چرا عاشق اسلام شدم !؟

لورن بوث، خواهر زن تنی بلر : چرا عاشق اسلام شدم !؟

اغلب افراد قبل از اینکه اسلام آوردن خود را اعلام کنند، ماه ها بلکه سال ها تحقیق می کنند.

مهدی کامگارپور


booth1-300x280.jpg

هیچ وقت نمی گویم می خواهم فرقه سنی یا شیعه را انتخاب کنم . برای من یک اسلام و یک خدا وجود دارد.

وقتی به مادرم گفتم که تغییر دین داده ام، گفت:” نگو که به آن دیوانه ها پیوستی فکر کردم گفتی بودایی شدی” اما حالا درک می کند و قبول کرده است.

لورن بوث علاوه بر اینکه خواهرزن تونی بلر است ، گوینده، روزنامه نگار و مسلمان نیز هست.


چگونه چنین چیزی ممکن است؟ دلیل آن چیست؟ حقیقت را از منبع اصلی، یعنی خود او بشنوید. او در صحبت های خود برای ما از احساسش راجع به مسلمان شدن می گوید.

duw9etwbxhiun75hvzal-300x135.jpg
” این عجیب ترین سفر زندگی من است. واگن قطار گرم است و همسفرانم به طرز عجیبی پذیرای من هستند. با سرعت و بدون تاخیر حرکت می کنیم. باران، برف و ریلهای آهن موازی قطار هیچ تفاوتی در حرکت سریع رو به جلو ندارند. هنوز هم نمی دانم چگونه سوار شدم و چون یک غریبه بودم نمی دانستم قطار دقیقا به کجا می رود، جز اینکه مقصد هر جا که باشد مهمترین جایی است که می توانم تصور کنم. می دانم که همه این ها خیلی بعید به نظر می رسد اما این احساس واقعی من نسبت به تغییر دینم به اسلام است، تغییری که هفته پیش اعلام کردم. گرچه وسائل و عواملی که مرا به نقطه رسانده است هنوز مبهم است، این تصمیم در تمام ابعاد زندگی من تعیین کننده است، دقیقاً به محکمی ریلهای آهن زیر آن قطار سریع السیر.

وقتی از من خواسته می شود یک توضیح ساده راجع به پذیرفتن دینی که دارای کمترین محبوبیت در رسانه های غربی است بدهم، فکر می کنم باید به تجربه معنوی بیش از یک ماه پیش در مسجدی در ایران اشاره کنم. اما دقیقتر آن است که به ژانویه ۲۰۰۵ باز گردیم، زمانی که به تنهایی به کرانه باختری سفر کردم تا انتخابات آنجا را برای روزنامه “The mail on sunday” پوشش خبری دهم. می توانم به جرئت بگویم که تا قبل از آن سفر هیچگاه با اعراب یا مسلمان ها نبودم. همه آن تجربه شوکی بود اما شاید نه به دلایلی که انتظار داشتم. بسیاری از چیزهایی که ما راجع به این قسمت از دنیا و مردمی که پیرو حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) هستند می دانیم بر اساس اخبار نگران کننده و به گفته برخی تبعیض آمیز است. به همین دلیل وقتی در حال پرواز به سمت خاورمیانه بودم ذهنم پر از کلمات تکراری برنامه “ساعت ده” بود: تندروها، افراد متعصب، ازدواج های تحمیلی، بمبگزاران انتحاری و جهاد. هیچ شباهتی به یک بروشور گردشگری نداشت.

گرچه همین اولین تجربه من مثبت تر از آن بود که فکر می کردم.بدون کت و لباس مناسب وارد کرانه باختری شدم چون مسئولین اسرائیلی فرودگاه چمدانم را نگه داشتند. همان طور که در مرکز رام الله قدم می زدم و از سرما به خود می لرزیدم، پیرزنی دستم را گرفت. در حالی که تند تند عربی حرف می زد مرا به خانه ای در کوچه کناری برد. آیا من توسط تروریستی تقریبا مسن ربوده شدم؟ برای چند دقیقه گیج کننده می دیدم که لباسهای دخترش را می گردد تا اینکه کت، کلاه و روسریی بیرون کشید. بعد مرا به همان خیابانی که در آن قدم می زدم برد، مرا بوسید و به گرمی همراهی ام کرد. حتی یک کلمه ی قابل فهم هم میان ما رد و بدل نشد. این عملی سخاوتمندانه بود که هرگز فراموش نمی کنم و این جور مسائل صدها بار به اشکال مختلف برایم تکرار شده است. با این حال این برخورد گرم به ندرت در اخباری که می خوانیم و می بینیم منعکس می شود.

