سنت ومدرنیته زیباکلام

نقد و بررسی کتاب: سنت و مدرنیته؛ ریشه یابی علل شکست کوشش های اصلاح طلبانه در ایران عصر قاجار. نوشته دکتر صادق زیبا کلام                                                     درباره ی نویسنده دکتر صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران با سه کتاب مهم: مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، ما چگونه ما شدیم و سنت و مدرنیته سعی خود را بر این قرار داده است که با تاریخ به گونه ای تحلیلی برخورد کند. او که تحصیلات خود را در رشته ی شیمی در انگلستان ادامه می داد، با شروع انقلاب به ایران آمد و بعد از انقلاب عضو شورای انقلاب فرهنگی شد و در نهایت در سال 1376 از ایران خارج شد و تحصیلات خود را در رشته ی تاریخ در لندن ادامه داد. دکتر زیباکلام علاوه بر این سه کتاب، مجموعه مقالات (گفتن یا نگفتن) را به رشته ی تحریر در آورده، و نیز یک مصاحبه ی طولانی درباره ی توهم توطئه دارد. او با رد نظریه ی «استعمار-عامل-عقب ماندگی» متهم به دفاع از غرب و غسل تعمید استعمار شد. و مخالفان بسیاری را علیه خود برانگیخت. در سال های بعد از دوم خرداد، زیباکلام یکی از فعالان سیاسی در عرصه ی مطبوعات و نشریات بود. درباره ی کتاب: دکتر زیبا کلام در همان عنوان کتاب «سنت و مدرنیته» هدف خود را از نوشتن کتاب اعلام می دارد و قصد دارد نشان دهد که در فضای قرن نوزدهم، ایران به عنوان یک کشور عقب مانده زیست می کند و چگونه اولین تلاش های ایرانیان برای جبران این عقب ماندگی از غرب آغاز می شود و به کجا ختم می شود و نهایت این کوشش ها را در انقلاب مشروطه می بیند و سعی دارد عدم موفقیت این جریانات را بررسی و تحلیل کند. او معتقد است که تصور معمولی ما از ایران قاجار در یک جامعه ی بسته، ایستا و عقب مانده خلاصه می شود که در آن تغییر و تحول چندانی اتفاق نیفتاده. بخش دیگر تصورمان از آن جامعه عبارت است از نفوذ و سلطه ی قدرت های استعماری با همه ی تبعات زیان بار آن. اما بر خلاف این تصور ایران عصر قاجار آن قدر ها هم که فکر می کنیم جامعه ای صامت، ثابت و بدون تغییر و تحول نبوده است. در حد خود، در آن جامعه تغییر و تحولات نسبتاً قابل توجهی اتفاق افتاده و ایران آن عصر از یک پویایی خاصی برخوردار بوده است. از جمله مهم ترین جریاناتی که در عصر قاجاریه به وجود آمد فکر تغییر و اندیشه ی اصلاحات بود. بحث اصلی این کتاب تجزیه و تحلیل و کالبد شکافی این تلاش ها است. اینکه این تلاش ها چگونه به وجود آمدند، چرا به وجود آمدند، هدفشان چه بود، سرنوشتشان به کجا انجامید و مهم تر از همه اینکه، چرا نتوانستند به نتیجه رسیده و موفق شوند. این تلاش ها در مجموع به چهر جریان اصلی تقسیم شده اند: 1-    اصلاحات عباس میرزا 2-    اصلاحات امیرکبیر 3-    اصلاحات عصر سپهسالار 4-    نهضت مشروطه   مهم ترین ویژگی این کتاب در آن است که اصلاحات و جریانات مدریته ای که در قرن نوزدهم در ایران به وجود آمد را در خلأ مطرح نکرده، بلکه آن را در چارچوب تغییراتی که در طول قرن نوزده در ایران به وقوع پیوسته مورد بررسی قرار داده است. نویسنده سعی دارد با استفاده از تئوری گذار، نشان دهد که بخش هایی از جامعه ی ایران قرن نوزدهم مانند هر جامعه ی در حال تغییری، بیشتر دچار دگرگونی شده بود، در حالی که بخش های دیگر آن هنوز پای در گذشته داشت. "ویژگی دوم کتاب «سنت و مدرنیته» در آن است که اصلاحات را معلول یا برآبند این دو بخش می بیند، به سخن دیگر، اگر اصلاحات نتوانست موفق بشود، به واسطه ی خیانت ، توطئه ، کارشکنی ، تحریف و نفاق عناصر سرسپرده ، خائن، غرب زده، روشنفکر و فراماسون نبود. بلکه جریان نوگرایی و اصلاح طلبی از قدرت و صلابت لازم برخواردار نبود، و در نهایت آن بخش از جامعه که بیشتر پای در گذشته و سنت داشت، در برابر آن تغییرات مقاومت کرده و در نهایت از این پیکار موفق بیرون آمد."(زیباکلام،صادق،1327،سنت و مدرنیته ،تهران:انتشارات روزنه،صفحه11).   خلاصه ی کتاب این کتاب شامل 9 فصل می باشد که در ادامه هر یک را به اختصار بیان می کنیم: فصل اول کتاب در خصوص آشنایی با ایران قرن نوزدهم است؛ ایران که در فصول بعدی شاهد پیدایش تغییرات و تحولات و ضرورت انجام اصلاحات می شود. به علاوه در چنین ایرانی هست که قاجارها به قدرت می رسند. فصل دوم، کار خود را با این پرسش آغاز می کند که قاجاریه با توجه به فقدان محبوبیت و پشتوانه ی مردمی، نداشتن یک ارتش مدرن، قوای نظمیه یا دسیپلین، بوروکراسی کارا و اقتصاذی شکوفا، چگونه توانستند قریب به یک قر ن و نیم حکومت نمایند؟ این فصل در حقیقت پاسخی به این پرسش است. در ادامه سؤالی که در فصل دوم مطرح شده است، فصل سوم به یکی از جنبه های مهم ایران قرن نوزدهم می پردازد، که عبارت از رابطه ی میان حاکمیت قاجارها و نهاد مذهب می باشد. بخشی از این فصل به اندیشه ی سیاسی شیعه و فلسفه ی نگرش علما و روحانیون به مسئله ی حکومت در عصر غیبت می پردازد. و این بحث را تا به قدرت رسیدن قاجارها دنبال می کند. این فصل نشان می دهد که رابطه ی قاجارها و مذهب یک رابطه ی ثابت نبوده است. بلکه در مقطعی (اوایل حاکمیت قاجارها)، مذهب اهرم مهمی در جهت تثبیت آنان به شمار رفته است. و در مقطع بعدی (اواخر حاکمیت آنان) به یکی از اصلی ترین محمل مخالفت با آنان بدل می شود. فصل چهارم در برگیرنده ی برخی از تغییر و تحولات مهم اجتماعی و اقتصادی عصر قاجاریه می باشد. همان طور که پیشتر اشاره شد تفکر رایج در خصوص پیدایش اصلاحات در ایران آن است که این تحول در نتیجه ی آشنایی با غرب به وجود آمد. اما سنت و مدرنیته معتقد است که جدای از آشنایی با غرب که در این کتاب از آن به عنوان عامل ذهنی ایجاد تفکر تغییر و اصلاحات یاد شده است، تغییر و تحولاتی که در داخل جامعه ی ایران اتفاق افتاد نیز نقش مهمی در پیدایش حرکت های اصلاح طلبانه داشته است. در این کتاب به این تغییر و تحولات عنوان عامل عینی داده شده است. از جمله مهم ترین عوامل عینی می توان از تغییرات «دموگرافیک» یا تغییراتی که در رشد و ترکیب جمعیتی ایران در طول قرن نوزدهم اتفاق افتاد یاد کرد. گسترش چشم گیر روابط بازرگانی ایران با جهان خارج، عامل عینی دیگری بود که بر روند پیدایش ضرورت ایجاد اصلاحات تأثیر بسزایی گذارد. چنین صورت بندی از تغییر و تحولات درونی جامعه ی ایران که از آن تحت عنوان عوامل عینی تغییر نام برده ایم، نگرش نسبتاً بدیعی است و کمتر دیده شده در جای دیگری اینگونه، میان تغییر و تحولات اقتصادی و اجتماعی از یکسو و پیدایش فکر تغییر و اندیشه ی اصلاحات از سویی دیگر، رابطه ای مستقیم برقرار شده باشد. عمدتاً عامل ذهنی یعنی آشنایی با فرهنگ و تمدن غرب است که به عنوان عامل اصلی ایجاد اصلاحات همواره مطرح بوده است. فصل پنجم در حقیقت بررسی تأثیر اشنایی با غرب بر جریان اصلاح طلبی و روشنگری می باشد. تنها موضوع تازه ای که در اینجا مطرح شده است تفکیک پدیده ی اصلاح طلبی به دو جریان درون و بیرون از حاکمیت قاجارها است. جریان «درون حاکمیت» عبارت است از تلاش و کوشش اصلاح طلبانی که به حاکمیت قاجارها تعلق داشتند یا از درون آن حاکمیت برخاسته بودند. و سعی می کردند تا نظام را اصلاح کنند. عباس میرزا، قائم مقام ها، مرحوم امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار، امین الدوله و حتی خود ناصرالدین شاه علی رغم درجات مختلف اصلاح طلبیشان نمونه ی اصلاح طلبان از درون حاکمیت می باشند. فصل ششم ادامه ی جریان «اصلاح از درون» می باشد و عمدتاً پیرامون تلاش های میرزا حسین خان سپهسالار است. فصل هفتم پیرامون کوشش های اصلاح طلبانه ای است که در بیرون از حاکمیت قاجارها صورت گرفت . این فصل نشان می دهد که با بی نتیجه ماندن تلاش های «اصلاح از درون» فکر تغییر و اندیشه ی اصلاحات به تدریج بیرون از حاکمیت قاجارها انتقال یافت. فصل هشتم به طور کل به انقلاب مشروطه می پردازد. این فصل در سه بخش نهضت تنباکو و پی آمدهای نهضت  تنباکو و خود انقلاب مشروطه تقسیم می شود که سعی دارد علاوه بر اتفاقاتی که منجر به انقلاب مشروطه شد، اوضاع سیاسی و اجتماعی که بعد از پیروزی انقلاب در ایران صورت گرفت را مورد بررسی قرار دهد. فصل آخر کتاب که در عین حال مفصل ترین بخش کتاب می باشد، ارزیابی مفصلی از علل ناکامی مشروطه است. این فصل با طرح سؤالی پیرامون این نظریه ی رایج که مشروطه را شکست خورده می پندارد، کار خود را شروع می کند. برعکس این نظر، کتاب معتقد است که مشروطه را نمی توانیم یک جریان سیاسی و اجتماعی بپنداریم که به جز شکست نتیجه ی دیگری در بر نداشت. بلکه باید آن را جریانی بدانیم که بسیاری از مفاهیم سیاسی سنتی را از میان برداشت. فلسفه ی نگرش به حکومت، جایگاه پادشاهان، نقش رعیت در عزل و نصب حکومت، محدودیت قدرت حکومت، انحصار قدرت حکومت در چارچوب قانون، قابل پرسش بودن اعمال حکومت، حق آزادی بیان، آزادی عقیده، حقوق اجتماعی و... برخی از دستاوردهای نهضت مشروطه بودند.   مقدمه سرزمین و نام ایران و ایرانی، به قدمت بشریت است. اولین بارقه های ذهنی که بشریت از خود به یاد می آورد و سنگ نوشته هایی که یافت می شود از قدمت تاریخی این مرز و بوم حکایت دارد. و این رشته ی پیوسته چنان هویتی برای ایرانیان رقم زده است که در شدیدترین تندبادهای حوادث وحشت بار تاریخی نیز این هویت دستخوش تحول و دگرگونی اساسی نشده است. و در مواردی نیز به تقویت و بازسازی خود پرداخته است. شاید بتوان مهم ترین عناصر موجود در هویت انسانی را که هم ثبات آن را حفظ کرده و هم به آن پویایی بخشیده و هم انعطاف لازم را برای آن پدید آورده است دو عنصر عقلانیت و تحمل دانست. اگر تحمل را نیز نتیجه ی تعقل بدانیم آن وقت مهم ترین مقوم هویت ایرانی عقل و عقلانیت خواهد بود که توانسته آن را درتاریخ بر فراز و نشیب تاریخی در مقابل تهدیدات جدی حفظ کند و موجب بازتولید آن از درون شود. نیز بر اساس همین عنصر عقلانیت بود که ایرانی ها با درایت و آگاهی اسلام را پذیرفتند و آن را به عنوان یکی دیگر از ارکان هویت خود قرار دادند و هویتی قوی تر و غنی تر برای خود آفریدند. باید به هویت با سابقه و مستحكم ایرانی افتخار كرد و با اطمینان بر آن تكیه نمود. ولی نمی توان از آن به طور مستقیم برای امروز بهره برد. چون هویت گذشته مصرف كردنی نیست. بلكه باید مولد هویت بود. هویت گذشته را باید پس از شناخت، ابتدا باز تولید و سپس مصرف نمود. هر نسلی باید هویت باز تولید شده ی خود را استفاده كند. چون هویت گذشتگان برای او و در زمان او چندان قابل مصرف نخواهد بود. البته مسلم است بدون پشتوانه نمی توان هویت تولید كرد. بلكه باید هویت