن غذا با روغن را سرخ کردن می نامیم، ولی سلاویان ها هر چیز که روی آتش می پزد، حتی برای پختن کباب سرخ کردن = ژاریت، را بکار می برند.
البته بطور استثنایی شاید در فرهنگ چینی رنگ این پرنده ی افسانه ای سرخ باشد، ولی همانطور که بیان داشتم می تواند سرخ به معنی «ژاریت» = سرخ کردن، نیز باشد که بد فهمیده شده. چنانکه در فرهنگ سلاویان ها، ژار پتیتسا، یعنی پرنده ی گرما، آتش، پرنده ای که می سوزد. در ضمن گرفتن واژگانی از دیگران اشکال ندارد و گاه لازم و مفید است. چنانکه سلاویان ها به سیمرغ فنیکس هم می گویند که همان فونیکس انگلیسی است. ولی آنها ژارپتیتسا،ی خود را نیز نیک می شناسند.
اشکال کار ما این است که وقتی از بیگانه می گیریم، مال خود را دیگر نه فقط نمی شناسیم، بلکه همان از بیگانه گرفته را برای خود مصادره می کنیم - مثل قیصر که دِگر شده ی واژه ی «کی سر» خود ما است. یا ققنوس که یونانی معرب شده است. یا بلوت ایرانی که عربِ قاعده شناس با ویژگی زبان خود آن را چون بلوط تلفظ می کند، پس بلوط هم می نویسد؛ ولی ایرانی تلفظ عرب در باب واژه ی خود را کیلویی می پذیرد! بلوط می نویسد و بلوت می خواند. اینها اتفاقاتی جزیی نیست، در خطه ی دانش آکادمیک زبان اینها فاجعه به حساب می آید - که در نتیجه حالا در خیلی از وبلاگ ها و سایت های ایرانیان نوشته شده: نام این پرنده ی افسانه ای در فارسی ققنوس است!

کی گفته؟ چرا؟ به کدامین دلیل؟

مگر "دانشمند" تو صد و شصت و بلوط می نویسد و سد و شست و بلوت می خوانَد، دلیلی برایش می آوَرَد که وبلاگ نویس بیاوَرَد؟

این است اشکال ما که دیگر آنطور که باید فرهنگ و زبان خود را نمی شناسیم. و چون نمی شناسیم، مانند ره روی ناشی به هر دامچاله در افتیم و گاه چنان با سر افتیم که مپرس.

به امید روشن شدن، که فرق فراوان دارد با تحصیل کردن!


مطالب مشابه :


شعر طنز در مورد-1- مادر ودختر ترشیده اش- 2- ازدواج مجدد

شعر طنز درباره مادر شعر در مورد (سیمرغ) را به دوستداران این مرز و بوم بیشتر بشناسانم




سیمرغ، هُما، عَنقاء، ققنوس، ژارپتیتسا، فونیکس، کُندُر، فنگ هوانگ* و ...

در مورد «ققنوس» و «سیمرغ» سوال کرده فارسی زبان دیگر اول ساکن های شعر اگین خوش موسیقی زبان




روشهای یاددهی -یادگیری

سیمرغ ادبیات در انتخاب متن مورد تدريس بايد در نظر داشت كه هاي موجود در نثر و شعر باشد




معرفی کنم ؟ بگم ؟

حتی بی سواد ترین ادم هم در مورد اون به صورت شعر هست و نثرش هم موجوده در مورد سیمرغ که




به بهانه ی سالروز تولد دکتر شفیعی کدکنی

سیمرغ صفحه اصلی | وی در کتاب زبان شعر در نثر صوفیه برخی دیدگاه های وی در این کتاب مورد




تحلیل شعر باغ بی برگی

سیمرغ. آموزش و شهرت زمستان كم‌تر مورد توجه قرار‌گرفته در شعر «باغ من» اخوان پاييز




برچسب :