عربی سال سوم راهنمایی


الدرس الاول : درس اول
القصر زجاجي : كاخ شيشه اي
كان لسليمان جيش قوي من الانسان و الطير و الحيوان .
سليمان عليه سلام سپاهي نيرومند از انسان و پرنده و حيوان داشت .
في يوم من الايام : در روزي از روزها
خرج سليمان لتفقد جيشه ... فنظر بدقة و سال :
سليمان براي پرس و جو كردن ازسپاهش خارج شد ... پس بادقت نگاه كرد و پرسيد:
اين الهدهد ؟ هدهد كجاست ؟
الطيور:سيدنا!...الان ذهب لعمل.پرندگان : سرورما ! الان (هم اينك ) براي كاري رفت .
غضب سليمان لغياب الهدهد     سليمان عليه سلام از غيبت هد هد خشمگين شد.
بعد ساعات رجع الهدهد...  بعد از چند ساعت هدهد برگشت .
اين ذهبت يا هدهد ؟ كجا رفتي اي هدهد؟
يا سيدي ! لقد كشفتُ شيئا عجيبا...!   اي سرورم !چيز عجيبي كشف كرده ام .
ماذا كشفت ؟ چي كشف كردي ؟
وجدتُ امراة تحكم في مملكة سبا و لها جيش قوي و عظيم و ...
زني را يافتم كه در مملكت سبا حكومت ميكند و سپاهي نيرومند و بزرگ دارد و ...
 والناس فيها يعبدون الشمس و يسجدون لغير الله ...!!!
و مردم در آن خورشيد را مي پرستند و براي غير خدا سجده مي كنند ...!!!
عجيب! هل تصدق ؟    عجيب است! آيا راست ميگويي ؟
نعم ... نعم ... سيدي !   بله ... بله ... سرورم !
فكتب سليمان كتابا لملكة سبا . پس سليمان (ع) نامه اي به ملكه سبا نوشت .
انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم.
بدرستيكه آن ازجانب سليمان است وبه درستيكه آن به نام خداوندبخشنده مهربان است.
في قصر الملكة : در كاخ ملكه
الملكة : هذا كتاب يطلب ترك ديننا .
ملكه : اين نامه اي است كه ميخواهد دينمان را ترك كنيم .
الوزراء : نحن اقوياء ولا خوف علينا   وزيران : ما نيرومنديم و هيچ ترسي نداريم .
الملكة : لا ... لا ... انا اذهب اليه ...   ملكه: نه ... نه ... من به سويش ميروم ...
انّ الملوك اذا دخلوا قرية أفسدوها...
قطعاپادشاهان هنگامي كه واردشهري شوند در آنجا فساد ايجاد مي كنند .
في قصر سليمان : در كاخ سليمان
سليمان :يا ايها الملأ ! اطلب منكم عرش ملكةسبا قبل وصولها !
سليمان : اي بزرگان ! تخت حكومتي ملكه سبا را قبل از رسيدنش ازشما ميخواهم !
ثمّ امر سليمان ببناء قصر زجاجي فوق مياه البحر .
سپس سليمان (ع)دستور به ساختن قصري شيشه اي روي آبهاي دريا داد را داد.
الملكة في القصر الزجاجي ...    ملكه در كاخ شيشه اي ...
يا عجبا ... هذا عرشي ...! هذا ماء ... هذا بحر ...! انا اغرق الان ...!
عجب...اين تخت حكومتي من است...اين آب...اين دريا...هم اينك من غرق مي شوم.
سليمان : لا ... لا ... هذا زجاج ، لا ماء ...
سليمان : نه ... نه ... اين شيشه است ، نه آب ...!
الملكة : هذه معجزة .  ملكه : اين معجزه است .
فنظرت الي السماء و قالت :
پس به آسمان نگاه كرد و گفت :
رب اني ظلمتُ نفسي و اسلمتُ مع سليمان لله رب العالمين .
پروردگارا من به خودم ظلم كردم وهمراه سليمان دربرابرخداوندپروردگارجهانيان تسليم شدم.
...........الدرس الثاني : درس دوم
استراق السمع : مخفيانه گوش دادن
في خيمة قيادة العدو   در چادر فرماندهي دشمن
ايها الامراء ! ايها السادة ! معنويات الجنود ضعيفة .
اي فرماندهان ! اي آقايان ! روحيه سربازان ضعيف است .