طی سه سال بعد، سفرهای متعددی به سرزمین های اشغالی داشتم، که زمانی فلسطین تاریخی بود. اوایل به ماموریت می رفتم، با گذشت زمان همراه موسسات خیریه و گروه های طرفدار فلسطین به آنجا سفر می کردم. سختی هایی که فلسطینی ها از هر کیش و آیینی متحمل می شدند برایم سنگین بود. باید به یاد داشت که مسیحی ها دو هزار سال است که در سرزمین مقدس ساکن هستند و آن ها هم تحت اشغال غیر قانونی اسرائیل رنج می برند.

کم کم دیدم عباراتی همچون ماشاالله و الحمدالله به گفتار روزمره من راه یافتند. این ها نداهایی همراه با شوق هستند که از صد اسم خدا گرفته شده است. نه تنها از دیدار با گروه های مسلمان عصبی نمی شدم بلکه برای دیدار با آنها لحظه شماری می کردم. فرصتی بود تا با افراد آگاه، با هوش و مهمتر از همه مهربان و سخاوتمند باشم.

حالا استراحتی ده دقیقه ای می کنم و می روم تا نماز بخوانم. ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر است. (هر روز پنج نماز دارد که زمان خواندن آنها بسته به طلوع و غروب خورشید متفاوت است)شک نداشتم که سوار کشتی تغییر فهم سیاسی شده ام؛ جایی که فلسطینی ها به جای مظنونین ترور به خانو.اده و خسارات مادی جنگ، به جامعه شهری مسلمانان تبدیل می شد.

اما سفری معنوی؟ چیزی بود که هرگز به ذهنم نمی رسید. گرچه همیشه دوست داشتم دعا بخوانم و از بچگی از داستان های حضرت عیسی و پیامبران پیش از او لذت می بردم. داستان هایی که در مدرسه یا دوره پیش آهنگی با آن ها آشنا شده بودم. من در خانواده ای غیر مذهبی بزرگ شدم.

شاید فهم فرهنگ اسلامی و به خصوص فرهنگ زنان مسلمان بود که مرا به سوی درکی بهتر از اسلام کشاند. چقدر زنان مسلمان از نگاه انگلیسی ها عجیبند: از سر تا پا پوشیده اند و بعضی وقت ها پشت سر شوهرانشان راه می روند (گرچه در تمام موارد این چنین نیست) و بچه هایشان دور تا دور دامن های بلندشان هستند. برعکس، زنان حرفه ای در اروپا با رضایت، بیشترین استفاده را از ظاهر خود می برند. خود من برای مثال همیشه به موهای بور و زیبایم افتخار می کردم و همین طور خط سینه ام. این عادت کاری بود که در تمام اوقات این ها به نمایش بگذارم چون این روز ها خیلی چیز ها که می فروشیم به ظاهرمان ربط دارد.

گرچه هر وقت برای پخش تلویزیونی دعوت می شوم می نشینم و با تعجب مجری های زن را تماشا می کنم که چگونه یک ساعت برای درست کردن مو و آرایش خود صرف می کنند قبل از اینکه حتی ۱۵ دقیقه به موضوعات جدی مورد بحث توجه کنند. آیا آزادی این است؟ کم کم به این فکر افتادم که در جامعه آزاد ما تا چه اندازه به دختران و زنان‎مان احترام گذاشته می شود.

