شعری درباره مهربانی خدا

 

شعری زیبا در مورد خدا

re857 شعري زيبا در مورد خدا

پیش از اینها فکر می کردم که خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برف کوچمی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

رعدو برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او مهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

بیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوست جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خداست

ff12 شعري زيبا در مورد خدا

هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذایش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند

 

با همین قصه، دلم مشغول بود
خواب هایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعرهایم، بی صدا
در طنین خنده ای خشم خدا

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

ff12 شعري زيبا در مورد خدا

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نماز ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

گفت: آری، خانه ای او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مادر مهربان است

دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچکس با دشمن خود، قهر نیست
قهر او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی، از من به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خواب و خیال بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

ff12 شعري زيبا در مورد خدا

می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا
سفره ی دل را برایش باز کنم
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل باران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می کردم خدا…


منبع : خاطره


مطالب مشابه :


شعری زیبا درباره سفر با پای پیاده تا کربلا،سرزمین عشق ...

فاتحان خیبر - شعری زیبا درباره سفر با پای پیاده تا کربلا،سرزمین عشق - ما همه سرباز توایم




شعری زیبا در مورد دانشگاه

سفر به رویای جوانی - شعری زیبا در مورد دانشگاه - شعری زیبا در مورد درباره وبلاگ. به




شعر یغما گلرویی درباره استاد سیاوش قمیشی

در این بست شعری از یغما گلرویی که درباره سفر سیاوش قمیشی از لس آنجلس هست رو واستون گذاشتم .




شعری درباره استاد

شعری درباره بشر امروزي از نظر علمي و فکري پا به جايي نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و




شعری درباره فصل بهار از لیلا کردبچه

شعری درباره فصل بهار از لیلا کردبچه : این شعر را همین حالا همه ساله حج نمودن، سفر حجاز




شعری درباره ی عقاب

درباره ی عقاب ها - شعری درباره ی عقاب - عقاب بارها آمده شادان ز سفر




شعری درباره ی وصف خدا از قیصر امیر پور

به خدا نگویید که مشکل بزرگی دارم - شعری درباره ی وصف خدا از قیصر امیر پور - به مشکل بگویید




شعری زیبا از جامی

مطالب جالب - شعری زیبا از جامی بی خبر از پدرش کرد سفر رنج بسیار کشید و پس از




شعری درباره مهربانی خدا

آلنی - سانال - شعری درباره مهربانی خدا راه افتادم به قصد یک سفر. در میان راه، در یک




برچسب :