نحن بحاجة الي هجوم سريع علي قوات العدو .
ما به حمله اي سريع بر عليه نيروهاي دشمن نياز داريم . (نيازمنديم)
احدالامراء : نعم...نعم...حسن...  يكي ازفرماندهان!بله...بله...خوب است
احسنت...هذه فكرة جيدة.   آفرين...اين فكر خوبي است .
ولكن ...سيدي ...نحن بحاجة الي معلومات عن مواضع العدو !
اما ...سرورم ...ما به ما به اطلاعاتي از مكان هاي دشمن نياز داريم !
كلامك صحيح ...سخنت درست است ...
فذهب جندي العدو ليلا للحصول علي المعلومات .
پس سرباز دشمن شب هنگام براي دستيابي به اطلاعات رفت .
و بعد ساعة وصل الي موضع قواتنا .
وبعد از يك ساعت به مكان نيروهاي ما رسيد .
في خيمة قيادة قواتنا  در چادر فرماندهي نيروهاي ما
ايها الاخوة ! اي برادران
نحن في هذه المنطقه مدة طويلة
ما مدتي طولاني است در اين منطقه ايم
و عدد المقاتلين قليل الان .
و اكنون تعداد رزمندگان كم است.
 و اكثرهم في الخنادق مجروحون شديدا.
و بيشترشان در سنگرها به شدت مجروح و زخمي هستند .
 انا مسؤول ...
 من مسئولم ...
 فعلينا الرجوع هذه الليلة .
پس لازم است امشب برگرديم .
 ونحن راجعون عنطريق البحر ان شاء الله .
 و اگر خدا بخواهد ما از راه دريا برمي گرديم .
فرح جندي العدو بهذه المعلومات السرية .
سرباز دشمن با اين اطلاعات محرمانه خوشحال شد .
من ذئب الصحراء ... الي عقاب الصحراء   از گرگ صحرا ... به عقاب صحرا
نعم ... نعم ... انا اسمع    بله ... بله ... من مي شنوم
سيدي ... سيدي ... اخبارمهمة ... اخبار مهمة جدا
سرورم ... سرورم ... خبرهاي مهم ... خبرهاي بسيارمهم
سمعتُ قبل لحظات هذه الكلمات .
چند لحظه قبل اين سخنان را شنيدم .
عدد المقاتلين كثير !
تعداد رزمندگان زياد است !
 و هم مسرورون جدا !
و آنها بسيار خوشحال اند !
 اسم قائد العمليات مسعود !
 اسم فرمانده عمليات مسعود است !
 ولهم هجوم هذه الليلة ! هم قادمون عن طريق البحر .
 و امشب حمله اي دارند ! آنها از راه دريا درحال آمدن هستند .
سمعتَ ... سيدي ... سمعتَ ؟
شنيدي ... سرورم ... شنيدي ؟
نعم ... نعم ... تمام   بله ... بله ... تمام
من عقاب الصحراء الي مقر القائد    از عقاب صحرا به پايگاه فرمانده
الهجوم قريب ...  حمله نزديك است... 
       الانسحاب ... الانسحاب ... سريعا ... سريعا ...
عقب نشيني ... عقب نشيني ... سريع ... سريع ...
..............
الدرس الثالث : درس سوم
الراعية الصغيرة : چوپان كوچك (مونث)
الطفلة تسكن في الكوخ:دختر بچه در كلبه زندگي مي كند .
ماذا اعمل؟ انا جائعة!اسرتي فقيرة!   چه كار كنم؟من گرسنه ام!خانواده ام فقيراند!
في هذه الحظة: در اين لحظه
سمعت صوتا ...  صدايي شنيد... 
فخرجت من الكوخ: پس از كلبه خارج شد.
ايتها الطفلة ! هل تقدرين علي عمل؟اي دختر بچه! آيا ميتواني كاري انجام دهي؟
( آيا قادر به انجام كاري هستي ؟ )
انا...انا...نعم...حتما ... انا قوية ...  من ...من ...بله...حتما ...من نيرومندم ...
سرح الاغنام صعب. انتِ طفلة ...    چراندن گوسفندان سخت است.تودختربچه اي...
لا ... لا ... سيدي ... انا اقدر ! نه ... نه ... سرورم ... من ميتوانم !