گذشته را بازتولید كرد. هویت تاریخی ایرانیان و حتی هویت نسل های گذشته، برای نسل جدید، قابل مصرف نیست. بلكه قابل استفاده برای بازتولید هویت جدید متناسب با دنیای خودشان است. و مهم ترین عامل مورد نیاز در این بازتولید، همان عنصر عقلانیت است. ضمن اینكه هر نسلی اگر هویت گذشته ی تاریخی خود را نداشته باشد یا آن را نشناسد، نمی تواند هویت امروزین برای خود بازتولید كند. امروز هویت ایرانی از سوی عوامل و شرایطی مورد تهدید قرار گرفته كه كاملاً بی سابقه و جدیدند. و هیچ گاه هویت ایرانی در طول تاریخ خود را در چنین میدان هایی نیازموده است. نكته ی مهم دیگری كه بیشتر جای نگرانی دارد، اینكه مهم ترین عنصر تداوم هویت ایرانی در طول تاریخ یعنی عقلانیت، هم اكنون ضعیف و كم رنگ شده است. و مرجعیت عقل و عقلانیت در دست رقیب هویت ما، یعنی غرب است و البته با رنگ و لعاب غربی –ونهچندانسازگاربافرهنگوارزشهایایرانی- خودراعرضهوتحمیلكردهومابهاشتیاقیابهاجبار،بهاستقبالاینتحمیلرفتهایم.( علیخانی،علیاکبر،هویتدرایران؛تهران :انتشارات پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی ،صص 23و24).   بحث اصلی پیدایش مفهوم هویت را بسیاری از نویسندگان و متفكران اساساً از اواخر دوران قاجاریه، به ویژه دوران مشروطیت و پس از آن می دانند. به عقیده ی بسیاری از نویسندگان و نظریه پردازانی كه در حوزه ی تاریخ و جامعه شناسی به تحلیل مسائل بومی ایران پرداخته اند، مفهوم"هویت "به معنای" ما" و" خود "ی "كه واحد نوعی استقلال، بینش، آگاهی، شناخت، اراده و عمل است، به تدریج از دوران قاجار و همزمان با آشنایی ایرانیان با نخستین رویه ها و ظواهر تمدن غرب و لوازم و لواحق آن،به ویژه با ترجمه ی پاره ای از آثار فلسفی و نظری متفكران غربی از میان صاحب نظران و اندیشمندان و دیگر اركان تعیین كننده ی جامعه ی ایران مطرح شد و جایی برای خود در میان مقولات دیگر باز كرد. به طور دقیق تر آغاز توجه و آگاهی به ایرانی بودن را بعد از تحصن دومی كه در جریان نهضت مشروطه به وجود آمد و جمع زیادی از بازاریان تهران در مراسم تشییع جنازه ی طلبه ی جوانی به نام عبدالمجید كشته شدند، می بینیم. پس از آن واقعه جمعی به سفارت انگلستان در قلهك و جمع دیگری به قم می روند. از جمعی كه به قم می روند آمار دقیقی در دست نیست ولی شامل چند هزار نفر می شوند و نكته ی مهم آن است كه رهبران اصلی مشروطه یعنی روحانیتی كه كه رهبری نهضت را در دست داشتند به قم می روند. بعد از یك ماه محمد علی شاه مجبور به عقب نشینی می شود. و فرمان مشروطه را صادر می كند. و متحصنان از سفارت انگلستان خارج می شوند. و متحصنانی كه به لحاظ سیاسی اشخاص مهم تری بودند از قم بر می گردند و مردم زیادی از آنان استقبال می كنند. ناظم الاسلام كرمانی می گوید برای اولین بار برای بازگشت متحصنان از قم بود كه مرددم فریاد زدند : زنده باد ملت ایران و برای اولین بار بود كه اصطلاح ملت ایران و زنده باد ملت ایران به طور رسمی به كار برده شد. " در واقع تا قبل از جریان مشروطیت و طرح رسمی ایرانیت و آگاهی نسبت به آن، مردم چیزی جز رعیت شاه نبودند. همه چیز در شاه خلاصه می شدو اساساً مفاهیمی جدا از شاه و تاریخ شاهی معنا نداشت." (علیخانی،علی اکبر،هویت درایران؛تهران:انتشارات پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی،صفحه 68). تاریخ ایران شاهد تهاجمات اقوام مختلفی بوده و بر اثر این هجوم ها و یاغیگری ها، بسیاری از منابع ارزشمند میراث فرهنگی تمدن سرزمین ایران نابود شده و یا به یغما رفته است. همین امر باعث به وجود آمدن گسیختگی عمیق و فاصله ای شدید در ذهن تاریخی ایرانیان شده و دشواری های فراوانی را در باستان شناسی و كشف حقیقت وقایع تاریخی و ریشه های كهن قومیت ایرانی فراهم آورده است. در این بین تلاش كوشندگان و محققانی كه به كشف و ثبت و ضبط تاریخ ایران مشغول اند قابل تقدیر و تحسین است. اما گروهی دیگر همواره به تبلیغ و ترویج باستان گرایی مشغول بوده اند كه به نظر منتقدان غرض و انگیزه ی آنها غیر از تحقیق و ریشه یابی درباره ی قومیت ایرانی بوده است. این عده با تلاش در جهت هویت سازی ایرانیان بر مبنای موءلفه های فرهنگی و اجتماعی باستانی به زعم خود با مشاهده ی پیشرفت غرب و احساس نوعی حقارت در پی درمان عقب ماندگی پدیدار شده ی جامعه ی ما برآمدند و تنها راه اعتلای قوم ایرانی را بازگشت به گذشته ی باستانی خود دانسته اند. ر‍ژیم های حاكم قبل از انقلاب اسلامی هم برای تحكیم حكومت خودشان و تضعیف هویت دینی جامعه كه مانع رسیدن ایشان به اهدافشان بود، به ترویج و تبلغ افراطی آن پرداختند. "خودآگاهی نسبت به ایرانی بودن در دوران نهضت مشروطه و آشنایی نخبگان و روشنفكران ما با فرهنگ و تمدن غرب، خودآگاهی بود كه در نتیجه ی یك روند مقایسه ای از خودمان حاصل شد. منتها در این مقایسه، ما در حقیقت عقب مانده بودیم و دیگران توسعه یافته و پیشرفته بودند. در واقع احساس ایرانی بودن از آن وقتی كه در عصر جدید شروع شد با نوعی احساس عقب ماندگی و ضعف همراه بود. یعنی فقط آگاهی بود كه اتفاق افتاد بلكه آگاهی از یك ملت عقب مانده و درمانده بود كه اتفاق افتاد... و در نتیجه همزمان با آگاهی از ایرانی بودن در میان روشنفكران عصر مشروطه مثل طالبوف، آخوندزاده، شیخ احمد روحی و... تفكرات مهمی به وجود می آید كه به نوعی این ایرانی درمانده و عقب مانده را نمی پذیرد. بلكه معتقدند كه ما عقب مانده و درمانده نبودیم، بلكه این درماندگی و عقب ماندگی را دیگران برای ما به وجود آوردند و از نظر ایشان دیگران در عرب ها و اسلام خلاصه می شود."