يونگ و روان‌شناسي دين

 

100903203505.jpg

بسياري در دهه 1950 بر اين باور بودند كه يونگ يك «فرويدي» است. هرچند او در سال 1909 توسط فرويد براي بازديد از دانشگاه كلارك دعوت شد، اما با اين حال نبايد او را تنها يك روانشناس يا روانكاو توصيف كرد. امروزه شما در امريكا بسياري از كتابها را درباره يونگ در كتابفروشي‌ها خواهيد يافت كه حتي از كتابهاي مربوط به فرويد نيز بسيار بيشتر است. زيرا ايده‌هاي او اكنون بسيار در افواه عمومي رايج و متداول گشته است. اما يك مشكل وجود دارد و آن اين كه فهم و درك آثار يونگ، دشوارتر از فهم و درك آثار فرويد است. غالبا اين نكته كه يونگ- بويژه در 25 سال پاياني عمر خود- بيشتر معطوف مسائل مربوط به «دين‌شناسي» و «اسطوره‌شناسي» بوده است مورد غفلت واقع ميشود. هرچند خود يونگ معتقد بود كه اين موضوعات بسيار بيش از روان‌شناسي حائز اهميت هستند. ديدگاه يونگ به مساله بسيار مهم اديان و اسطوره‌ها، از منظر روان‌شناسي اهميت بسياري دارد. مقاله زير با رويه توصيفي- تحليلي به اين مسائل پرداخته است.

تمامي پانوشت‌هاي مقاله در دفتر روزنامه موجود است.

كارل گوستاو يونگ در 26 جولاي 1875م در كسويل (Kesswill) سوئيس متولد شد. پدر او يوهان پل يونگ در كليساي سوئيس كشيش بود و مادر او اميلي يونگ دختر يك وزيربود. هرچند يونگ در سراسر عمر خود با ايده‌هاي ديني سروكار داشت، اما نهايتا مناسك و آداب مسيحي امثال پدرش را رد كرد. او در يازده سالگي به مدرسه ژيمنازيوم در شهر «بازل» سوئيس رفت و از دانشگاه بازل مدرك پزشكي اخذ كرد.

علائق او در آغاز بين علوم انساني (تاريخ و فلسفه) و علوم (علوم طبيعي و باستان‌شناسي) در نوسان بودند. از آنجايي كه خانواده او از اقشار كم درآمد بودند او سرانجام تصميم گرفت كه علوم انساني را- به خاطر وجود فرصتهاي شغلي كمتر- رها كند. او به باستان‌شناسي روي آورد اما شهربازل، دانشكدهاي براي اين رشته نداشت. در نهايت يونگ تصميم گرفت كه به پزشكي بپردازد زيرا اين كار درآمد بيشتري را براي او به همراه داشت و همين امر سرانجام عاملي شد تا او به سوي مباحث روان‌شناسي- بويژه روان‌شناسي دين و اسطوره- متمايل شود.

كارل گوستاو يونگ، نيز همچون فرويد منشأ اسطوره را در اعماق ذهن آدمي و بخصوص در عرصه ناخودآگاه جستجو كرده است. وي در سايه روان شناسي اعماق، درونمايه‌هاي ناخودآگاه را پيكاوي كرده و مي‌گويد: «عرصه خودآگاه ذهن آدمي همچون جزيره‌اي است بسيار كوچك در اقيانوسي از ناخودآگاهي.» به گفته او جهان ناخودآگاه از دو بخش اصلي تشكيل يافته است: يكي ناخودآگاه فردي كه صحنه بروز و ظهور انگيزه‌ها، اميال و زيستمايه‌هاي دروني آدمي است و ديگري ناخودآگاه جمعي كه ريشه در تاريخ نوع بشر دارد و چيزي نيست، جز تجربه‌هاي گذشتگان كه در پردهاي از ابهام فرو رفته و از خاطره‌ها محو شده است. در حقيقت اين سرنمونه‌اي (archetype) فراموش شده تاريخ - هر چند وقت يكبار- در صحنه فرهنگ در لباسهايي مبدل- همچون اسطوره‌ها- پديدار مي‌شوند. اين سرنمونها يا صورتهاي اصيل را نمي‌توان بوضوح در فعاليت‌هاي فرهنگي آدمي مشاهده كرد، بلكه به صورتي تمثيلي و استعاري در رفتار، گفتار و حالات افراد جامعه- در قالب اسطوره و يا اشكال ديگر ادبيات- متجلي مي‌شود.

