رمان شروع عشق بادعوا37


...یاسی......یلدا من دارم ازاسترس میمیرم اونوقت توفکرلاک ناخن هاتی...یلدا-خوب به من چه توداری عروس میشی اونوقت من بشینم هیجان داشته باشم؟.......یاسی-حداقل به من رحم نمیکنی به اون بچه ی توشیکمت رحم کن ...یلدا-وای مامانش قوربونش یشه..بچم اقاست اذیتم نمیکنه...یاسی-نخیرم خانومه...یلدا-یاسی باپشت دست میزنم تودهنتا.....یاسی بیخود همینی که گفتم...یلدا-بیجاکردی اقامون گفته پسره کیاخودش گفت .....یاسی-اونوقت کیا ازکجامیدونه مگه دکتره..بعدیه خنده خبیثانه کردموگفتم...-اهان فهمیدم نمیخوادبگی ...یلدا سریع به سمتم هجوم اوردو گفت-چیوفهمیدی؟...یاسی -بمانداما خودمونیمااین کیاهم بدمارمولکی هستا منو باش فکرمیکردم فعالیتی نداره....بااین حرفم یلدابااون شیکم گنده اش اومد سمتمو موهامو کشیدوگفت..-زهرماربی شعور خیلیم فعاله تاجونت دردارد..بعدیهوفهمید چی گفته و..یه جیغ بلندکشیدوازاتاق رفت بیرون تاماده شه یریم ارایشگاه ....خندم گرفته بود... هی چه دورانیوگذروندیم ...هیچ وقت یادم نمیره روزی که بهوش اومدمو....-(یلدا-منومیبینی میشناسی یاسی؟..گنگ نگاه ش کردم اما بادیدن سامی همه چیوبه یاداوردم...سه روزبعد ازاینکه بهوش اومدم ازاگاهی باکیاتماس گرفتن که حتماخودشوبرسونه...-بعدازاینکه کیارفت من موندموسامی توبیمارستان یلداهم باکیارفته بود سامی شدیدا لاغرشده بودویه ته ریشی بهم زده بود واشم زولیده شده بودن باورم نمیشذد این همون سامی خوشتیپی باشه که روزاول دیدمش ..هیچی نمیگفت فقط بهم خیره شده بود منم همینطورفقط چشم بودوچشم نگاه بودونگاه ....نمیدونم چی شد که اومدسمتمو دستشوکشید روگونموگفت ..یاسی؟میخوای نابودم کنی؟.گنگ نگاش کردم ...سامی-دیگه نمیخوام اشکاتوببینم....اون موقع بومتوجه شدم گریه کردم.تادوساعت پیش هم بودیم..که سامی باپیشنهادش غافلگیرم کرد...سامی-یاسی میخوام یه درخواستی ازت کنم البته اگراجازه بدیو منو لایق بدونی...بهش زل زدمواروم گفتم...-چی میخوای بگی...سامی-..بامن ازدواج میکنی...؟وشکه شدم بعد ازاین حرفش سرشوانداخت پایین اما بعدازده مین که سکوت منو دید سرشواورد بالا اما بادیدن من اخماش رفت توهم...سامی-مگه نگفته بودم..نابودم نکن هان؟...یاسی-باورم نمیشه/سامی مگه نمیدونی چه اینده ای درانتظارمه.....سامی-برام مهم نیست درضمن تاالان مدارک مبنی بربیگناهیت بوده پس جای نگرانی نیست..مدارکی که سامی ازش حرف میزد اینا بودن...اون مردی که اون شسب توحیاط مابوده ظاهرا میخواسته دزدی کنه که پاش پیچ میخوره و میفته پایین همون لحظه سرش بایه سنگ برخورد میکنو بیهوش میشه اما وقتیی که من افتادم پایین بهوش اومده بوده  ودستش میفته روگردن من منم باسنگ به پیشونیش زدم که اون ضربه باعث مرگش نبوده بلکه اون افتادگی وبرذخورد باسنگ اولی موجب مرگش شده خون زیادازدست داده بوده داشت جون میداد که من خلاصش کردم......