اشعار اربعین

 
اشعار اربعین حسینی(ع) - مهدی صفی یاری
 
صدای خواهری می آید انگار
غریب مضطری می آید انگار
به جای مادری می آید انگار
حسین دیگری می آید انگار
 
به روی ناقه سوز و آه دارد
به سر سربند ثارالله دارد
 
نگو خواهر بگو یک دل شکسته
غرور در چهل منزل شکسته
دلش را فتنه باطل شکسته
سرش را چوبه محمل شکسته
 
خدایی گریه هایش گریه دارد
حسین سر جدایش گریه دارد
 
غمی دیرینه در احوال دارد
چهل روزه غم چل سال دارد
به دست شامیان خلخال دارد
شهیدی تشنه در گودال دارد
 
خدا صبرش دهد این روضه ها را
نبیندکاش دیگر کربلا را
 
همین جا حال و احوالش عوض شد
همین جا حال اطفالش عوض شد
همینجا  معجر و شالش عوض شد
همین جا ذبح ، اعمالش عوض شد
 
حسینش را همین جا سر بریدند
قتیل اش را همین جا پر بریدند
 
همین جا دخترش را می کشیدند
شبیه مادرش را می کشیدند
نه تنها معجرش را می کشیدند
همه موی سرش را می کشیدند
 
همین جا در بغل بگرفت او را
همین جا بوسه زد زیر گلو را
 
همین جا زیر و رو شد پیکر او
همین جا بوسه می زد بر سر او
همین جا بود آمد مادر او
همین جا سینه می زد دختر او
 
همین جا حرف حرف ملک ری بود
همین جا آفتابش روی نی بود
 
حسین جان خواهرت از شام آمد
ز شهر کوفه ی بد نام آمد
سرت بشکست و هی دشنام آمد
خودم دیدم که سنگ از بام آمد
 
به دست بسته تا شامات رفتم
دم دروازه ساعات رفتم
 
اگر چه خواهری نستوه هستم
اگر با دشمن ات چون کوه هستم
اگر بر کشتی ات چون نوح هستم
بجان مادرم مجروح هستم
 
خریدم غصه های بچه ها را
تمام ماتم کرب و بلا را
 
..... امانتدار بودم سعی کردم
برایت یار بودم سعی کردم
به شب بیدار بودم سعی کردم
گل ایثار بودم سعی کردم
 
تن اش با تازیانه سوخت آقا
دلم بر نازدانه سوخت آقا
 
مهدی صفی یاری
 
**********************
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - وحید محمدی
 
بگذار از آن شهر ریا دیگر نگویم
از قصّه ی شام بلا دیگر نگویم
 
من را نگاه بی حیای کوفیان کشت
زخم زبان شام را دیگر نگویم
 
آقا همین بس که تو را از من گرفتند
از کوفه و سنگ جفا دیگر نگویم
 
می دانی ای آرام جانم ای حسینم
پس از سر و تشت طلا دیگر نگویم
 
طاقت نداری تا بگویم ای برادر
آتش به جان خیمه ها . . . دیگر نگویم
 
داغ سه ساله پشت زینب را شکسته
این داغ سنگین بود و ما . . . دیگر نگویم
 
من بودم و یک دشت باغ لاله امّا
با داغ خود کشتی مرا دیگر نگویم
 
یک کربلا بس بود تا زینب بمیرد
از کربلا تا کربلا دیگر نگویم
 
وحید محمدی
 
*******************
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - یوسف رحیمی
 
شکر خدا دوباره رسیدم کنار تو
حتّی شبی بدون تو خوابم نبرده است
باور نمی کنم که تو رفتی و بعد تو
یک اربعین گذشته و زینب نمرده است
**
وقت وداع، دست تو داده توان به من
ور نه که با تو زینبت از دست رفته بود
با آخرین نگاه غریبانه ی تو و
زخم کبودیِ لبت از دست رفته بود
**
دیگر ببین که آینه ای زخم خورده ام
از سنگهای کینه و از موج اشک و آه
یک اربعین گذشته و حالا رسیده ام
تا جان دهم کنار تو در بین قتلگاه
**
هر جا که شد در آن شبِ شومِ پیاله ها
همراه چشم های ترت آتشم زدند
گاهی به روی نیزه و گاهی در آن تنور
یک اربعین به پای سرت آتشم زدند
**
آخر چگونه گریه نریزم به پای تو
وقتی غریبی و کفنت کهنه بوریاست
یک اربعین گذشت و سر اطهرت هنوز
خورشید سرخ و شعله ور روی نیزه هاست
**
حق داشت دخترت که برای تو دق کند
دیگر بیا و تازه نکن داغ لاله را
جا مانده پاره ی تنت آخر، بیا مگیر
از زینبت دوباره سراغ سه ساله را
**
شکر خدا دوباره من و خاک کربلا
حالا رسیده ام که بمیرم کنار تو
هر چند در مسیر سفر کشته بارها
همراه با سر تو، مرا نیزه دار تو
**
هستی هنوز مایه ی دلتنگی حرم
هستی هنوز بر سر نی سایه ی سرم
وقتش شده که خیمه ی ماتم به پا کنم
با رشته های چادر خاکیِ مادرم
 