يونگ در يك سخنراني در سال 1922 اعلام كرد كه اسطورهها و به طور كلي تمامي آثار ادبي و هنري مانند موجوداتي زنده در متن فرهنگ رشد مي‌كنند و شكوفا مي‌شوند. در واقع بنيادها و نهادهاي اسطورهاي در طي تاريخ، در نمادها و باورهاي گوناگون آدمي درهم تنيده‌اند و بديهي است كه استوارترين اين بنيادها، اسطوره وحدت جهان و انسان است. در بينش اساطيري ميان اين دو هيچگونه جدايي و بيگانگي وجود ندارد. آنها در «وجود» با هم يگانه‌اند، اما در «كرد» از يكديگر جدا هستند و در واقع به همين علت است كه در تفكر اسطورهاي، عرفاني انسان را عالم صغير- جهاني كه بر اساس ناخودآگاه بنا شده است- مي‌نامند. يونگ ناخودآگاه را از تنگناي انگاره‌هاي فرويدي رها ساخت و آن را در شناخت روان آدمي و در پيوند با جهان خارج قرار داد. فرويد ناخودآگاه را برآمده از خودآگاه و وابسته به آن ميدانست، اما يونگ بر آن بود كه بنيان روان آدمي را ناخودآگاه ميسازد. در اين راستا يونگ ناخودآگاه را به سه بخش تقسيم كرد:

1. عرصه ناخودآگاه در دسترس.

2. عرصه ناخودآگاه كه با انديشه قابل دستيابي است.

3. هسته ناخودآگاهي كه دسترسي ناپذير است.

«ناخودآگاهي جمعي» مهمترين دستاورد يونگ در عرصه روان شناسي اعماق به‌شمار ميآيد. او ناخودآگاه جمعي را اقيانوسي ژرف مي‌شمارد كه خودآگاهي بر فراز آن به زورقي ناچيز مي‌ماند. او در يكي از سخنراني‌هاي خود ميگويد:

«اصطلاح ناخودآگاه را به منظور پژوهش- و با علم به اين كه به جاي آن مي‌توانستم واژه «خدا» را به كار گيرم- ابداع كردم و در آنجايي كه به زبان اساطير سخن ميگويم، مانا، خدا و ناخودآگاهي با هم مترادفاند، زيرا كه از دو مفهوم اولي، يعني مانا و خدا، همان قدر بيخبريم كه از معناي آخري.»

يونگ معتقد است كه برجستهترين ويژگي ناخودآگاه جمعي آن است كه نهانگاه نگاره‌ها و نمادهايي شگفت است كه وي آنها را سرنمون، صورت ازلي و يا صورت نوعي ناميده است.

آركه‌تيپ از واژه يوناني آرخه‌توپوس (arkhetupos) به معناي نمونه كهن و ازلي گرفته شده و در فرهنگ غرب كارنامه‌اي پربار دارد. فيلون اسكندراني آن را «صورت الهي» خوانده است و در رساله هرمسي، خداوند «نور آركه‌تيپي» نام گرفته است. جان لاك در فلسفه خويش از آركه‌تيپ ياد كرده و آن را منظومهاي از نگاره‌هاي ذهني ساده (ايده) شمرده است كه روان آدمي آنها را گردآوري ميكند. اما هركدام از آنها در واقع چيزي را دربر دارد كه مي‌توان آن را نمونه كهن ناميد. در واقع نمونه‌هاي كهن يونگ همان نگاره‌هاي ازلي‌اي هستند كه در نهاد آدمي با تار و پود وي درآميخته‌اند.

