رمان عشقم باران قسمت5(آخر)

امروز دومین روزیه که مادر بزرگ پدر بزرگ ساشا اومدند برخلاف تصور اصلا اونطوری که مهران میگفت نبودند.خیلی خون گرم ومهربون.امشب یه مهمونی به مناسبت اومدنشون تو خونه ما برپا میشه.از صبح 7تا کارگر خونه رو برای مهمونی اماده میکردند.منم کار دشوار نظارت و برعهده داشتم.از ساعت 4 رفتم ارایشگاه(انگار عروسی عمه اشه.)خب کار ارایشم تموم شد موهامو فر کردم بعد به صورت اویزون بالای سرم بستم.ارایش نقره ای بالباس دکولته نقره ای بلند که یه کت روش پوشیده میشد.اها راستی به دلیل ارادت خاصی که پدر بزرگ به دوستان من داشت خانواده سیما روهم دعوت کرده. با تاکسی اومدم خونه همه چیز روبه راه بود مادربزرگ با دیدن من تعجب کرد اخه خیلی وقت بود که به خودم نرسیده بودم.هی قربون صدقه ام میرفت .مهمونا هم کم کم داشتند می امدند..مینو جون و بابا سهراب که رفته بودند اسپانیا .اما رادمان وسیما و مهران اومده بودند.منو مارال رفتیم کنار سیما مارال و به سیما معرفی کردم.تنها شون گذاشتم تک تک به مهمون ها سر میزدم نمیدونم چرا ساشا دیر کرده؟ رفتم سراغ مهران نشسته بود داشت به مهمونا نگا میکردپرسیدم:
__تنهایی؟؟چیزی شده؟
__نه حوصله ندارم.برو رادمان کارت داشت.
__باشه.
رفتم کنار رادمان نشستم.لبخندی زد و پرسید:
__خوش میگذره؟ادمای خوبی اند؟
__خوبه.تو چی چیکار میکنی؟بابا به خدا پیر شدی برو زن بگیر.موهات هم رنگ دندونات شده.
__میخوام بگیرم شوهر داره. چند بار از شوهره خواستم طلاقش بده بهم میگه زنش و دوست داره ولش نمیکنه.بهش میگم من بدون دختره زنده نمیمونم میگه تو که شوهرش نیستی اینطور عاشقشی منکه شوهرشم چی؟؟؟
__حالا تو چرا عاشق یه زن شوهر دار این همه دختر تو دنیا وجود داره.
__دله دیگه.گاهی اشتباهی عاشق چیزی میشه که صاحب داره.
ساشا هم اومد وای چرا حالا اینقدر هم اخمو که نگو دستمو گرفت از رادمان عذرخواهی کرد و من و برد تو یکی از اتاقای بلا گفت:
__این چه لباسیه که پوشیدی.حالا دودقیقه دیر کردم تو باید بری تو بغل اون رادمان عوضی؟
__چته تو اینکه پوشیده است استین داره.تازه من کجارفتم تو بغل رادمان بعدم تو چرابهش فحش میدی؟
__چیه ناراحت شدی بهش گفتم عوضی؟اره دیگه بایدم ناراحت شی اونقدر دوست داره که امروز اومده میگه من عاشق زنتم طلاقش بده ااااا بچه پرو تو چشام نگاه میکنه میگه زنتو طلاق بده.
__تو چی گفتی؟لابد گفتی باشه بذار پدر بزرگ مادر بزرگم برن بعد طلاقش میدم.
میدونستم این حرفارو به رادمان نگفته.رادمان خودش درباره این موضوع گفته بود اما میخواستم بدونم ساشا چی میگه.اومد جلو چند سانتی فاصله داشتیم چون قد بلند تر از من بود خم شد تو صورتم نگاه کردوگفت:
__تو خواب ببینی طلاقت بدم .من دیگه تورو از دست نمیدم.
داشتم میخندیدم.تعجب کرد.ذوق زده شده بودم.بغلش کردم و گفتم:
__منکه بعید میدونم تو بتونی منو تحمل کنی.ما مثل روز و شبیم.
رفت عقب تو چشمام نگاه کرد خندید و گفت:
__اینطور فکر میکنی؟منکه میگم تو ...
__من چی؟
__بعدا میگم.
ایشش بترکی خب بگو قال قضیه رو بکن.نه خداوکیلی دیدی چجوری خرش کردم تا دودقیقه قبل میخواست سر به تنم نباشه.به این میگن شگرد زنونه.با هم وارد حال شدیم دستمو کشید بریم وسط دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:
__این اولین باره که دارم بازنم میرقصم.حس خوبیه.تو چی؟
__خب حس زیاد جالبی نیست بین حالت ...
وای نه من رو گردنم حساسم این هم گردنمو بوسید یخ کردم.همه داشتند چپ چپ نگاه میکردن مخصوصا این دخترایی که چشمشون دنبال شوهر خوشتیپ منه.ایشالله چشمتون بترکه.بیشتر فشارم داد تو بغلش گفت:
__مردای مهمونی دارن میخورنت.الان همه فکر میکنند ما دیوانه وار عاشق همیم.
برای یه لحظه مثل ارواح شدم.رنگم مثل گچ شد نه شایدم نشد نمیدونم.خودمو کشیدم عقب با حاله ای از اشک تو چشماش نگاه کردم این چی گفت؟مردم فمر میکنند؟یعنی حقیقت نداشت؟ما هم و دوست نداریم؟یعنی واقعا دوستم نداشت؟ از تو بغلش اومدم بیرون.متعجب نگاهم کرد دویدم به سمت اتاقمون کیفم و کلید خونه سابقمو با یه سوییچ و برداشتم یه مانتو پوشیدم با همون ارایش اومدم پایین جلوی چشم همه از سالن خارج شدم.تو راه زار زار گریه میکردم.پس اون هیچ علاقه ای به من نداشت؟اون داشت فیلم بازی میکرد که منو دوست داره؟من الان باید چیکار کنم؟باید برم خونه ام؟باید مهرزاد و بدم بهش ازش جداشم ؟از کسی که عاشقم نیست؟از کسی که عاشقشم؟خدایا گیج شدم.من باید چیکار کنم؟جلوی در خونه وایسادم.ساشا هم کنار ماشینم توقف کرد.اومد دنبالم دستمو گرفت تو دستش در و باز کردم وارد راه رو شدم.دستمو از تو دستش کشیدم بیرون وارد اسانسور شدم.اون هم پشت من وارد اسانسور شد هلم داد خوردم به دیوار اسانسور پرسید:
__چه مرگت شده چرا یه دفعه از مهمونی اومدی بیرون؟
__به تو ربطی نداره.
فشارم داد به دیوار و گفت:
__درست حرف بزن. ببینم چی میگی؟چرا یه دفعه عصبانی شدی؟مگه من چیز بدی گفتم؟
یکدفعه اسانسور شروع به تکون خوردن کرد بعد از حرکت وایساد.
__چرا حرکت نمیکنه؟زنگ بزن به نگهبانی بپرس.
__تلفن اسانسور خرابه.موبایلمم انتن نمیده.چرا اینطور شد؟
اعهصبم خورد بود اینم که خراب شد بدتر شدم داد زدم:
__همه اش تقصیر توئه هر اتفاق بدی تو زندگیم میوفته تو توش دخالت داری.تو عوضی بهم تجاوز کردی مجبورم کردی باهات ازدواج کنم.مجبورم کردی ازت جداشم باردار شدم.بچه امو ازم گرفتی مجبورم کردی باهات زندگی کنم 
عصبانی شده بد در حد فضا داشت فقط گوش میداد ادامه دادم:
__تو اشغال مجبورم کردی عاشقت شم بعدم که میگی ماهمدیگه رو دوست نداریم.اره برای تو راحته هر روز عاشق یکی بشی من ..من فقط تو رو دوست دارم.
داشت نگاهم میکرد منفجر شد گفت:
__من؟این تو بودی که از روز اول که دیدمت دست از سرم برنداشتی شبا که میومدی تو خوابم روزا هم یه جوری جلوم ظاهر میشدی.همه درباره ات حرف میزدندو.همه از زیبایی ات میگفتند.تو فکر کردی من بعد از اینکه بهت تجاوز کردم نمیتونستم ولت کنم؟مجبور بودم ببرمت بیمارستان خودم.جایی که همه برام احترام قائل بودند حالا به چشم یه هوس ران بهم نگاه میکردند؟مجبور بودم بهت پیشنهاد ازدواج بدم؟من از همون روز اول عاشقت شدم.مجبور نبودم همه جا دنبالت بیام مبادا که کسی بدزدتت.مبادا عاشق یکی جوون تر از من بشی.فکر میکنی خوشم میاد توخونه حبست کنم؟می ترسیدم.میترسیدم که بری.من روزا سر کار به اندازه کافی دلم برات تنگ میشد اگر شبا هم نمی دیدمت دیوونه میشدم.وقتی باسامان حرف میزدی دیوونه میشدم.وقتی باحوله حموم بغلش کردی.یا وقتی باهاش رقصیدی.میفهمی این یه ننگه که عاشق زنت باشی فکر کنی دوست نداره.میتونستم تو این دوسال مثل هر مرد دیگه ازدواج کنم.من دوسال مثل یه راحب زندگی کردم.بخاطر تو.وقتی طلاقت دادم تازه فهمیدم چه غلطی کردم.اومدم دنبالت اما اون تصادف مانع این شد که جلوت و بگیرم تا خارج نری.وقتی اومدی ایران وقتی فهمیدم دوست دختر مهرانی داشتم می مردم. اما وقتی تو باغ بوسیدمت وقتی جلومو نگرفتی دوباره خواستمت.خواستم کاری کنم دوباره مال من شی.تا اینکه فهمیدم ما یه بچه دارم.وقتی اون و ازت گرفتم اشکاتو. که دیدم دلم گرفت.مهران بدون تو طاقت نمی اورد اومدم دنبالت اما تو اون لحظه چی و دیدم.که تو خوابی و رادمان میخواد ببوستت.درست مثل دوسال پیش که من تو خواب میبوسیدمت.خونم جوش اومد تو فقط وفقط زن منی.نباید کس دیگه ای بهت دست بزنه.یادته ازم خواستی لباس و زیر ونبات و این چیزا و برات بیارم خدا میدونه اون موقع چقدر ذوق زده شدم.حس کردم واقعا شوهرتم.اون شبی که موهامو از جلوی چشمم کنار زدی یا شبی که بین پیشونیم و بوسیذدی بیدار بودم.تو اون لحظه دنیا و هم بهم میدادن انقدر برام لذت بخش نبود.
چی داشتم میشنیدم؟این ساشا بود که داشت اعتراف میکرد؟خندیدم خواستم چیزی بگم که گفت:
__بذارباقی حرفا مو بزن.وقتی شب قبل از اومدن بابابزرگ منو بوسیدی اون موقع تازه فهمیدم من واقعا بدون تو صفرم.من بدون تو مثل یه قطره ام بین دریا.وقتی رادمان اس ام اس داد ناراحت شدم اما بیشتر از اون از این ناراحت شدم که جوابشو دادی.باران؟
__بله؟
__ممنونم...که دوسم داری.
زدم رو کتفش گفتم:
__حالا که فکر میکنم میفهمم اونقدر ها هم دوست....
بایه بوسه مجبورم کرد حرفم و نصفه بذارم.فورا سرمو بردم عقب و پرسید:
__حالا اینجا گیر کردیم چیکار کنم؟
__بذار اول یه دل سیر ببوسمت بعد راه حلش و میگم.
لباش و گذاشت رولبام دستشو اورد پشت گردنم.منم دستمو کردم تو موهاش وحرکاتم و باهاش 
هماهنگ کردم.بعد از چند ثانیه سرشو برد عقب لباش و پاک کرد با موبایلش یه زنگ به اشکان زد:
__الو اشکان قربونت کارم حل شد اون دکمه اسانسور وبزن.


