زبان فارسی در جامعۀ پیامبر اسلام

زبان فارسی در جامعۀ پیامبر اسلام

 

خواجه بشير احمد انصاري

 

 مقدمه:

 

فارسی که زبان دوم جهان اسلام و فرهنگ اسلامی به شمار می رود روزگاری لسان رسمی و علمی و مفاهمه ذات البینی اقوام متمدن شرق اسلامی از شمال چین گرفته تا قلب هند ، پاکستان ، بنگاله ، آسیای میانه ، ترکیه ، شام ، اروپای شرقی و عراق به حساب می آمد که این وضعیت دست کم ده قرن دوام یافته و تا هنوز تاثیر خود را از دست نداده است.

در کشور خود ما نیز با آنکه زبانهای ارزشمند پشتو و ترکی جزء ثروت معنوی ما به حساب می آیند ولی فارسی را می توان حلقۀ وصلی دانست که همه هموطنان ما را از کو ه پایه های پکتیا گرفته تا دشتهای هرات ، از قله های پامیر گرفته تا بیابانهای قندهار و از بلندای نورستان گرفته تا قلب هزاره جات به هم پیوند می دهد.

زبانهای زندۀ دنیا از روزی که کودک تاریخ دارای حافظه شده است، با هم داد و ستد داشته اند. زبانهای فارسی و عربی هم با آنکه اولی به خانوادۀ زبانهای هندو اروپایی بر می گردد و دومی آن به مجموعۀ زبانهای سامی ولی باز هم از گذشته های بسیار دور با هم در تعامل بوده اند. پیرامون تأثیر زبان عربی بر فارسی سخن فراوان گفته شده و از همین لحاظ من در اینجا کوشش خواهم نمود تا بر تأثیر زبان فارسی بر زبان عربی و آن هم در جامعۀ پیامبر اسلام تا حدی روشنی افگنم.

تاریخ ادبیات عربی شهادت می دهد که زبان فارسی از گذشته های بسیار دور به عربی راه یافته است که این تأثیر در غذاها ، گلها ، درختان ، جواهر ، عطر ها ، ظرفهای غذا ، رنگها ، آلات موسیقی ، دارو ها ، ابزار جنگ ، اصطلاحات بازرگانی و مفاهیم اداری و سیاسی به وضوح مشاهده می شود. برخی پژوهشگران عرب روی کار آمدن عباسیان را سر آغاز تأثیر زبان فارسی بر زبان عربی دانسته اند؛ زیرا عباسی ها همانطوری که به نیروی شمشیر ابو مسلم و سایر خراسانیان خلافت را قبضه کردند ، با خراسانیان بیشتر محشور بودند تا اندازه ای که خاندانهای خراسانی و فارسی زبان در دستگاه خلافت اسلامی نفوذ فراوانی یافته و دانشمندان بزرگی چون ابوحنیفه در عرصۀ فقه و عمرو بن عبید کابلی در میدان علم کلام و بشار بن برد تخارستانی در زمینه شعر و ادب و صد ها دانشمند دیگری چون ایشان که شمع محافل علمی عصر عباسی بودند راه را برای نفوذ ادب فارسی در جوامع عربی هموار ساختند. اما تاریخ ادبیات عرب گواهی می دهد که نفوذ فارسی بر زبان عربی قرنها پیش از روی کار آمدن عباسیان آغاز شده است.

زبان فارسی بالای عربی نفوذ قابل ملاحظه ای داشته است که ابعاد این نفوذ تا هنوز به صورت کامل مطالعه نشده است. اگر خواسته باشیم در رابطه به شناخت و تشخیص واژه های معرب فارسی کاری انجام دهیم به مشکلاتی بر خواهیم خورد. مشکل نخست در این است که برخی از واژه های فارسی قبل از آنکه وارد زبان عربی شوند به زبانهای دیگر منطقه چون آرامی و سریانی راه یافته و سپس از آن طریق به منظومۀ لغوی عرب نفوذ نموده اند. مشکل دیگر در اینست که چون فارسی باستان و میانه با فارسی امروز تفاوت دارد ، این امر تشخیص و ریشه یابی واژه هایی را که در آن دوره ها وارد عربی شده اند بسیار دشوار می سازد. دشواری سوم در اینست که وقتی عربها واژه ای را می گیرند و آن را در قالب اوزان زبان خویش می ریزند شکل اصلی آن واژه کاملا دگرگون می شود. دانشمندان زبان چون اصمعی و جاحظ و ابن قتیبه و امثال ایشان گاهی واژه هایی را فارسی می دانند که امروز برای ما کاملا نا آشنا و بیگانه می نمایند.

