عرفان آیینه بین صائب تبریزی

ارايه کننده: علي ميرشاهي  دکتر محمّد امیر عبیدی نیا (استادیار دانشگاه اورمیه)
شیدا عارف (دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی واحد مهاباد)

1-چکیده
يکي از اساسي ترين نکته ها ی شعر صائب، قرار گرفتن لحظه هاي ناب کشف و شهود شاعرانه ی او در برابر آينه است. آينه يکي از جاندار ترين موتيف هاي نمادين شده در شعر اوست. صائب واژه ی آیینه را در معانی متفاوت به کاربرده است. عرفان یکی از آن معانی می باشد. او فلسفه را با عرفان به هم می آمیزد و به آیینه ی جان رنگ عرفان می دهد. همچون حافظ از زاهدان ریاکار گریزان است، مثل یک واعظ با کمک تمثیل به استدلال می پردازد.
آیینه ی صائب، صوفی و سالکی است که مقام های عرفانی را با گام های عشق، درد طلب، چشم حیرت و    آیینه ی دل می پیماید، با چشم و دل آیینه، شاه ازل را می بیند و در نهایت به فنای مطلق می رسد. آیینه ی وحدت بین او کفر و دین را یکی می بیند و معتقد است که کثرت صورت های گوناگون هستی در اندیشه ی وحدت وجود او تأثیری نخواهد داشت.
این موارد از نكاتي است كه نگارنده بر آن است تا در اين مقال، آن ها را مورد بررسي و مداقّه قراردهد.
کلید واژه ها: آیینه، حق، زاهد، سالک، صوفی، عرفان، عشق.

علایم اختصاری:
ب ................................    بیت
بر  ...............................     برهان قاطع
ج  ................................    جلد
ده .................................   فرهنگ دهخدا
ش ................................    شماره
ص  ..............................    صفحه
صص ............................    صفحات
غ .................................    غزل
نا ..................................     ناظم الاطبّا(فرهنگ نفیسی)
آنن ................................      فرهنگ آنندراج
غث ...............................     فرهنگ غیاث اللغات


2-مقدّمه
در پهنه گستره ی آفاق شعر فارسی، رنگین تر از غزل های صائب تبریزی، سخنی نمی توان یافت. وی که شاید سراینده ترین نابغه ی ایران و یا به طور کلّی سراینده ترین نابغه ی جهان باشد؛ در اشعاری که به احتمال دویست یا سیصد هزار بیت بوده، هرگونه کلامی از مضامین تازه، رنگارنگی سخن، مصاریع برجسته، ترکیب واژگان نوساز، خیال انگیزی ابیات،‌ ضرب الامثال و... را با ذهنی توانا و زبانی گویا در کمند آفرینش نهاده است.
جهان شعر او عالمی پر رمز و راز، دل انگیز، جذّاب، رنگارنگ، تماشایی و حیرت انگیز است که در هر قدم و از هر منظر کشفی تازه و معانی و نکاتی نهفته، در پس هر واژه ای خود را می نمایاند، چندان که آدمی انگشت تحیّر و شگفت بر دندان می فشارد و پی به گوشه ای از ظرافت و خلّاقیت ذهن توانا و شیرینی سخن شاعر می برد.
پژوهش حاضر که بیان گوشه ای از موتیف های شعری این شاعر برجسته است، نشان می دهد که آیینه در ذهن او به صور گوناگون نقش بسته و مایه ی خلق معانی فراوان ازجمله عرفان گشته است.

-بیان مسأله
با توجّه به این که واژه ی آیینه در اشعار شاعران بسامد و کاربردهای متفاوتی دارد و صائب از معدود شاعرانی است که این واژه را به وفور در دیوانش به کار برده و ترکیب های فراوان با صورت های خیال انگیز و زیبا با آن ساخته و معانی متفاوتی را مدّنظر داشته است، این سؤال ها مطرح می شود که: چه ارتباطی بین آیینه و عرفان در  اشعار صائب وجود دارد؟

-مراحل تحقیق
شاعر ما از کثیرالشّعرترین شاعران فارسی زبان است و مجموعه ی ابیاتش را- شاید به اغراق- 200 و حتّی 300 هزار بیت گفته اند و در حال حاضر دیوان 75 هزار بیتی او در دسترس و موجود است.
همان طور که می دانیم صائب در دوران حیات خود منتخباتی را از اشعارش ترتیب می داده و همین باعث    شده است نسخه های مختلفی از دیوان او در دسترس و موجود باشد. در این مقاله کامل ترین نسخه ی موجود یعنی کتاب شش جلدی دیوان صائب که آقای محمّد قهرمان جمع آوری کرده اند مبنای تحقیق می باشد. ابتدا تمام ابیاتی را که دارای واژه ی آیینه یا مترادفات آن بود استخراج کرده و شماره ی غزل، بیت و جلد هرکدام را ذکر نمودم. سپس به تحقیق کتب عرفانی و فرهنگ نامه ها برای یافتن ارتباط آیینه و عرفان پرداختم و متوجّه شدم که بارقه های هفت شهر عرفانی که عطّار در منطق الطّیر پیموده، در لابه لای ابیات صائب قابل رؤیت است. پس بررسی آن را نیز در دستور کار خود قرار دادم. در ضمن ابیات را به دلیل دارا بودن واژه ی آیینه، آیینه اشعار نامیدم. و موضوع مقاله را بر اساس مقاله ی خانم دکتر پروین سلاجقه در مورد عرفان آیینه بین بیدل انتخاب کردم.

-هدف و انگیزه ی تحقیق
هدف از این پژوهش، بیان ارتباط بین واژه ی آیینه و عرفان در اشعار صائب و معرّفی آیینه به عنوان یکی از   واژه های پر بسامد دیوان صائب و در قالب عرفان است و نیز کشف معیارهای ذوقی و جمال شناختی ذهن شاعر که  می تواند نشانگر معیارهای ذوقی عصر شاعر نیز باشد.

-پیشینه ی تحقیق
واژه‌ي آيينه در شعر سنتي كاربرد مهمّي نداشته و جز در چند بيت معدود و انگشت‌شمار و آن هم بيشتر در قالب ضرب‌المثل استفاده نشده است. امّا در سبك هندي كاربرد واژه‌ي آيينه به نهايت و اوج خود مي‌رسد تا آن‌جا كه دكتر شفيعي كدكني، بيدل را شاعر آينه‌ها مي‌نامد، و همین کتاب خود عامل و انگیزه ای شد تا در آثار ادبی دیگر و از جمله اشعار صائب گریزی زده و به بررسی بسامد و معانی آیینه در آن آثار بپردازم.
درباره ی موضوع این مقاله تا آن جا که جستجو کرده ایم، هیچ کتاب مستقلّی تألیف نشده است.