وپزشک قانونی اینو ثابت کرد..ویه چیز دیگه اینکه اون مرد اعتیادداشته و.حتی اگراونشبم این اتفلق براش نمیفتاد عمر بادوانمی نداشت...واون روز من به سامی جواب مثبت دادم ..کیاویلدا هم برگشتن پیشما واوناهم گفتن که خلاص شدیم همه چی به نفع ماتموم شده......یه چی دیگه تواین مدت مامانم یکبارسکته کرد وبستری بود یعنی موقعی که من توکما بودم اون بستری بوده...بعدازاینکه بهوش اومدم بهش زنگ زدم واونم بعدازاینکه مرخص شد خودشو به بیمارستان رسوند ..بعدازگذشت هشت روز مرخص شدمو یک ماه بعدش عروسی یلدا وکیابرگزارشد ...تاالان مهشید امانمونو بریده بود تااینکه سامی دعواش کردو گفت که ماقراره ازدواج کنیم...کیاوسامی باهم شریک شدنو شرکتو کارخونه اشونو توسعه دادن ویه مجتمع دوطبقه توغرب تهران خریدن که طبقه پایین واسه کیاایناوبالا واسه ما...6 ماه بعد یلداحامله شد وتاالان که 6 ماهشه ...پدرمارودراورد ازبس لواشک خورد سونوگرافی نرفت هرکار کردیم گفت نمیخواد بره ومیخوادموقع به دنیااومدنش بفهمه که من مخالفم چون ازهرلباسی دخترونه وپسرونه میخره که اینکارا بیهودست اما %D�شهCC بو%�سعه �9� میخارڇ و٧سه ٨ۦه اعد،ش زاهٱا ةارخونه اواɇ کٴی�9�یخ؈٧ؖ رسه ب؆اازږ...%D..D8�امی ،ک ماه بفت هاش DB�د ج�� ؈سعینM9�ن D8�د %9�یااشژ تما بور، کنه %Dتالi�٧سشو که ؁م D8�%شد D9�ل�9�ارض%میشه %D......سومده ب{�شان ؈م؆ ؈م D8�%،ک شارس،شمٴ اومم بب�8�%Dواستگاری اما خوب متوجه نگاه خیرش به مامان میشدم واسه همین غیرتم اجازه نداد دیگه بیاد اینجا وطوری وانمود میکردم که اگرکاری باشه مامیریم پیششون ..اما میفهمیدم به بهانه ما به مامان زنگ میزنه ومامانم بدش نمیاد جوابشوبده......)صدای یلدا منوازافکارم اورد بیرون...یلدا-اماده ای ؟من پایین منتظرتم...امروز روز عروسی منو سامی سامی رته دنبال کارای ماشینو اینجورچیزاماهم قراره بریم اریشگاه خداروشکرمهشیدبرگشت پیش باباش والا نابود میکرد ماروازبس جیغ میزد........اره اومدم..چون ازقبل مانتووشلوارمو پوشیده بودم تقریبااماده بودم ...دکمه های مانتوموبستم وشالموسرکردم لباس عروسمم دست یلدا بود الهی بمیرم بااون وضعش این چندروز حسابی  افتادتوزحمت..بعدازاماده شدن کامل ازاتاقم بدواومدم بیرون همون لحظه مامان خوشکل کرده جلوروم ظاهرشد..بادیدن من گفت هزارماشاالله مادر چشم حسودازخودتو شوهرت دورباشه ایشالله یه نگاه به تیپش انداختم..دیگه حسابی مشکوک شدم...یکم شیطنت چاشنی صدام کردمو گفتم..کجابه سلامتی این ساعت روز؟..مامان-هیچ جامادر اقاکوروش (بابای سام9تماس گرفتن گفتن بهتره ماقبل ازاومدن مهمونااونجاباشیم تااگرچیزی کمو کسر هست رفعش کنیم..ابرومو انداختم بالا گفتم نخیرنمیشه چه معنی میده شمادوتااونجاتنهاباشید..مگه نشدید میگن اگرجای دوتا دخترپسرتنهاباشن نفرسوم شیطونه...