می گویند که زبان عربی دست کم پنج هزار واژه یا به صورت اصلی و یا هم به شکل معرب از فارسی وام گرفته است. در اینجا باید اضافه نمود که این واژه ها را می توان در حدود هفتاد قالب و وزن و صیغۀ مختلف زبان عربی ریخت و از آن چندین هزار واژۀ دیگر به دست آورد. برای توضیح بیشتر این ادعا می توان واژۀ «گناه» را به عنوان مثال ذکر نمود. همانطوری که دانشمندان علم اللغه و لسانیات گفته اند، گناه اصطلاحی فارسی بوده که وارد عربی شده تا اندازه ای که حتی قرآن کریم آن را بکار برده است. این واژه ، امروز اساس کلمات «جناح» ، «جنحه» ، «جنایت» ، «جانی» ، «مجنی» ، «جنایی» و امثال آن قرار گرفته است که کمتر کسی متوجه ریشۀ فارسی آن می شود. ما در زبان عربی ضرب المثلی داریم که می گوید «بضاعتنا ردت الينا» به این مفهوم که: «کالای ما دوباره برای ما برگشت» ، این ضرب المثل می تواند در مورد واژه هایی که اصلا فارسی بوده اند و سپس در موازین زبان عربی ریخته شده و ما دوباره آنها را از عربها گرفته ایم صدق می کند. امروز واژۀ «استئناف» را همگان عربی خالص تصور می کنند بی خبر از اینکه برخی پژوهشگران حتی این اصطلاح را در اصل مربوط به واژۀ فارسی «نو» می دانند که سپس در قالب صرفی « استفعال» ریخته شده است. امروز برخی از هموطنان ما سعی می ورزند تا به جای واژۀ «فن» اصطلاح «هنر» را بکار برند غافل از اینکه گروهی «فن» را صورت معرب «پند» فارسی دانسته اند که سپس به صورت «فنان» و «تفنن» و «فنون» به کار برده شده است. آنچه تا اینجا گفته آمدیم شاید برای بیشتر خواننده گان روشن باشد و از اینجا به بعد نویسنده کوشش خواهد نمود تا اشاره ای ولو مختصر به حضور زبان فارسی در جامعۀ پیامبر اسلام نماید.

 

تأثیر زبان فارسی بر ادبیات جاهلی عرب:

 

زبانهای عربی و فارسی از قرنها بدینسو در کنار هم زیسته و با هم داد و ستد داشته اند. دوران پیش از اسلام را عصر جاهلی گویند و از جمع سخنوران عصر جاهلی سرایندگان معلقات سبعه و یا « قصیده های هفتگانه» سرآمد همه سخنوران تاریخ ادبیات عربی شناخته شده اند. عده ای از این سخنوران در مرزهای امپراتوری ایران می زیستند و تأثیر زبان فارسی بر ادبیات شان به وضوح دیده می شد. اشعی یکی از این شاعران است که واژه های زبان فارسی را با دست باز بکار می برد.

لبید بن ربیعه سخنور دیگر معلقات است که خشتواژه های فارسی را در اعمار کاخ بلند هنر خویش بکار برده است. او در یکی از اشعار خویش می گوید:

وتضيء في وجه الظلام منيره

كجمانه البحـري سلَّ نظامهـــا

لبید بن ربیعه در این معلقۀ خویش که یکی از هفت شهکار تاریخ ادبیات عربی به حساب می آید وصف يک گاو وحشى زيبائى را در غايت ‏جمال و لطافت به تصویر می کشد كه بچه اش را شكار كرده ‏اند و او در فراق فرزندش از ترس آدميان، متحير و سرگردان، روزها و شب‏ ها به دنبال گوساله ‏اش در بيابان‏ها مى ‏گردد، و ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفته است. در این بیت می گوید که آن گاو سپيد رنگ، در اول شب همانند لؤلؤ دريائى كه در يک رشته كشيده و بند كرده شده و اينک آن رشته گسیخته و دانه ‏هاى لؤلؤ متفرق و مشتت‏ به روى زمين ريخته ‏اند و در نقاط مختلف دشت درخشان است، از اين طرف به آن طرف مى ‏رود، و در هر نقطه نور مى‏ دهد و درخشش دارد. دانشمندان زبان عربی معتقد اند که واژۀ «جمانه» که در این بیت لبید بکار رفته در اصل فارسی بوده و سپس معرب شده است. جمانه در اصل فارسی خویش و همچنان در زبان عربی «مروارید» معنی می دهد و یکی از نامهای پسندیدۀ دختران در میان عربها به حساب می آید.