في الصحراء: در بيابان
فجاة: ناگهان
فقدتُ نعجة !  ميشي را گم كردم !
اين ذهبت ؟   كجا رفت ؟
هل اكلها الذئب ؟  آيا گرگ او را خورده ؟ 
آه ... ماذا افعل ؟    آه ... چكار كنم ؟
ذهبت بسرعة ...  به سرعت رفت ...
فوجدتها بين الاعشاب.  پس اورا بين گياهان يافت .
ولكن في غيابها جاء الذئب و سرق نعجة.    وامادرنبودنش گرگی آمدوميشي رادزديد.
رجعت الي القرية باكية ! گريان به روستا برگشت  !
وقالت ...  وگفت...
ما غفلتُ ! ما كسلتُ ! ماتركتُ الاغنام !
 غفلت نكردم ! تنبلي نكردم ! گوسفندان را رها نكردم!
في البيت: درخانه
سيدي...سيدي...الذئب...الذئب...   سرورم...سرورم...گرگ...گرگ
ماذا ؟ چي ؟
الذئب ... عفوا ... سيدي ... گرگ ... ببخشيد ... سرورم ...
انتِ لا تعملين بدقة ... ولا ترجعين في الوقت المحدد.
تو به دقت و دقيق كار نمي كني... و در زمان معين بر نمي گردي.
و ضرب الطفلة بشدة.   و كودك را به شدت زد .
وصل الخبر الي النبي (ص)  خبر به پيامبر (ص) رسيد .
فحزن شديدا ...  پس به شدت ناراحت شد ...
ايها الرجل ! اتقدر الطفلة علي مواجهة حيوان وحشي؟ اتطلب شيئا محالا؟
اي مرد!آيابچه قادربه رويارويي باحيوان وحشي است؟آياچیزي غيرممكن ميخواهي ؟
خجل الرجل و...   مرد خجالت كشيد و ...
جاءت الطفلةوآثارالدموع علي عينها...كودك آمددرحاليكه اثراشكهاروي چشمانش بود.
فنظر النبي (ص) الي الرجل...  پس پيامبر (ص ) به مرد نگاه كرد ...
ثمّ قال:انّ خدمكم اخوانكم...سپس گفت:قطعاخدمتكاران شمابرادران شماهستند...
فخجل الرجل شديدا و ندم كثيرا علي عمله.
پس مرد به شدت خجالت كشيد واز كارش بسيار پشيمان شد .
..............

الدرس الرابع : درس چهارم
اصحاب الكهف : اهل غار
في قديم الزمان كان الناس في رغد و رفاه .
درزمان قديم مردم در وفور آسايش و نعمت و رفاه بودند .
في يوم من الايام :در روزي از روزها
سمع الناس : ايها الناس ! ايها الناس! مردم شنيدند : اي مردم ! اي مردم!
هذا امر من الملك القاهر ، السلطان القادر (دقيانوس عظيم )
اين دستوري است از جانب پادشاه توانگر ،توانا دقيانوس بزرگ
الشخص الذي يترك عبادة الاصنام جزاؤه القتل ...
فردي كه پرستش بت ها را رها كند مجازاتش كشتن است .
ايها الناس ! اي مردم !
ومن بعد ذلك اليوم: و از بعد از آن روز
ملأ الخوف و الرعب قلوب الناس.ترس و وحشت دل هاي (قلب هاي ) مردم را پر كرد .
بدأ الملك الجبار بصلب المؤمنين والمؤمنات
پادشاه ستمگر شروع به بدار آويختن مردان و زنان با ايمان كرد .
وكان في القصر الملك امير:ودر كاخ پادشاه شاهزاده اي بود
هو مومن لايعبد الا الله: او شخصي با ايمان است كه به جز خدا را نمي پرستد
الهي! انا عبدك الضعيف ... خداي من ! من بنده ضعيف و ناتوان توام ...
ارحم و انصر هؤلاء المومنين و المومنات . رحم كن و اين مردان و زنان با ايمان را ياري كن .
اجعل عاقبة امرنا خيرا .سرانجام كار ما را نيك قرار بده . ( مارا عاقبت به خير گردان )
وبعد مدة في قصر الملك: و بعد از مدتي در كاخ پادشاه
جاء احد الوشاة و قال للملك :يكي از سخن چينان آمد و به پادشاه گفت:
ايها الملك العظيم ! اي پادشاه بزرگ !