-اجزای تحقیق
پژوهش حاضر چهار بخش را شامل می شود؛ در بخش اوّل از آیینه و ترکیب های آن در اشعار صائب و از نظرگاه عرفانی، و عرفان آیینه بین صائب سخن گفته ایم. بخش دوّم مقامات عرفانی و هفت شهر عشق را در آیینه اشعار صائب جسته، در بخش سوّم ارتباط آیینه را با صوفی و زاهد، و در بخش چهارم، وحدت وجود در آیینه ی مکتب جمال صائب، و ارتباط آیینه با کثرت و وحدت وجود را بازگو کرده ایم.

3-بخش اوّل:آیینه و ترکیب های آن از نظر عرفانی در اشعار  صائب
به عقیده ی متصوّفه، تمامی کیهان مجموعه آینه هایی است که ذات حق به اشکال مختلف در آن نمایان       می شود و به درجات گوناگون اشعه ی ذات یکتا را بازمی تاباند. آینه ها نماد امکاناتی هستند که خداوند در اختیار دارد تا متجلّی شود. (فرهنگ نماد ها،‌ ص 332)
در مثنوی «گاهی این کلمه کنایه شده است از قلب مؤمن و دل صوفیان و مرد کامل که نقوش عالم هستی در آن منعکس است و مولانا در جلد اوّل ضمن حکایت مری کردن رومیان و چینیان  به این نکته اشاره فرموده است.
رومیان آن صوفیانند ای پدر
لیک صیقل کرده اند آن سینه ها
آن صفای آینه لاشک دلست
               بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
پاک ز آز و حرص و بخل و کینه ها
کو نقوش بی عدد را قابلست »

(فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، دکتر سید صادق گوهرین، ذیل آیینه.)
«عارفان این کلمه را به استعارت به معانی متعدّد می گیرند و اغلب به معنی قلب انسان کامل است و انسان را از جهت مظهریّت ذات و صفات و اسما آینه گویند و این معنی در انسان کامل که مظهریّت تامّه دارد اظهر است.» (فرهنگ معارف اسلامی، ذیل آینه)
در اشعار عرفا آیینه و ترکیباتی همچون‌؛ آیینه ی جان و آیینه ی وجود، و ترکیب کنایه ای آیینه در نمد کشیدن گاه در معنی عرفانی به کار رفته اند. صائب نیز در اشعار عارفانه ی خود از این گونه کاربردها برکنار نمانده است:
آینه ی جان: ولی کامل و مرشد راه دان است(فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، ذیل همین ترکیب). عشق صیقل آیینه ی جان است و روی جانان را نشان می دهد پس باید آن آیینه را از غبار معصیت دل مشغولی به غیر خدا پاک کرد:
سخن عشق بود صیقل آیینه ی جان
               از دل سوخته زنگار شرر می چیند
                      غ3551/ب2/ج4
بپرداز از غبار معصيب آيينه ی جان را
               كه در آيينه ي جان روي جانان مي شود پيدا
                           غ 323/ ب 10/ج 1
کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری
               داغ افسوس بر آیینه ی جان نگذاری
                        غ 6833/ ب 1/ ج 6
آینه در نمد کشیدن: برای زدودن گرد و غبار از روی آیینه آن را به نمد یا پارچه مالند، (در اصطلاح عرفا به معنی) صیقلی کردن دل، صفا دادن به باطن وصفای درون یافتن است(فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، ذیل همین ترکیب). سالکان و رهروان طریقت آیینه ی دل را در نمد سینه یا خرقه ی پشمینه پنهان کرده اند:
در نمد هر چند پنهان کرده اند آیینه را
               از صفای سینه آگاه از ضمیر عالمند
               غ2589/ ب4/ ج3
چند توان داشتن در نمد آیینه را ؟
               دست بکش زآستین خرقه بیفکن زدوش
                 غ 5110 / ب 5 / ج5
بر آتش مي گذارم خرقه ی پشمينه ی خود را
               نهان تا چند دارم در نمد آيينه ی خود را؟
                          غ 363/ ب 1/ ج 1
آینه ی وجود: مظهر وجود که دل باشد و تمام موجودات آینه ی حق اند. (فرهنگ معارف اسلامی، ذیل ترکیب فوق). نصیب و بهره ی صائب از آیینه ی وجود جز گفتار نیست:
صائب هزار حیف کز آیینه ی وجود
               چون طوطیان نصیب تو گفتار بیش نیست
                                      غ2053/ ب8/ ج2
-عرفان صائب
در مورد عرفان صائب نظرات متفاوتی وجود دارد و نویسندگان او را حکیم، فیلسوف، متفکّر و اندیشمند، یا عارف و موحّد می دانند،‌ امّا نظر خود صائب این است که شعر او عرفانی و به پیروی از مولوی سروده است:
اقتدا تا به مولوی کرده است                           شعر صائب تمام عرفان است
                                                                                  ‌                               غ 2216/ ب 9/ ج 1
نصرآبادی می گوید صائب؛ ‌«مرآت ظاهر و باطن را به صیقل همواری از رنگ کدورت زدوده، و باب قبول به روی خویش گشوده. در خاک بیزی بدن عنصری، گوهر شریف انسانیّت یافته.» (تذکره ی نصر آبادی، ص 316).
در مورد عرفان صائب چنین نوشته اند:
«شعر صائب حامل حكمتی ویژه است. به عبارتی، صائب به دیده‏ای حكیمانه شاهد اوضاع جهان است. امّا این حكمت حاصل سیر و سلوكی عرفانی به معنای خاصّ آن نیست و همچنین این حكمت نتیجه ی شاگردی اندیشه‏ورزان و فیلسوفان و استادان مدرسه نیست؛ بلكه برخاسته از فطرت و حدّت هوش شاعر و برآمده از نوعی غور و تأمّل آزاد در پدیده‏های گوناگون هستی است.» (صائب تبریزی، نشریه ادبی عروض،‌
www.arooz.com ، 15 بهمن، ‌1385).
«صائب تمایل محسوسی به مطالب عرفانی دارد، ‌ولی آن مطالب نقطه ی محوری قریحه ی وی نیست.» (نگاهی به صائب، علی دشتی،‌ص 26). «صائب را باید شاعر تفکّر و اندیشه و دقیقه یابی فیلسوف و حکیم پیشه خواند، نه شاعری بدیهی گوی و سادگی جوی ومقلّد و تابع دیگران به مضامینی عام و مشترک و مطالبی محدود و متّصل. به همین نظر است که در تمام دیوان او به کلمات و تعبیرات شناخته شده و هزاران بار ساخته شده ی تا زمان او از قبیل:‌ پیر مغان، مغ بچّه، قامت یار، می الست، سبحه ی صد دانه و... بسیار کم برمی خوریم،‌ مگر این که با تعبیری نو و شیوه ی خاصّ خود وی به استخدام تمثیلی مفید فایده ی اخلاقی درآمده باشد. همین طور است، عرفان او که یک عرفان وجدانی روشن و خالی از اصطلاحات مجعول اهل فن است و ابداً با مصطلحات قوم آمیختگی و آشنایی ندارد.»( صائب و سبک هندی در گستره ی تحقیقات ادبی، ‌ صص 6 و 7)
« صائب صوفی نیست. محیط اصفهان آن وقت تصوّف را نمی پسندید. با آن که صفویه از خرقه ی ارشاد به سلطنت رسیده اند ولی سیاست آن ها را به دامن علمای شیعه انداخت که چندان با صوفیان میانه ی خوشی نداشتند ولی از مرور به دیوان او محسوس دیده می شود که معانی عرفانی او را سخت مجذوب کرده است و احترام وی به مولوی از همین بابت است. ابیات بی شماری در دیوان او پراکنده است که او را در عین خداشناسی از صف قشریان خشک و متعبّد دور و به حریم عارفان و موحّدان بزرگ نزدیک می کند:
صائب آن جمعی که پاس خویش دارند از گناه         مبتلا آخر به عجب خودنمایی می شوند»( نگاهی به صائب، صص 153 و 154)
«صائب شاعری است که مبانی تجربی و نظری عرفانی را در جای جای دیوان خود آورده است و برای بیان بسیاری از مباحث عرفانی و فراسویی،‌ نیازمند زبان و بیانی فراعقلی است و زبان پارادوکس بهترین و زیباترین زبان برای این مقاصد عرفانی است.» ( تصاویر و مفاهیم متناقض نما در شعر صائب تبریزی،‌ صص 249 و 250)
«اگر گه گاه چیزی از تعالیم اخلاقی یا تجارب عرفانی صوفیّه در کلام بیدل و امثال او دیده می شد این رگه های عرفانی اصالت حیات عرفانی را نداشت و نمی توان سبک هندی را آن گونه که بعضی از صاحب نظران عصر ما پنداشته اند تغزّل تصوّفی خواند. همان طور که نشان دادن مفهوم تصنّع(Preciosite) و سبک باروک، ناشی از عدم انس کافی با روح این سبک و مقتضیات آن عصر به نظر می رسد.» ( از چیزهای دیگر، ص 133)
«صائب را بیش تر به عنوان یک شاعر می‏شناسند تا عارف؛ شهرت او بیشتر به خاطر سبک شعریش (هندی) و به خاطر طرزنوش است و از او بیشتر انتظار تازه‏گویی و خیال‏بندی و نکته‏پردازی و مفردات نغز می‏رود تا عرفان.
امّا نگاهی دوباره به شعر صائب، چهره ی دیگری هم از او می‏نماید؛ چهره ی شاعری که به مدد شعر در حریم عرفان پا می‏گذارد و مسیر بزرگانی چون سنایی و عطار و مولوی و حافظ و سعدی و جامی را پی‏می‏گیرد؛ او نه‏تنها از معتقدان این مکتب عرفانی، بلکه یکی از مفسّران و داعیان و مبلّغان بزرگ آن است.»      (صائب تبریزی و مکتب جمال در عرفان اسلامی، ش 231 و232).