اسانسور راه افتاد و طبقه سوم ایستاد.نگاهی بهم کرد خندید و بادست به درخونه ام اشاره کرد.
رفتم داخل اونم پشت سر من وارد خونه شد.با مشت زدم رو بازوش و گفتم:
__پس نقشه شما دوتا بود که اسانسور راه خراب شه؟خیلی نامردی؟
هلم داد رو مبل کنارم نشست.در حالی که با انگشت هام بازی میکرد زل زد تو چشمام و گفت:
__من نامردم یا تو؟تو که دوسال من بدبخت و ول کردی.میدونی تو این دوسال چی کشیدم؟به مرز جنون رسیده بودم.طوری شده بود که شبا تو اتاق تو میخوابیدم عکسات و رو دیوار اتاقت زده بودم هرشب به امید اینکه فردا برمی گردی میخوابیدم.
__پس برای همین گفتی حق رفتن به اتاق خودمو ندارم؟
__خب دیگه.
__خیلی بدی من که نمیدونستم تو هم دوستم داری چرا باید برمیگشتم؟تو یه بارم بهم نگفتی دوستم داری.
بغلم کرد و گفت:
__دوست ندارم و نخواهم داشت.
متعجب برگشتم تو چشماش نگاه کردم.ادامه داد:
___از وقتی که دیدمت عاشقت شدم.من عاشق این دختر مغرور خودخواه خوشگلم.من بدون باران می میرم.خب تو چی؟
__من؟خب منم.
__تو هم چی؟
__ منم عاشقتم.نمیدونم از کی ولی عاشقتم.خب بسه دیگه من خسته ام بیا بریم بخوابیم.
__نچ من خوابم نمیاد.
__من میخوام بخوابم.
__من نمیذارم.بابا من برم کشیش بشم یه چیز میشم ها.
منو بلند کرد و به سمت اتاق برد...