در سال ۲۰۰۷ به لبنان رفتم. چهار روز با دختران دانشجو بودم که همه آن ها حجاب کامل داشتند. لباس های کمربند دار روی شلوار های تیره رنگ یا جین. بدون اینکه مو هایشان دیده شود. آن ها جمعی پرشور، مستقل و رُک بودند. به هیچ وجه دخترانی کم رو که زود مجبور به ازدواج می شدند، نبودند. چیزی که به خاطر آنچه در غرب خوانده بودم در ذهن داشتم. یکبار برای مصاحبه ای با شیخی که فرمانده نیروی مقاومت حزب الله بود همراه من آمدند. از برخورد او با دخترها خوشنود و متعجب شدم. همان طور که شیخ نبیل ،عمامه به سر با لباس های گشاد، از مبادله زندانی ها صحبت می کرد، آن ها وسط حرفش می پریدند، آزادانه میان صحبت های او حرف می زدند و دست خود را به علامت صبر کردن برای مترجم بالا می گرفتند. در واقع ریاست زنان مسلمان تقریبا چیزی خنده دار است که به نظر می رسد در بسیاری از خانواده های جامعه حقیقت دارد. می خواهید مردان تحت تسلط را ببینید؟ به مردان مسلمان نگاه کنید تا به مردان غیر مسلمان. در واقع همین دیروز مفتی بزرگ بوسنی به من زنگ زد و خود را به شوخی “شوهر زنش” معرفی کرد.

چیز دیگری هم در حال تغییر بود هر چه بیشتر در خاورمیانه بودم، بیشتر می خواستم که مرا به مساجد ببرند. به خودم می گفتم فقط برای گردشگری. براستی که آن ها را مجذوب کننده یافتم. خالی از مجسمه و به جای نیمکت فرش شده، مساجد را بیشتر شبیه اتاق نشیمنی بزرگ می دیدم که بچه ها در آن بازی می کنند، زنان به خانواده هایشان نان لواش و شیر می دهند و مادر بزرگ ها در صندلی های چرخدارشان می نشینند و قرآن می خوانند. آن ها زندگی خود را به محل عبادت شان ومحل عبادت شان را به خانه هایشان می آورند.


… و بعد شبی در شهر ایرانی قم فرا رسید. زیر گنبد طلای حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) (بانوی محترمه عالمه). من هم مثل دیگر زائران در حالی که پنجره های ضریح حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را گرفته بودم چند بار نام خدا را بردم. وقتی نشستم لذت روحانی خالصی در من جوانه زد. نه لذتی که انسان را از زمین جدا کند بلکه لذتی که به انسان رشایت و آرامش کامل می بخشد. مدت زیادی نشستم. زنان جوانی دور من را جمع شدند و از اتفاق جالبی که برایم در حال رخ دادن بود صحبت می کردند. آنگاه فهمیدم که من دیگر یک گردشگر در اسلام نیستم بلکه مسافر درون امتم، جامعه اسلامی که تمام مومنین را به هم پیوند می دهد.

اوائل دلم می خواست این حس از بین برود. به چند دلیل. آیا من برای تغییر دینم آماده بودم؟ دوستان و خانواده ام چه فکری می کنند؟ آیا من برای تعدیل کردن رفتارم از جهات مختلف آماده بودم؟ و نکته بسیار عجیب این است که لزومی نداشت من نگران هیچ کدام از این ها باشم چون مسلمان شدن تا حدودی آسان است. گرچه عملی کردن آن یک مسئله بسیار متفاوتی است.

برای شروع، اسلام دستور به مطالعه زیادی می دهد. من مادر دو بچه هستم و تمام وقت کار می کنم. از شما انتظار می رود که قرآن را از ابتدا تا انتها بخوانی، علاوه بر این عقاید و تفکرات و احادیث امامان و افراد معنوی روشنفکر را مطالعه کنی. اغلب افراد قبل از اینکه اسلام آوردن خود را اعلام کنند ماه ها بلکه سال ها تحقیق می کنند.

IMAGE634500435350949792.jpg

با پدر پیش از اسلام آوردن

مردم از من می پرسند چه مقدار از قرآن را خوانده ام و جواب من این است که تا به امروز حدود صد صفحه خوانده ام. و آن هم ترجمه اش را. اما قبل از آنکه کسی مسخره ام کند باید بگویم که آیات قرآن را باید ده خط ده خط خواند، باید قرائت کرد، و بر آن تفکر کرد و اگر ممکن بود حفظ کرد مثل خواندن مجله “OK!” نیست. قرآن متنی جدی است که من در طول عمرم آن را خواهم شناخت. کمک می کند تا عربی را یاد بگیرم و من هم علاقه مندم به این کار اما آن هم زمان می برد.