-عرفان آیینه بین صائب (برگرفته از : عوامل شاعرانگی در شعر بیدل دهلوی،)
یارب ازعرفان مرا پیمانه ای سرشار ده
               چشم بینا‌، جان آگاه و دل بیدار ده
                     غ6586/ ب 1/ج6
صائب، با آمیختن رنگ عرفان با آیینه ی جان، ‌به سمت عرفاني بي بديل، گام نهاده و در آن پیش رفته و به کمال دست یافته است. وی سراسر اشعارش را عرفان می داند (شعر صائب تمام عرفان است/غ 2216). صائب که مخالف صوفیان متظاهر و زاهدان خشک طینت و سطحی نگر است، (مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان / که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را )  تصوّف مدّعي را به عرفان بي ادّعا، تبديل کرده است و خود بنيان هاي اصلي آیینه ی عرفان و عرفان آینه بین را در شعر بنا نهاده است:
مپرس از زاهد کوتاه بین اسرار عرفان را
               چه داند قعر دریا را حباب بادپیمایی؟
                     غ 6810/ب 12/ج 6
و همين عرفان آينه ای دل صائب را به شناختي رسانده است که فناي مطلق را در پي دارد و او که نقش فنا را در آینه ی خشت می بیند، از تیغ و برق فنا نمی ترسد و آن را با جان و دل می خرد.
نقش فنا در آینه ی خشت دیده ام
               هرگز پی عمارت دنیا نمی روم
                         ص3529/ج6
از دم تیغ فنا بیجگران می ترسند
               ورنه روشنگر آیینه ی ما شمشیرست
                       غ1467/ ب2/ ج2
چرا آیینه از اقبال صیقل روی برتابد؟
               محال است این که صائب رادل ازتیغ فناریزد
                     غ3056/ب8/ج3
همين عرفان ناب، صائب را را به سمت ترک قیل و قال مي کشاند که نهايت بي ادعايي و اظهار حیرانی در برابر جمال معشوق یگانه ای است که آیینه ی دیده و دل شاعر هرگز از او سیر نمی گردد:
حسن روز افزون او در هر تماشا کردنی
               نشاه ی حیرت دو بالا می کند آیینه را
                         غ235 /ب 5 /ج 1
تشنه ی حسن بود دیده ی حیرت زدگان
               سیر آیینه زدیدار نگردد هرگز
                         غ 4781/ ب3/ ج5
صائب که در مقام حیرت است و دیوار آن را تکیه گاه خود قرار داده است، با فیض جواهر سرمه ی حیرانی، گرد ملال را می زداید:
سالها شد پشت بر دیوار حیرت داده ایم
               دیده ی آیینه را نقشی چنین ننشسته است
                        غ 1104/ ب4/ ج2
می برد فیض جواهر سرمه از گرد ملال
               هرکه چون آیینه صائب در مقام حیرت است
                           غ 962/ب11/ج2
و آیینه ی دل را از نقش ساده می گرداند:
در دل پاکم اثر از نقش نتوان یافتن
               حیرت سرشار این آیینه را ستّار کرد
                         غ2358/ ب6/ ج3
و چشم را صیقلی و بی خواب می گرداند:
زحیرت صیقلی گردیده چون آیینه چشم من             ندارد خواب ره در دیده ی بازی که من دارم
                     غ 5560/ ب 6 / ج5
و دل را به مقامی می رساند که بتواند چهره ی یار و معشوق ازلی را بر صورت آیینه اش منقّش کند:
حیرتی چون حیرت آیینه گر افتد به دست
               می توان صائب شبیه چهره ی او را کشید
                        غ2757/ب7/ج3
-آیینه، شبنم و شاعر
يکي از اساسي ترين نکته ها ی شعر صائب، قرار گرفتن لحظه هاي ناب کشف و شهود شاعرانه ی او در برابر آينه است. آينه يکي از جاندار ترين موتيف هاي نمادين شده در شعر اوست که حيرت و حيراني وی را به گستره ی هستي و نقش های نیک و بد آن بازتاب مي دهد.
چون آینه هر دل که ز روشن گهران است
               در نقش بد و نیک به حیرت نگران است
                   غ2146/ب1/ج2
سه عنصر شبنم، آينه و شاعر نمادی از انعکاس و آینگی هستند و هر سه از روی یار در حيرت افتاده اند:
حیرت روی تو از هوش چمن را برده است
               شبنم آیینه به پیش نفس گل دارد
                   غ3311/ب4/ج4
عاشقان دور گرد آیینه دار حیرتند
               شبنم افتاده را از عالم بالا مپرس
                  غ 4838/ ب 6 / ج5
و در نهایت شاعر با مشاهده ی روی یار از خواب حیرت بیدار می شود:
در محفلی که روی تو گردد عرق فشان
               از خواب حیرت آینه بیدار می شود
                     غ4280/ب6/ج4
4-بخش دوّم: مقامات عرفانی در اشعار صائب
با نگاهی دقیق در آیینه شعر صائب، شاعری را می بینیم که مسیر عرفان را با ریاضت کشی پیموده و در این رهگذر با چشم آیینه، جهان هستی و موجودات آن، زیبارویان و دل های پاک انسانی را آیینه ی جمال حق       دیده است. وی در اوّلین گام آیینه ی آهنین دل را با ریاضت صیقلی،‌ زیبا و روشن می نماید:
از ریاضت دل اگر آینه پرداز شود
               آه ازان روز که این آینه پرداز شود
                            غ3595/ب2/ج4
دل روشن از ریاضت بسیار می شود
               آهن ز صیقل آینه رخسار می شود
                     غ4281/ب1/ج4
و با انگیزه ی عشق که «به گواهی دل، مهم ترین محرّک و برانگیزاننده ی عشق، جمال است؛ تا آنجا که جمال را، مادر عشق نامیده‏اند.» (صائب تبریزی و مکتب جمال در عرفان اسلامی، ش 231، ص 76 )راه عرفان را می پیماید و در نهایت بعد از طیّ مسیر و برخورد با موانع و سختی های راه؛ شمع رخسار محبوب ازلی در آیینه ی شاعر تجلّی می کند و شور و نشاط دل او را مانند صبح باصفا می سازد:
خنده ی صبح به فانوس تجلّی دارد
               تا ز شمع رخت آیینه برافروخته است
                         غ1520/ ب5/ ج2