برای فهم بهتر موقعیت فارسی در زمان و زمینه ای که پیامبر اسلام زندگی می نمود سخنی مناسبتر از شعر اعشی بن قیس را نمی توان سراغ داشت زیرا این سخنور بزرگ عرب که یکی از سرایندگان معلقات هفتگانه عصر جاهلی به حساب می آمد سه سال قبل از رحلت پیامبر اسلام بدون آنکه ایمان آورد پدرود حیات گفته بود.
اشعی می گوید:

 

لنــــــا (جلســـان) عنـدها و (بنفســج)

و (سیسنبر) و ( المرزجوش) منمنما

و (آس) و (خیری) و( مرو) و (سوسن)

اذا کان (هنزمن) و رحت مخشمـا

و ( شاهسـفرم) و ( الیاسمین) و (نرجس)

یصبحنـــا فــی کل دجـن تغیمـــــــــــــا

 

در اینجا ما می بینیم که شاعر بزرگ عصر پیامبر اسلام تنها در سه بیت معلقۀ خویش دوازده واژۀ فارسی را به کار برده است که (جلسـان) ، (بنفسج) ، (سیسنبر) ، (المرزجوش) ، (آس) ، (خیری) ، ( مرو) ، (سوسن)،(هنزمن) ، ( شاهسفرم) ، ( الیاسمین) ، (نرجس) می باشند.

دانشمندان زبان فارسی چون مرحوم دهخدا گفته اند که جلسان در اصل گلشن و بنفسج هم بنفشه فارسی بوده اند. اما سیسنبر بنا بر فرهنگ معین و برهان و آنندراج در زبان فارسی گیاهی خوشبو را گویند که سخنوران پیشین ما

بسیار از آن یاد کرده اند.

نظامی گفته است:

بوی سیسنبر از حرارت خویش

عقرب چــــرخ را گداخته نیش

 

سنائی گفته است:

                                                 افســـر زرین همی بر تارک نرگـس نهد

گوشوار زمردین در گوش سیسنبر کشد

 

اما واژۀ مرزجوش در اصل فارسی خویش «مرزنگوش» بوده است. سخنوران ما این واژه را نیز در شعر خویش به کار برده اند.

نظامی گفته است:

ز مــرزنگـوش خـط نـو دمیـده

بسی دل را چو طره سر بریده

 

و ناصر خسرو گفته است:

 

بر سرم یک دسته مرزنگوش بود

کرد مرزنگوش من سحرش سمن

 

واژۀ (آس) در زبان فارسی به بوته ای معطر و همیشه سبز که دارای برگ و گل سفید است، اطلاق می گردد.

خیری هم گلی است خوشبوی که منوچهری از آن چنین یاد کرده است:

 

گل زرد و گل خیری و بید و باد شـبگیری

ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری

فردوسی هم گفته است:

دل شــاد وی شد نژند و حــزین

چو خیری شدش لاله و یاسمین

واژۀ (مرو) هم به نوعی از ریاحین اطلاق می شود که گل آن کبود باشد و به قول جهانگیری در زبان عربی آن را (ریحان الشیوخ) گویند.

واژۀ (سوسن) هم در اصل فارسی بوده که در زبان روزمرۀ ما کاربردی بسیار گسترده دارد. فرخی گفته است:

راست گفتی برآمد اندر باغ

ســـوسنی از میان سـیسنبر

اما (هنزمن) در اصل خویش همان (انجمن) فارسی بوده که در عربی گاهی به شکل (هنجمن) هم نوشته شده است.
آنچه را اعشی (شاهسفرم) گفته در اصل فارسی خویش (شاه اسپرم) بوده و گیاهی خوشبو است که ما آن را به نام (نازبو) می شناسیم.