يونگ مي‌گويد:

زبان ناخودآگاه، زبان نمادهاست. ناخودآگاه بي‌پرده و برهنه با ما سخن نمي‌گويد، بلكه همواره در جامه‌اي از رمز و راز و در پوششي از نماد پنهان ميشود. ناخودآگاه به زبان رويا و اسطوره با ما سخن مي‌گويد.

او زادگاه اسطوره و رويا را در درون ناخودآگاه مي‌داند. وي روياي جمعي را اسطوره مي‌نامد كه در طي تاريخ، اقوام و ملل آن را ديده و به زبان تمثيل و نماد باز گفته‌اند. در حقيقت ناخودآگاه جمعي همان عاملي است كه نمادهاي جمعي را پديد مي‌آورد. از سوي ديگر در گستره فرهنگ نمادهاي جمعي، ژرف‌ترين لايه‌هاي ناخودآگاه را آشكار مي‌سازد. اين نمادها كالبدهايي را تشكيل ميدهند كه كهن‌ترين نمونه‌ها در نهادشان شكل مي‌گيرد و سپس پديدار مي‌شود.

ايده‌ها و عقايد ديني نقش مهمي در آثار يونگ- بويژه در دوره متاخر- ايفا مي‌كنند. او در ابتدا موضوع دين را مانند يك دانشمند تجربي- و نه يك فيلسوف- در نظر مي‌گيرد و به اين وسيله مي‌خواهد بگويد كه دين «واقعيت روان‌شناسانه» است. يونگ از مفهوم «امرمينوي» (muminous) براي تشريح آن چه كه از دين مراد دارد استفاده مي‌كند و اين مفهومي است كه «رُدلف اتو» ابداع كرده است. امر مينوي همان رازي است كه عقايد انساني را دربر مي‌گيرد. سپس يونگ معطوف بحث از محتواي روياها مي‌شود و عقيده دارد كه مطالعه روياها به ما فرصتي براي بررسي تعارضات و عقيده‌هاي شخصي مي‌دهد، اما بلافاصله توضيح مي‌دهد كه رويكرد او در اين موضوع با فرويد متفاوت است. فرويد بين معاني سطحي و عميق روياها تفاوت قائل مي‌شود در حالي كه يونگ معتقد است، دليلي ندارد كه روياها را امري فريبنده تلقي كنيم. همچنين يونگ مي‌گويد زماني كه روياي ما محتواي مذهبي دارد دليلي ندارد كه آن را جدي بگيريم. همچنين او به نقش روح و جسم در اشكال روياها اهميت مي‌دهد و مي‌پندارد كه آنها به ناخودآگاه ما چارچوب مي‌دهند.

يونگ معتقد است، دين يك رابطه دروني با عالي‌ترين و نيرومندترين ارزشها- خواه مثبت يا منفي- است. اين رابطه مي‌تواند ارادي يا غير ارادي باشد. اين واقعيت روان‌شناسان‌هاي است كه نيرومندترين تاثير را در عملكرد ما دارد، زيرا همواره عامل رواني شديدي وارد ميدان مي‌شود تا آن را خدا بناميم.