-هفت شهر عشق و صائب
صائب رنگ و بوی عرفان را با چشم آیینه ی دل می بیند و در لابه لای کلام خود مکتوم می دارد تا چشم نامحرم بدان نیفتد. صائب این مسیر را پا به پای عطّار می پیماید با این تفاوت که تنها بارقه هایی از پیمایش خود را منعکس می گرداند به همین دلیل کشف لحظه های او برای ما دشوار است.
صائب در میانه ی ابیات و گوشه و کنار آیینه های شعر و عرفانش، هفت شهر عشق عطّار را انعکاس می دهد. ابیات زیر بازگو کننده ی این حقیقت است که صائب مراحل عشق و شناخت را پیموده و به کمال رسانده است.
- وادی طلب
طلب: در لغت به معنی بازجست، بازجستن، جویایی، جستجوکردن و جستن است و در تداول عامّه و تداول فارسی، مال داین که بر عهده ی مدیون است. مال داده شده مقابل بدهی. (ده. ذیل همين واژه ). «طلب در اصطلاح سالکان آن را گویند که شب و روز در یاد او باشد، چه در خلأ و چه در ملأ، چه در خانه چه در بازار. اگر دنیا و نعمتش و اگر عقبی و جنّش به وی دهند قبول نکند، بلکه بلا و محنت دنیا قبول کند، همه ی خلق از گناه توبه کنند تا دردوزخ نیفتند و او توبه از حلال کند تا در بهشت نیفتد. همه ی عالم طلب مراد کنند و او طلب مولی و رؤیت او کند و قدم بر توکّل کند و سؤال از خلق شرک داند و از حق شرم و بلا و محنت و عطا و منع و ردّ و قبول خلق بر وی یکسان باشد.» ( ده. به نقل ازکشف اللّغات، ذیل همین واژه).
صائب در اوّلین گام، - با خلق تصویر پارادوکسی- نور توبه را موجب زنگ زدگی آیینه ی دل می داند:
جنون از نشأهیهشیاری من ننگ میگیرد
               ز نور توبه ام آیینه ی دل زنگ می گیرد
                                  ص 3504/ ج 6
وی سپس در راه طلب گام می نهد  و آیینه ی دل را بدان سرگرم می دارد و ترسی از زنگ ناملایمات ندارد:
سرگرم طلب باش که چندانکه روان است
               از زنگ خطر آینه ی آب ندارد
                      غ4344/ب6ج4
وی شرط وارد شدن به این وادی را آیینه شدن دل وپاک کردن آن می داند:
آيينه شو وصال پري طلعتان طلب
               اوّل بروب خانه دگر ميهمان طلب
                         غ 920 /ب 1 /ج 1
به نظر وی با سیاه دلی معشوق را طلبیدن، نشانه ی سادگی و کوته فکری است:
چه ساده است توانگر که با سیاه دلی
               صفای وقت ز آیینه خانه می طلبد
                           غ3675/ب6/ج4
درد طلب بلا و دردی است که ضمن آن طالب، درد خود را نمی بیند:
درد طلب بلاست، و گرنه رفیق خضر
               لب تشنگی خویش در آیینه دیده بود
                   ص 3519/ ب 2/ ج 6
- وادی عشق
در اشعار صائب، 58 بار واژه ی عشق به کار رفته است و این کثرت نسبت به وادی های دیگر جای تأمّل دارد.
عشق به معنی دوست داشتنِ به افراط است و در اصطلاح تصوّف و عرفان «عشق به معبود حقیقی، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و جنب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته به همین مناسبت است. جمعیّت کمالات را گویند که در یک ذات باشد، و این جز حق را نبود. (آنندراج) تعریف آن نزد اهل سلوک آن است که آن چه تو را از متاع دنیا سودمند باشد ببخشایی به دیگران، و آن چه از دیگران بر تو رسد و زیان آور باشد به بردباری بپذیری و تحمّل آن کنی، و عشق آخرین پایه ی محبّت است و فرط محبّت را عشق گویند، و گویند عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می شود و بر اثر افروختگی آن آنچه جز دوست است سوخته گردد.»(ده. ذیل همین واژه).
صائب عاشق آیینه ی خود است:
خود را به عشق کم ز خودی متّهم مکن
               آیینه هست، بر نگه خود ستم مکن
                       ص 3533/ ب 9 / ج 6
با وجود عشق کین، کس در دل نمی گنجد:
   زبخششهای عشق ]پاک[ طینت سینه ای دارم           که چون آیینه کین سنگ را در دل نمی گیرد
                                                                                                           غ2993/ب2/ج3
در عشقِ صادق باید از قرب حذر کرد و به نگاهی از دور قناعت کرد:
در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن
               چون آینه از دور قناعت به نظر کن
                                    غ6445/ب1/ج6
عشق در نظر صائب آیینه ی بی زنگ است:
می نماید چون گل خورشید از آب روان
               چهره ی اندیشه از آیینه ی بی زنگ عشق
                                  غ 5177/ ب 2/ ج5
عشق به سان ماهی عمان بی فلس است:
آینه ی اهل دل نقش نگیرد به خود
               فلس ندارد به تن ماهی عمان عشق
                             غ5197/ب6/ج5
پاک کننده ی آیینه ی سینه از علم رسمی است:
میکند از علم رسمی سینه ها را پاک عشق
               روشنی مفلس ز جوهر می کند آیینه را
                          غ 236 /ب 12/ج 1
صائب ما، با تمام وجود عاشق است:
   یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیست              می شود  آیینه  صاحب  جوهر از  تمثال  من
                                                                                                         غ 6133/ ب 7 / ج 6
 درد و داغ عشق است که آیینه ی دل او را روشن ساخته است:
روشن شده است آینه ی ما به نور عشق
               خورشید خال عیب رخ دودمان ماست
                             غ1864/ب12/ج2
سینه ام از دردو داغ عشق روشن می شود
               آنچه زنگ دیگران، آیینه ی من می شود
                 غ2719/ب1/ج3
و پرتو خورشید عشق در آینه ی دل روشن او بی قراری می کند:
عشق در دلهاي روشن بي قراري مي كند
               پرتو خورشيد در آيينه دارد اضطراب
                   غ 861 /ب 7 /ج 1
دل عاشق و حیران او تنها به غذای نعمت دیدار می اندیشد:
فکر آب و نان نگردد در دل حیران عشق
               نعمت دیدار می باشد غذا آیینه را
                  غ 234 /ب 9 /ج 1
آن چه صائب را از بیان راز عشق باز می دارد همنشینی با زاهدان ریایی است:
   صحبت زاهد مرا خاموش کرد از حرف عشق               طوطی  من لال  ازین  آیینه ی  نزدوده  است
                                                                                                                           غ2429/ ب3/ ج3
 مخالف عشق کسی نیست جز حسن سرکش:
           زعشق پاکدامن حسن سرکش وحشتی دارد            طوطی در نظر  آیینه  را چون  زنگ  می آید
                                                                                                     غ3206/ب5/ج3
هرچند حسن و عشق آیینه ی اسرار همدیگر هستند:
حسن و عشق آیینه ی اسرار پنهان همند
               در میان بلبل و گل ترجمانی گو مباش
                             4891/ ب 11 / ج5
و در نهایت، آن که به دل غم زده ی صائب می پردازد عشق است:
عشق آخر به دل غمزده می پردازد
               بحر روشنگر آیینه ی سیلاب شود
                                غ3585/ب6/ج4
عشق را با وجود درد، دغدغه و اضطراب فراوانش (غ5411/ ب 4/ ج5) نمی توان از سینه بیرون، یا با تدبیر عیسی مداوا کرد پس بیا ای عشق! که داغ جنون، آیینه ی سینه را جلا داده است:
با نفس نتوان غبار از سینه ی آیینه برد
               عشق دردینیستکز تدبیر عیسی کم شود
                        غ2674/ب8/ج3
بیا ای عشق اگر داری دماغ جلوه پردازی
               که از داغ جنون آیینههای خوش جلا دارم
                         غ 5541/ ب 6 / ج5
- وادی معرفت
معرفت یعنی شناختگی و شناسایی(نا.‌ ذیل همین واژه). و نیز «بازشناختن معلوم مجمل در صور تفاصیل... و معرفت ربّوبیّت که مشروط و مربوط است به معرفت نفس، چنان که در حدیث آمده است: مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدٌ عَرَفَ رَبَّهُ . عبارت بود از بازشناختن ذات و صفات الهی در صور تفاصیل افعال و حوادث و نوازل، بعد از آن که بر سبیل اجمال معلوم     شده باشد که موجود حقیقی و فاعل مطلق اوست سبحانه.
و تا صورت توحید مجمل علمی، مفصّل عینی نشود، چنان که صاحب علم توحید، در صور تفاصیل وقایع و احوال متجدّده ی متضادّه از ضرّ و نفع و منع و عطا و قبض و بسط، ضارّ و نافع و مانع و معطی و قابض و باسط حق را بیند و شناسد بی توقّفی و رویّتی، او را عارف نخوانند.» ( مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص55).
خداوند خود فرماید: «‌وَ ما قَدَروا الله حقَّ قَدْرِه» (91/ الانعام)
رُوَیْم گوید: عارف را آینه ای باشد، چون در آن جا نگرد مولی او را تجلّی کند. ( کشف المحجوب، ص 391). یعنی خدا را ببیند.
معرفت خداوند بر دو گونه است: علمی و حالی. معرفت علمی قاعده ی همه ی خیرات دنیا و آخرت است و    مهم ترین چیزها برای بنده، ‌شناخت خداوند است. (کشف المحجوب،‌ ص 391). پس« معرفت حیات دل بود به حقّ و اعراض سرّ از جز حق، و قیمت هرکس به معرفت بود... پس مردمان از علما و فقها و غیر آن صحّت علم را به خداوند معرفت خواندند، و مشایخ این طایفه صحّت حال را به خداوند معرفت خواندند.» (کشف المحجوب،‌ صص 391و 392)
صائب که سالک این ره است، در این وادی آیینه ی دل وی همه چیز را از زیبا و زشت می بیند:
    می نماید هر چه هست آیینه از زیبا و زشت              خودستایی در حضور عارفان بی حاصل است
                                                                                                          غ 1024/ ب3/ج2
 و غیر از صفا در دل عارفان نیست:
صائب مجو کدورت خاطر ز عارفان
               غیر از صفای وقت در آیینه خانه چیست؟
                           غ2026/ ب11/ ج2
و نظر آنان به پاکی شبنم است:
عارفان از نظر پاک، چو شبنم صائب
               زنگ آیینه ی دل را چمنی ساخته اند
                       غ3491/ب13/ج4
به این دلیل غبار کثرت در دل آنان جای ندارد:
دل عارف غبار آلوده ي كثرت نمي گردد
               نيندازد خلل در وحدت آيينه صورت ها
                        غ 464/ب 2 /ج 1
و از گلخن دنیا آن چه همراه می برند دل پاک است:
صائب مکن ز چرخ شکایت که عارفان
               از سیر گلخن آینه ی پاک می برند
                        غ4159/ب7/ج4
- وادی استغنا
استغنا به معنی بی نیازی و بی نیاز شدن است. (ده. ذیل همین واژه). در اصطلاح عارفان، بی نیازی از خلق و نیازمندی به خداوند است. عطّار این وادی را عاری از هرگونه ادّعا و بیان معنیی می داند:
«بعد ازین وادیّ استغنا بود
می جهد از بی نیازی صرصری
هفت دریا یک شمر این جا بود
هشت جنّت نیز این جا  مرده  ایست
               نه درو دعویّ و نه معنی بود
می زند بر هم به یک دم کشوری
هفت اخگر یک شرر این جا بود
هفت دوزخ همچو یخ افسرده است»
(منطق الطّیر،ص 200، ب 3578 – 3581)
صائب ما در این وادی در آیینه اشعار خود جز دو بیت نسروده است. وی معتقد است که در مقابل سیه روزان نباید اظهار فضل یا بی نیازی کرد زیرا آنان موجب روشنی دیده ی حقیقت بین هستند:
به ز خاکستر نباشد سرمه ای آیینه را
               از سیه روزان نمی باید به استغنا گذشت
                            غ 1347/ ب7/ ج2
از طرف دیگر خیال حسن محجوبی که به آیینه نمی نگرد و خود را بی نیاز از آن می داند، در دل بدون نقاب مصوّر نمی شود:
کی خیالش میشود در دل مصوّر بینقاب؟
               حسن محجوبی که بر آیینه استغنا کند
                      غ2513/ ب5/ ج3
- وادی توحید
خداوند می فرمایند : «وَ أِلهُکُمْ أِلهٌ واحِدٌ (163/البقره)...،‌ قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ(1/الاخلاص) ...و لا تَتَّخِذُوا اِلهَیْنِ اثْنَیْنِ أِنّما هُوَ أِلهٌ واحِدٌ(51/ النّحل) .» (کشف المحجوب،‌ ص 407).
در باب تعریف توحید گفته اند: «حقیقت توحید حکم کردن بود بر یگانگی چیزی به صحّت علم به یگانگی آن. و چون حق تعالی یکی است بی قسیم اندر ذات و صفات خود، و بی بدیل و شریک اندر افعال خود، و موحّدان وی را بدین صفت دانند،‌ دانش ایشان را به یگانگی؛ توحید خوانند.
و توحید سه است: یکی توحید حقّ مر حقّ را، و آن علم او بود به یگانگی خود، ‌و دیگر توحید حقّ مر خلق را،‌ و آن حکم وی بود به توحید بنده و آفرینش توحید اندر دل وی، ‌و سه دیگر توحید خلق باشد مر حق را،‌ و آن علم ایشان بود به وحدانیّت خدای، ‌عزّ و جلّ.» (کشف المحجوب، ص 408)
صائب پاک سرشت ما این وادی را نیز درنوردیده است زیرا در آیینه خانه ی دلش جز نقش یگانه ی بی همتا نیست و با تمام وجود آن را فریاد می زند:
هر پاره از دلم در توحید می زند
               یک نقش بیش نیست در آیینه خانه ام
                                      غ 5805/ ب2 / ج5
او محو یکتایی معشوق می شود و نه تنها دل خود را مملو از وجود یگانه ی بی همتا می داند بلکه جهان را نیز عکس و آیینه ی چهره ی آن نازنین می بیند:
محو یکتایی نقّاش نگردید کسی
               همه چون آینه بر نقش پراکنده زدند
                   غ3507/ب2/ج4
جهان زعکس رخ آن یگانه پر شده است
               مثال واحد و آیینه خانه پر شده است
                             غ1757/ ب1/ ج2
- وادی حیرت
حیرت به معنی سرگشتگی،‌ تعجّب، ‌سرگردانی، ‌بیخودی،‌ والهی و آشفتگی است(نا. ذیل همين واژه).شیخ عطاّر نیشابوری در توصیف این وادی چنین می گوید:
«بعد ازین وادیّ حیرت آیدت
هر نفس این جا چو تیغی باشدت
آه باشد، درد باشد،‌ سوز هم
از بن هر موی این کس نه به تیغ
...گر بدو گویند مستی یا نه ی
...گوید اصلا می ندانم چیز من
               کار دایم درد و حسرت آیدت
هر دمی این جا دریغی باشدت
روز و شب باشد، ‌نه شب نه روز هم
می چکد خون می نگارد ای دریغ
نیستی گویی که هستی یا نه ی
وان ندانم هم ندانم نیز من»
 (منطق الطّیر،‌ص 212)