(زیباکلام،صادق،1327،شکل گیری نخستین آگاهیها درانقلاب مشروطه،تهران:انتشارات روزنه،صفحه27). عبدالكریم سروش با توصیف این مقطع (حمله ی اعراب به ایران) از تاریخ ایران بین فرهنگ ایرانی و اسلامی تمایز قائل شده و می نویسد: "ایرانیان در برخورد با اعراب، نخستین قومی بودند كه معادله ی عرب یعنی اسلام را شكستند و با اینكه اسلام را پذیرفتند دست رد به سینه ی عربیت زدند. ... و پس از آنكه اسلام آوردند باز هم ایرانی ماندند و قومیت آنها تماماً در هاضمه ی فرهنگ دینی یا عربی هضم نشد و بسیاری از آداب و رسوم پیشین قومی آنان هم چنان جاری و زنده ماند. به ویژه زبان فارسی كه مهم ترین ركن قومیت ایرانی است و ایران قبل از اسلام را به ایران اسلامی پیوند می زند".(سروش،عبدالکریم،رازدانی وروشنفکری ودینداری،تهران:موءسسه فرهنگی صراط،صفحه154). در این بین برخی محققان هم اساساً جست و جوی علل عقب ماندگی ما را در خارج از مرزهای ایران رد می كنند و عوامل اصلی عدم توفیق را در فرهنگ و وجود خودمان می دانند. صادق زیبا كلام با اعتقاد به این امر می نویسد: « نخبگان سیاسی و روشنفكران ما‌آشنایی بیشتر با فرهنگ و تمدن غرب و پیشرفت آنان را می بینند و از طرف دیگر متوجه می شویم كه اعراب بدبخت تر از ما و درمانده تر از ما هستند. اعراب را با اروپایی ها عوض می كنیم و می گوییم كه حالا اعراب هر چقدر كه باعث عقب ماندگی ما شده باشند، این غرب، انگلستان و ... در قالب استعمار بودند كه باعث درماندگی ما شدند.... سال ها می گذرد و دیگرانی كه برای روشنفكران دوران مشروطه هم چون میرزا آقاخان كرمانی، اعراب بودند، برای نسل بعدی، این دیگران، انگلستان می شود.» (زیباکلام،صادق،1327،شکل گیری نخستین آگاهیهادرانقلاب مشروطه،تهران:انتشارات روزنه،صفحه27). دكتر زیبا كلام در كتاب سنت و مدرنیته قصد دارد تئوری استعمار (غرب) –عامل–عقبماندگی را به بوته ی نقد بكشاند و نشان دهد كه آنچه باعث عقب ماندگی و توسعه نیافتگی ایرانیان شده است، از درون جامعه نشأت می گیرد. نویسنده خود، در پیشگفتار كتاب به این نكته اشاره می كند كه بیشتر تلاشش  این بوده تا از نگرش رایج و فرضیه های توطئه كناره گیری كند: « به تعبیری می توان گفت كه فلسفه ی نگرش این كتاب دنباله ی همان تفكری است كه در كتاب ما چگونه ما شدیم، برای نخستین بار مطرح شد. اینكه مسئولیت موفقیت ها و ناكامی ها، خوبی ها و بدی ها، پیشرفت ها و عقب ماندگی های جامعه ی ما در نهایت در مناسبات جامعه ی خودمان ریشه دارد. اگر خارجی ها (استعمار، استكبار، امپریالیسم و...) در مقاطعی نقش و تأثیری داشته اند (كه یقیناً هم داشته اند) آن نیز نتیجه ی علل و عوامل داخلی بوده است. پیش فرض دیگر این كتاب آن است كه دشمن یا دشمنانی علیه ما وجود ندارند. این طور نیست كه عده ای دشمن به زعم ما، هیچ كار و زندگی نداشته باشند و كار و زندگیشان صرفاً این باشد كه چه كار كنند ما زمین بخوریم. این دشمنان قبل از آنكه در عالم واقع وجود داشته باشند، معلول و مولود ذهن خیال پرداز ما هستند. ریشه ی شكست های ما در گذشته بیش از آنكه معلول طرح ها و توطئهخ های دشمنان باشد، مولود ناآگاهی ها، ضعف ها و شرایط داخلی خودمان بوده است.» (زیباکلام،صادق،1327،سنت ومدرنیته،تهران:انتشارات روزنه،صفحه89). « چگونه استعمارگران توانستند از هزاران كیلومتر آن طرف تر آمده و بر ما مسلط شوند. اما ما نرفتیم آنها را به استعمار درآوریم؟! چه شد و چرا ما آنقدر عقب افتادیم كه نتوانستیم از منافع و منابع خودمان نگهداری نماییم و مقابلاً آنان اینقدر قدرتمند شدند كه توانستند بر سر ما سوار شوند؟!» ص 127/ همان آشنایی ما با غرب از اوایل قرن نوزدهم آغاز شد. این آشنایی را می توان به دو مقطع مشخص قبل و بعد از شهریور 1320 تقسیم نمود. این تقسیم بندی دلخواهانه و یا بر حسب تحولات سیاسی ایران نبود بلكه مشخصاً به نوع معرفتی كه ادیشمندان و روشنفكران ما از غرب در این دو مقطع پیدا كردند باز می گردد. اگرچه غرب ذاتاً یك ماهیت داشت و به اصطلاح یك غرب بیشتر نیست، اما تلقی و تعریف آنان در این دو مقطع آن چنان متفاوت و متضاد از یكدیگر است كه برای انسان این توهم به وجود می آید كه برای ما ایرانیان دو غرب وجود داشته است. در یك مقطع (قبل از شهریور 1320) برداشت ایرانیان از غرب بسیار مثبت بود و غرب برایشان مدینه ی فاضله ای به شمار می آمد كه می باید مورد سرمشق قرار گیرد. اما در مقطعی دیگر (بعد از شهریور 1320) همان غرب به مدنه ی جاهله ای كه سمبل همه ی زشتی ها و پلیدی هاست تنزل یافت. ریشه ی درك محبوبیت تئوری وابستگی و هم چنین نظریه ی استعمار –عامل–عقبماندگی،درحقیقتبهفهم این معرفت كه از شهریور 1320 به این طرف وارد قاموس سیاسی جریانات روشنفكری جامعه ی ایران شد، باز می گردد. قرن نوزدهم را می توان عصر به وجود آمدن تماس و گسترش ارتباطات میان ایران و جهان خارج دانست. چنین بود كه غرب برای نسل اول متفكرین، اندیشمندان و مصلحین اجتماعی ایران به منزله ی الگویی برای پیشرفت