انّ الامير و اصدقاءه   بدرستيكه (همانا) شاهزاده و دوستانش
خارج المدينة الان: هم اينك بيرون شهر هستند
هم مشغولون بعبادة الله و يسجدون له .
آنها مشغول پرستش خدايند و براي او سجده مي كنند .
غضب الملك بشدة و امر وزيره : پادشاه شديدا خشمگين شدوبه وزيرش دستور داد:
ايها الوزير ! اي وزير !
ابحث عن الامير ! به دنبال شاهزاده بگرد !
اسجن هؤلاء المتمردين ! اين سركشان (شورشيان ) را زنداني كن !
امنع عنهم الطعام و الشراب  غذا و نوشيدني را از ايشان دريغ كن
اصلبهم غدا في جذوع النخل  فردا آنها را برتنه هاي درخت خرما به دار بياويز .
ابنة الملك قلبها مع هؤلاء المومنين. دختر پادشاه قلبش با اين مردان باايمان بود .
جاءت في الليل و بيدها مفاتيح السجن...درشب هنگام آمددرحالي كه كليدهاي زندان در دستش بود ...
يا اميرة ! كيف دخلتِ هنا ؟ اي شاهزاده خانم! چگونه وارد اينجا شدي ؟
بسهولة ... انّ الله معنا . به راحتي ... قطعا خدا همراه ما است .
ولكن ... ارجعي بسرعة و اذهبي من هنا ... انتّ في خطر !
ولي ... سريع برگرد و از اينجا برو ... تو در خطر هستي.
لا ... لا ... اخرج مع اصدقائك  نه ... نه ... با دوستانت خارج شو
اخرجي ... اتركي السجن ... خارج شو ... زندان را ترك كن ...
ولكن ... الخطر قريب ... انتم علي وشك الاعدام !
ولي ... خطر نزديك است ... شما در شرف اعدام هستيد !
فهرب الجميع من السجن و ذهبوا الي كهف ...
پس همگي از زندان فرار كردند و به غاري رفتند ...
فوقع ما وقع ... پس شد آن چه شد ...
...................
الدرس الخامس : درس پنجم
البستان المحروق : باغ سوخته
هذا البستان کبیر...الاشجار مثمره...الفواکه کثیره...التفاح...الرمان...الاعناب...
این باغ بزرگ است...درختان میوه دارند...میوه ها بسیارند ...سیب...انار...انگور ...
صاحب البستان شخص کریم یحّب الفقراء 
صاحب باغ شخص بخشنده و بزرگواری است که فقیران را دوست دارد .
فی البستان: درباغ
اعزائی ! إجمعوا الفواکه . احملوا لاسرتکم .
عزیزانم ! میوه ها را جمع کنید . برای خانواده تان ببرید .
عزیزاتی ! إجمعن الفواکه .احملن ...
عزیزانم ! میوه ها را جمع کنید . ببرید...
فی یوم من الایام :در روزی از روزها
مرض صاحب البستان ...فطلب ابناءه و قال :
صاحب باغ مریض شد ...پس پسرانش را خواست و گفت :
یا اولادی ! ارحموا الضعفاء ! اعملوا لله
ای پسرانم ! به ضعیفان و ناتوانان رحم کنید . برای خدا کار کنید .
افتحوا باب البستان للبوساء . فانّ الثروه فانیه .
درب باغ را برای بینوایان باز کنید . پس قطعا ثروت از بین رفتنی است .
بعد وفاه الوالد: بعد از مرگ پدر
الابن الاول : هذا البستان لنا. پسر اول : این باغ برای ما است .
الثانی : نعم ...هذا حقنا و لا حق للآخرین فیه .
دومی : بله ...این حق ما است و دیگران هیچ حقی در آن ندارند .
الثالث : العمل بوصیه الوالد واجب .
سومی : عمل کردن به سفارش و وصیت پدر واجب است .
اعملا بوصیه . اشکر الله علی هذه النعمه .
به وصیت عمل کنید . خدا را برای این نعمت شکر کنید .
اجعلا حقا للسائل و المحروم . حقی را برای فقیر و بینوا و محروم قرار دهید .
ولکن ...ما قبلا ولی ...نپذیرفتند . (قبول نکردند)
وفی بیوت البوساء: و در خانه نیازمندان
نحن ما اکلنا شیئا منذ مده یا اماه .
