ادامه خريد سيسموني

بازم بدقولي كردم و دير مطلب نوشتم. ولي اينبار به قول مامان دنی جون اند شيرازي بازي نبوده بلكه به اين دليل بوده  كه تو اين يك هفته كه برگشتم تهران اين اولين شبيه كه منزل مونديم و بيرون نرفتيم. هر شب تا دير وقت با مامان سپيده دنبال خريد سيسموني دخملي بوديم و شبها هم خسته و كوفته مي رسيديم خونه و بيهوش مي شديم. چند شب هم اونقدر خسته بوديم كه منزل مامان جون مونديم. خريدها خوب پيش رفته و لباسها و اسباب بازيها و يه سري لوازم ديگه را گرفتيم و طبق ليست مامان سپيده فقط 34 قلم از لوازم باقي مونده كه اكثرشون ريزه ميزه هستند، كه اونا را هم دسته بندي كرديم و قراره مقداريشو من  شيراز از عمو ايمان بگيرم و بقيش را هم تو اين چند روز كه تهران هستم بگيريم. سرويس تخت و كمد نازنازي بابا را هم سفارش داديم كه تا يكي دو هفته ديگه آماده مي شه. تو اين يك هفته اكثر جاهها و فروشگاههاي ممكن را سر زديم. از يافت آباد تا خيابون جامي و ميدون حسن‌آباد، از بازار بزرگ گرفته تا خيابون بهار و كوچه برلن و همچنين فروشگاههاي معروف مثل سه ني‌ني (پاسداران)، لگو (اسكان)، مكسي كوزي(سر عباس آباد)، آواي كودك (توانير) و ... . خلاصه اينكه خيالمون راحت شد و هر چيزي را هم كه نگرفتيم با بررسي اينترنتي مامان سپيده از نی نی سایت  و ديدن فروشگاهها انتخابشون كرديم و مي‌دونيم كه چي بايد بگيريم. مثلاً كاليسكه و كرير را  كويني مدل زپ انتخاب كرديم. چون هم سبكه و هم خيلي خوشكله. مامان سپيده براي انجام تحقيقاتش تو اين چند ماهه چيزي حدود دوازده هزار نظر و پست را خونده و دسته‌بندي و خلاصه‌نويسي كرده و به لطف تلاشش ما  اين روزا هم آدرس فروشگاهها را داشتيم و هم اينكه مي‌دونستيم چه چيزهايي را كجا مي تونيم پيدا كنيم و اصلاً دنبال چي هستيم، كه اين كارمون را خيلي راحت كرده بود. ممنون مامان سپيده جون. درضمن نتيجه تحقيقاتمون را به طور مفصل در اولين فرصت مي نويسم. زمانشو قول نميدم كه مي‌ترسم باز انگ شيرازي بازي بهم بزنن. تو اين هفته تو خريدها تنها نبوديم، مامان جون  يه روز باهامون اومد بازار و كلي كمكمون كرد، از طرفي چند شب هم كه بعد از خريد رفتيم منزلشون كه با شامهاي خوشمزه خستگي را از تنمون بيرون بردن كه همينجا ازشون تشكر ويژه مي‌كنيم. دوستاي خوبمون هم تنهامون نگذاشتند و يه شب با عمو علي و خاله آزاده با دوستاشون آقا پژمان و خانمشون رفتيم اسكان و علاوه بر ما اونها هم از لگو خريد كردند، بعدشم شام را همونجا خورديم و برگشتيم. يه شب هم رفتيم منزل عمو عليرضا، خاله مصي و اميرعلي جون و كلي از تجربيات عمو عليرضا در خريد استفاده كرديم. آخه عمو عليرضا در خريد تكه. اگر بخواد يه وسيله را بخره تحقيقات وسيعي را انجام ميده، فروشگاههاي مختلفي را مي‌بينه و خصوصيات فني و غير فني،آدرس كارخانه، سايز كفش مدير مالي كارخانه سازنده، تعداد پسرخاله هاي فروشنده، وزن مادر زن مديرعامل شركت وارد كننده، رنگ كارت گارانتي هاي مختلف موجود و ساير موارد ممكن را بررسي ميكنه و بعد از اينكه انتخابشو كرد و خريدشو انجام داد ممكنه فقط يكي دوبار ببره و تعويض كنه خريدشو يا كلاَ پس بده و بره دنبال يه برند ديگه. البته دوستان فروشنده اگر اين مطلب را خوندند تقاضاي عكس دوست عزيزمو نكنند كه مي‌ترسم ترورش كنند.