******
الان دوماه از اون ماجرا میگذره.من و ساشا خیلی باهم خوشبختیم.هرچند بعضی مواقع دعوا می کنیم خب البته من که میشناسید دست به خر کردنم خیلی خوبه منتها چند روزیه حالم خیلی بده دیروز رفتم دکتریه ازمایش هم دادم نمیدونم چم شده.الان تو ازمایشگاه ام پرستار اومد جلو:
__خانوم باران زند؟
__بله اتفاقی افتاده؟من میمیرم؟
__نه خانوم این چه حرفیه.
__پس من چم شده؟
__تبریک میگم شما دارید مادر میشید.
__چی؟این امکان نداره.
برگه رو از دکتر گرفتم و اومدم.بیروم.اما من بغیر از ساشا با کس دیگه هیچ رابطه ای نداشتم پس این بچه برای کیه؟ساشا که نمیتونه بچه دار بشه.نکنه ساشا فکر کنه من بهش خیانت کردم.تمام راه و تاخونه گریه میکردم.ساشا خونه بود مهرزادهم مهد کودک بود.بدون سلام کردن رفتم بالا ساشا هم که تعجب کرده بود همراهم اومد تو راه پرسید:
__چیزی شده باران؟
__نه.من خوبم.
__پس چرا رنگت پریده حالت خوب نیست؟
__چرا.خوبم.
برگه ازمایش و گذاشتم تو کشو میز ارایش.خواب بودم که با صدای داد و هوار ساشا از خواب بیدار شدم.ازم پرسید:
__این این برگه ازمایش برای توست؟این بچه ای که تو شکمته بچه کیه؟باران تا نکشتمت بگو.
حرفی نزدم چند بار تکونم داد اما بازم حرفی نزدم.اخه من که جز اون با کس دیگه ای نبودم .شاید ساشا خوب شده.کفرم و در اورد داد زدم:
__خفه شو دیگه میخواستی بچه کی باشه خب معلومه من توی تمام عمرم غیر از تو باکس دیگه ای رابطه نداشتم اگرم اینقدر به زنت اعتماد نداری میتونی ازمایش دی ان ای بگیری.
__همین فردا ازمایش دی ان ای و میگیریم ولی وای به حالت که ازمایش منفی از اب در بیاد باران من میدونم و تو.
شب کنارم نخوابید رفت تو حال خوابید یعنی میشه یه شوهر اینقدر به زنش بی اعتماد باشه.من فردا ازمایش دی ان ای و میدم اما دیگه هیچوقت پامو تو این خونه نمیذارم.اون چطور میتونه به من تهمت خیانت کردن و بزنه. صبح هم باهام یک کلمه حرف نزد حتی با ماشین جدا رفت از امایشگاه.بعد از دادن ازمایش وسایلمو جمع کردم و به سمت خونه خودم راه افتادم.مهرزاد و هم با خودم نیاوردم بعد از ادادن دادخواست طلاق حق سرپرستی شو به عهده میگیرم.من نمتونم با یه ادم شکاک که به خودش هم اطمینان نداره زندگی کنم.نفهمیدم کی صبح شد امروز جواب ازمایش و میگیریم.به سمت ازمایشگاه راه افتادم.زود تر از من رسیده بود برگه ازمایش تو دست دکتر بود.دکتر گفت:
__دی ان ای 90 درصد تطبیق داره بادی ان ای اقای تهرانی.
خوشحال شدم.خیلی.اما ساشا ناراحت بود حتما پشیمون شد.از دکتر تشکر کردم. واومدم بیرون اقای تهرانی تو به زنت هم اعتماد نداری هه. دنبالم اومد بازومو کشید برگشتم سمتش اشک تو چشماش جمع شده بود گفت:
__ببخشید باران من غلط کردم.منو ببخش.
__ابی که ریخته میشه رو نمیشه جمعش کرد.اقای تهرانی منتظر دادخواست طلاقم باش.تو پارکینگ بیمارستان زانو زد و گفت:
__باران به خدا غلط کردم.من بدون تو میمیرم اونوقت تو میخوای طلاق بگیری؟التماست میکنم. سوار ماشین شدم.اون جلوی من زانو زده بود التماس میکرد؟اقای تهرانی؟کسی که تهمت خیانت به من زده بود .نه من هرگز نمیتونم ببخشمش.وارد خونه شدم الان یه لیوان بزرگ قهوه می چسبه.صدای در اومد در وباز کردم.رادمان اینجا چیکار میکنه؟در و هل داد اومد داخل.نـــــــه این چرا اینجوری اومد داخل داد زدم:
__رادمان این چه وضع داخل اومدنه؟برو بیرون از خونه من.یالله.
__نمیرم.تا چیزی و که میخوام ازت نگیرم و نمیخوام.
__تو چی میخوای ازم.
__فقط یه ساعت باهات باشم.
خونم جوش اومد داد زدم:
__خفه شو اشغل من خودم شوهر دارم.گمشو بیرون تا به پلیس زنگ نزدم.
__تو غلط میکنی.
هلم داد تو اتاق پرتابم کرد روتخت زیرش داشتم له میشدم.خاطره 2سال پیش و یادم اومد موقعی که ساشا بهم تجاوز کرد اما اون موقع این حس و نداشتم.نمیدونم اون موقع نخواستم جلوش و بگیرم باید با خودم روراست باشم اصل قضیه اینه.دست و پا میزدم جیغ میکشیدم امروز چرا هیچکس تو ساختمون نیست؟لباش و گذاشته بود لرو لبام و به طور محسوسی میشه گفت لبام ومیخورد.انگار هر چقدر منو میبوسید سیر نمیشد.صدای داد ساشا باعث شد یه نفس راحت بکشم رادمان وکتک میزد.رادمانم اون ومیزد اما بعد از چند دقیقه ازخونه فرار کرد ساشا دوید به سمتم.بغلم کرد سرو گردنم و بوسید.مثل من زار میزد .گفت:
__ببخشید.توروخدا منو ببخش.باران به خدا قسم من بدون تو میمیرم.بارانم منو ببخش.بیشتر بغلش کردم.کنارم دراز کشیدهنوز تو بغلش بودم که رفتم عقب تر و گفتم:
__یه چیز بگم؟
__بگو عزیزم.
__ساشا دوسال پیش وقتی داشتی بهم تجاوز میکردی و یادته؟
__من همیشه از اون بابت متاسف بودم.
__من خودم خواستم.
__چی؟
یه لبخند محسوس رو لبش بود ادامه دادم:
__اون موقع هیچ حس بدی نداشتم.از همون شب عاشقت شدم.
__ پس خانوم خودش پایه بوده منو بگو دوسال تو پشیمونی خودم غرق بودم.
__اااا.خیلی بدی.
__اره من بدم اگر بد بودم که هیچوقت فکر نمیکردم که تو بهم خیانت کردی.باران منو ببخش.
میبخشی؟
__نه.
دلم به حالش سوخت مظلوم نگاهم میکرد.
__باشه.بخشیدمت.
****
این داستان. داستان ادم های همین جامعه است. ادم هایی که در کنار مازندگی می کنند.ادم هایی که عاشق میشن ازدواج میکنند بچه دار می شوند و دراخر هم میمیرند. اما یه تفاوت بارز وجود داره اونم اینه که باران یا ساشا شخصیت های این داستان نمادی از ما انسان هاست انسان هایی که حاضراند برای حفظ غرورشون حتی عمرشون و به هدر بدند.زندگی دوروز بیشتر نیست پس چه بهتر این دوروز و در کنار کسی که دوستش داریم زندگی کنیم.
پایان.


