" تصویرسازی تئوری‌ها " ؛ مدرسه، هنر را خشک می‌کند

صحبت از آموزش که می شود دست و پا گم می کنم. نمی دانم توی هنر، آموزش یعنی چه؟ آموزش ِ چی؟ به چه کسی؟چطوری؟ کجا؟ با کدام فرمول؟ دنیای انباشته ی اطراف ما انبان "لوژی" هاست. یعنی شناخت‌های علمی. آکادمیک.حالا هنر، آموزش آکادمیک دارد یا نه؟ در میان جمع به همگان می گویم نمی‌دانم. و اگر در خلوت ، بازویم را بچسبی و گوشه ای بکشی بپرسی ، می‌گویم به نظر من نه. ندارد. با کلی شک و تردید البته. این نظر من است. من و مایی که دست پرورده‌ی مدرسه های هنر و در نتیجه نمک پرورده‌ی دولتیم.چون اوست که همه‌ی رسانه‌های گروهی و خصوصی را در اختیار دارد و اوست که معلوم می کند چی سر کلاس گفته شود و چی نه. آموزش در کشور ما جنبه دولتی دارد. رسانه های عمومی و از همه مهم تر تلوزیون؛ بار آموزش دائم روی شانه‌هاشان است.   رسانه‌های جمعی ( نخستین مدرسه‌ )   ما جمعیت، جلوی تلوزیون نشسته ایم. رسانه‌ی جمعی نخستین مدرسه‌ی ماست. آغاز آشنایی است .تلوزیون مبتذل ترین رسانه‌ی اختراعی آدم است.چون قرار است هم‌زمان هم تو را سیراب کند و هم فروشندهلباس و صاحب قصابی سر کوچه را. آنوقت تلوزیون ما، جای آنکه مردم بی خبر از هنر را بیاورد بکشد بالا، می رود ست کامل آموزش نقاشی "باب راس" را می خرد نشان می دهد. البته ،البته که کارکرد آموزشی تلوزیون ما، اگر یک هم بود، حالا صفر است. با این انتخاب واژگان جدید کوچه بازاری برای برقرار کردن ارتباط بیشتر با مردم (به قول خودش)، عقل نقد را فدای روزمرگی نیمه نسیه اهالی پایتخت کرده . اینجا کاربرد رسانه ی جمعی در آموزش روشن می شود: آموختن ِ اینکه بی تلوزیون هم می شود روزگار گذراند.   مدرسه (راه این است که درون خود دانشگاهی بر پا کنی)   ما اول رفتیم هنرستان. و کلی شور و انگیزه داشتیم.مثل مسی که دلش می خواهد طلا بشود آرزوی هنرمند شدن می داشتیم. بعد رفتیم دانشگاه هنر. معلم می گفت عکس باید افقی گرفته شود تا خوب شود. و من نمی دانستم چرا. کلاسی هم در دانشگاه داشتیم که کارگاهی بود اما پای تخته درس گفته ناگفته، کلاس تعطیل می شد. و من و ما نمی دانستیم و حالا هم نمی دانیم چرا.چه شد. و چه بر سرمان رفت. مدرسه مان چیست و چه بود؟ استادان کم سواد پرحرف. یا پر سواد دهان بسته. و این دومی ها شاید یکی دو تا در کل دوران تحصیل. اصلا همه چیز بر عکس است. استاد بودن یک تیپ است.طبقه‌ی امی و آدم قشری نمی تواند استاد شود."استاد" باز آمده از" استاد ازل " است. که آنچه می گوید بگو می گویی.حتما باید فرهیخته باشد.کتاب خوانده باشد. یک جور خاصی لباس بپوشد.بله حتا لباس. آن‌ها که کلاس رفته اند می دانند همین‌ها چقدر تاثیر می گذارد.خلاصه تیپ باشد.   اما ما، از بد روزگار، استادانمان همه همه جوره هستند. این دانشجوها هستند که تیپ شده اند. دانشجوی هنر. گیوه‌ی بودار و کلاه بره و حمام ماهی یک بار و صبح تا شام از این گالری به آن گالری، نشستن و سیگاری بار کردن.خنده های هرز هر روزه.