به نظر اتو احساسهاي مينوي با احساسهاي طبيعي از قبيل احساس زيبايي يا امر عالي تفاوت دارد. احساسهاي مينوي، هرچند با احساسهاي طبيعي شباهت دارند، ولي در واقع يگانه و منحصر به فردند. آنها از احساسهاي طبيعي به وجود نمي‌آيند، بلكه از احساس امري مينوي نشأت ميگيرند كه ماهيت آن از طريق حالات عاطفي نمايان مي‌گردد. از اين رو، احساس‌هاي مينوي معرفت بخشاند. آنها شايد به اين معنا معرفت‌بخش باشند كه به واقعيتي مينوي و عيني‌اي اشاره دارند كه مواجهه با آن از طريق تجارب مينوي، مفهوم امر مينوي را پديد مي‌آورد. در چنين موردي مفهوم امر مينوي مفهومي پسيني و متاخر است؛ به اين معنا كه از تجربه واقعيتي عيني و مينوي به وجود آمده است. از سوي ديگر، احساسهاي مينوي به اين معنا ادراكي و معرفت بخشاند كه آنها نيز منشأ مفهوم امر مينوي مي‌باشند و در عين حال واقعيت عيني و مينوي را كه اين مفهوم بر آن اطلاق مي‌شود، نمايان مي‌سازد. در اين حالت مفهوم امر مينوي مفهومي پيشيني و ماتقدم است. اتو برپايه هر دو تفسير مدعي است احساسهاي مينوي واقعيت عيني و مينوياي را، كه او از آن به شيءفي نفسه (نومن) تعبير مي‌كند، نمايان مي‌سازند. به نظر او عنصر غير عقلاني امر مينوي در كانون ايده امر قدسي قرار دارد و گوهر همه اديان است. همچنين مبناي مشترك خود آگاهي ديني است كه از «ژرفترين بنيان شناخت كه نفس واجد آن است نشأت ميگيرد.»

هرچند دغدغه اصلي اتو از جدا سازي عنصر غير عقلاني از امر مينوي و تلقي آن عنصر به عنوان هسته مفهوم امر قدسي، فراهم آوردن تحليلي پديدار شناسانه از ساختار خودآگاهي ديني است، ولي در همان حال عنصري را كه مقوم مبناي مشترك يا گوهر همه اديان است، نشان مي‌دهد. اين موضوع لوازم مهمي براي مطالعه اديان دارد و تاثير او بر افرادي كه به تكثر ديني توجه دارند، حائز اهميت بوده است. به عنوان نمونه تصور و برداشت تيليش از دين و رويكرد سنخ شناسانه و پوياي وي به دين پژوهي تا حدود زيادي مرهون تحليل پديدار شناسانه اتو است. با اين همه به زعم اتو، مفهوم امر قدسي مبناي مشترك يا گوهر دين است. لذا او را به عنوان نماينده برجسته رويكرد گوهر گرايان به تكثر ديني معرفي مي‌كنند.

كارل گوستاو يونگ بر خلاف فرويد نگرش مثبتي درباره دين اتخاذ مي‌كند و اعتقادش را با صراحت اين گونه بيان مي‌كند كه دين عنصر طبيعي زندگي انسان است و براي سلامت روحي انسان ضروري است. او ادعا مي‌كند كه:

در ميان بيماران من در نيمه دوم زندگي‌ام- به عبارت ديگر در طول بيش از 35 سال- حتي يك نفر نبوده است كه مساله و مشكل او در نهايت جستجوي نوعي نگرش ديني در باب زندگي نبوده باشد. با جرات مي‌توان گفت كه همه آنها احساس بدي داشتند براي اين كه از تعاليمي كه در اديان زنده هر عصر به پيروان خود دادهاند، بي‌بهره مانده بودند و هريك از آنها كه نگرش ديني خود را دوباره به دست نياورد واقعا شفا نيافته است.

زيگموند فرويد منشأ اسطوره را در اعماق ذهن آدمي و بخصوص در عرصه ناخودآگاه جستحو مي‌كند

فرويد و يونگ هر دو نظريه طبيعتگرايانه‌اي در باب دين دارند، ولي تفاوت آنها در اين است كه يونگ نگرش الحادي فرويد را نمي‌پذيرد و در عوض ترجيح ميدهد صورتي از لاادريگري را تاييد كند كه مساله ماهيت واقعيت مطلق را بي‌پاسخ رها مي‌كند و ارزيابي مثبت‌تري نسبت به ارزش دين اتخاذ ميكند.