یوسف رحیمی
 
 
*******************

 
اشعار اربعین حسینی(ع) - حسن لطفی
 
عاقبت آمدم پس از عمری
به مزارت نه بر مزار خودم
آمدم های های گریه کنم
به دل خون و داغدار خودم
**
چند وقتی ست بغض سنگینی
به گلویم نشسته، میبینی؟
کار خود را فراق با من کرد
کمرم را شکسته میبینی؟
**
شانه های ضعیف طفلانت
خواهرت را کشان کشان آورد
هرکه اینجا رسیده سوغاتی
سر و رویی پر از نشان آورد
**
شرح این راه را یتیمانت
با زبان اشاره می گویند
با لبی زخم خورده، چاک و کبود
با تنی پاره پاره می گویند
**
شام با من چه کرده، میبینی؟
روی پیشانی ام پر از چین است
بعد از این ضجه ای نمیشنوم
گوشم از تازیانه سنگین است
**
با اشاره رباب می گوید
هیچ داغی شبیه این غم نیست
بین گهواره نه ببین زینب
کودکم بین قبر خود هم نیست
**
از سرت بی خبر نبودم که
هر شبی دست این و آن دیدم
با کمی لخت خون عقیقت را
من به انگشت ساربان دیدم
**
بود بر گیسوان تو جای
پنجه ی چندتا زنا زاده
زود فهمیدم از محاسن تو
که سرت در تنور افتاده
**
کاش میشد که بوریا بودم
تا نگه دارمت همیشه تو را
کاش میشد که بوسه ای بزنم
باز حلقوم ریش ریش تو را
**
اربعینی گذشته اما باز
نیزه هاشان هنوز در خاک است
لخته خون های خشک بر تیر است
تیغ های شکسته بر خاک است
**
یاد عصری که دیدمت اینجا
بعد غارت عجیب میخندند
حرف سوغات بود و با عجله
از تنت تکه تکه می کندند
**
پای من جان نداشت تا آیند
بی اثر بود هرچه کوشیدم
از سر شیب تند گودالت
تا کنار تن تو غلطیدم
**
سر عمامه و عبایت نه
بود دعوا برای پیرهنت
دست هایم برید وقتی که
تیغ ها را کشیدم از بدنت
 
حسن لطفی
 
*********************
 
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - حسن لطفی
 
شکسته بال ترینم، کبود می آیم
من از محله ی قوم یهود می آیم
 
از آن دیار که من را به هم نشان دادند
به دست های یتیمت دو تکه نان دادند
 
از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
 
کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد
 
از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد
 
از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
 
به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند
 
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
 
از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد
 
حسن لطفی
 
********************
 
اشعار اربعین حسینی(ع)
 
دست و پایم کبود و چشمم تار
سینه ام بی قرار و رویم سرخ
ای گلو پاره ی بدون کفن
مثل خون لبت گلویم سرخ
**
ای شهید خدا و شاهدمن
از کجا قصه ی سفر گویم
از عروجت یه نیزه ی دشمن
یا ز سجاد محتضر گویم
**
رفتی و رفت حرمت زینب
خیمه بود و فراق و شعله و دود
این قدر گویمت که بعد از تو
روی سالم میان خیمه نبود
**
زینبت بود و لشگر نامرد
زینبت بود و کودکان و فراق
زینبت بود و نعش عریانت
زینبت بود و بوسه ی شلاق
**
عمه بودن دو دست من را بست
تا بمانم کنار طفلانت
ورنه جان می سپردم از غصه
در کنار تن پریشانت
**
عزم آن داشتم برادر جان
جان سپارم به گوشه ی گودال
چه بگویم ز غارت خیمه
کندن گوشواره و خلخال
**
زینبت بود و کوفه ی کافر
زینبت بود و ذکر یازهرا
نعره ی اسکتو زدم دیدی
با همان لحن و لهجه ی مولا
**
زینب و کوفیان حیدر کش
باورت میشود برادر جان
همره کاروان آل علی
خواهرت رفت گوشه ی زندان
**
دارم از ماجرای خود با این
بغض تلخ گلو میگویم
جان به لب آمده اگر دارم
از شب شام شوم میگویم
**
بر سر ما ز بام میبارید
سنگ و خاکستر و نگاه حرام
بر لب هیچ کس نمیدیدم
السلام علیک جز دشنام
**
از نگاه جسور نامردان
همه ی اهل بیت تو مُردند
نیزه های سر شهیدان را
وسط محمل زنان بردند
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
 
