دومین سالگرد ازدواجمون در یزد

یادش بخیرn7.gif

صبح 88/9/6...مادردریا و دریا جون اومدند دنبالم که بریم آرایشگاه...

گفته بودند 7:30 صبح اونجا باشم...اسم آرایشگاهم هما بود...

چون هفته بعدش هم شیراز عروسیم بود باید متفاوت آرایشم میکردند...

ظهر تو آرایشگاه نماز و ناهارم که دریا جوجه کباب واسم آورده بود را خوردم...

تقریبا 3 حاضر بودم...hippie4.gif

خوشکل (تر) شده بودم!!!shy.gif

(برای خودم نوشابه که هیچ ...دلستر باز میکنمrollingf.gif)

داماد هم از آرایشگاه مردونه با فیلمبردار اومد...خیلی ناناس شده بود و باوقارafro.gif

دسته گل عروسی یزدم یه دسته پر از رز قرمز rose.gifو عروسی شیرازم یه دست رز سفید و کرم بود4lqqtqv.gif...

با فیلمبردار رفتیم آتلیه...کلی عکس انداختیم و اومدم سالن...مراسم خوبی بود...

مراسم جشن کامل بود ...هم عقد و هم عروسی...چون 2 تا مراسم داشتم لباسم را خریده بودم...دنباله ی بزرگی داشت...آستین پفی عروسکی داشت...خیلی خوشکل بود...

سفره عقدم خیلی ناز بود...میوه آرایی زیبایی داشت...با کیک 2 طبقه قلبی شکل...آینه شمعدونم هم دوسش داشتم...

اول مراسم روحانی سیدی اومد و باز خطبه عقد سوری را جاری کرد و کلی دعا خوند و امضاها را کردیم...بعد عروس داماد وارد سالن شدند و خوش امد گویی کردند...تو دست من یه سبد خوشکلی بود که توش پر بود از اون قرآن های کوچولوها و اولش را مهر پیوندتان مبارک با تاریخ عروسی و اسم عروس داماد زده بودیم...

اقوام داماد که شیرازی بودند من را برای اولین بار میدیدند...همه چشما اینطوری بود...JC_flirt.gif

من دوس نداشتم عقد باشم به دلایلی...3 روز قبلش خطبه محرمیت خونده بودیم برای آتلیه

عروس کشونی یا عروس گردونی هم خوب بود...اول رفتیم امامزاده جعفر یزد و برای احترام یه ایستی داشتیم و من و دریا پیاده شدیم و برای خوشبختیمون دعا کردیم...بعد از میدان امیرچخماق یزد رد شدیم...

یزدیها بعد از اینکه عروس را تو کوچه ای که خونه بختشون هست پیاده کردند...خانوما دور عروس را میگیرند و آقایون هم طرف مقابل هستند...

یه خانومی دف میزنه...

طرف خانواده عروس هی میخونند...

"سر سرانداز میخواد عروس پاینداز میخواد

تا ندین پایندازش ما نمییایم به پیشوازش"

اول شوهر خواهرم که پسرعموم هم میشه اومد وسط و گفت "عروس خانوم خوش اومدین کوچه و محله ما رو روشن کردین از طرف من یک جلد کلام الله مجید"

بعد آقا داماد اومد وسط و همون شوهرخواهرم اعلام کرد...

"عروس خانوم خوش اومدین کوچه و محله ما رو روشن کردین...از طرف داماد (اول سفر زیارتی را به عنوان سرانداز میدن)...سرانداز من سفر به مکه...و پاانداز من پراید بود"

بعد خانوما میخونند:"دست شما بی بلا الهی برین کربلا...بعضی ها هم میخونند...الهی برین سینما!!!چرا بیشتر ندادین ..."

بعد پدرشوهر ...سفر مشهد...

برادرشوهر...تراول50 تومانی(کادو عروسیش هم 1میلیون تومان وجه نقد)

بعد کم کم اقوام نزدیک داماد...هدیه ای را حضوری به عروس میده یا اعلام میکنند:عروس خانوم خوش اومدین کوچه و محله ما رو روشن کردین

از طرف...یه چیزی مثلا

گوسفند بدبخت را قربانی کردند و وارد خونه بخت شدم...خانوما باهام اومدند بالا ...

