همسایه

همسایه دست چپی گاهی می ره کمک و مدام چایی و آب خنک براشون می بره. روز آخر همسایه دست راستی آدرس و شماره جدیدش را می دهد به همسایه سابقش و می گه تشریف بیارید منزل ما. بعد همدیگرو می بوسند و سال نو را هم که تحویلش فردا شب است به هم تبریک می گویند. همسایه دست راستی با آخرین تکه های اساسش که توی یک زنبیل ریخته از  پله ها پایین میره. همسایه دست چپی در خونه رو می بنده و تکیه می ده به در و اشک تو چشماش جمع می شه.

تا روز ۱۳ هیچ خبری از همسایه جدید نمی شه و همسایه دست چپی تو دلش به صاحبخانه دست راستی فحش می ده که بی آن که عجله داشته باشه سر سال نویی همسایه قدیمی عزیزش را آلاخون والاخون کرده.

روز ۱۴ همسایه دست چپی بعد اینکه بچه ها و شوهرش می رن سر کار و زندگیشون٬ آبگوشت بار می ذاره و یه زنگ می زنه به همسایه سابقش و چشم روشنی را که کنار گذاشته کادو می کنه و می ره دیدن همسایه اش که دلش براش تنگ شده. خونه جدید همسایه با اینکه زیرزمینه بزرگتره و دلبازتره با یه حیاط خلوت نقلی. خیلی بهتر از آپارتمان ۶۰ متری قبلیشه. همسایه دست راستی غیبت صاحبخونه جدیدشو می کنه که بچه هاشو کتک می زنه و همسایه دست چپی غیبت صاحبخونه قدیمی را که هنوز اساس نیاوردن.

همسایه دست چپی برگشتنه در راهرو به صاحبخانه دست راستی برمی خوره. سلام  و احوالپرسی میکنن و صاحبخانه خبر عروسی یه دونه پسرش را می ده و می گه اومده اند پرده متر کنند. همسایه دست چپی الکی تعارف می کنه که اگه کاری داشتن بهش بگن و می ره تو خونش. در برابر وسوسه چایی بردن برای دست راستی ها (که حتما هرگز نمی تونن همسایه خوبی باشن) مقاومت می کنه. چون هنوز به همسایه سابقش وفاداره.

دو روز بعد بوی رنگ بلند می شه. همسایه دست چپی آمد و رفت عمله ها و صاحبخونه رو زیر نظر داره و منتظره که عروس رو ببینه. اواخر فروردین که دیگه رنگ آپارتمان دست راستی خشک شده یه روز صدای دلر میاد. دارن پرده های عروس رو نصب می کنن. اما بازم هر چی همسایه دست چپی پشت چشمی در کشیک می ده خبری از عروس نمی شه. فرداش یه وانت می ایسته دم در و چند نفر وسایل چوبی عروس را می آورند بالا. در راهرو بلند بلند داد می زنند و وسایل را به در و دیوار می کوبند. همسایه دست چپی چادرشو می اندازه سرش و می ره برای اعتراض:"مراعات کنید مردم خوابن! مریض دارن! بچه کوچیک دارن... آخ آخ ببنید چطور دیوار رو زخمی کردید." در اصل رفته عروس رو دید بزنه چون تو خونه اونا نه کسی خوابه . نه مریض. و دیوار هم سر اساس بردن همسایه قبلی زخمی شده. اما فقط ۴ تا کارگر و می بینه. بقیه اساس رو هم خرد خرد میارن و همسایه دست چپی تلفنی به همسایه سابقش می گه :" معلوم نیست چرا جهاز رو تکه تکه میارن! جهاز رو باید با هفت تا ماشین باری بیارن و جلوش گوسفند سر ببرن و ..."

۱۲ اردیبهشت سالگرد پدر شوهر همسایه دست چپیه. ۵ شنبه و جمعه را می رن شهرستان وقتی بر می گردن از کاغذ کادوها و جعبه خالی های دم در می فهمه خبری بوده. به بهانه اینکه ببینه آب همسایه ها هم قطع شده یا نه اول زنگ همسایه دست راستی را می زنه و وقتی می بینه نیستن می ره طبقه بالا سراغ پیرزن تنها. اون خبر عروس کشون کم سر و صدای پریشب رو می ده و همسایه دست چپی لجش می گیره که اون شب نبوده تا عروس رو ببینه!