*******************
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - مهدی صفی یاری
 
آمدم از سفر و جز غمم احوال نبود
این چهل روز کم از غصه ی چل سال نبود
 
با سرت بودم و فکر بدن ات می کُشتم
کاش آنروز نمی دیدم و پامال نبود
 
دم دروازه ی ساعات عجب بزمی بود
کاشکی دور و برم اینهمه جنجال نبود
 
پیر شد زینبت از بس به سرت سنگ زدند
ورنه این خواهرت آنقدر کهنسال نبود
 
چوب را زد به لبت یاد لبت افتادم
هیچ کس فکر من و گریه اطفال نبود
 
خیره شد سمت سکینه ، نفس ام بند آمد
این یکی فکر بدی داشت....نه خلخال نبود..
 
خسته ات می کنم اما ز سفر برگشتم
چه بگویم خبر از  زینب و اجلال نبود
 
جای شکر است که برگشتم و دیدم امروز
بدن کوفته ات گوشه گودال نبود
 
مهدی صفی یاری
 
********************

 
اشعار اربعین حسینی(ع) - وحید قاسمی
 
خاطرات تلخ
 
بالم شكسته، از پرم چيزي نگويم
از كوچ پر درد سرم چيزي نگويم
   
طوفان سختي باغ مان را زیر و رو كرد
از لاله هاي پرپرم چيزي نگويم
 
حق مي دهم نشناسي ام؛ اما برادر
از آنچه آمد بر سرم، چيزي نگويم
 
وقت وداع ِ آخرت، عالم به هم ريخت
از شيون اهل حرم چيزي نگويم
 
آتش گرفتن گرچه رسم و سنت ماست
از دامن شعله ورم چيزي نگويم
 
بگذار سر بسته بماند روضه هايم
از ماجراي معجرم چيزي نگويم
 
كم سو تر از چشمان من، چشمان زهراست
از گريه هاي مادرم چيزي نگويم
 
آن صحنه هاي سهمگين يادم نرفته
افتادنت از روي زين يادم نرفته
 
از نعل اسب و بوريا چيزي نگويم
از آن غروب پر بلا چيزي نگويم
 
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخالها چيزي نگويم
 
گفتم به تو انگشترت را در بياور
از ساربان بي حيا چيزي نگويم
 
در كوچه هاي كوفه ناموست زمين خورد
اصلاً شبيه مجتبي؛ چيزي نگويم
 
شهر علي نشناخت بانوي خودش را
از جامه هاي نخ نما چيزي نگويم
 
شاگردهايم سنگ بارانم نمودند
از چهره هاي آشنا چيزي نگويم
 
بي آبروها ! چادرم را پس ندادند
از اين به بعد روضه را... چيزي نگويم
 
اي خيزران خورده ، لبم بي حس تر از توست
از خاك برخيز و بگو كه اين سر از توست ؟
 
از خاطراتم همسفر چيزي نگويم
حتي كمي هم مختصر چيزي نگويم
 
منزل به منزل، محملم در تيررس بود
از سنگهاي خيره سر چيزي نگويم
 
حتماً خبر داري مرا بازار بردند
آن هم مني كه… !؟ بيشتر چيزي نگويم
 
از درد پهلو لحظه اي خوابم نمي برد
از گريه هايم تا سحر چيزي نگويم
 
من در مدينه طشت ديدم، سر نديدم !
از كاخ شام و طشت زر چيزي نگويم
 
طفلي سكينه داشت جان مي داد از ترس
دق مي كنم اين بار اگر چيزي نگويم
 
ديدم كه ملعون تر از آن شامي ، يزيد است
از جمله ي - باشد ببر- چيزي نگويم
 
شرمنده ام كه درد و دل كردم برادر
بي تو چگونه خانه برگردم برادر
 
وحید قاسمی
 
******************
 
اشعار اربعین حسینی(ع)
 
كاش بعد از شما نمی‌ماندم
بعد تو كشته می‌شدم ای كاش
كاش می‌مردم و نمی‌دیدم
طعنه‌های اراذل و اوباش
**
با خودت گفته‌ای اگر بروی
چه كسی می‌رسد به فریادم؟
محرمی هست دست من گیرد
اگر از روی ناقه افتادم؟
**
بعد عباس، تازه فهمیدم
نیزه‌داران چقدر نامردند
ابتدائاً به سمت خیمه‌ی ما
ده نفر گرگ حمله آوردند
**
اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
 