کافه. کافه. چهره ، عرصه کانسپچوال آرت. و افسردن و غمگین شدن. بی حالی و باحالی . افسردگی عمیق و سر انجام "افسردگی عمیق تر". این از شاگرد و آن از استاد .   آموزش هنر اتفاقا یعنی همین.اینکه بیاموزی غیر آن باشی که دیگران هستند.اما غیر شدن از دیگران. اما بر خود. شوریدن بر تمام لحظات خود. نه دیگران باشم نه خود. "من نه منم" یکی دیگرم. اهل تیپ و طبقه نیستم.این یعنی این . نه آن! و شوریدن است که خود آموختگی می آورد.به قول" شمس " مدرسه ما این است.این چهار دیوار گوشتی. قوت تحصیل ما، رهسپار شدن در راهی است، در جاده ایست کشیده درون ما.سیر درون است. نه سیر بیرون. نه سیر خیابان. اگر مسافر درون نباشی آسمان همه جا همین رنگ است.آن ور آب و این ورآب هم ندارد. شنا بیاموز.   با این اوصاف،و با آن وضع اسف انگیز آموزش هنر، راه این است که درون خود دانشگاهی بر پا کنی. آکادمیا درونت ستون راست کند. خرده می گیری که این راه تجربی است.من می گویم آری تجربی است.متکی به "لوژی" های علم و تاریخ هنر نیست. اصلا تاریخ هنر دیگر چیست؟ گزیده کردن و یار کشیدن از آدمیان عهد باستان و صنعتگران نقاشی دربارهای قرون وسطا تاریخ هنر است یا توتم های آزتک ها؟   تجربه ( تا که اثری که خلق می کنیم ناشی نباشد از نادانی)   گمانم ،در هنر، آموزش یعنی تجربه. یعنی جستجوی دائم و شخصی. آموزش یعنی که رمان و داستان کوتاه بخوانی تا راه هزار بار رفته را بار هزار و یکم نروی .و بدانی جغرافیای عالم ارواح از کجا تا کجاست و فلسفه بخوانی برای آنکه بیاموزی چطور فکر کنی نه آنکه "هگل"چطور فکر می کرد. و بیاموزی چطور از افکارت حرف بزنی نه آنکه از افکار "هگل" حرف بزنی. روانشناسی بخوانی برای آنکه بدانی جسم یک چیز است. روان یک چیز است و روح چیزی دیگر است. و البته اصطکاک و آمیختگی آن‌ها را دریابی: رمان. روانشناسی.فلسفه‌ی علم .ادبیات. تاریخ. آن برای کشف لحن و این برای دریافتن این‌که ما کجای تاریخ ایستاده ایم. و البته مطالعه درباره ادیان و خداوند. و اندیشیدن. تا که اثری که خلق می کنیم ناشی نباشد از نادانی.   من نیویورک نرفته ام. نمی دانم توی توکیو چطوری آموزش هنر می‌دهند. اما لابد دست هنرجو باز است تجربه کند. و تنها راه چاره برای ما خاور میانه ای ها آموزش خودیافته است. تلاش فردی . تلاش جمعی را ولش کن.انشاالله نسل های بعدی بازی تیمی را خواهند آموخت. البته من آن روز را انتظار می کشم.حتا اگر نباشم. ما از دیوار هنرستان بالا می رفتیم.و از نرده ها می پریدیم توی کوچه. و نمره هم می گرفتیم. توی بازار تجریش از مردم عکس می‌گرفتیم. توی پارک در و دیوار را می کشیدیم.و روی در و دیوار ِ پارک مردم را می کشیدیم. باید بگویم در فرایند چنین آموزشی،اثر خلق شده ،حکم اجرای نهایی را نداشت. یعنی الان که نگاه می کنم،توی هنرستان و حتی دانشگاه کارهای کلاسی که هیچ، کارهای خود به خودی‌ام هم فقط تلاش و تجربه گری بوده اند. راه‌اند.هدف نیستند.   به یقین می گویم کسی که توی مدرسه‌ی هنر درسش خوب باشد و نمره های ریاضی و علوم پایه اش بالا باشد،هنرش به مفت نخواهد ارزید. جالب که آقای درسخوان و خانم رتبه نخست کنکور، بعدا می رود می شود استاد دانشگاه. همان مدرسه.