از فرداش همیشه نزدیک غروب همسایه دست راستی دو جفت کفش دم در خانه دست راستی می بیننه. یکی زنونه و یکی مردونه. کفشها به هم نمیان. کفش مردونه از این چرمیهای مصنوعی چینی است و سایزش احتمالا 44. ساده است و تقریبا همیشه خاکیه.

کفش زنونه از این کفشهای پاشنه 7 سانتی است. نوک تیزه و پشت باز با یه گل گنده. سایزش 36 یا فوقش 37 است.

کفشهای مردونه همیشه جفت کرده بیخ دیوارن ولی زنونه ها یک لنگش جلوی دره و اون یکیش دمرو یا به پهلو افتاده عقب تر. انگار دختره شیرین عقله و عین بچه ها در حالیکه همه راهو دویده بوده از راه می رسه و پاهاشو تکون می ده تا کفشش از پاش بیفته. به خودش حتی زحمت نمی ده که یه ذره دولا شه کفشاشو در بیاره چه برسه به اینکه بعد برگرده جفتشون کنه.

همسایه دست راستی منتظره که یه روز که می ره خرید یا از مهمونی میاد همسایه های جدیدش را در راهرو ببیند یا اقلا سروصداشون رو بشنوه و بپره پشت چشمی در. اما تا یکی دو هفته همچین اتفاقی نمی افته. روز 20 اردیبهشت کفش زن همسایه دست راستی عوض می شه. یه کفش بنفش با نوک گرد و رویه کوتاه و کاملا تخت. همسایه دست چپی می ره تو فکر:" اه اه اه اینقدر بدم میاد از این زن هایی که اول زندگی ولخرجی می کنند و زیر پای شوهر بدبختشوت رو خالی می کنند. بله... آدم الکی که نمی ره کفش بنفش بخره. لابد قبلش خانوم رفته مانتو بنفش خریده. از فردا هم می ره دنبال شال و کیف بنفش." تا شب به کسی که یه همچین کفش و لباسی می پوشه فکر می کنه. "لابد لاغر و درازه و خودش رو برنزه می کنه و لاک بنفش هم می زنه. با این لباسهای بنفش سیاهتر هم به نظر میاد. خدا نصیب نکنه!" و شوهر زن کفش بنفش رو هم تصور می کنه. "لابد کارمنده و عصرها هم یه جای دیگه کار می کنه تا خرج ولخرجی های زنشو بده. عینک می زنه و ته ریش داره. سفیده با مو و ریش خرمایی. بیچاره مطیع زنشه."

روز 25 ام پیرزن همسایه طبقه بالا میاد و می گه که نذر سفره حضرت ابالفضل داره و برای فردا عصری همسایه دست چپی را دعوت می کنه و می پرسه :"این همسایه جدیدتون خونه نیست. نمی دونی کجاست و کی میاد؟"

-"خانم خدا خیرت بده! من هنوز ندیدمش، چه برسه که از رفت و آمدش خبر داشته باشم!"

-"وا! چه همسایه هایی هستید شما؟! من رو باش می خواستم به تو بگم دعوتش کنی. حالا مجبورم دوباره با این پام بیام پایین و دعوتش کنم."

همسایه دست چپی تو دلش می گه: "خوبه که با آسانسور میای! وگرنه چه منتی سرمون می ذاشتی؟!"

فرداش پیرزن همسایه طبقه بالا به همسایه دست چپی می گه:" همسایه تون گفت کلاس داره و نمی تونه بیاد."

-"پس دعوتش کردین؟!" و تو دلش می گه:" چه افاده ای! چرا نیومد؟ پس خانوم با اون کفشهای بنفش می ره دانشگاه!" و خیلی دلش می خواد از همسایه طبقه بالا بپرسه که همسایه دست راستی چه شکلی بوده. ولی نمی پرسه.

روز 27 ام جمعه است. کله سحر همسایه دست چپی نماز صبحشو  خونده و سر سجاده تسبیح به دست خوابش برده که صدای در همسایه از راهرو میاد. مث جن زده ها با چادر نماز می دوه پشت در و توی چشمی رو نگاه می کنه. چراغ خاموشه تو تاریک و روشن راهرو هیچی پیدا نیست. صدای قفل کردن در میاد و بعد هیکل مرد پیدا می شه. می گه:" یواش همسایه ها خوابن." هیکل زن هم دیده می شه. از تو چشمی به نظر قد کوتاهه و یک کم چاق. زن می گه:" بجنب دیر شد." مرد دولا می شه و از دید دور می شه. زن می ره طرف پله و از پنجره بیرون رو نگاه می کنه. یه چیزی می گه که مفهوم نیست. مرد جواب می ده:" بند چکمه ام شل بود." مرد بلند می شه. می ره طرف آسانسور. زن هم می ره سمت آسانسور. صدای زن شنیده می شه:" آمده اند. دم در منتظرند."