با چند مسجد در شمال لندن ارتباط دارم و امیدوارم بتوانم حداقل هفته ای یکبار به آنجا بروم. در ضمن هیچ وقت نمی گویم می خواهم فرقه سنی یا شیعه را انتخاب کنم . برای من یک اسلام و یک خدا وجود دارد.
و اما در مورد پوشش یا عفت شاید راحت تر از چیزی که تصور می کنید، باشد. پوشیدن روسری یعنی که من سریع تر از قبل برای بیرون رفتن آماده می شوم. همین چند هفته پیش اولین باری که به طور باز روی موهایم انداخته بودم از خجالت سرخ شدم. خوشبختانه هوا سرد بود و کمتر کسی توجه کرد. بیرون رفتن در هوای آفتابی سخت تر بود. اما این جا کشوری بامدارا است و کسی هنوز چپ چپ به من نگاه نکرده است. در ضمن باید بگویم چادر مال من نیست چه رسد به برقه که از چادر هم پوشیده تر است. من به هیچ وجه از زنانی که آن حد عفت را انتخاب می کنند انتقاد نمی کنم اما اسلام از من انتظار ندارد که پوشش سخت گیرانه تری را انتخاب کنم.

قابل پیش بینی بود که برخی فضاهای رسانه ای از اینکه راجع به اسلام آوردن من صحبت کنند خوششان آمده است و سیلی از بدگویی به راه انداخته اند که در واقع این صحبت ها متوجه من نیست، بلکه درباره تفکری غلط از اسلام است. اما من نظرات بسیار منفی را نادیده گرفته ام. بعضی از معنویت چیزی نمی فهمند و هر بحثی پیرامون آن، آنها را وحشت زده می کند. سوالات سختی در رابطه با معنی زندگی شان ایجاد می کند و آن ها عصبانی می شوند.

یکی از نگرانی های من مربوط به حرفه ام است. می توانند به راحتی مرا کنار بگذارند. خصوصاً اگر به پوشیدن روسری ادامه بدهم. در حقیقت بر اساس تجارب زنان دیگری که تغییر دین داده اند، در این فکرم که آیا با من طوری رفتار می شود که انگار عقلم را از دست داده ام؟

من تمام عمرم سیاسی بوده ام و این ادامه خواهد داشت. چند سالی است که درگیر فعالیت های حمایت از فلسطین بوده ام و فکر نمی کنم از آن ها دست بکشم. گرچه بریتانیا کشوری بامدارا تر از فرانسه یا آلمان است.
ابهامی عمیق در مورد آینده نیز وجود دارد. من هر روز حس می کنم که تغییراتی در درون من به وجود می آید که آدم متفاوتی می شوم و نمی دانم این به کجا ختم می شود و من چه کسی خواهم شد؟

خوشبختانه مهمترین رابطه های من هنوز به قوت خود پا برجاست. واکنش دوستان غیرمسلمانم بیشتر کنجکاوی بود تا دشمنی. می پرسیدند: “آیا اسلام ترا تغییر خواهد داد؟” “آیا هنوز می توانیم با هم دوست باشیم؟” “می توانیم با هم برای خوردن مشروب بیرون برویم؟” جواب دو سوال اول مثبت است و آخری یک نه بزرگ همراه با رضایت است.
در رابطه با مادرم فکر می کنم اگر من خوشحال باشم او هم خوشحال است و اگر با وجود سابقه اعتیاد پدرم به الکل من از آن دوری کنم ،چه چیزی بهتر از این می تواند باشد؟

بزرگ شدن در خانواده ای الکلی با پدری خشن، شکاف بزرگی در زندگی من به جای گذاشته است. دردی است که هرگز خوب نمی شود و اظهارنظرهای پدرم راجع به من بسیار دردناک است. ما سال ها است که همدیگر را ندیده ایم پس چگونه می تواند چیزی راجع به من بداند یا نظری قابل قبول راجع به اسلام آوردنم داشته باشد؟ من فقط برای او متاسفم. سایر افراد خانواده ام خیلی از من حمایت می کنند.

زمانی که من در حال رشد بودم من و مادرم رابطه خوبی با هم نداشتیم اما حالا پل های ارتباطی را ساخته ایم و او یک حامی بزرگ برای من و دخترانم است. وقتی به او گفتم که تغییر دین داده ام، گفت:” نگو که به آن دیوانه‎ها پیوستی فکر کردم گفتی بودایی شدی” اما حالا درک می کند و قبول کرده است.