 

زبان فارسی و قرآن:

 

عبدالله بن عباس پسر عم پیامبر اسلام که او را ترجمان القرآن لقب داده اند، جلال الدین سیوطی نویسندۀ تفسیر جلالین ، این عطیه و برخی دیگر از مفسران معتقد اند که قرآن کریم حاوی واژه هایی فارسی نیز می باشد. برخی پژوهشگران تعداد واژگان فارسی قران کریم را تا یکصد واژه برآورد کرده اند که در اینجا می توان به چند نمونه از آن اکتفا نمود: سجیل «سنگ و گل» ، ابریق « آبریز» ، تنور، مرجان، مِسک «مِشک» ، جهنم ، دینار «دین آور» ، سُرادِق «سراپرده» ، ورده «پرگه» ، کأس «کاسه» ، جُناح «گناه» ، کنز«گنج» ، جزیه «گزیت» ، سراب و امثال آن.

بحث این مسئله که واژه های مشتزک زبانها نخست در کدام زبانی کاربرد داشته و سپس به کدام زبان منتقل شده است بحثی جنجالی و پایان ناپذیر است و برای فهم بیشتر این موضوع و یا حل این نزاع بهتر است به کلمات ترکیبی ای پرداخته شود که از دو واژه ای ساخته شده اند که هردوی آن مربوط به یک زبان می باشند. سجیل یکی از این واژه ها است که یار دانشمند پیامبر اسلام عبدالله بن عباس و همچنان فرهنگ «تاج العروس» و دیگران آن را صیغۀ ترکیب شده از سنگ و گل فارسی می دانند. سراب واژه دیگری است که از «سر» و «آب» که هردو فارسی اند تشکیل شده است. حافظ شیرازی لفظ «سراب» را به هردو صورت آن چه زیبا به کار برده است:

دور است سر ِ آب در این بادیه هشدار

تــا غول بیابان نه فریبد به ســــــرابت

ابن ابی شیبه در کتاب مصنف خویش فصلی بنام «فضائل قرآن» دارد و در آن فصل عنوانی دارد بنام «آنچه به فارسی تفسیر شده است» که در آن می نویسد: « عن ابن عباس یود احدهم لو یعمر الف سنه قال هو کقول الاعاجم هزار سال» یعنی ابن عباس در تفسیر این آیت می گوید آنها ارزو می کنند که هزار سال عمر کنند و سپس اشاره می کند که این سخن به سخن عجمها می ماند که می گویند: هزار سال. و ابن عباس عبارت « هزار سال» را به فارسی می گوید.

 

استاد صلاح الدین سلجوقی مقاله ای دارد زیر عنوان«الامه العربیه فی نظر الافغانیین» که در مجلۀ «الهلال» قاهره چاپ شده است. سلجوقی در آن مقاله می نویسد که هدف قرآن کریم از «یغوث» و «یعوق» همان دو تندیس بزرگ بامیان است و یاقوت الحموی در «معجم البلدان» خویش یکی را «سرخ بد» و دیگری را «خنخ بد» نامیده است. او همچنان می نویسد که نامهای قرآنی «هاروت» و «ماروت» از دو واژۀ اوستایی اشتقاق یافته اند که اولی از «هاروتات» مشتق شده و دومی از «امرتات». هاروتات و امرتات در حقیقت دو رب النوع بلخیان قدیم به حساب می آمدند و امروز ضمن ماههای دوازده گانۀ فارسی کاربرد داشته و به شکل «خرداد» و «مرداد» تلفظ می شوند. همچنان گفته می شود که اسم «العزی» یکی از بتهای بزرگ عربستان آن روز از «آهورامزدا» که پدر ارباب الانواع باشندگان بلخ باستان بود، اشتقاق یافته است.

هنگام نگارش این مقاله کتابی به دستم رسید که به انگلیسی نوشته شده و واژه های بیگانه در قرآن نام دارد. این کتاب نوشتۀ یکی از پژوهشگران عرصۀ زبانهای سامی در مدرسۀ مطالعات شرقی قاهره می باشد که بیشتر از نود واژه قرآنی را فارسی گفته است. نویسندۀ کتاب در صفحۀ 215 اثر خویش به نقل از کندی ، فقه اللغه ثعالبی ، سیوطی و جوالیقی، ابریق را از آب و ریختن یعنی (آبریز) و «عفریت» را از «آفریدن» مشتق دانسته است. چنانچه در صفحۀ 53 این کتاب واژۀ قرآنی «اریکه» را مشتق از« اورنگ» فارسی می داند.