همسایه دست چپی می دود به اتاق خواب و از لای پرده گردن می کشد.(شوهرش زیر شمد از خواب می پرد. نیم خیز می شود و با وحشت می پرسد: چی شده؟! زن بی آنکه نگاه کند می گوید هیچی نمازت قضا شد. مرد شمد را کنار می زند و در حالیکه خواب آلود از اتاق بیرون می رود می پرسد:" اون بیرون چه خبره خانم مارپل؟)

 یک پراید سفید دم دره و مرد جوانی کنارش وایساده و به ماشین تکیه داده. همسایه های دست راستی می رسند. حالا در نور بیرون دیده می شوند. زن کوتاهه و چاق. مانتوی سیاه و روسری ساده بنفش داره. مرد قد متوسط و هیکل لاغر داره و موهای تنک سیاه. سوار می شن و می رن. همسایه دست چپی تو دلش می گه حتما کفش بنفش هم پوشیده. این وقت صبح جمعه کجا رفتن؟ آهان کوه. با خودش می گه "اون کفشهای بنفش طاقت کوه ندارند. پاشنه اش می شکند و تختش ور میاد."

خواب از سرش پریده. می ره چایی دم می کنه و لباس می پوشه که بره نون بگیره. شوهرش دراز می کشه رو مبل و می گه:" می ری نون بگیری؟! دستت درد نکنه یه چیزی بکش رو من!" زن می ره شمد شوهرشو از اتاق بیاره و غر می زنه که "پاشو برو تو تخت بخواب!"

از در که بیرون می ره فوری متوجه کفش بنفشها می شه که یه لنگش جلوی در خانه آن هاست و لنگه دیگرش هم جلوی در خانه دست راستی است و معلومه که لگد شده.

در حالیکه از پله پایین می ره تو دلش می گه " داشتن می رفتن کوه بعد یک طبقه را با آسانسور می رن پایین!" در را که پشت سرش می بندد توی شیشه به خودش نگاه می کند و روسریش را صاف می کند. با خودش اتمام حجت می کند:" در مورد هر چی اشتباه حدس زده باشم، شلختگیش رو درست حدس زدم یه هفته نیست کفش خریده. اصلا ازش نگهداری نمی کند."

آخر شب که همسایه دست چپی از جشن تولد بچه خواهرش برمی گرده، توی راهرو متوجه کلی خاک و گل می شه که تا در خونه دست راستی ادامه داره. دو تا کفش یکی کتونی زنونه سفید یکی چکمه کوه نوردی سیاه پشت در خونه دست راستی هستند. هر دو تا غرق گل. همسایه دست چپی بلند بلند می گه:" وااای ی ی کی راهرو رو به این روز دراورده؟" شوهرش بهش تشر می ره:"هیس س س س!" همسایه دست چپی جواب می ده:"بذار بشنون..."

پنجشنبه دو هفته بعد 8 خرداده. عصر برای همسایه دست راستی مهمون میاد. یکی دو تا و کم کم هفت هشت نفری می شن. همسایه دست چپی از بس رفته پشت در و از چشمی نگاه کرده خسته شده.از همونجا که نشسته مهمونها رو می شمره. همه مردهای جوانند لابد دوستان شوهر همسایه دست راستی. همسایه دست چپی کانال تلویزیون را عوض می کند: "... پخش زنده مسابقه فینال..." بی آن که نگاه کند کدوم تیم هاست کانال را عوض می کند. "... در قندون لب خندون..." سرشو بلند می کنه و از بالای عینکش نگاهی می اندازه و غر می زنه:"جلف!"؛ باز کانال عوض می کند"...المشاهدون الکرام..."؛ باز هم "به دلیل حساسیت بازی..."؛ باز عوض می کند :"... زندگی فرصت لحظه لحظه هاست..." صدای تلوبزیون همسایه دست راستی بلند می شه! "حالا با سوت داور بازی شروع می شه..." همسایه دست چپی تازه می فهمه مهمونای همسایه دست راستی به چه مناسبت اومدن. یک ربع بعد صدای نعره مهمان های دست راستی تا اتاق خواب همسایه دست چپی می آد. پسر همسایه دست چپی می گه "برم ببینم کی گل زده؟!"