ایمادر ما مدتی است چیزی نخورده ایم .
اعزائی ! اصبروا...اصبروا...غدا نذهب الی البستان
عزیزانم .صبر کنید...صبرکنید ...فردا به باغ می رویم .
فی البستان: در باغ
الولدان:اخرجوا...اخرجوا ...اترکوا ارضنا...هذا البستان لنا ...اخرجن...اذهبن...اترکن.
دوپسر:بیرون روید...بیرون روید...زمین مان راترک کنید...این باغ برای مااست...بیرون بروید...بروید...ترک کنید ...
فعلم الله سوء نیه الولدین .
پس خداوند نیت بد دو پسر را دانست .
صباح الیوم التالی: صبح روز بعد
ذهب الاولاد نحو البستان ... اخذتهم الحیره
پسرها به سوی باغ رفتند ...حیرت و تعجب آنها را فرا گرفت .
کیف یمکن ؟ لا... لا ...
چگونه ممکن است ؟ نه ... نه ...
....................

الدرس السادس :  درس ششم
لا تیأس: ناامید مباش
یسکن هذا الصیاد قرب البحر :این شکارچی (ماهیگیر) نزدیک دریا سکونت میکند .
وفی الایام الاخیرة ما حصل علی شیء
و در روزهای اخیر چیزی به دست نیاورده.
غداً سأذهب الی الصید:فردا به شکار خواهم رفت.
لا...لاتذهب...البحر فی هذه الایام خطرٌ ...
نه...نرو...دریادراین روزهاطوفانی است .
البحر خطر... دریاخطرناک است .
رجاء ...لاتذهب...لاتذهب...هناک خطر .
لطفا ... نرو ... نرو ... آنجا خطرناک است .
نعم ! لا تحزن ... إنّ الله معنا .
بله ! ناراحت نباش... قطعا خدا با ما است . (همراه ما است )
نحن نصبر ... الرزق مِن عند الله .
ما صبر میکنیم ... روزی از جانب خدا است .
لا... لاشیءَ عندنا ، نحن جائعونَ ...  نه... هیچ چیزی نداریم ؛ ما گرسنه ایم .
توکلّنا علی الله ... سأذهبُ...توکل ما برخداست ... خواهم رفت .
الصیاد عزم علی الذهاب ... شکارچی تصمیم به رفتن گرفت .
یازوجتی، نعم ... ! هذا عمل خطر .
ای همسرم ، بله ... ! این کار خطرناکی(کاری خطرناک) است .
ولکن ... لا تیأسی ... لاتحزنی ... لاتقلقی ... إنّ الله معنا ...
ولی ... ناامید مباش ... ناراحت نباش ... نگران مباش ... قطعا خدا همراه ما است .
یا مریم ، یا هدی ، لا تقلقا !  ای مریم ، ای هدی ، نگران نباشید !
اِعملا الاعمال الیومیة و لا تشعرا بالضعف .
کارهای روزانه (روزمره) را انجام دهید و احساس ضعف نکنید .
یا ایمان و یا امیر ، لاتترکا الاعمال و لا تقلقا!
ای ایمان و ای امیر ، کارها را رها نکنید و نگران نباشید .
أنا سوف أرجعُ ... إن شاء الله ...
من برخواهم گشت ... اگر خدا بخواهد (ان شاء الله)
فی البحر: در دریا
ماذا أفعل ؟ لا شیء َ فی البحر ؛ أین الاسماک ؟
چکار کنم ؟ هیچ چیزی در دریا نیست؛ماهی ها کجا هستند ؟
کأنّ الشبکة قد ثقلت... نعم ... نعم
مثل اینکه (گویا) تور سنگین شده است ... بله ... بله ...
ماهذه ؟ این چیست؟
هل هذه سمکة ...؟ ... أم حوتٌ ؟
ایا این یک ماهی است ؟ ... یا یک نهنگ است ؟
نعم ... الحمدلله ...   بله ... خداروشکر ...
أیها الرجل؛ لاتترک الحبل ! لاتشعر بالضعف ...
ای مرد ؛ ریسمان (طناب) را رها نکن ! احساس ضعف نکن ... 
عزم علی الرجوع ... تصمیم به برگشتن گرفت ...
ظهرت سحابة سوداء فی السماء و عصفت الریاح بشدة ...