وادی حیرت همراه با درد و حسرت، آه و سوز،‌ سرگردانی میان بودن یا نبودن، بقا یا فنا، و در نهایت دلی لبریز از عشق یا تهی از آن می باشد. صائب نیز این وادی را درک کرده است زیرا چشم عاشق او از حیرانی جمال یار مژه بر هم ننهاده است:
هر چند ز حیرت مژه بر هم ننهادیم
               چون آینه ما سیر ز دیدار نگشتیم
                                 غ5940/ب12/ج5
چون چشم عاشقان مژه برهم نمی زنند
               از حیرت جمال تو سیمین بر آینه
                         ص3554/ب7/ج6
جمال معشوق، شاعر ما را بیش تر حیران می سازد:
حیرت فزاست بس که جمال تو، می برد
               هر روز تازه نسخه به چشم تر آینه
                           ص3554/ب13/ج6
و بر لب او مهر سکوت می زند:
حیرت روی تو مهر لب صائب گردید
               طوطی از آینه هر چند زبان دان گردد
                             غ3274/ب10/ج4
حیرت، سرمه ی چشم صائب است:
چشم ما پردگی از سرمه حیرت شده است
               ورنه این آینه رو در ته خاکستر ماست
                             غ1433/ب8/ج2
و آیینه ی دلش را بی نقش چون دل بی مدّعا می کند:
از نقش، ساده چوندل بی مدّعا شده است
               در عهد او ز حیرت سرشار آینه
                                    غ6648/ب5/ج6
و آن چه دیده ی حیران صائب می بیند نظر کنندگان با هزاران چشم نخواهند دید:
به دو صد چشم  نبینند  نظر پردازان
               آنچه آیینه به یک دیده ی حیران دیده است          غ1555/ ب8/ ج2
- فقر و فنا
مقام فقر عبارت است از: «عدم تملّک اسباب...و اسم فقر بر کسی که رغبت دارد به دنیا، اگرچه هیچ ملک ندارد،‌عاریت و مجاز بود.» (مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص 261). توصیف شیخ عطّار از این وادی چنین است:‌
«بعد ازین وادیّ فقرست و فنا
عین وادی فراموشی بود
صد هزاران وادی جاوید تو
               کی بود اینجا سخن گفتن روا
لنگی و کرّی و بیهوشی بود
گم شده بینیش ز یک خورشید تو»
(منطق الطّیر، ص 219)
صائب می گوید:
عشّاق را ز فقر مترسان که سادگی است
               نقش مراد، آینه ی پاکباز را
                          غ705/ب4/ج1
دارایی فلک به خاطر فقیران است و آنان به سان ماه نو، آیینه ی دل درویشان را روشن و پاک می سازند:
هر چه دارد فلک از بهر فقیران دارد
               ماه نو صیقل آیینه ی درویشان است
                               غ1495/ ب2/ ج2
فنا عبارت است از «نهایت سیر الی الله». (مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص 296). برق فنا خرمن اندیشه ی شاعر ما را می سوزاند و تمام دنیا را آیینه ی وجود حق می گرداند:
عاشق چو محوگشت،دو عالم دوعینکاست
               طوطی چو مست شد،در و دیوار آینه است
                 غ1996/ب7/ج2
با فنای وجودی سالک، چشمان او تیزبین شده و همانند طوطی مستی می گردد که در و دیوار عالم را         آیینه ی حق می بیند.