بعد به رسم شیرازیا تو اتاق خوابمون ، که خیلی خوشکل تزیین کرده بودند و حریر سفید و صورتی به سقفش زده بودند+بادکنک و مخلفات... عروس داماد جوراب پای راستشون را درآوردند و یه زن که خوشبخت هست دو انگشت شست عروس داماد را کنار هم گذاشت و روش را گلاب ریخت و کاسه ای زیر دست ما بود تا گلاب ها بره داخل کاسه...بعد هم انگشت های شست پامون را گلاب روش ریختند ...و بعد هم کاسه ی گلاب را 4 طرف اتاق خوابمون ریختند و دعا خوندند برای خوشبختیمون...رسم جالبی بود.

بعد هم خریدهای عروس داماد که کادو شده بود را دیدند و بعد هم آشپزخونه و...من خوشم نمیومد جهازم را پهن کنم و مثل مغازه خونم را بچینم...همه وسایل را سر جای خودش قرار داده بودیم...

فردا صبحش همه مهمونای شیرازیمون که تو هتل لاله یزد اقامتشون داده بودیم دسته جمعی+اقوام نزدیک خودمون اومدند خونه پدریم...از دم در خواهرم دف سنتی میزد(خیلی براشون جالب بود)...

1 طبقه کیک سفره عقدم را آورده بودیم خونه بابام که بخوریم...بعد همه مهمونا نشستند و خیلی شیک و ساده پذیرایی شدند و بعد هم رو سر من و دریا نقل و شکلات ریختند و مادرم یه سکه کامل به عنوان مادرزن سلام به آقا داماد داد و من و دریا کیک را بریدیم و کل کشیدند و به مهمونا دادیم...

پوشش من کت و دامن +کفش و روسری و چادر زیبای موقر بود...خیلی شیک و پوشیده2uge4p4.gif

بعد دیگه کم کم ظهر شده بود...همگی راه افتادیم رفتیم رستوران قهوه چی در یزد...به صرف ناهار...ناهار خوشمزه ای به مهمون بابام زدیم بر بدن...

من خیلی خسته بودم...

مهمونا تو رستوران بعد از ناهار خداحافظی کردند و حرکت کردند به طرف شیراز که هفته دیگه قرار بود مراسم جشنی (حنابندون و جشن عروسی)اونجا داشته باشیم.

دریا هم منو رسوند ارایشگاه...شب پاتختی داشتیم خونه خودمون...

برای پاتختی هم یه خانومی که مولودی را زیبا میخوند دعوت کردیم...اقوام واسم کادو آورده بودند...

مامانم چرخ خیاطی

مادرشوهرم مایکروفر

و باقی هم ظرف و پول

ساعت 10 شده بود و مهمونا کم کم رفتند...پدر مادرم که ازم خداحافظی کردند و رفتند...گریه ام شروع شد و بند نمیومد...دریا هی میومد آرومم کنه ...connie_45.gif

برای همه جوونا آرزوی خوشبختی و سعادت دارم...

برای من و دریا هم دعا کنید...امشب شب مهمیه واسمون


مطالب مشابه :


دومین سالگرد ازدواجمون در یزد

دومین سالگرد ازدواجمون در یزد - اسم آرایشگاهم هما ظهر تو آرایشگاه نماز و ناهارم که




عروسی نامه!!

آرایشگاه: چند روز قبل رو میشناسم که بی شک میرم هما که اگر دوستان یزد نشین آرایشگاه خوب




رمان دالان بهشت ـ فصل بیست و پنجم

مرد پولداری از شهر یزد است و مهتاب هم بعد از ازدواج قرار است به یزد آرایشگاه هما پور




این چه شهری است !! مشهد......

ثالث» از عطاران و طبیبان سنتی خراسان است که اصالتا اهل فهرج یزد آرایشگاه هما : فیلم




مزایدات تاریخ 1392/05/03

واگذاری اجاره کانکس نانوایی ـ اجاره کانکس آرایشگاه ـ اجاره محل فروش صبحانه و مواد غذایی




برچسب :