ابر سیاهی در آسمان آشکار شد(ظاهرشد) و بادها به شدت وزیدند ...
بعد لحظة ، هجم حوت .  لحظه ای بعد ، نهنگی حمله کرد .
الهی ؛ ماذا افعل ؟ خدایا ؛ چکار کنم ؟
یا الله ... لا معبودَ سواک ای خدا ... به جز تو هیچ معبودی نیست .
ارحم عبدک الضعیف ... به بنده ضعیفت ( ناتوانت ) رحم کن .
ثمّ سقط :سپس افتاد
فی القریة:در روستا
یئس اهل القریة من رجوع الصیاد ... 
اهالی روستا از برگشتن شکارچی ناامید شدند .
فی الیوم التالی: در روز بعد
رأی الناس زورقا من بعید ... ذهبوا الی الساحل
مردم قایقی را از دور دیدند ... به ساحل رفتند
الصیاد مجروح و سمکة عظیمة فی شبکته .
شکارچی زخمی بود و ماهی بزرگی در تورش بود .
فحملوا الصیاد الی القریة: پس شکارچی را به روستا بردند (حمل کردند)
و بعد یوم  و بعد از یک روز
جاء اهل القریة لزیارة الصیاد ... فقال الصیاد :
اهالی روستا برای دیدن شکارچی آمدند ... پس شکارچی گفت :
کانت هذه رحلة عجیبة ... فیها تجارب کثیرة ...
این سفری شگفت انگیز بود ... تجربه های بسیاری در آن بود ...
لاتشعروا بالضعف عند مواجهة المشاکل...
هنگام رویارویی با مشکلات احساس ناتوانی نکنید ...
لاتقنطوا من رحمة الله ... از رحمت خدا ناامید نشوید ...
یا اخواتی ؛ لاتغفلن عن ذکر الله !  ای خواهرانم ؛ از یاد خدا غافل نشوید !
فإنّ ذکر الله أنیس اوقات الوحشة ... لا تیأسن ...
پس بدرستی که یاد خدا مونس اوقات تنهایی است... ناامید نشوید...
فإنّ الیأس من الشیطان ... پس همانا ناامیدی از سوی شیطان است ...
.....................

الدرس السابع : درس هفتم
آه ... بنیّتی : آه ... دخترکم
فی البیت: درخانه
هذا الرجل حذّاء...این مرد کفاش است...
هو یعملُ کثیرا...اوبسیار کار میکند...
الزوجة : انتَ تعملُ کثیراً ...الطبیب ُمنعَ العمل...المرضُ خطرٌ ...
همسر: تو زیاد کار میکنی ... پزشک کارکردن را منع کرد ... مریضی خطرناک است ...
الزوج : أنا اعلمُ ... ولکن ... الحیاة صعبة ...أنا مضطرّ .
همسر: من میدانم ...ولی...زندگی سخت است ...من مجبورم ...
مریم سمعت هذه الکلمات ...مریم این سخنان را شنید ...
فخجلت ... پس خجالت کشید ...
ماذا اعملُ ؟ چکار کنم ؟
أترکُ الدرس و المدرسة... ؟ لا ... لا ...
درس و مدرسه را رها کنم ؟ ... نه ... نه ...
ها ...وجدتُ ... افضل طریق ... آهان ... پیداکردم (یافتم ) ... بهترین راه ...
فی الیوم التالی: در روز بعد
بعد التناول العشاء الجمیع ذهبوا للنوم .
بعد از خوردن شام همگی برای خواب رفتند .
اما مریم (خوب اینکه فارسی است . ترجمه نداره )
فنهضت بعد قلیل و ذهبت الی غرفة العمل و عملت حتی مطلع الفجر .
پس بعد از مدت کمی برخاست و به اتاق کار رفت و تا طلوع سپیده دم (فجر) کار کرد .
صباح الیوم التالی صبح روز بعد
 عجیب ... عجیب ... مَن صنعَ هذه الاحذیة ؟
عجیب است ... عجیب است ... چه کسی این کفش ها را ساخت؟
الرجل فی حیرة: مرد در شگفتی است ( شگفت زده است)
بعد ایام و شهور: بعد از روزها و ماه ها
فی لیلة: در شبی
مریم کانت تعبة .مریم خسته بود .
ولکن ... ذهبت الی غرفة العمل . ولی ... به اتاق کار رفت .