نویسندۀ کتاب مذکور حتی دین را واژه ای غیر عربی دانسته و از ثعالبی نقل می کند که دین را واژه ای غیر عربی خوانده و در صفحۀ 132 کتاب خویش آن را واژه ای پهلوی می داند که از فارسی به عربی و آرامی انتقال یافته است. مولف در صفحۀ 143 این کتاب «رزق» عربی را مشتق از «روزی» فارسی می داند.
در آیت 4 سورۀ هود لفظ «تنور» آمده است. با آنکه ابن عباس آن را لفظی مشترک در میان زبانهای گوناگون می داند ولی جوالیقی آن را واژه ای فارسی می شمارد.

لفظ «مقالید» واژۀ دیگری است که در آیت 12 سورۀ شوری آمده است: «له مقالید السموات» مقالید واحدش می شود «اقلید» و یا «مقلید» جوالیقی آن را برگرفته از «کلید» فارسی می داند و «لسان العرب» و «برهان قاطع» هم آن را مرکب از کلید می داند.

 

وقتی که پیامبر اسلام فارسی حرف می زند:

 

امام بخاری یکی از ابواب کتاب معروف خویش را به کسانی تخصیص داده است که به فارسی و یا زبانی دیگر حرف زده اند. کسانی که علاقه دارند می توانند به باب « من تكلم بالفارسية والرطانة » مراجعه فرمایند. امام بخاری حديثی را از جابر (رض) روایت می کند که گفته است: « قلت: يا رسول الله ذبحنا بهيمة لنا ، وطحنت صاعاً من شعير فتعالَ أنت ونفر. فصاح النبي صلى الله عليه وسلم ، فقال : يا أهل الخندق ! إن جابراً قد صنع سوْراً، فحيَّ هلا بكم » یعنی: «من گفتم: ای پیامبر خدا! ما حیوانی را برای خویش ذبح کرده ایم و مقداری جو هم آرد نموده ام ، شما و تنی چند تشریف بیاورید، پیامبر که درود خدا بر او باد به صدای بلند گفت: ای گروه خندق! جابر غذایی تهیه نموده است و شما را به خوردن آن فرا می خواند». نکتۀ قابل توجه در این حدیث واژۀ «سور» بر وزن «نور» است که امام بخاری و شارح کتاب او « ابن حجر عسقلانی» می گویند که «سور» در اصل واژه ای فارسی بوده و به معنی «غذایی که برای مهمانی تهیه می شود اطلاق می گردید. امام طبری نیز گفته است که «سور» کلمه ای بوده است فارسی. واژۀ دیگری که در این حدیث بکار رفته است «خندق» می باشد که در اصل از «کنده» فارسی ساخته شده است.

حدیث دیگری که در این باب ذکر شده ، از زبان ابوهريرة روایت شده است که می گوید: « أن الحسن بن علي أخذ تمرة من تمر الصدقة فجعلها في فيه ، فقال له النبي صلى الله عليه وسلم بالفارسية: كخ ، كخ! أما تعرف أنَّا لا نأكل الصدقة؟» یعنی: «حسن فرزند علی – در ایام کودکی- خرمایی از جمع خرما های صدقه را برداشت و آن را به دهان خود برد، پیامبر (با دیدن آن) به زبان فارسی برایش گفت: کخ، کخ». من نمی دانم که در کشور های همسایۀ ما این اصطلاح تا هنوز کاربرد دارد و یا خیر ولی در جامعۀ ما تا همین امروز وقتی کودکان چیزی آلوده را بر دهان می برند والدین شان برایشان نهیب می زنند: «کخ، کخ» یعنی آن را از دهانت بیرون کن.
کتابهای (برهان) و ( آنندراج) در معنی این واژه می گویند، کلمه ای است که آنرا در وقت نفرت فرمودن از چیزی گویند. فرهنگ اسدی می گوید «کخ» صورتی باشد زشت که کودکان را بدان ترسانند و برهان می گوید «کخ» هر صورت مهیب و زشتی باشد که بسازند و اطفال را بدان ترسانند. کتابهای «صحاح الفرس» و «غیاث اللغات» و «فرهنگ جهانگیری» و «ناظم الاطباء» نیز معانی شبیه به همین مفهوم را ذکر نموده اند. کتابهای «منتهی الارب» و «اقرب الموارد» در معنای «کخ کخ» گویند: کلمه ای است که بـدان کودک را زجر کنند تا از چیزی که اراده ٔ تناول آن دارد باز ایستد.