يونگ مدعي است انسان همواره به كمك دين نيازمند بوده‌است و اين موضوعي است كه روانشناسان فرويدي ناديده انگاشتند. كمك دين به اين ترتيب است كه ناخودآگاه روان آدمي را به مرتبه آگاهي مي‌رساند و سپس انسان را آزاد مي‌گذارد تا به بهترين وجه ممكن بر آن فائق آيد. به نظر يونگ آزاد گذاشتن ناخودآگاه نظير رها كردن گله وحشيان است. به همين دليل بشر اعمال ديني را بسط مي‌دهد تا در مقابل اين تهديد مجهز شود و باز به همين دليل است كه اديان در التيام بخشيدن به بيماري‌هاي رواني مفيد واقع مي‌شوند، اين مطلب خصوصا در مورد دو دين بزرگ مسيحيت و بوديسم صادق است. يونگ معتقد است روان درمانگر اغلب مجبور است مثل يك كشيش عمل كند و مسائلي را كه كاملا به حوزه عالمان الهيات تعلق دارند، بررسي كند. به اعتقاد او رواندرمانگر نمي‌تواند اين مسائل را ناديده بگيرد و با اين اميد به كار ادامه دهد كه قواي شفابخش از اعماق رواني سر برمي‌آورند كه در قواي مخرب توليد ميكرد.

يونگ از روان آدمي به عنوان «يكي از نهانترين و اسرار آميزترين ساحتهاي تجربه بشر تعبير مي‌كند.» و در اعماق روان، ناحيه‌اي است كه وي آن را ناخودآگاه جمعي مي‌خواند. اين ناحيه الگوهاي آرماني كاملي را در بر دارد كه مي‌توانند موجود مستقلي را فرض كنند و به عنوان راهنمايان معنوي در حيات بشر خدمت كنند. انسان مذهبي مي‌گويد هدايت او از جانب خدا است؛ اما يونگ با توجه به وضعيت اكثر بيمارانش از استناد به اين موضوع احتراز جست و در عوض از آگاهي نفس به زندگي خودانگيخته‌اش سخن به ميان آورد. اين نمونه‌هاي آرماني باعث تبديل نيروهاي ويرانگر به قواي شفابخش و پايان بيماري انسان مي‌شوند. اين عمل چنان است كه گويي از اعماق روان چيزي براي مواجهه با انسان و آغاز فرآيند شفابخشي سر برمي‌آورد. يونگ مدعي است فعاليت خود جوش الگوها و نمونه‌هاي آرماني، جلوههايي از ارواح‌اند؛ خواه ذهن خودآگاه اين موضوع را دريابد يا درنيابد، اين جلوه‌ها در حل تعارضات دروني بيمار به او كمك ميكنند و موجبات يكپارچگي شخصيت او را فراهم مي‌آورند. او معتقد است روان‌درمانگران، برداشت كليسا را نسبت به اين وظيفه شفابخشي مي‌پذيرند، زيرا تصديق مي‌كند كه جلوه‌هاي روح به طور شگفت انگيزي تغيير مي‌كنند و دائما مي‌توانند در تاريخ بشريت تكرار و تجديد شوند.

نكته‌اي كه بايد در اينجا مورد توجه قرار داد اين است كه يونگ نظرش را درباره ضمير ناخودآگاه جمعي به اين منظور اظهار كرد كه تكرار و بازگشت علائم يكسان در خوابها، افسانه‌ها، آثار هنري و اديان را تبيين كند. يك فرض اين است كه او ميخواهد دليل تكرار دائمي بعضي از صور مثالي را در ادبيات، هنر، متون ديني شرقي و در خوابهاي بيمارانش تبيين كنند. با اين همه بايد پذيرفت كه ظاهرا به نظر ميرسد او ضمير ناخودآگاه را نه تنها به عنوان فرضي تبيينكننده، بلكه به عنوان چيزي كه واقعا وجود دارد و به عنوان امري ثابت مدنظر قرار ميدهد، لكن خاطرنشان مي‌كند واقعيت ناخودآگاه را نميتوان به گونهاي ارائه كرد كه با معيارهاي علم يا منطق منطبق باشد.