- وایسا من کارم تموم شه...

- بدو مامان

همسایه دست چپی آخرین سوزن را به پایین شلوار پسرش می زند و می پرسه:"ببین خوبه؟!"

پسر می گه:" آره آره"

شلوارش را در می آورد و می دود جلوی تلویزیون. همسایه دست چپی می گه "برو درستو بخون فردا امتحان داری!" پسرش می گه:" آفساید بوده." و راهشو می گیره می ره دنبال درسش. همسایه دست چپی سوزن را بالا می گیره تا نخ کنه که یه نفر زنگ در رو می زنه. پا می شه سوزن و نخ می افته. خم می شه دنبالش بگرده. دوباره زنگ درو می زنن. می ره سمت در و از چشمی نگاه می کنه. "کیه؟"

-"باز کنید"  در  را باز می کند و از لای در نگاه می کند. متوجه کفشهای بنفش زن می شود. در رو کامل باز می کند.

-بفرمایید.

-سلام

-سلام

-مزاحم شدم

-...

-می شه بیام تو؟

-... بفرمایید

همسایه دست راستی میاد تو. همسایه دست چپی درو می بنده و یاد نخ و سوزنش می افته. دوباره می گه "بفرمایید" و لبخند مرددی می زنه و خودش می ره تو هال و با چشم دنبال سوزن می گرده. همسایه دست راستی می شینه و می گه:" از فوتبال متنفرم. اینام که داد و بیداد راه می اندازن آدم حالش به هم  می خوره... شوهرم عاشق فوتباله... دنبال چیزی می گردید؟"

-"نخ و سوزن از دستم افتاد."

همسایه دست راستی نگاه می کنه و می گه:" ایناهاش. اینجاست."

همسایه دست چپی خوشحال می شه و می گه:"چطور ندیدمش... ممنون. برم چایی دم کنم."

-"ممنون! همین الان خورده ام. خیاطی می کردین؟"

-"شلوار پسرمو کوتاه می کردم..."

-"بذارید من کمکتون کنم. خیاطیم بد نیست. آخه رشته ام طراحی دوخته."

همسایه دست چپی می خندد و با کمال میل شلوار را به همسایه اش می دهد.

                                                          ***

سال بعد اواخر اسفند  همسایه دست راستی زنگ خونه دست چپی را می زند برای احوال پرسی. می گه شوهرش یه کار خوب پیدا کرده در پتروشیمی بوشهر  و اونا باید اساسشون را جمع کنند و بروند به خونه سازمانیشون در بوشهر. همسایه دست چپی کلی ناراحت می شه که حالا کی خرده کاری های خیاطیش رو براش انجام می ده. و با کی روزی نیم ساعت بره پیاده روی! دیگه کی وقتی مهمون داره بیاد صداش کنه که یه نگاهی به خورش بیاندازه و با کی موقع فوتبال های مهم به هم پناه ببرن و غیبت مردها رو بکنن ...


مطالب مشابه :


کاپشن های رنگ روشن طرح زیپ دار

عکس ماشین های اسپرت - کاپشن های رنگ روشن طرح زیپ دار , این وبلاگ هر هفته با پست های زیاد اپ




برای خرید پاترول باید بدانیم

بزرگترین خطر این است که ماشین چپی باشد. یعنی به اصطلاح روی سقفش راه رفته باشد.




تصادف

داداشه حواسش به خیابون سمت چپی بود که نکنه ماشین بیاد یه جوابشو داد.ماشین ما که




پرشیای خفن و با حال وای 20 هستش

تیونینگ ماشین ایران - پرشیای خفن و با حال وای 20 هستش - عکس های توپ و با حال از ماشین های اسپورت




پراید مدل ۷۷,پراید مدل۷۸,پراید مدل۷۹,پراید مدل ۸۰,پراید مدل ۸۱ تمیز,پراید مدل۸۲,پراید مدل ۸۳

قیمت روز انواع کالا و ماشین پراید ایرانی,پراید چپی,مرکز تعمیرات پراید,مرکز




چپی ها وراستی ها

خاطرات زندگی - چپی ها وراستی ها - تحربه یک عمر که به قیمت کل زندگی تمام میشود،اسفا که پایان




همسایه

همسایه دست چپی گاهی می ره کمک یک پراید سفید دم دره و مرد جوانی کنارش وایساده و به ماشین




برچسب :