و بعد ساعة... مریم شعرت بالنعاس .
و بعد از یک ساعت... مریم احساس خواب آلودگی کرد ...
و فی الصباح الباکر: و درصبح زود
الوالد نهضَ لأداء الصلاة پدر برای به جای آوردن نماز برخاست (بلند شد) .
هناک ضوء ... من فی الغرفة ؟ السارق ... ! حتما .
روشنایی آنجا است ... چه کسی در اتاق است ؟دزد ...! حتما
فنظرَ الی الغرفة ... پس به اتاق نگاه کرد ...
أخذ َ عصاه و ذهب بسرعة ... فتح الباب بهدوء ...
چوبدستیش را برداشت و سریع رفت ... درب را به آرامی باز کرد ...
فنظر بدقة ... هذه مریم ؟ ... آه...بنیّتی !
پس به دقت نگاه کرد ... این مریم است ؟ آه ... دخترکم !
..................

الدرس الثامن : درس هشتم
الرخاء و الشدة : آسایش و سختی
یاملائکة: ای فرشتگان
لماذا تمدحون ایوب ؟ چرا ایوب را ستایش میکنید؟
یعبدُ ایوبُ اللهَ و یحمده لأنّه صاحب مال و نِعم .
ایوب خدا را می پرستد و اورا ستایش میکند برای اینکه او دارنده مال و نعمتهاست .(مال و نعمت دارد)
لا...لا... یشکر الصالحون ربهم فی جمیع الاحوال .
نه ...نه ... افراد شایسته درهمه حال پروردگارشان را شکر میکنند .
حانت الفرصة الذهبیة لابلیس .
فرصت طلایی برای شیطان فرا رسید .
مرض ایوب: ایوب بیمارشد
تلف ماله: مالش (پولش) از بین رفت
تلف اولاده: فرزندانش از بین رفتند
سرق اللصوص امواله: دزدان پولهایش را دزدیدند .
جاء ابلیس: شیطان آمد
یاایوب !الی متی تصبر علی هدا البلاء ؟
ای ایوب ! تاکی براین بلا و مصیبت صبر میکنی ؟
فقدت اموالک و اولادک و سلامتک و مع هذا تشکرالله و تحمده .
اموال و فرزندان و سلامتی ات را از دست دادی و با این حال خدا را شکر میکنی و او را ستایش میکنی ؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم .
از شیطان رانده شده به خدا پناه میبرم .
لافائدةَ ... هو کالجبل ... اذهب الی زوجته
هیچ فایده ای ندارد ... او مانند کوه است ... به سوی همسرش میروم
الی متی تصبرین؟ موته قریب .
تا کی صبر میکنی ؟ مرگش نزدیک است.
لا...لا... تصبرالزوجة الصالحة علی قضاء الله .
نه...نه ... همسر شایسته بر قضا و قدر الهی صبر میکند.
عظم البلاء و صعب مرضه ...
بلا و مصیبت بزرگ شد(شدت گرفت) و بیماریش سخت شد .
فترکه الجمیع . پس همه او را ترک کردند .
کیف أحصل علی الطعام و الدواء ؟
چگونه به غذاودارو دسترسی پیدا کنم ؟
ماذا افعل ؟ چکارکنم؟
بحث ایوب ... لا شیء ... ایوب جستجو کرد ... هیچ چیزی نیست ...
فقال : أنّی مسّنی الضر و انت ارحم الراحمین .
پس گفت: همانا به من آسیب رسیده است (معنای کلمه ای : همانا مرا لمس کرده است مرا آسیب) و تو مهربانترین مهربانان هستی .
و اخیراً . سرانجام
بعد سنوات: بعد از چندسال
جاء الفرح: شادی آمد
لقد نجح ایوب فی الامتحان: ایوب در امتحان موفق شد
نعم . إنّ مع العسر یسرا بله . قطعا همراه سختی آسانی است .
ذهب المرض و رجعت الصحة و السلامة الی ایوب
بیماری رفت و تندرستی و سلامت به سوی ایوب بازگشت
نِعم العبد إنّه أوابّ .
چه خوب بنده ای است . همانا او بسیار بازگردنده است
..........................
الدرس التاسع: درس نهم
ملابس العید:لباس های عید
خرج ناصر من البیت:ناصر از خانه خارج شد .
الشارع مزدحم:خیابان شلوغ است.