بعدم لبمو باحالت بامزه ی گازگرفتوسرمو تکون دادم.........مامان ..که ازحرفهای من خندش گرفته بود گفت..-خجالت بکش یاسی بدوبرودیرت شد...منم خندیدموگونشوبوسیدمو گفتم ایشالله عروسی ومامانی بعدیه چشمک زدمو بدون توجه به صورت سرخ کرده ماما ن بدو رفتم سکت یلدا بعداز نیم ساعت رسیدیم ارایشگاه..تصمیم داشتم یه فرق اساسی بابقیه عروسها داشته باشم واسه همین خواستم بعدازاتمام کارهای مو هام وارایشم که به درخواست خودم خیلی ملیح ومات بود ماسک بذارم روچشمام..به نظرم جالب میشد خوابهای جالبی واست دارم اقاسامی.....سامی..-دل تودلم نیت هیجان دارم امشب دیگه تمومه اون همه انتظارتمومه دیگه یاسی شرعا و عرفا مال من میشه زن من میشه خانومه خونم میشه ازخوشحالی میخواستم بال دربیارم ماشینوسپرده بودم به گل فروشی تادرستش کنن ...فراری روفروختمو یه جنسیس برداشتم خودم فراری بیشتردوست داشتم اما یاسی خواست عوضش کنم من جز �A�رد�8�ی رش �%8�ش �5 اما8�لߧنبودٌ.. �کوت علوا� �دودیو ٿیر�86 هن �%B ُی، �%8 کرׄوا، 9قطمҪمو برداشتمو کنم1کردم8بعدازؤی�%8 که دول اساسی بااؤک٧ن تی ة� جیم گرفتم ..رفتم سمت موهام چون خودم واسه درست کردن موهام مهارت کافی داشتم ترجیح دادم ارایگاه نرم اماخوب مدل دیزل کوتاه کرده بودمو جلوی ماهام که بلندبودو بصورت فشن کج ساده درست کردم...یه چندروزه بابا مشکوک میزد به خودش میرسید میرفت بیرون حالا باکی خدامیدونه گرچه میشه حدس زد باکی..اماده وکامل رومبل نشسته بودمو پاهامو ازشدت استرس تکون میدادم....منتظرتماس یاسی بودم بعدازگذر یک ساعت زنگ گوشیم به صدادراومد باکله پریدم روش زودج دادم. -جونم خوشکلم...یه لجظه سکوت بعدصدای خنده یلداتوگوشی پیچید...ای گندت بزنن سامی که گندزدی..بعدازاینکه خندش تموم شد گفت..خوشکلت امادست پاشوبیادنبالش بعدم ازدوباره خندیدوقطع کرد....منم انگارجنگلی ها بدو رفتم بیرونو بعدازهزارتا جون کندن تواین ترافیک سرسام اوررسیدم جلوارایشگاه دربعداز یه پنج دقیقه که زنگو زده بودم ..بازشدو رفتم داخل..یاسی...پاهام میلرزید نمیدونستم ععکس العمل سامی بادیدن من چیه...باشنیدن صدای  اریشگرکه به زیردستاش میگفت خودشونوبپوشونن فهمیدم داره میاد داخل ...خودم خواستم که روموبپوششونن خواستم تاویلا دلشواب کنم...بانزدیک شدن قدمهاش دلهرم بیشترشد باهمه سلام علیک کردو اومد سمتم اول یکم مکث کردومتوجه شدم میخواد توروشنلموبزنه کنارکه صدای یلدامانعش شد..یلدا..-اهای اقا سامی کجا بااین عجله..فعلا دندون روجیگربذارتابرین ویلا بعدم که واسه خودته بشین نگاش کن کارای بالا ترازنگاه کردنم هست ...تودلم هرچی فهش بود نثاریلدا کردم دختره ی پررو ...به وضوح فهمیدم سامی زد حال خورد اما خودشونباخت�D8�شهخت�41و ...