به نظر يونگ، ضمير ناخوداگاه جمعي كه در آن الگوها يا تصاوير اوليه وجود دارد، ذخيره تجربه جمعي نوع بشر در طي اعصار متمادي است. اين تصاوير اوليه «قديمي‌ترين و فراگيرترين «صور فكر» آدمي است. آنها هم احساساتاند و هم افكار. بواقع آنها زندگي مستقل خودشان را دارند.» آنها «مي‌توانند بي‌حد و حصر بسط يابند و تجزيه شوند.» و الگو و عين ثابت ناظر به تصور خدا به مشابهت ميان نفس و خدا اشاره دارد. همان طور كه چشم با خورشيد مطابقت دارد، نفس با خدا نيز مطابقت دارد كه اين مطلب دليل عمده اين مدعاست كه «به لحاظ روانشناختي قابل تصور نيست كه خدا صرفا مطلقا ديگر باشد. براي اين كه «مطلقا ديگر» هرگز نمي‌تواند يكي از عميقترين و دقيقترين روابط نفس- يعني دقيقا همان چيزي كه خدا است - باشد.» انساني كه نمي‌تواند دريابد دين راز بزرگي است كه ريشه در روان آدمي دارد و صرفا صورت خارجي ايمان نيست، نميداند دين چيست؟ اين به معناي به مقام خدايي رساندن يا بت ساختن از نفس نيست، بلكه صرفا تصديق اين است كه نفس كاركرد ديني دارد و ميان آن و صورت بيروني شباهت وجود دارد. «بر اين اساس وقتي به عنوان روانشناس مي‌گويم خدا يك صورت مثالي است، مقصودم از آن «نمونه» در روان است.»

كار تحقيق روانشناختي اين است كه به شباهت ميان صور مثالي و ايده‌هاي ديني اشاره كند، خواه آن ايده‌ها به عنوان مثال با علت نخستين در ارتباط باشند يا بصورت خدا، پوروشا، آتمن يا تائو داشته باشند، چنين تحقيقي چشم و گوش انسان را نسبت به معناي اعتقادهاي ديني باز مي‌كند و فرصت مناسبي براي فهم تصورات اوليه يا صور مثالي ديگري كه تعاليم ديني بايد ارائه كنند، فراهم مي‌آورد. اديان بر علت نخستين كه از آن به خدا، آتمن و غيره تعبير ميشود، پاي مي‌فشرند، ولي روان‌شناسي بر صورت مثالي يا صورت اوليه‌اي تاكيد مي‌كند كه ابهام آن توسط هيچ صورت مثالي متناظر،«خود=[نفس]» است كه بقدري مبهم است كه صور متعين زيادي مي‌توانند نماد آن بشوند. نماد مسيح و نماد بودا هر دو نمادهاي متكامل و متمايزترين نمادهاي «خود» مي‌باشند. و به همين دليل يونگ نسبت به دين نگرش مثبت دارد، زيرا از نظر او دين صورتي از الگوهاي مثالي «خود»، يعني جلوهاي از روح است و نظير روان درماني، براي نفس مفيد است. به عنوان مثال مردم به كليساي كاتوليك دلبستگي دارند صرفا به اين دليل كه در آن جا احساس خوبي دارند و دين اوليه بوضوح براي مردم اوليه مناسب‌تر است از هر صورتي از مسيحيت كه براي آنها بيگانه است.