5- بخش سوّم: آیینه و صوفی و زاهد
صائب تبریزی همچون حافظ شیرازی با زاهدان ریاکار به شدّت مخالف است، وی «با این که مرد متدیّن و نیک نام و متواضعی بوده از زاهدان ریایی نفرت داشته و در آن روزگاران که عالم نمایان شکم پرور اظهار تدیّن می کرده اند اشارات انتقاد آمیزی دارد.»( کلّیّات صائب، ‌ص 5). صائب صحبت و همنشینی با آنان را ناپسند می داند. به اعتقاد وی، زاهد با صوفی مشربان نمی سازد و دل زاهد ریایی با دیدن صوفیان، صاف نمی شود زیرا زاهدان زشت رویانی هستند که با دیدن آیینه ی جلا یافته ی صوفیان، رسوا می شوند.
-آیینه وصوفی
صوفی در اشعار صائب نماد پاکی، ‌صفا و بی ریایی است. صوفیان در مقابل زاهدان ریایی قرار دارند. سینه ی صوفی از علم رسمی زدوده است. آنان قدر خرقه ی پشمین را می دانند و کارشان مصفّا ساختن خاطر است.
در نگیرد صحبت زاهد به صوفی مشربان
               زشت در یک دیدن از آیینه رو گردان شود
                                 غ2678/ب6/ج3
می کند مغشوش جوهر صفحه ی آیینه را
               صوفیان صاف دل از علم رسمی فارغند
                                  غ2492/ ب5/ ج3
از نمد آیینه صائب در حصار آهن است
               صوفیان دانند قدر خرقه ی پشمینه را
                                    غ232 /ب 7 /ج 1
کار صوفی چیست، خاطر را مصفّا ساختن
               از قبول نقش ها آیینه را پرداختن
                          ص 3470/ ب 10/ ج 6
-آیینه و زاهد
زاهد در نظر صائب؛‌ بی بهره از گوهر عرفان، خشک طینت، ‌زنگی، بی بصر و زشت روی گریزان از آیینه ی صاف است که در مقابل او نباید سخن از صفای سینه گفت زیرا حتّی صافی دل صوفی در او مؤثّر واقع نمی شود. او زنگی بی بصر و آیینه ی نزدوده ای است که لیاقت رفتن به کنشت را ندارد.