همان جایی که طفل گریخته حتا جمعه به مکتبش باز نمی آمد.   مراد (زمان هرزه‌ی ما دیگر مراد ندارد)   در پیشینه مان، ترکیب "مرید و مراد" مهمترین دستگاه آموزشی بوده. اطاعت تام و "ماست سیاه است" از مراد. و آموختن معرفت مراد توسط مرید. در این میانه رابطه ای عمودی میان این‌ها برقرار می شود که، آموزه ها خیلی شکیل و در دو بخش نظری (مکتوب) و عملی (سینه به سینه) طبقه بندی شده بودند و مراد با اولویت بندی وجرعه جرعه، معرفت را می رساند به دل مرید. و مراد پل بود. محل عبور بود. آنقدر شیشه ای و شفاف می بود که مرید سر انجام از او بگذرد و خود مرادی دیگر شود. مرید و مراد اما بنیانش دیگر بر آب است. پریدن از آتش است. مرادانسانی بود کامل.حلقه ای واصل،استاد حقیقی بود. این استاد اما حالا نیست.و اگر دیر بجنبی می شوی نسخه‌ی برابر اصل استاد کوچک شده. و خودناکرده پشیمان ، نمی توانی عبور کنی .دیگری بشوی. نگفتم اصل و اساس "مرید و مراد"وارگی بر آب است. گفتم عصر، عرصه عسرت است و سرگشتگی.زمان هرزه ی ما دیگر مراد ندارد.   اشتباه نکن."کاریزما" مراد نیست. یعنی معلمی که جامه روز به تن کند و راه بیفتد توی خیابان، پول هم در بیاورد. وقتی بنزین به ماشینش می زند شره کند و از باک بریزد بیرون،کار هنری هم بکند.و مطالعه اش هم طوری باشد که تو هرچه بپرسی جواب بدهد،و در عین حال آرامش و وسعت روح یک مبداء، یک تجلی گاه حقیقی هم باشد، این دیگر پیدا نمی شود. یعنی گشتیم و نبود؛ نگرد که نیست.   اما مرید چرا. سبیل به سبیل و سر به سر. چیزی که زیاد است آدم ِ سر سپرده. دور و بر نویسنده پیر را می گیرند. یا دور و بر یک عکاس زهوار در رفته جمع می شوند. نمونه های کاریکاتوری و مضحک قرون گذشته‌اند. باید بگویم نمی شود. راهی نیست. اگر هم بساط مریدی به منزل کسی بردی ، فاصله نگهدار.جلو نرو. و زود منتظر روزی باش که "او" تمام شود و تکراری. همه بوی"انسان"می دهند. باری ، من تا حالا ندیدم کسی از بچه های اهل هنر،درس بخواند، دانشگاه برود، بعد بیاید و بر اساس آن‌ها هنرمند بشود. و ندیده ام ونمی دانم هنر، امری است ذاتی یا که استعداد ذاتی است که پرورش تجربی می خواهد یا اصلا ورزیدگی محض است و ممارست. اصلا بحث ذات نیست.معمای صفات است.اگر مدام رفت، رسید، گریخت، آموخت، دیگر جا برای بحث و حرافی باقی نمی ماند.و تنها باشی و تنها مانی.چنانکه "شمس " گوید؛ با خلق اندک اندک بیگانه شو.   بد آگاهی (ملغمه ای می‌سازد خام)   در مدرسه و دانشگاه، آموزه ها در بهترین شکل، نوعی "خود آگاهی" به آدم تحمیل می کنند که نتیجه آن در فرایند خلق اثر می‌شود تصنع. آگاهی مدرسه ای با محوریت تئوری های هنر، هرچند متزلزل از بیخ و بن و هر قدر متغیر، به راحتی غالب ذهن می‌شوند و به سختی می شود از شرشان خلاصی یافت. نمونه اش کم نیست: "هوشنگ کاووسی" منتقد فیلم ؛ وقتی آمد فیلم بسازد همین‌ها کارش را زمین زدند. یا از آشنا ترها، عکسهای[...]  ،که انگار کارهایش تیتر دارد : "عمل خلاقانه منجر به عکاسی زیباشناسانه"! ولی چندان خلاقیت و چندان شور و چندان ایده ای در کار نیست. کار در این مرتبه، تصویرسازی تئوری‌ها می‌شود.   