يونگ ميان دين و اصول عقايد كه وي صور مدون تجربه ديني ميداند، فرق مي‌گذارد و آنها را مظاهر حقيقت ابدي نمي‌داند. با اين همه اصول عقايد كاركرد مهمي در جامعه دارند و به اين معنا كه نمادها جايگزين تجربه مستقيم مي‌شوند كه در مورد مسيحيت اين كار به وسيله مقامهاي كليسا انجام مي‌شود. با اين همه روانشناس مي‌بايست با تجربه اوليه كه احكام جزيي، مناسك و اصول عقايد حاكي از آن هستند، سروكار داشته باشد. اگر او به اصول عقايد ملتزم باشد، در تفسير فعاليت خودجوش صور مثالي ضمير ناخودآگاه آزاد نخواهد بود. اين صور مثالي را «مي‌توان به لحاظ تجربي معادلهاي اصول جزيي ديني دانست.» آنچه در مورد اصول عقايد صادق است بر اديان نيز اطلاق ميشود. همانگونه كه ديديم از نظر يونگ «غير قابل تصور است كه صورت معيني بتواند ابهام صورت مثالي را برطرف كند.» او نتيجه مي‌گيرد خدا ميتواند در صور و زبانهاي بسيار متجلي شود و به هيچ وجه چنين نيست كه يك جلوه صادق و بقيه باطل باشند، بلكه همه جلوه‌ها صادق‌اند.

ولي با ادعاي يگانه بودن تجلي خدا در عيسي بايد چه كرد؟ يونگ مي‌گويد: نماد مسيح از اهميت زيادي برخوردار است و متكامل‌ترين نماد «خود» است، اما همين امر در مورد نماد بودا هم صادق است. و تجربه صورت مثالي «خود» مي‌تواند يك نفر را به حقيقت مسيح و ديگري را به حقيقت بودا رهنمون شود. نتيجه آن كه هيچ ديني نمي‌تواند ادعاي خاتميت يا مطلق بودن كند. صورت مثالي «خود» براي برخي به صورت مسيح جلوه‌گر ميشود و براي ديگران صورت پوروشا، آتمن، هيرانياگاربها يا بودا به خود مي‌گيرد. با توجه به اين كه صورت مثالي «خود» متناظر با ايده‌هاي ديني‌اي است كه در ارتباط با علت نخستين‌اند، يونگ به اين ترتيب از ديدگاه روانشناختي‌اش نسبت به سنتهاي ديني مختلف جهان به رويكردي دست مي‌يابد كه به هيچ وجه با پاسخهاي ساير گوهر گرايان به تكثرگرايي ديني متفاوت نيست.

پريش كوششي


مطالب مشابه :


نقش ادبیات،اسطوره،دین وفرهنگ در روانشناسی

یونگ (مکتب زوریخ اسطوره شناسی، دین شناسی، فلسفه، کیمیاگری، و متافیزیک داشت و غیراززبان




يونگ و روان‌شناسي دين

یونگ (مکتب زوریخ را اسطوره مي‌نامد كه در طي تاريخ نظریاتش تحت عنوان روان‌شناسی تحلیلی




معرفی : انسان و سمبولهایش

یونگ (مکتب زوریخ وی تحقیقات بسیار جامع و جذابی در زمینه های اسطوره شناسی و سپس به اسطوره




پیدایش روان شناسی تحلیلی

یونگ (مکتب زوریخ) - پیدایش روان شناسی تحلیلی - این وبلاگ اختصاصا به مباحث مکتب "روانشناسی




از روانشناسی تا کیمیاگری عقده های دینی وجنسی

یونگ (مکتب زوریخ اسطوره شناسی، ستاره شناسی،کیمیاگری، و فلسفه های شرق، نیز تحقیقاتی نموده




دین شناسی یونگ

روانشناسي - دین شناسی یونگ - شادی روح شهیدان صادق رحیمی و مظاهر رحیمی(پدر و فرزند) صلوات




جوزف کمبل

یونگ (مکتب زوریخ و اسطوره شناس برجسته ی آمریکایی ست که در زمینه ی ادیان و اسطوره شناسی




برچسب :