**********************
 
اشعار مدح حضرت زینب(س) - محمود ژولیده
 
تازه فهمیدم دلم از خاک پای زینب است
اشکهای دیده ام از اشکهای زینب است
 
تازه فهمیدم دلم عصیان نمی گیرد چرا
این دل شوریده ام مست ولای زینب است
 
تازه فهمیدم که چشمانم چرا بی اشک نیست
از ازل آب و گلم غرق نوای زینب است
 
تازه فهمیدم که فریادم ز امداد کجاست
نعره های جانم از جنس صدای زینب است
 
«انتمُ المنصور» می دانید ای عشّاق کیست؟
این شما هستید، یاریتان برای زینب است
 
نسل عاشورا به صُلب کیست؟ در صلب شماست
ضامن نسل شما سوز دعای زینب است
 
ای برادرهای پیغمبر به دلهاتان سلام
سینه ی گرم شما مهد عزای زینب است
 
صورت زخم شما همچون اسیران بلاست
تا ابد عالم پر از درد و بلای زینب است
 
خیمه ی پر شورتان از خیمه های کربلاست
پرچم سرخ شما زیر لوای زینب است
 
با تمام معرفت می گویم اینک یا حسین
عاقبت این جان ناقابل فدای زینب است
 
کرده دلهای شما را فاطمه امیدوار
هر که خواهد کربلا حاجت روای زینب است
 
محمود ژولیده
 
 
********************
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - صابر خراسانی
 
بی تو قفس با آسمان فرقی ندارد
بود و نبود این جهان فرقی ندارد
وقتی نباشی این و آن فرقی ندارد
دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد
 
دیگرچه فرقی می کند قحطی آب است
دریا بدون تو برای من سراب است
 
تو قول دادی آشنای هم بمانیم
شانه به شانه پا به پای هم بمانیم
تا دست دردست عـصای هم بمانیم
تا آخرین لحظه برای هم بمانیم
 
از روی تل دیدم سوی گودال  رفتی
اینقدر دست و پا زدی از حال رفتی
 
خواهـر بمیرد که دگر یاری نداری
تنها شدی و هیچ غمخواری نداری
دور و برت حتی عزاداری نداری
خواهر اسارت میرود کاری نداری
 
جان برادر صبر هم اندازه دارد
زینب برای چند غم اندازه دارد
 
انگار خاک کربـلا آتش گرفته
موی تمام بـچه ها آتش گرفته
از تشنگی  لبهای ما آتش گرفته
پیراهنت دیگرچرا آتش گرفته
 
پاشو ابولفظلم ببـین خواهر غریب است
ذکر مدام زینبت ام یجیب اســت
 
دیدم به دست ساربان انگشترت رفـت
دیدم که دستی سمت گوش دخترت رفت
دیدم به روی نیزه حتی حنجرت رفت
یک نیزه پشت خیمه پیش اصغرت رفت
 
با نیزه دنبال سر ششماهه رفتند
آری سراغ اصغر شـشماهـه رفتند
 
خیمه به  غارت می رود وقتی نباشی
زینب اسارت می رود وقتی نباشی
بزم جسارت می رود وقتی نباشی
دار و ندارت می رود وقتی نباشی
 
ما را میان سلسله بردند کوفه
همراه شمر و حرمله بردند کوفه
 
انگار سـنگ محکمی بر استکان خورد
وقتی که بر لبهات چوب خیزران خورد
 
صابر خراسانی
 
**********************
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - مهدی نظری
 
زینب از سوی شام برگشته
یا به بیت الحرام برگشته
پی عرض سلام برگشته
وه چه با احترام برگشته
 
آمده بوسه برحجر بزند
آمده برحسین سر بزند
 
رفت و خصم پلید را لرزاند
ناله هایش حدید را لرزاند
آنکه خنجر کشید را لرزاند
رفت و کاخ یزید را لرزاند
 
خطبه ای خواند و لشگر افتادند
یاد شمشیر حیدر افتادند
 
عجبی نیست،دختر زهراست
عجبی نیست،اسوه اش مولاست
عجبی نیست خطبه اش غراست
این فقط کار زینب کبراست
 
زهره ها را به خطبه آب کند
یک تنه شام را خراب کند
 
آفرین بر توان و غیرت او
آفرین خدا به همت او
در چهل منزل اسارت او
ذره ای کم نشد ز عصمت او
 
برسرشانه اش علم آورد
پیش زینب یزید کم آورد
 
آمد و باز دیده اش تر شد
دل او تنگ روی دلبرشد
درچهل روز مثل مادر شد
زائرمرقد برادر شد
 