حرف از صفای سینه مگو پیش زاهدان
               آیینه پیش طلعت این زنگیان مگیر
                             غ 4746/ ب2 / ج5
دل زاهد نشود صاف به صوفی صائب
               زشت از دیدن آیینه ملالی دارد
                 غ3323/ب18/ج4
پشت آیینه بود پرده ی مستوری زشت
               زاهد از کعبه همان به که نیاید به کنشت
                غ1626/ ب1/ ج2
به نظر صائب، پرده ی پشت آیینه، روی زشت زاهد را می پوشاند و او بهتر است که روی آیینه را ننگرد. کعبه از نظر سیاهی استعاره از پشت آیینه و کنشت(کنشت: آتشکده و معبد یهودیان. بت خانه.( بر) و( غث)،‌ ذیل همین واژه) با داشتن آتش و نور استعاره از روی آیینه است.
صائب دل خوشی از زاهد ندارد زیرا وجود او خاموشگر هر کلام پاک و هر سخن عاشقانه ای است:
صحبت زاهد مرا خاموش کرد از حرفعشق
               طوطی من لال ازین آیینه ی نزدوده است
                          غ2429/ ب3/ ج3
طوطي معادل گوینده ی حرف عشق یعنی شاعر، و آيينه معادل صحبت زاهد است. صائب آیینه ی نزدوده را صفت زاهد می داند و خودش راطوطی لال گشته از سخن عشق.
چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد
               به دست بی بصر آیینه ی بلور دهد
                                        غ3993/ب1/ج4
زاهد لیاقت گرفتن شراب را نیز ندارد پس نباید به زور به دست بی بصر او آیینه ی بلوری شراب داد. شراب در این بیت نشانه ی پاکی و صافی، و زاهد نماد ناپاکی و زشتی است.
ازان با صوفیان صافدل زاهد نیامیزد
               که از آیینه گردد زشتی تمثال رسواتر
                     غ 4651/ ب 5 / ج5
صوفی آیینه ای است که زشت رویی زاهد را نمایان تر می سازد به این دلیل زاهد دل خوشی از او ندارد. (بیت حسن تعلیل دارد. آیینه استعاره از صوفی، و زشتی تمثال استعاره از زاهد است.)
دل روشن نمی باید به بزم زاهدان بردن
               ندارد حاصلی آیینه پیش زنگیان بردن
                               غ 6213/ ب2ج 6
باز این زاهدان زشت رو و تیره دل مورد هجوم کلامی شاعر قرار گرفته اند که بردن آیینه ی دل روشن نزد آنان بی فایده است زیرا آنان به پاکی آن آیینه توجّهی ندارند بلکه آن چه می بینند چهره ی کریه و زشت خود است.
تیره منشین در حریم میکشان چون زاهدان
               پیش یوسف طلعتان آیینه را پرداز ده
                                غ 6587/ ب 5/ ج 6
صائب می گساران را یوسف طلعتانی می داند که بایستی در مقابل آنان آیینه ی دل را مصفّا ساخت نه این که چون زاهدان تیره دل بود.