سر جنگ ندارم . می گویم مدرسه، هنر را خشک می کند.وقت دانشجو را تلف می کند. ترم یک و دو خوب است. ترم سه اما می افتی به تکرار. و در تداومش می آموزی که نیاموزی. یعنی می فهمی که بیشتر از واحد های این ترم نباید سر در بیاوری. آفت از همینجا ها شتک می زند و بن و ریشه می‌سوزاند. و فکر مرغزاری است پهن. آفت که می زند می رسد به آنجا. آن استاد که مقاله ای بر آمده از تفکر محض را می خواند و می پرسید منابعش کو! این می شود زمین سوخته. این استاد امروز و دانشجوی دیروز است که بناست به من راه های رهایی بیاموزد... در آموزشی چنین؛غلط ،خشک و خسته، شعور از مغز از آن مرغزار می فشرد می آید پایین.می چسبد به کاغذ. به صفحات هزار برگ جزوات هنر و احیانا  کنکور هنر.   شعور می شود دائرةالمعارف.و آدم نفله می شود.جان‌اش کم می شود.ترسو می شود. می ترسد برود سراغ ایده های خودش.آنوقت است که فارغ التحصیل عزیز، وقت خلق اثر یا حتا برای بر آوردن حاجت سفارش کار، می رود تاریخچه‌‌ی هنر را ورق می‌زند.یا کارهای این وآن را توی اینترنت "سرچ" می کند. تا بلکه سنگ آ تش زنه مغز و مخچه ، جرقه ای در تاریکی جمجمه بزند و گشایشی ایجاد شود. و ترکیبی، ملغمه ای می سازد خام.   در آموزش درست و تجربی، در آموختگی منتهی به آزادی یا آزادگی ناشی از آموزش، تو مطالعه ات را یک وقت دیگر می کنی ، کارهایت را وقت دیگر می بینی،موسیقی گوش می دهی، بعد وقت کار: ای بی خبر سوخته ی سوختنی عشق آمدنی بود نه آموختنی آنچه به هزار لب تشنه می جویی خود می بارد. باری،ما توان نداریم سوار بلدوزر بشویم و بیل مکانیکی بزنیم زیر خانمان دانشگاه های هنر. و مدرسه عار و واماندگی را تعطیل کنیم رویش کارگاه تجربه بسازیم. یا میتینگ بدهیم مجله منتشر کنیم اینور و آنور برویم تا مساله اصلاح بشود.انقلاب یا اصلاح."پوپر" یا" مارکوزه"!؟ نه این و نه آن . هرچه باشد تعداد ما تجربی ها از مدرسه ای ها کمتر است.اما من می‌دانم و تو می توانی انقلاب کنی درون خودت.   موخره   کار ما کار با خودمان است.خلوت می طلبد.جایی می خواهد که دست از سرت برداشته باشند. اگر نمی توانید استاد باشید و نمی توانم محصل باشم، باید برگردیم. برویم که: از طلا گشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید صالح تسبيحي ..........................


مطالب مشابه :


آموزش فتو شاپ / ترفند هایی در فتو شاپ

بابا ترفند رایانه - آموزش فتو شاپ / ترفند هایی در فتو شاپ - کامپیوتر و نرم افزار ها - بابا




دانلود رایگان بیش از 5000 کتاب علمی و فنی و مهندسی

کار با نرم افزار Super Goo برنامه قدرتمند ساخت کاریکاتور و تصاویر کاریکاتوری. فوتوشاپ




جزئیاتی از زندگی مایکل جکسون

فوتوشاپ; نعیم.ع; نعیم شکل کاریکاتوری مایکل جکسون که در این ویدوئو ظاهر شد! بزرگترین Thriller




" تصویرسازی تئوری‌ها " ؛ مدرسه، هنر را خشک می‌کند

ابزار فوتوشاپ. نمونه های کاریکاتوری و مضحک قرون گذشته‌اند. باید بگویم نمی شود. راهی نیست.




برچسب :