سوی این خاک تشنه آمد و گفت:
بوسه برخاک کربلازد و گفت:
 
السلام ای عزیز عطشانم
السلام ای امیر و سلطانم
السلام ای تمام ایمانم
السلام علیک حسین جانم
 
زینب آمد برادرم برخیز
عشق من جان مادرم برخیز
 
درهمین جا رخم چو زهرا شد
هرچه غم بود در دلم جا شد
علی اکبر ارباَ اربا شد
بعد از آن قد و قامتت تاشد
 
حسن ازداغ مادت افتاد
تن تو پیش اکبرت افتاد
 
درهمین جا نظاره می کردند
دشمنان فکر چاره می کردند
رو به هم استخاره می کردند
مشک را پاره پاره می کردند
 
چهره گرگها که واضح شد
تن عباس زیر پا له شد
 
ظلم هارا که بیشتر کردند
قاسمت را که بی سپر کردند
اسبها از تنش گذر کردند
تا قدش را بلند تر کردند
 
مثل گل روی خاک پرپر شد
سینه او شبیه مادر شد
 
در همین جا تو بودی و خنجر
یک تن و تیغ سی هزار نفر
ته گودال بودی و مادر
دید در ازدحام یک لشگر
 
ناگهان سنگ خورد و شیشه شکست
شمر برروی سینه تو نشست
 
پنجه تا زد کشید مویت را
تو گر فتی به خون وضویت را
خنجرش زخم کرد رویت را
خواست با تیغ خود گلویت را...
 
آن طرف مادرت زمین افتاد
این طرف دخترت زمین افتاد
 
در همین جا تنت زهم واشد
شمر از روی سینه ات پاشد
تازه دور تن تو بلوا شد
سرپیراهن تو دعواشد
 
از سرت تا که خُود را بردند
هر چه بود و نبود را بردند
 
یاس و نیلوفر و صنوبر سوخت
گوشه خیمه چند دختر سوخت
شعله افتاد وچند معجر سوخت
مثل آن لحظه ای که مادر سوخت
 
جای پنجه به گونه ها افتاد
زجر برجان بچه ها افتاد
 
حیف این لاله ها که چیده شدند
همه از ساقه ها بریده شدند
روی این خاکها کشیده شدند
پیش هم روی نیزه چیده شدند
 
بسکه این کوفیان شرور و بدند
سرشش ماهه را به نیزه زدند
 
مانده بودم رباب را چه کنم
سینه های کباب را چه کنم
در حرم قحط آب را چه کنم
خیمه های خراب را چه کنم
 
دل زارم پر از تلاطم شد
دخترت نیمه های شب گم شد
 
قد من را ببخش تا مانده
بارها زیر دست و پا مانده
تو نگو دخترم کجا مانده
دخترت در خرابه جامانده
 
بوسه از توگرفت و پرپر شد
مثل آن روزهای مادر شد
 
روی دستم طناب را دیدم
وای...کشف حجاب را دیدم
بی تو شام خراب رادیدم
وای...بزم شراب رادیدم
 
پیش چشمم سرت تکان می خورد
چون لبت چوب خیزران می خورد
 
حال با اشک جاری آمده ام
حال با بیقراری آمده ام
با دو صد زخم کاری آمده ام
حال باشرمساری آمده ام
 
مادرش بیقرار و سرگشته ست
قبر اصغر کجای این دشت است
 
نظری کن به اینهمه دردم
قافله را که خسته آوردم
تک و تنها بگو چه می کردم
من چگونه مدینه برگردم
 
چه جوابی به بستگان بدهم
بهتر آن است اینکه جان بدهم
 
مهدی نظری
 
*******************
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - علی اکبر لطیفیان
 
هجران بهانه اي ست براي وصال ها
بهتر شده ست از بركات تو حال ها
از ياد رفته است جراحات بال ها
با عمه راحت است تمام خيال ها
 
عمه نگو كه فاطمه ي كربلا بگو
عمه نگو حسين بگو مرتضي بگو
 
بابا سلام عمه رسيده بلند شو
از احترام قدِّ خميده بلند شو
با گردن بريده بريده بلند شو
 
عمه اگر شكسته شده قد كمان شده
چون ميهمان مجلس نامحرمان شده
 
دائم پيِ گذشتن ِ از جان خويش بود
مأمور حفظ جان امامان خويش بود
زينب وليك حيدر ميدان خويش بود
گرم طواف قاري قرآن خويش بود
 