الناس مشغولون بشراء الملابس و الفواکه و...
                                        مردم مشغول خریدن لباس ها و میوه ها و...هستند .
العید قریب:عید نزدیک است.
آه ... ماذا البس ؟آه ... چی بپوشم ؟ (چه چیزی بپوشم)
اصدقائی یلبسون لباسا جدیدا :دوستانم لباسی نو می پوشند .
ولکن ... نحن ...  ولی ... ما ...
بعد وفاة أبی:بعد از مرگ پدرم
أمّی مسؤولة عن تأمین معاش العائلة
                       مادرم مسئول (عهده دار) فراهم کردن وسایل زندگی خانواده است.
هی مشغول من الصباح حتی اللیل بالحیاکة
                                       او از صبح تا شب مشغول بافندگی است .
فکیف نطلب منها لباسا جدیدا ؟ پس چگونه از او لباسی نو بخواهیم ؟
فی الزقاق:درکوچه
فجأة ... ماهذه ؟ کأنّها محفظة ... ناگهان...این چیست؟ مثل اینکه (گویا) یک کیف است .
فتح المحفظة:کیف را باز کرد
یاالهی ... نقود ... نقود کثیرة:خدای من ... پولها ... پولهایی زیاد
رجع بسرعة الی البیت:باسرعت به خانه برگشت
فی البیت:درخانه
الامّ : مِن این هذه النقود؟ هل... ؟ اعوذ بالله ...
مادر : این پول ها از کجاست ؟ آیا ...؟به خدا پناه می برم ...
ناصر: أماه ...أماه ...وجدتُ فی الزقاق و لااعلم لمن هذه النقود؟
ناصر : مادر...مادر... درکوچه یافتم و نمیدانم این پولها برای کیست؟
عجیب ...ولکن ...عجیب است ...ولی ...
اُخرج و إذهب بسرعة و إبحث عن صاحب النقود
خارج شو و به سرعت برو و به دنبال صاحب پول ها بگرد
فی الزقاق:درکوچه
رأی ناصر ورقة علی الجدار ناصر ورقه ای (برگه ای) را روی دیوار دید
اعلان محفظة مفقودة بهذه الصفات ... فاضل
اطلاعیه کیف گم شده ای با این مشخصات...فاضل
ذهب بسرعة الی حانوت حاج فاضل
باسرعت به مغازه حاج فاضل رفت
جعل المحفظة امامه: کیف را درمقابلش گذاشت
فرح بشدة:شدیدا خوشحال شد
الهی اشکرک ... الهی ...آه...  خدای من شکرمیکنم تورا ... خدایا ... آه...
وبعد لحظات قال:و بعد از چندلحظه گفت
أنا بحاجة الی عامل امین هل.تقبل ؟
من به کارگری امانت دار نیاز دارم . ایا قبول میکنی ؟
نعم ... ولکن ... انا تلمیذ:بله ... ولی ... من دانش آموزم
لابأس...احضر فی الحانوت بعد المدرسة
اشکالی ندارد...بعد از مدرسه در مغازه حاضرشو
حسنا... واما جائزتک... فانا ادفع لک الان اجرة شهر
بسیار خوب... واما جایزه ات... من الان حقوق یک ماه را به تو میدهم (می پردازم)
فرح ناصر بشده و ذهب الی السوق
ناصر به شدت خوشحال شد و به سوی بازار رفت
ثم رجع الی البیت مع الملابس و الاطعمة و...
سپس با لباس ها و میوه ها و... به خانه بازگشت
و شرح لهم القصة:و داستان را برایشان شرح داد
فرحوا کلهم... فشکروا ربهم:همه آنها خوشحال شدند و پروردگارشان را شکر کردند. .............


مطالب مشابه :


خانه هاي معلم وتالارهاي پذیرایی

خانه هاي معلم وتالارهاي با هماهنگي سازمان آموزش و پرورش شهر تهران اصفهان شبکه ورزشی




نظریه آرنولد گزل در مورد رشد طبیعی کودکان

او نیز به اختراع دیگری دست زد و نام آن را اتاق کروی اصفهان ، خوشنواز نقش معلم و




عربی سال سوم راهنمایی

هم اينك بيرون شهر درخانه هذا الرجل پس بعد از مدت کمی برخاست و به اتاق کار رفت و تا طلوع




برچسب :