و از میان برداشتن بی خبری اجتماعی، عقب ماندگی اقتصادی و استبداد سیاسی جامعه شان شد. محصول این تحول پیدایش افكار و آرای مشروطیت و سرانجام انقلاب مشروطه بود. اما همان طور كه می دانیم مشروطه نتوانست كه به آرمان های به وجود آورندگانش لبیك بگوید. مشروطه نه منجر به پیدایش یك نظام سیاسی دمكراتیك در ایران شد و نه ایران را وارد عصر اصلاحات و ترقی نمود. به علاوه معضلات جدیدی را نیز با خود به ارمغان آورد: جنگ داخلی میان مشروطه خواهان و طرفداران استبداد، اشغال كشور (از ناحیه عثمانی و انگلستان و روسیه)، بی ثباتی سیاسی، قحطی، طاعون، ركود اقتصادی و هرج و مرج. هم چنین از میان رفتن قدرت حكومت مركزی و سر برداشتن قدرت های عدیده ی محلی و منطقه ای مستقل. در چنینی شرایطی بود كه رضاخان وارد صحنه ی سیاسی ایران شد. (1300) و توانست امنیت را پس از یكی دو دهه برقرار كند و مملكت را مجدداً یكپارچه نماید. موج غرب گرایی فكری كه با مشروطه به اوج خود رسیده بود و به تدریج فروكش كرده بود در زیر سایه ی سنگین دیكتاتوری و خفقان رضاشاهی عملاً مدفون گردید. سقوط دیكتاتوری رضاشاه در شهریور 1320 در حقیقت سرآغاز مقطع دوم نگرش به غرب در ایران می باشد. زیرا به دنبال برچیده شدن دیكتاتوری رضاشاه و فقدان قدرت دیگری كه بتواند بلافاصله جایگزین آن شود، یك خلاء نسبی قدرت در ایران به وجود آمد. تفاوت عصر بعد از رضاشاه با عصر مشروطیت این بود كه در دوره ی قبلی در غیاب یك قدرت مركزی نیرومند، نیروهای گریز از مركز در اطراف ایران ظهور كرده بودند. اما ساختار اقتصادی و بوروكراسی متمركزی كه رضاشاه ایجاد كرده بود باعث شد تا تضعیف قدرت مركزی به هرج و مرج و بی ثباتی نیانجامد. به علاوه، تضعیف حكومت سبب ایجاد درجه ای از آزادی سیاسی در ایران گشت، آزادی ای نسبی كه در حدود دوازده سال تداوم یافت و طولانی ترین دوره ی آزادی درایران بعد از مشروطه شد. از جمله مهم ترین جریانات سیاسی این دوره ظهور ماركسیزم بود. ورود اندیشه ی چپ درایران همراه با دیدگاه استعمار –عامل–عقبماندگیبود. ماركسیزمهامعتقد بودند كه غرب سمبل استعمار، غارت، استثمار و مسبب اصلی عقب ماندگی شان هستند. یكی از مهم ترین دلیل رواج این فرهنگ ناشی از عقب ماندگی مزمن علوم انسانی در ایران و فقدان روش نقد نظری در این حوزه ها می باشد. جدای از عقب ماندگی علوم انسانی و فقدان نقد نظری اندیشه ها و مشرب ها در ایران، دلیل دیگر رونق این نظریه، آن بود كه بسیاری از آرای سیاسی و اقتصادی چپ، توسط گروه ها و جریانات اسلامی ای كه از دهه ی 1330 (شمسی) به وجود آمدند، مورد استفاده قرار گرفت. این تفكرات نه تنها با اسلام در تعارض قرار نمی گرفتند بلكه مشكلات و عقب ماندگی ایران به همراه ما بقی جهان اسلام را نیز به كمك این آرا می شد به پای غرب و استعمار گذارد.گویی اگر«غربی»وجودنمی داشت جوامع اسلامی نیز می توانستند به پیشرفت وترقی همه جانبه دست یابند؛اما غرب مانع از ترقی مسلمین شده بود.مشکلات مسلمین همه برونی بوده و ارتباطی با تحولات فکری،سیاسی،اجتماعی واقتصادی جوامع آنان درطول تاریخ پیدانمی کند،بلکه همهُ مشکلات وعقب ماندگی هادفعةوبه یکباره درقرن نوزدهم و آن هم پس ازسلطهُ غربیان برمسلمین ظهورمی کند.تاقبل ازآن همه چیز مرتب و میزان بوده است.مسلمین هم از نظامات اقتصادی وسیاسی پیشرفته وقدرتمند وهم ازصنعت وتکنولوژی بهره مند بودندوهم برعلم و فنون زمانه شان اشراف داشتند؛مشکلات ونابسامانی های آنان به یکباره باوروداستعمار و نفوذغربیان به وجود می آید.(زیباکلام،صادق،1327،سنت و مدرنیته،تهران:انتشارات روزنه،صص123و124).   سنت یا مدرنیته؟! با توجه به مطالب ارائه شده در این مقاله و هم چنین آنچه كه در كتاب به تفصیل بیان شده است، نویسنده از میان چهار عنصر هویتی (دین، سنت، پادشاهی، تجدد) بیشتر به عنصر تجددومدرنیسم توجه مبذول داشته است. به نظر من دكتر زیبا كلام با تأكید بر این بعد هویتی قصد دارد نشان دهد كه امروزه «دیگر هیچ كشوری نمی تواند جدا از تحولات جهانی و پیرامونی خود زیست كند. و گاهی این تأثر پذیری منطقه ای و جهانی بسیار شدید است. ایران از جمله كشورهایی است كه هم به لحاظ نظری و هم در حوزه ی سیاست عملی، به شدت تحت تأثیر دیگران به خصوص اروپا و غرب بوده است. این تأثیرپذیری در زمان انقلاب مشروطیت و قبل از آن به دلیل نفوذ روس و انگلیس در ایران است و پس از آن نیز رشد روزافزون فناوری ارتباطات و كم رنگ شدن مرزهای جغرافیایی، این تأثیرپذیری را شدت بخشیده است.»(علیخانی،علی اکبر،هویت درایران؛تهران:انتشارات پژوهشکده علوم انسانی واجتماعی جهاد دانشگاهی،صفحه221). همان طور كه در كتاب سنت و مدرنیته مشاهده كردیم پس از وقوع جنگ های ایران و روسیه بود كه ایرانیان به عقب ماندگی خود پی بردند. شكست های پی در پی به گونه ای دردناك اما اجتناب ناپذیر چشمان امثال عباس میرزا را برروی بسیاری از واقعیت ها گشود. عباس میرزا سردار سپاه ایران در طول این جنگ ها به ان نكته اشاره دارد كه: «روس ها با هر شكستی كه به من وارد می سازند، ندانسته درسی به من می دهند و از فراگرفتن آن درس ها نفع بیشتری عایدم می شود.»