صد كربلا پس از تو بلا ديده ايم ما
صد فاجعه به شام بلا ديده ايم ما
 
با آه خويش كرب و بلا را مهار كرد
خيلي براي پرچم اسلام كار كرد
ما را خودش به ناقه ي عريان سوار كرد
بايد به عمه هر دو جهان افتخار كرد
 
عمه چه عمه اي همه مديون عمه ايم
ما زنده ايم اگر همه ممنون عمه ايم
 
سخت است فقط بال زدن پر نداشتن
خواهر شدن به شرط برادر نداشتن
حيدر شدن به قيمت لشگر نداشتن
 
كوفه براي او تب و تابي درست كرد
با آستين پاره حجابي درست كرد
 
يادم نميرود كه به هنگام رفتنت
كردي نوازشم پدرانه به دامنت
آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت
هِي بوسه ميزدم به لب و دور گردنت
 
رفتي و بعد خسته و بي حال ديدمت
رفتي و بعد از آن تهِ گودال ديدمت
 
بر سينه ات نشست و شكست استخوان تو
با قتل ِ صبر كشته شدي و به جان تو
سوگند به اينكه خواهر قامت كمان تو
 
زد ناله با نواي حزين اي برادرم
صورت به خاك دادي و اي خاك بر سرم
 
وقتي كه نيزه در گلويت كرد واي واي
با پاي خويش پشت و رويت كرد واي واي
با خاك گرم رو به رويت كرد واي واي
از پشت پنجه بين مويت كرد واي واي
 
آن لحظه اي كه دور و بر ِ تو سپاه بود
چشمت درست رو به روي خيمه گاه بود
 
خيلي دلت شكست علي اكبرت كه رفت
خيلي دلم شكست علي اصغرت كه رفت
نزديك بود عمه بميرد سرت كه رفت
انگشت تو بريده شد انگشترت كه رفت
 
با سنگ و نيزه بين تو و خيمه سد شدند
ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند
 
 اي واي از اسير شدن كو به كو شدن
از خجلت و غريب شدن سرخ رو شدن
با مردم محله چنين رو به رو شدن
اين است آخر عاقبت بي عمو شدن
 
دلواپسي ِ دختر زهرا ز حد گذشت
خيلي به عمه ام سر بازار بد گذشت
 
پس داده اند پيرهن پاره پاره را
رخت مرا لباس تو را گاهواره را
آورده است عمه سر شيرخواره را
گوشش نكرده است كسي گوشواره را
 
ما از غم فراق گرفتار تر شديم
وقتي رقيه رفت عزادار تر شديم
 
علي اكبر لطيفيان
 
 
**********************

 
اشعار اربعین حسینی(ع)
 
هر طور بود آمدم اینجا گمان نبود
اصلا امید آمدن کاروان نبود
 
من زینبم نه زینب وقت وداعمان
زینب به زیر جامه اش این داستان نبود
 
من زینبم نه زینب تا عصر یازده
موی سپید و این همه قد کمان نبود
 
آسان نبود رفتن ما تا به کوفه، شام
گاهی میان قافله یک لقمه نان نبود
 
آسان نبود رفتن ما با حرامیان
پرده نداشت محمل ما، شأنمان نبود
 
آسان نبود آمدن ما از این مسیر
غیر سرت به روی سرم سایبان نبود
 
این قافله که خانم قامت کمان نداشت
دارای دختری شده لکنت زبان نبود
 
تعداد ما کم است نپرس از دلیل آن
با نازدانه ات احدی مهربان نبود
 
رفتی و بردی اصغر و حتی برای من
نگذاشتی رقیه خود را برای من
 
با اشک چشم غسل زیارت کنم حسین
وقتش رسیده جان برود از تنم حسین
 
حالا که باز هست دو دستم چه فایده
دستی نمانده سینه برایت زنم حسین
 
دیگر رسالتم که به پایان رسیده است
بگذار کربلا بشود مدفنم حسین
 
هر چه به من گذشت فدای سرت حسین
معجر که هست روی سر خواهرت حسین
 
بعد از تو گاه قافله سالار بوده ام
گاهی سپر، طبیب، پرستار بوده ام
 
هر جا برای حفظ امام زمانه ام
زهرا میان کوچه و بازار بوده ام
 
بی معجزه بدون عصا با قد خمم
موسی میان مجلس اغیار بوده ام
 
چشم یزید کور شد از خطبه های من
من ذوالفقار حیدر کرار بوده ام
 
من پس گرفته ام علم ساقی تو را
تا ساقی ات بداند علمدار بوده ام
 
از من مپرس مگو خواهرم کجاست
آن بلبل سه ساله من دخترم کجاست
 
یادت که هست آنچه سر پیکرت شد و
چوب و عصا و نیزه فرو در تنت شد و
 
از پشت سر گرفت به بالا سر تو را
آنچه به پیش من خواهرت شد و
 
می آمدند دست پُر از قتلگاه و بعد
در زیر سم اسب لگد پیکرت شد و
 
رفتم به کوفه و شام به همراه یک نفر
یک ساربان که صاحب انگشترت شد و
 
گاهی فراز نیزه و دروازه مرقدت
گاهی میان طشت نزول سرت شد و
 
آرام گفته ام که ابالفضل نشنود
حرف از کنیز بردن یک دخترک شد و
 
 
 