مطالب مشابه :


رمان عشقم باران

رمان عاشقانه __باران من عاشقتم اون شوهرت و ول کن بیا من خودم میگیرمت. 30- رمان عشق به سرعت




رمان عشقم باران قسمت1

رمــــان ♥ - رمان عشقم باران قسمت1 - میخوای رمان بخونی؟ عشق را زیر باران باید




قسمت دوم رمان باران عشق

ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ - قسمت دوم رمان باران عشق - ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ




رمان عشقم باران

رمان عاشقانه __تو بیشتر عوض شدی.خیلی ناز شدی راستی.باران من نامزد کردم. __ 30- رمان عشق به




رمان ارمغان باران

رمان عاشقانه 30- رمان عشق به سرعت فراموش 125-رمان عشقم باران. 126-رمان ز مثل




رمان عشقم باران قسمت5(آخر)

رمــــان ♥ - رمان عشقم باران قسمت5 ♥ 93- رمان عشــــق و احســـاس من-fereshteh27




قمار باز عشق 2

رمــــان ♥ - قمار باز عشق 2 باران با قدم هايي نا مطمئن وارد اتاق شد و در اتاق با دو دختر




قمار باز عشق 4 ( قسمت آخر )

رمــــان ♥ - قمار باز عشق 4 میخوای رمان بخونی؟ باران که در مورد رابطه ي سهيل و رها کنجکاو




برچسب :