اتفاقا کنار گذاشتن الکل خیلی آسان بود. در واقع حتی فکرش را هم نمی توانم بکنم که دیگر به الکل لب بزنم. واقعا دیگر نمی خواهم. همچنین حالا دیگر زمانی نیست که به فکر ارتباط با مردان باشم. درحال بهبودی از شکست ازدواجم هستم و دارم طلاق می گیرم. پس دنبال کسی نیستم و تحت فشار هم نیستم، که دنبال کسی باشم. اگر زمانی فرا رسید که به ازدواج مجدد فکر کنم به خاطر تطابق با دینی که پذیرفته ام آن مرد باید مسلمان باشد.
از من می پرسند: “آیا دخترانت هم مسلمان می شوند؟” نمی دانم، به خودشان بستگی دارد. نمی توانم قلب کسی را عوض کرد. اما مطمئناً خصومتی با اسلام ندارند و واکنش آن ها نسبت به تغییر آیین غافلگیر کننده من شاید از همه چیز گویا تر باشد.

در آشپزخانه نشستم و صدایشان کردم. این طور شروع کردم: “دخترها، من خبری برای شما دارم، من حالا یک مسلمان هستم.” سرهایشان را به هم نزدیک کردند و چیزی گفتند و بعد بزرگتری یعنی الکس گفت: “ما چند سوال داریم. الان بر می گردیم.”
لیستی نوشتند و برگشتند. الکس صدای خود را صاف کرد: “آیا باز هم الکل می خوری؟”
جواب: “نه!” واکنش با نگرانی هورایی کشیدند.
-”آیا باز هم سیگار می کشی؟”
سیگار کشیدن حرام نیست اما ضرر دارد بنابراین جواب دادم “نه!”
این جواب هم با تاییدی مقدس مابانه روبرو شد. با این وجود آخرین سوال آن ها مرا غافل گیر کرد.

لورن بوث ۴۳ ساله ششمین دختر تونی بوث هنر پیشه است و هم اکنون برای شبکه خبری پرس تی وی ایران کار می کند.


مطالب مشابه :


امکانات قطارهای مسافربری داخلی-سری اول

وجود پزشک یا امدادگر در قطار * * * * * * * * * اب اشامیدنی بسته بندی شرکت قطارهای مسافری رجا




لیست هزینه بلیت یک طرفه مسیر تهران به مشهد

خدمات مسافرتی و رزرو بلیت هواپیما و قطار و تورهاي داخلي و خارجي و زیارتی و رزرو هتل شیراز.




مدیرعامل پیشین قطار شهری شیراز در شهرداری بماند

شهردار شیراز با بیان اینکه پروژه قطار شهری شیراز 24.5 کیلومتر طول و 20 ایستگاه دارد رجا نيوز




عکس/ ایستگاه راه آهن شیراز

عکس/ ایستگاه راه آهن شیراز. و مشاور امور مربوط به سيسيتم afc قطار شهري ديگر رجا نيوز ترابر




راههای دسترسی به کلبه آقامیر

قطار (ایستگاه وجود دارد کافیست به سایت رجا مراجعه نموده و اتوبان شیراز تهران واقع شده




راه‌اندازي قطار ريل باس در تبريز

به گزارش خبرگزاري فارس از تبريز، نماينده شركت رجا در آذربايجان از راه‌اندازي قطار «ريل باس




برخورد خونین قطار یزد – تهران با 4 شتر!

کامیاران نیوز: زبان گویای مردم کامیاران - برخورد خونین قطار یزد – تهران با 4 شتر! - "صهیونیسم




چرا عاشق اسلام شدم !؟

شهرک صدرای شیراز. رجا واگن قطار گرم است و همسفرانم به طرز عجیبی پذیرای من هستند.




آوای انتظار از بیانات مقام معظم رهبری

هیئت رهپویان وصال شیراز; هیئت محبین اهلبیت خرید اینترنتی بلیط قطار رجا; آدرس سایت بانکهای




سید رضا تحویلدار

هیئت رهپویان وصال شیراز; هیئت محبین اهلبیت خرید اینترنتی بلیط قطار رجا; آدرس سایت بانکهای




برچسب :