********************
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - محمد حسین رحیمیان
 
سیاه و سفید
 
آمده سرشکسته ی محنت
آمده اشک ریز بت شکنت
 
السلام ای مرمل بدماء
چه خبر از هزار زخم تنت
 
از دو تا لاله های من چه خبر
چه خبر از سپاه بی کفنت
 
حال شش ماهه حرم خوب است ؟
چه خبر از دو حیدر حسنت ؟
 
خیز و بنگر به حال و اوضاع
اولین کاروان سینه زنت
 
علم ما شکسته گهواره
پرچم ماست کهنه پیرهنت
 
جمع ما روضه خوان نمی خواهد
نوحه ماست نام دل شکنت
 
تن هشتاد و چند عزادارت
وضع بهتر ندارد از بدنت
 
خیز و بنگ به موسفیدانت
بر سپاه کبود و گریانت
 
یاس بودم که پرپرت شده ام
قد کمانی حنجرت شده ام
 
قتلگاهت عجب حرایی شد
وحی آمد پیمبرت شده ام
 
اقراء اقراء رسید و حس کردم
آخرین تیر لشکرت شده ام
 
پیکر و موی من سیاه و سفید
چه قدر شکل مادرت شده ام
 
یار بی سر ،سرت سلامت باد
من عزادار دخترت شده ام
 
چشم هایم نشد شبی بسته
بس که دلواپس سرت شده ام
 
بانی اشک خون صبح و شب
طالب خون حنجرت شده ام
 
در میان محله های یهود
حیدر جنگ خیبرت شده ام
 
آب رفتم کمان شدم اما
پس گرفتم سرت ز خو لی ها
 
آسمان سر به زیر شد ای وای
خواهر تو اسیر شد ای وای
 
قسمت پاره های پیکر تو
تکه های حصیر شد ای وای
 
نگران رباب هستم من
در چهل شب چه پیر شد ای وای
 
رفت عباس و هر کس و ناکس
سر طفل تو شیر شد ای وای
 
شکم خالی سه ساله تو
لگدی خورد و سیر شد ای وای
 
حوریت در خرابه ملعبه ی
عقده ها از غدیر شد ای وای
 
سهم طفلان وحی خیرات و
لقمه های پنیر شد ای وای
 
اشک هامان بساط تفریح
مردمانی حقیر شد ای وای
 
رفتی و شعله گشت یاور من
معجرم را ببین برادر من
 
محمد حسین رحیمیان
 
**********************
 
اشعار اربعین - مجید تال
 
از سر ِناقه ی غم شیشه ي صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
 
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
 
بیت بیتِ دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
 
گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزیست که محو لب مجروح توام
 
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
 
این رباب است که این گونه دلش ویران است
در پی قبر علی اصغر خود حیران است
 
گر چه من در اثر حادثه کم می بینم
ولی انگار دراین دشت علم می بینم
 
دارد انگار علمدار تو برمی گردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد
 
خوب می شد اگر او چند قدم می آمد
خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد
 
تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین
 
راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده
زجر...سیلی...رخ نیلی...سر تو شرمنده
 
وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نا اهل و خریدار شدن
 
سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
 
سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی
 
مجید تال
 
*********************
 
اشعار اربعین حسینی(ع) - حامد خاکی
 
يادش به خير روز و شبم با حسين بود
ذكر بي اختيار لبم يا حسين بود
پا تا سر ِ عقيله سراپا حسين بود
وقتِ اذان اشهدِ من يا حسين بود
 
ما تار و پودِ رشته يِ پيراهن هميم
يعني من و حسين،حسين و من ِ هميم
 
دور از تو هست ولي دست از تو بر نداشت
خسته شده ست ولي دست از تو برنداشت
از پا نشست ولي دست از تو برنداشت
زينب شكست ولي دست از تو برنداشت
 
مانند من كسي به غم و رنج تن نداد
آه و غمي چنين به دلِ پنج تن نداد
 
يادش به خير بال و پرش ميشدم خودم
سايه به سايه همسفرش ميشدم خودم
يك عمر مادر و پدرش ميشدم خودم
جايِ همه فدايِ سرش ميشدم خودم
 