(رجایی،فرهنگ،1331،مشکله ی هویت ایرانیان امروز،تهران:نشر نی،صفحه194). این شکست هابه همراه ازدست دادن بخش های وسیعی از شمالایران کمتر به این خاطر بود که درطول جنگ ایرانیان رشادت،پایمردی و فداکاری کمتری نسبت به روس ها ازخود نشان داده بودند؛بلکه حقیقت این بود که وجه تولید تمدن سازی تغییر كرده است و ایرانیان از این گردونه خارج هستند. آنها دیگر مولد، بازیگر، و مبتكر نیستند. گفته ای از عباس میرزا: «بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم؟ آیا مانند تراز روسیه، كه تاج و تخت خود را ترك گفته،به تماشای شهرهای شما آمده، من هم باید ترك ایران و این دم و دستگاه را بگویم؟ یا به دامان عاقلی متوسل شده آنچه در خور فهم شاهزاده ای است از او بیاموزم؟»(رجایی،فرهنگ،مشکله ی هویت ایرانیان امروز،تهران:نشر نی،صفحه194). این دو فقره دلالت بر این دارد كه عباس میرزا دریافته است كه در بازی تمدن سازی جهان جدید ،غربیان گوی سبقت را از ایرانیان ربوده اند. در واكنش به این فهم نه فقط به دنبال چاره سازی است بلكه درپی این است كه به وجهی ایرانیان را از این تحول جدید آگاه نماید. بنابراین اولین واكنش وی همانا ارسال دو دانشجو در سال 1811 به انگلستان بود. گروه دوم دانشجویان در سال 1815 به همان جا اعزام شدند. از مشهور ترین و مهم ترین این گروه باید از میرزا صالح شیرازی یاد نمود.  وی موفق از اروپا به ایران بازگشت. او با خود ماشین چاپ به ایران آورد و اولین روزنامه ی ایرانی را (كاغذ اخبار) به چاپ رساند. ولی متاُسفانه وقتی به سرنوشت ایرانیان درسده های اخیر ذقیق می شویم،و وضعیت امروز آنها را می بینیم،خیلی زود به این نتیجه می رسیم که آنهادرانطباق زندگی خویش بااین تحولات و مدرنیته شدن،خیلی موفق نبوده اند.به همین دلیل هم در دو سدهُ گذشته جامعه و زندگی جمعی آنها تماماً معرکهُ جهان بینی ها بوده است.ایرانیان و قهرمانان تجددخواهی درایران حل مشکلات ایران رادر یک کلمه،یعنی «قانون» می دیدند و بالاخره هم مشروطه ومشروطه خواهی را در ایران به راه انداختند.ولی باید توجه داشت وقتی تفكر اجرای قانون در جامعه شكل نگرفته باشد، دستاوردهای كشورهای غربی كاركرد مشابهی را در كشورهای در حال توسعه نمی تواند ارائه كند.در واقع وقتی زیرساخت و زیربناهای فکری برای این واردات آماده نشده باشد،کارکردی متفاوت ازاین گونه ابزارها حاصل خواهدشد،وتغییرات فقط در سطح سیستم و نمادها و نه در نهادها،شکل خواهد گرفت. نتیجه گیری:  با توجه به همه ی مباحث مطرح شده می توان نتیجه گرفت كه رویارویی ایران با تجدد یكی از حساس ترین مقولات برای هویت ایرانی است. زیرا به جراُت می توان ادعا كرد كه مهم ترین عامل در پس جریان های مهم معاصر از جمله انقلاب مشروطیت، نهضت ملی، و انقلاب 1357، روشن نبودن تكلیف كناكنش ایران با تجدد و جایگاه میراث آن در زندگی سیاسی و اجتماعی ایران است. شاید بتوان گفت كه در رویارویی با تجدد بود كه هویت ایرانیان دچار بحران شد. بررسی های تاریخی نشان می دهد كه زمینه های بحران هویت در تاریخ كشور ما از 160 سال پیش فراهم شده است. علت اینكه چرا این مقطع زمانی را مشخص كرده اند این است كه وقتی به زمان مشخص شده در گذشته ی تاریخی بر می گردیم، با سه عامل مشخص روبرو می شویم كه از ناحیه ی تمدن غرب بر فرهنگ و افكار جامعه ی ما تحمیل شده است.اولین عامل دانش و كار شناسی نوین غرب است كه با سرعت هر چه بیشتر پیشرفت های وسیعی را در حوزه ی علوم مختلف در اروپا به وجود آورد، به طوری كه بعد از رنسانس و بعد از دوره نهضت اصلاح دین، این تحولات آنقدر سریع اتفاق افتاد كه دانشمندان ایرانی با مشاهده ی پیشرفت سریع كشورهای غربی ،غافلگیر شدند و همین مسئله باعث عقب ماندن ایران از نظر علمی شد و روز به روز این فاصله غیر قابل جبران تر می شود. متاُسفانه زمامداران و اندیشمندان ایران برخورد درست و به موقعی درمقابل پیشرفت های علمی اروپاانجام ندادند تااین سرمایه های علمی رادریافت کرده و بافرهنگ خود پیوند دهند.به عنوان مثال کشور ژاپن درحدود 150 یا 160 سال پیش ازنظر وضعیت علمی و وضعیت صنعتی و فناوری،تقریباًدرحد ایران بود،ولی نطر زمامداران ژاپن همچون امپراتور میکادو و صدراعظم او و اندیشمندانی که درکنار او بودند براین بود که؛درست است که ژاپن ازاروپا عقب مانده است ولی تا زمانی که ژاپن روی پای خود نایستد و باتکیه بردوعنصر قناعت و ثبات کار،خودرا به غرب نرساند ازسرمایه ها و دستاوردهای علمی غرب استفاده خواهد کرد ولی ازمحصولات و فرآورده های آنهااستفاده نخواهد کرد تااقتصاد ژاپن را برای خود ژاپن زنده نگه دارد.ناصرالدین شاه قاجار همزمان با میکادو،سفری به اروپاکردو بامشاهدهُ پیشرفت های غرب به صدراعظم خود گفت:ماهرگز به پای اروپا نمی رسیم،فقط کاری که باید بکنیم،این است که نگذاریم مردم بفهمند در آن طرف دریاهاچه خبر است.اگربفهمند دیگر مارا نخواهند پذیرفت.