هفته گذشته پيش دكتر هم رفتيم كه همه چيز عالي و نرمال بود. آزمايش ديابت هم نوشت كه انجام داديم و امروز نتيجشو گرفتيم كه خدا را شكر مشكلي نيست. خداجون ممنون از بابت اينكه ني ني نازمون و مامان سپيده سالمند.

اما جمعه گذشته(22 ابان) روز جالبي بود. اول تولد عمو علي بود كه به قول خودش 18 سالش پر ‌شد. اما هرچي فكر كرديم نفهميديم چه چيزايي از عمرشو مي‌شماره (شبها، روزها، جمعه‌ها يا ...)  كه به عدد 18 مي‌رسه. به هر حال باز هم بهش تبريك مي‌گيم و اميدواريم هميشه شاد و سلامت باشه و تولد 19 سالگيش ديگه ني‌ني به بغل باشه(البته ني‌ني خودشون). اتفاق دوم روز جمعه خواستگاري رفتن دايي سعيد بود. جيگر طلاي بابا و مامان سپيده و ... رفتن خواستگاري كه هنوز مشخص نيست چي بشه. اينم بگم كه بابا ابي نقش راننده را تو اين خواستگاري بازي كرد. چون مثل اينكه رسم نيست جلسه اول آقايون هم برن. دايي سعيد هم زيرآبي رفت و سنت شكني كرد. البته اين رسم را اولين بار بود كه من  مي شنيدم. به هر حال اميدوارم هر چي به خير و صلاح دايي سعيد و خانواده هست پيش بياد. ولي بطور كلي دلم براش مي‌سوزه اخه تفلكي فقط 28 سالشه.      

در اربطه با نام عسل بابا هم كه هنوز قطعي نشده ولي بزودي مشخص ميشه و از ليستي كه تهيه كرديم يكي را انتخاب مي‌كنيم. در مورد نظراتي كه شما دوستان عزيز زحمت مي‌كشيد و ثبت مي‌كنيد هم از پست قبلي شروع كردم به دادن پاسخ به نظرات و اين كمترين كاريه كه از دستم بر مياد تا نسبت به اظهار لطف شما دوستان انجام بدم. بازم ممنون دوستان خوبمون.