ب%4 D9�ی85 م�2D8��اد دبین خوا �D9ش �4A7لا �56گ�%�ظ%نث؇ سلدیدوق�%�ا�O دسلدازگذ،ک �% 7 �56گ�%�رو D8�ا؂�%�ایشگاه خن؅د س�%5 به D9�ا بظ�شنۆدبو؆ قدای یل��ت %D�لم D9� ت�80،�%A �لیدم ساٌدم جبه �B1وش%کرمی زد DA�ی %D�ای D8�م ؇ رو٧رتا%ه �8Cادب٪8ه D9gرت؅ تر�x D8�ا�B�خر%تر�A��%7ی D8�م �%�غ7شن۴گاش ممن چD8�؅ تردوباره خنترس تکفتم ..ر%D�7؅ی ز�%.9��%8�� 7د دبو؇ان خٌخو؆ه گ؅اخم �88Cه...�%%D�ای D8�%؅؄ا باسه خو%س�687 D9gدوD9�یکنی...نمیدونم چرایهوترسیدم...اما دم نزدم ..سامی پیاده شدو اومد سمت من دربازکردو اروم دستموگرفتو کمکم کرد بیام پایین صدای سوت ودستوکل بلندترشد ...فقط میتونستم جلوپاموبه سختی ببینم ..خلاصه بعداز کلی دردسر نشستیم سرجامون  ....سامی.-یاسی جونم؟میدونستم دردش چیه روخودم نیوردم جواب ندادم...سامی-میگم یاسی هواگرمه بیاتورتو بردارم تاارایشت خراب نشده..دلم به حالش سوخت گفتم باشه...اونم سریع اومد سراغ تورم...اول شنلم بعد تورموبرداشت ..مبتونم بگم بنده خداهنگ کرد بااون ماسکی که من گذاشته بودم ماسکی که ست تورم بود.......فقط بهم زل زده بود سکوت همه جارفراگرفت فکرکنم بقیه هم توهنگن که یهویلدا گفت...-بابا چیه خوردین خواهرمو بااین حرف یلدا صداها بلندشد وبرگشتن حالت اولیه اشون..سامی هم ..مغزش بکارافتادو گفت...-محشیری یاسی محشهری عشقم بعدم پیشونیمواروم بوشید...یاسی-ئزشته سامی میگن هوله...سامی زد زیرخنده وگفت..خداازدهنشون بشنوه بخاطردرک بالاشون ازشون ممنونم...باارنجم زدم به پهلوش که یه اخ کوتاه گفتوازدوباره خندید...یاسی-کوفت سام حرصمودرنیارا ...سامی...-باشه عزیزم تا اخرشب خوش باش.....یلدا. کیااومدن سمتمون یلدابااون لباس بارداری خیلی بانمک شده بود یه کلباس بلند دوبنده که تازیرسینه اش تنگ بودبعدشم گشادمیشد طوریکه شیکمش زیادتوچشم نبودکیاهم یه کوت وشلوارمشکی تنش بود اونم معرکه شده بود...اودمن سمتمونو شروع کردن چرتوپرت گفتنو کلی حرفهای بالای 18 سال .خلاصه اون شب به اتمام رسید باکلی رقصو دستو ........بابای کیا یه ویلا توشمال بهمون هدیه داد مامانم یه ماشین مزداتری به من درعجب بودم ازکجااوره......اما زیاد به مغزمفشارنیاوردم چون فسفر ازدست میدادم این واسه امشبم اصلا خوب نبود .


مطالب مشابه :


مزدا 3

عکس و مطلب در مورد ماشین - مزدا 3 - توضیح در مورد محصولات شرکتهای داخلی و خارجی




رمان شروع عشق بادعوا.اخرررررررررر

بابای کیا یه ویلا توشمال بهمون هدیه داد مامانم یه ماشین مزداتری به من درعجب بودم




رمان شروع عشق با دعوا 31 (قسمت آخر)

بابای کیا یه ویلا توشمال بهمون هدیه داد مامانم یه ماشین مزداتری به من درعجب بودم




رمان شروع عشق با دعوا قسمت آخر

بابای کیا یه ویلا توشمال بهمون هدیه داد مامانم یه ماشین مزداتری به من درعجب بودم




رمان شروع عشق بادعوا37

بابای کیا یه ویلا توشمال بهمون هدیه داد مامانم یه ماشین مزداتری به من درعجب بودم




برچسب :