این برداشتی بود که باعث برخورد غلط زمامداران ایران درقبال پیشرفت های علمی دنیا شد وهمین دلایل نیز موجب عدم جذب عناصر و اندیشمندانی شد که می توانستند در جامعهُ ما تحول ایجاد کنند. عامل دوم ،دانش نظامی و تجهیزات غرب بود. قبل از سال1135 (عصر فتحعلیشاه) قرار دادهای مختلفی با روس تنظیم می شد كه قشون روس به ایران تجاوز نكنند. هم چنین ایران با انگلیس پیمان دوستی برقرار كرد كه این پیمان عقد گردید ولی به آن عمل نشد. ایران دائماً در معرض حملات عثمانی ها، روس ها و تجاوزاتی بود كه ایران را تهدید می کرد. از آنجا كه ایران از نظر دانش و تجهیزات نظامی بسیار عقب مانده تر از اروپا بود، دست نیاز به سوی انگلیس و فرانسه دراز نمود و سپس قرارداد هایی را منعقد كرد كه این قرارداد ها بتوانند ایران را در مقابل تجاوزهای ارضی حفظ كنند. این دانش نظامی منجر به ورود ژنرال های غربی به ایران، به قصد آموزش افسران و ارتش ایران و باعث به وجود آمدن نوعی وابستگی نظامی به نیروهای نظامی غرب گردید كه به عدم استقلال ایران انجامید. عامل سوم، برخورد استعمار گرانه و سوداگرانه ی غرب با كشوری مثل ایران بود. تمدن غرب یك سكه ی دورو بود كه یك روی آن داشتن تمدن و كارشناسی نوین بود و طرف دیگر سكه استعمار و توسعه طلبی بود كه از این طریق ،سعی می كردند تا آنجا كه می توانند بر ایران مسلط شوند. این سه عامل باعث شد كه ما شاهد پدیده ای به نام بحران هویت در ایران باشیم. با پیشرفت سریع غرب اولین احساسی كه در ملت ما به وجود آمد احساس فاصله ی عمیق با دستاوردهای علمی و صنعتی تمدن غرب بود كه به ناتوانی در دستیابی به آنها منجر شد و مردم احساس می كردند قادر به طی كردن این فاصله ها نیستند. به دنبال این احساس كم كم نوعی احساس حقارت در میان ملت ما به وجود آمد. و این مسئله خود منجر به ایجاد تردید در باورها، نظام ارزش ها و اصالت فرهنگی كه به آن معتقد بودیم شد.عده ای گمان می كردند علت عقب ماندگی ما سنت و مذهب است و باید از نظر نظام ارزشی تجدید نظر جدی بكنیم. برای مثال می توانیم رژیم پهلوی را مورد بررسی قرار دهیم. رژیم برای تحكیم پایه های نظام خود به ترویج باستان گرایی پرداخت، تا بتوانند به حكومت شاهی خود مشروعیت بخشند. در دوران پهلوی،ایران باستان باشدت و حدت وغرب با قوت هرچه تمام تر،پایه های هویت ایرانی را تشکیل می دادند.ایران باستان به مثابهُ بستر،وغرب به منزلهُ تمدن غالب به لحاظ فناوری و دانش ورزی تلقی می شد.ضمن آنکه عنصر اسلام از حداقل بهره و حداکثر انزوا برخوردار بود و این مسیری بود که همهُ دستگاه های فرهنگی و هویت ساز رژیم و نظام پهلوی دوم هم در آن پیش رفتند. در دوران پهلوی اول، كشف حجاب و كلاه شاپو  بر سر گذاشتن و قانون اتحاد لباس اجرا شد.چهرهُ متمدنانه گرفتن و پشت پا زدن به سنت های فرهنگی رواج یافت. معیارشناسایی هر فرد ایرانی، ظاهر غربی و باطن باستان گرایانه ی او گردید.منظورازظاهر،طرز لباس پوشیدن،سلوک و معاشرت و روش گفتار،ومنظوراز باطن،احساسات روان شناختی انسان دربارهُ کیستی و چیستی خود است. در حقیقت باستان گرایی در كل و مخصوصاً در دوران پهلوی در نظر داشت با تكیه بر فرهنگ و آدب و رسوم ملی ، فرهنگ مذهبی و اسلامی مردم را كنار زده و با تضعیف آن به بهانه ی «عرب زدگی» به واسطه ی شیفتگی به فرهنگ و تمدن اروپایی به ورطه ی «غرب زدگی» افتاد. به علت تناقضاتی كه در افكار و اعمال باستان گرایان درباره ی فرهنگ ملی و غربی وجود داشت، افكار و كردارشان نه تنها باعث خلوص و ناب شدن فرهنگ نشد،  بلكه باعث بیگانگی هر چه بیشتر با فرهنگ خویش به واسطه ی طرد بخش عمده ی آن (فرهنگ مذهبی و سنتی) و گرایش هر چه بیشتر به فرهنگ غرب شد. به دنبال تردیدی كه در نظام ارزشی ملت و جامعه به وجود آمد دو نوع واكنش ایجاد شد: یكی نفی و انكار تمدن غرب، یعنی واكنشی كه یك سره آنچه به فرهنگ غرب مربوط می شد طرد می كرد. برخورد دوم، شیفتگی به تمدن غرب بود. به طوری كه برخی مانند سید حسن تقی زاده آن چنان مرعوب شدند كه اعلام كردند هیچ راهی نماند ه، مگر اینكه ما از فرق سر تا نوك پا فرنگی مآب شویم. راه حل سومی نیز وجود داشت كه می توانست مطرح شود ولی متأسفانه این مهم انجام نشد و آن ، برخورد معقولانه  و منتقدانه با تمدن غرب بود، همان كاری كه ژاپن انجام داد. طبق تصور ما، حفظ ارزش های فرهنگی و سنتی معمولاً با مدرنیسم در تضاد است. برای اثبات عكس مطلب مذكور ژاپن را مثال می زنیم. ژاپن پیرو آئین شینتو است. آیینی كه طبیعت را مقدس می داند. ولی ژاپن در عین پایبندی به این سنت ها از گرفتن عناصر پیشرفته ی غرب سر باز نزد بلكه بین این دو پیوندی برقرار كرد و موفق شد. در مجموع باید گفت كه تداوم چالش های هویت ایرانی عصر حاضر ریشه های چندگانه ی داخلی و خارجی دارد. عدم هماهنگی لایه های هویتی در ایران، تعارض های هویتی كه با دخالت های نادرست و تحمیلی به وجود آمده اند، تضعیف یا تقویت هدف مند برخی مؤلفه های هویتی در دهه های اخیر و تشدید تأثیر عوامل خارجی بر هویت ایرانی در سال های اخیر كه به دنبال گسترش ارتباطاات صورت گرفته است و باعث كاهش مستمر قدرت حكومت در تقویت یا تضعیف برخی مؤلفه های هویت ملی شده، از جمله ی این ریشه ها هستند.   منابع 1.زیباکلام،صادق،«شکل گیری نخستین آگاهیهادرانقلاب مشروطه»،ماهنامهُ اندیشهُ جامعه،شمارهُ 31. 2.سروش،عبدالکریم،رازدانی و روشنفکری و دینداری،تهران:موءسسهُ فرهنگی صراط،1377. 3.زیباکلام،صادق،سنت و مدرنیته،تهران:انتشارات روزنه،1376. 4.زیباکلام،صاذق،ماچگونه ما شدیم؛ریشه یابی علل عقب ماندگی درایران،تهران:انتشارات روزنه،1375. 5.علیخانی،علی اکبر،...[ودیگران]؛هویت در ایران،تهران:پژوهشکدهُ علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی،1383. 6.رجایی،فرهنگ،مشکلهُ هویت ایرانیان امروز،تهران:نشرنی،1382.        