نام ِ حسين حكم ِ قسم را گرفته بود
يك شب نديدنش نفسم را گرفته بود
 
يادم مي آيد آينه رويِ حسين بود
اشكِ دو چشمم آبِ وضويِ حسين بود
هم پنجه هام شانه ي موي حسين بود
هم بوسه هاي زير ِ گلوي حسين بود
 
يادم نرفته نيمه شب از خواب ميپريد
يادم نرفته تشنه لب از خواب ميپريد
 
ماندند كربلا كس و كاري كه داشتيم
آتش گرفت دار و نداري كه داشتيم
بي سر شدند ايل و تباري كه داشتيم
از ما گرفت كوفه قراري كه داشتيم
 
يك روز خانه يِ پدر ِ من شلوغ بود
يادش به خير دور و بر ِ من شلوغ بود
 
جاي سلام سنگ به من پرت كرده اند
از پشت بام سنگ به من پرت كرده اند
زنهايِ شام سنگ به من پرت كرده اند
شاگردهام سنگ به من پرت كرده اند
 
داغت نشست قلبِ صبور مرا شكست
زخم ِ زبانِ شام غرور مرا شكست
 
حالا فقط به پيرُهنش فكر ميكنم
ميسوزم و به سوختنش فكر ميكنم
دارم به دست و پا زدنش فكر ميكنم
بسكه به نيزه و دهنش فكر ميكنم ...
 
با روضه ي برادرم از هوش ميروم
با ضجه هايِ مادرم از هوش ميروم
 
از هر كه تازه آمده از راه نيزه خورد
گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نيزه خورد
شد نوبت سنان، دهن ِ شاه نيزه خورد
در كُل هزار و نهصد و پنجاه نيزه خورد
 
آنقدر سنگ خورد كه آئينه اش شكست
در زير ِ نعل ها قفس ِ سينه اش شكست
 
واي از محاسن تو و انگشتهاي شمر
واي از لب و دهان تو و جاي پاي شمر
مثل تن تو خورد به من چكمه هاي شمر...
 
 حامد خاکی
 
 
**********************
 
اشعار مدح حضرت زینب(س) - رضا جعفری
 
زينب فرشته بود و پر خويش وا نكرد
اين كار را براى رضاى خدا نكرد
 
پر مى‏گشود اگر،همه را باد برده بود
سيمرغ بود و جلوه بى انتها نكرد
 
اين كربلا چه بود كه جز اين مسافرت
او را ز جان عزيزتر خود جدا نكرد
 
گيسوى آيه‏هاى نجيبى كه مى‏وزيد
با معجر شكسته زينب چه‏ها نكرد
 
ياد رقيه حرف گلو گير زينب است
حرفى كه تار صوتى او خوب ادا نكرد
 
آرى غذا نداشت ولى در تمام راه
يكبار هم نماز شبش را قضا نكرد
 
بيگانه بر غريبى زينب سلام كرد
كارى كه هيچ رهگذر آشنا نكرد
 
رضا جعفری


مطالب مشابه :


شمال نيوز/پلیس در جست‌وجوی عامل تیراندازی مقابل زندان آمل‌

شمال نيوز / مقالات و




ماشاءالله چقدر اراذل و اوباش داريم در اين مملكت !!!

"عصر امروز تعدادي از اراذل و اوباش به بهانه حمايت از يك كانديداي ناكام انتخاباتي به تخريب




فرد معترض به رييس جمهور از اراذل و اوباش بود

فرد متعرض به رئيس جمهور داراي سابقه اراذل و اوباش در نيروي قضایی در ساری در




ابراز وجودی دیگر از سوی اراذل و اوباش/تیراندازی شرور معروف مقابل زندان آمل

ابراز وجودی دیگر از سوی اراذل و اوباش عَلَیْهِ وَ عَلى بپرید ساری




اشعار اربعین

طعنه‌های اراذل و اوباش ** سومین دوره انتخابات کانون مداحان و شاعران آیینی ساری برگزار




102 تن ازاراذل واوباش در تهران دستگير شدند

به عمليات شامگاه دوشنبه پليس پايتخت که براساس آن قرار بود 86 تن از اراذل و اوباش ساری ۱۶۰




جای خالی محسوس سازمان عمران سواحل شمال:

ارتباطات است که بارزترین قابلیتش، عروج به اوج برترین قله های نوین و مدرن عصر ســاری




دست نوشته ۸(میدان آزادی)

- گردن کلفتان اراذل و اوباش که عربده ی آزادی سر می دهند پیامبر را در همه جا جاری و ساری




برچسب :