دخمل گلم، قربونت برم الهي همه سعي و تلاش و زندگي من و مامان سپيده در جهت سلامتي و رفاه تو هست. براي منكه از وقتي تو اومدي همه چيز يه رنگ و بوي ديگه گرفته. حتي نگاهم به آدمها و اطرافم عوض شده. اين روزا هواي تهران بارونيه. نمي‌دوني درختاي چنار خيابون ولي عصر با برگهاي رنگارنگ زير بارش بارون چه منظره دلپذيري دارند. بوي بارون با بوي برگها و درختها كه قاطي مي‌شن واي كه چقدر جذابه. مخصوصاً اينكه تو اين شرايط با عزيزانت قدم بزني و براي جيگرت بخواي خريد كني.  قبلاً تهران(به عنوان نمونه‌اي از جامعه امروزي ما) براي من مساوي بود با يه شهر بي در و پيكر پر از ساختمونهاي بلند، دود، ترافيك، بوق، موش، گربه و ... كه اكثر مردم فقط به فكر خودشون هستند و دچار روزمرگي. صبح تا شب بدو دنبال يه لقمه نون، با اعصاب بهم ريخته همه جا دعوا و كل كل، بدون گذشت و مهرباني. ولي بعد از اينكه خدا تورو بهمون داد وقتي به مردم اطرافم نگاه مي‌كنم و مي‌بينم تو هم يه روز قراره يكي از اين مردم باشي كه تو اين خيابونا داري مي‌ري مدرسه، دانشگاه يا محل كارت تنم مي‌لرزه. آرزوهاي خودمو در مورد تو با آرزوهاي پدر و مادر همين مردم مقايسه مي‌كنم. مي‌گم به طور حتم هر پدر و مادري آرزو داشته فرزندش از نظر اخلاقي نمونه بشه: مهربون، با گذشت، سالم، خيرخواه و داراي همه خصوصيات انساني. ولي پدر و مادرانمون اگر يك هفته با ما باشند و تمام رفتارمون را ببينند چي ميگن بهمون؟ مي‌گن آيا اين همون ني‌ني پاك و معصومي هست كه از بدو شكل گرفتنش آرزوها داشتيم براش و سختيهاي شبانه‌روزي را تحمل كرديم به اين عشق و اميد كه يه انسان تربيت كنيم؟ آيا از بدنيا آوردنمون راضي هستند؟ البته خوبي و بدي نسبي هست و همه ماها خصوصيات بد و خوب را بطور نسبي داريم ولي چرا بعضي وقتها بديهامون بيشتر ميشه؟ چرا فراموش مي‌كنيم همه اين كسايي كه اطراف ما هستند مثل خودمون هستند. نبايد حقشون خورده بشه، نبايد بهشون بي احترامي بشه و ... . به هر حال از حالا مي خوام طوري زندگي كنم كه آرزوهاي پدر و مادرمو در مورد خودم محقق كنم. از تو هم مي‌خوام به اين نكته دقت كني. الان من معني عميق جملاتي مثل خدا پدر و مادرتو بيامرزه يا درود به اون شيري كه خوردي را مي‌فهمم. اينطور جملات تو فرهنگ ما يعني تشكر از پدر و مادري كه تونستند فرزندشون را طوري تربيت كنند كه مي‌خواستند. عزيزم، دختر گلم، تو هم طوري زندگي كن و با اطرافيانت رفتار كن كه ما با افتخار جلوي خداي مهربون سرمون را بالا بگيريم و بگيم اين دخمل گل ما هستا، ما به اراده و خواست و كمك تو اينطور تربيتش كرديم. البته مطمئنم كه همينطور خواهد شد.    

خداوندا  همه ما را ببخش و مورد آمرزش قرار بده و اراده اي به ما عطا كن كه بتوانيم يك انسان باشيم.

 قربونت برم فرزند نيك سرشت و انسانم...

 


مطالب مشابه :


خريد سيسموني

انجمن هاي فارس خريد سيسموني. اول از همه هم قرار شد تخت و كمد پارميدا خانم رو انتخاب كنيم.




ادامه خريد سيسموني

"ايليا ثمر عشق ما " - ادامه خريد سيسموني - «مرد کوچیکم یادت باشه من و بابا عاشقت هستیم»




آدرس مراکز تهیه سیسمونی در تهران

چمن مغازه كوچولويي هست به اسم ياسمين كه قيمت ست كاملش يعني تخت و كمد جزئيات قالب هاي




(هفته بیست و سوم) تخت و کمد قند عسل

-->سونوگرافي هاي سه بعدي براي جنين خطرناک است! آرشیو پیوندهای




جشن سيسموني ني ني‌گولو

عزیز دل آمدی و زندگیمان را شیرین تر کردی - جشن سيسموني ني ني‌گولو -




مدل سيسموني و وسايل كودك 2012

عکس بازیگران ایرانی و خارجی - مدل سيسموني و وسايل كودك 2012 - عكس بازيگران-مدل لباس-مدل




لیست لوازم سیسمونی نوزاد

اگر شما هم قصد خريد سيسموني را داريد تخت‌خواب، كمد و بوفه در نمونه‌هاي خارجي




پرشان جون و تولد دو سالگي

اولاً با عرض شرمندگي كه عكس هاي تولد دو سالگي پرشان جون سيسموني نوزاد سرويس تخت و كمد




دندون در آوردن پرشان خان

چند وقت بود كه لثه‌هاي پرشان حسابي مي خواريد و با هر سيسموني نوزاد macbaby سرويس تخت و كمد




ادامه خريد سيسموني

بابا ابی - ادامه خريد سيسموني - یادداشتهای روزانه یک بابای مهربون درباره یک مسافر کوچولو




برچسب :