مطالب مشابه :


خلاصه کتاب مقدمه ای بر انقلاب اسلامی دکتر سعید زیبا کلام

خلاصه کتاب مقدمه ای بر انقلاب اسلامی اسلامی. خلاصه کتاب مقدمه ای صادق زیبا کلام.




مقدمه اي بر انقلاب اسلامي دکتر زيباكلام در يك نگاه

دکتر صادق زیبا کلام کتاب مقدمه ای بر انقلاب ای بر انقلاب اسلامی




سنت ومدرنیته زیباکلام

نوشته دکتر صادق زیبا کلام مقدمه ای بر انقلاب اسلامی درباره ی کتاب: دکتر زیبا کلام




کتاب شناسی آثار ترجمه ای شهید مطهری (ره)

16 علوم اسلامی؛ کلام 38 مقدمه ای بر جهان بینی دانلود خلاصهای از کتاب هدف از




دکتر صادق زیبا کلام که زیبایی کلامش را .... .

قطعا انقلاب اسلامی به فرزندش صادق زیبا کلام صحبت بود که هفته ای یک بار به هم




مجموعه چند کلیپ جذاب پیرامون بیداری اسلامی و وعده الهی در کلام ولی امر مسلمین(مدظله):

مجموعه چند کلیپ جذاب پیرامون بیداری اسلامی و وعده الهی در کلام در مقدمه کتاب




انقلاب اسلامی

تقریبا حدود بیست ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک کلام جهاد با عده ای را عقیده بر




نوآوری و شکوفایی ازمنظر شهید مطهری قدس سره

شهید مطهری و فرهنگ انقلاب اسلامی مقدمه ای بر جهان بینی دانلود خلاصهای از کتاب هدف




دانلود کتاب گلبرگ سلامت و کتاب قانون قوه باه؛ در موضوع زناشویی و بارداری

دانلود کتاب / طب اسلامی گنجینه دانلود صوت / نقدی بر طب و روانشناسی با مقدمه ای




امام زمان (عج)در کلام شهدا -2

در کلام شهدا -2 فرمودند: میان کفر و ایمان، فاصله ای جز ترک نماز وقف در سبک زندگی اسلامی.




برچسب :