6-بخش چهارم: وحدت وجود در آیینه ی مکتب جمال صائب
«وحدت وجود یکی از بنیادی ترین نگرش های عرفانی است که بسی از دیگر باورهای عارفان درباره ی خدا، انسان، جهان و آفرینش بر آن پای گرفته است؛‌ نیز بسیاری از ستیزه ها، ‌بدبینی ها، تکفیرها و از این ها بالاتر، زدن و کشتن هایی را که در طول تاریخ درباره ی عارفان و صوفیان انجام گرفته است، ‌از پی آورده است.» (عرفان در غزل فارسی، ص 61).
وحدت وجود در تند و تیزترین نگرش و بی پرده ترین گزارش، گویای این است که هستی، حقیقتی یگانه و یکتاست و هیچ گونه کثرت و تعدّد و چندگانگی در آن راه ندارد و این هستی ناب و یگانه، همانا هستی خداوند است. تنها اوست که هست و دیگر پدیدارهایی که با نام های گونه گون انسان، حیوان، زمین، ستاره و... هستی دار می نمایند و در چشم ما جهان را از هستی خویش انباشته اند،‌ هیچ یک بهره ای از هستی ندارند. از این دیدگاه شعار وحدت وجود این است که: «لیس فی الدّار غیره دیّار» و «یکی هست و هیچ نیست جز او».( عرفان در غزل فارسی، ص63).صائب در این باره می گوید:
نیست به جز یک شراب در خم و مینا و جام
               دیده ی غفلت بمال، باده ی وحدت بنوش
                                   غ 5110/ب6/ج5
مکتب جمال بر سه عقیده ی وحدت وجود، زیبایی وعشق استوار است. این سه عنوان با هم، تشکیل یک چرخه را می‏دهند و چرخه از هرکجا که آغاز شود و به هر جهت که حرکت کند، به وحدت وجود خواهد انجامید. در   فلسفه ی «وحدت وجود» وجودی جز معشوق ازلی نیست، هرچه هست از من و تو، ما و شما از اوست و به او بازمی‏گردد. صائب، مسأله ي وحدت وجود را بارها در شعر خود با زبانی هنرمندانه مطرح کرده است. (صائب تبریزی و مکتب جمال در عرفان اسلامی، ص 76). ابیات ذیل به آن اشاره دارد:
زپشت و رو نمی گردد دو تا آیینه ی وحدت
               گهی در کعبه سالک گاه در بتخانه می باشد
                   غ3124/ب5/ج3
پشت و روی آیینه را مانع یکتایی نیست
               کفر و  دین  در نظر وحدت ما هر دو  یکی  است
                                   غ1569/ ب5/ ج2
آیینه ی وحدت بین صائب کفر و دین را یکی می بیند و کعبه و بت خانه برای او فرقی ندارد و هرجا باشد یگانگی خداوند را می بیند.
نیست یک سبزه ی بیگانه درین وحدتگاه
               گر ترا آینه از زنگ دویی پاک بود
                           غ3559/ب2/ج4
اگر آیینه ی دل از زنگ دویی پاک شود خواهد دید که در وحدتگاه، هستی سبزه ی بیگانه ای بیش نیست.

-آیینه و کثرت وجود
نظریه ی کثرت وجود گویای این است که پدیده های گوناگونی که جهان هستی را انباشته اند با نام های انسان،‌ حیوان،‌ زمین ، آسمان، آب خاک و غیره شناخته می ش


مطالب مشابه :


بازخوانی مطالبات رهبر انقلاب از دانشجویان

دانشگاه - بازخوانی مطالبات رهبر انقلاب از دانشجویان - مسائل و اخبار آموزشی، پژوهشی و دانشجوئی




لیست دانشگاههای غیرانتفاعی

دانشگاه - لیست غیرانتفاعی آفاق -ارومیه صفحه شخصی خودم در سایت دانشگاه اورمیه




یه شعر زیبا در مورد حسابداری میانه

به مستی شهره ی آفاق ساکن و اهل اورمیه - عضو هیئت علمی گروه حسابداری دانشگاه اورمیه




عرفان آیینه بین صائب تبریزی

(استادیار دانشگاه اورمیه) در پهنه گستره ی آفاق شعر فارسی، رنگین تر از غزل های صائب




زندگینامه ی صمد وورغون

وبلاگ شخصی اکبر زواری رضائی - زندگینامه ی صمد وورغون - وبلاگ تخصصی حسابداری و مدیریت مالی




همایش راهنمایان گردشگری ، ارومیه

برنامه ششمین جشن راهنمایان گردشگری، اورمیه، از ٣٠ بهمن تا ٢ اسفند ماه




نقش سه عنصر عرب، ایرانی و ترک در سپاه عصر اموی و عباسی

علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه (آفاق عربیه عضو هیئت علمی گروه حسابداری دانشگاه اورمیه




معماری درونگرا مقاله معماری)

دانشجویان شهرسازی پیام نور اورمیه. انجمن علمی مهندسي عمران دانشگاه




۱۶ آذر روز دانشجو،روز تکریم آمیختن علم و دانش با اخلاق اسلامی وبصیرت سیاسی،بر دانشجویان عزیزگرامی با

دانشگاه، نقطه ی اساسی هر جامعه و نوآورى‏هاى علمى و آفاق شناخته اورمیه .




برچسب :