ابن ماجه در سنن خویش که یکی از کتابهای ششگانۀ اهل سنت در حدیث پیامبر اسلام است حدیثی را از قول مجاهد نقل می کند که ابوهریره گفت: « رآني رسـول الله صلى الله عليه وسلم و أنـا نائـم أشـكو من وجع بطنـي فقال لي: " يا أبـا هريرة أشـكمت درد؟ قلت: نعم، يا رسول الله قال: " قـم فصل فـإن في الصـلاة شفاء». یعنی: «پیامبر (ص) من را دید که خوابیده ام و از درد شکم شکایت دارم، پیامبر برایم – به زبان فارسی- گفت: آیا شکم درد هستی؟ گفتم: بلی، گفت: برخیز و نماز بخوان زیرا در نماز شفا است». در این حدیث می بینیم که پیامبر اسلام نه تنها لفظی بلکه حتی عبارت «شکمت درد» را به فارسی گفته است.

جوالیقی نیز در کتاب (المعرب) خویش حدیثی را در بارۀ عیسی علیه السلام نقل کرده که متن آن چنین است: «انه لم یخلف الا قفشین». یعنی: «از او به جز یک جفت کفش چیز دیگری نمانده بود». قابل توجه است که کفش فارسی در اینجا به شکل «قفش» آمده است.

قلقشندی در صفحۀ 166 کتاب (صبح الاعشی) خویش حدیثی را نقل کرده است که می گوید: «سئل ابن عباس هل تکلم رسول الله بالفارسیه؟ قال: نعم. دخل علیه سلمان فقال درسته و سادیه. قال محمد بن امیا اظنه مرحبا و اهلا». یعنی: «از ابن عباس پرسیده شد که آیا پیامبر خدا به فارسی حرف زده بود؟ گفت: بلی. سلمان نزدش آمد و او گفت: (به تندرستی و شادی) که فکر می کنم معنایش مرحبا و اهلا عربی است».

بخاری بابی دارد بنام "باب الباذق" و در آن حدیثی را آورده است که ابن عباس را از «باذق» پرسیدند. باذق در اصل خویش «باده» است که قاموسهای زبان آن را شراب سرخ رنگ معنی کرده اند.

نسائی در کتاب نوشیدنیهای خود آورده است که «لا بأس بنبیذ البختج» ، یعنی «آب انگور پخته پروایی ندارد» و در برهان قاطع و دیگر کتابها «پختج» را شکل عربی «پخته» می دانند. در کتاب ابن ابی شیبه و دار قطنی هم از «بختج» یاد شده است.

در مسند احمد حدیثی آمده و در آن از « بذج » یاد شده است. جوالیقی آن لفظ را فارسی دانسته است. تصور بر این است که اصل این کلمه «بز» و «بزک» بوده است خصوصا وقتی می بینیم که جمع آن را بذجان گفته اند و بذجان می تواند در اصل خویش «بزان» باشد.

در حدیث آمده است که «لا أحبس البرد» که شاید معنی اش این باشد که من پیام رسان را حبس نمی کنم. زمخشری در الفائق می نویسد که «برد» پیام آور است و امروز در زبان عربی خدمات پستی را «برید» گویند و برید به قول زمخشری از «بریده دم» گرفته شده که قاطر ها را دم می بریدند و سپس پیام آوری که در آن سوار می شد آن را «برید» می نامیدند.

مسلم در کتاب جهاد خود می آورد که در روز فتح مکه ابو عبیده در رأس «بیاذقه» قرار داشت که عبارت مسلم اینطور است: «و جعل ابا عبیده علی البیاذقه» و به گفتۀ برهان قاطع «بیادقه» از « پیاده» گرفته شده است.
در سنن ابی داود حدیثی است که می گوید « ان فی عجوة العالیه تریاقا» که گفته شده است «تریاق» همین «تریاک» فارسی خود ما است. در حدیث دیگری آمده است: عائشه «دعا بشئ من الجلاب» یعنی: عائشه گلاب خواست و لفظ «گلاب» به قول ازهری از گل و آب فارسی اشتقاق یافته است. در حدیثی که وصف بهشت را بیان می نماید آمده است: وسطها جنابذ من ذهب. یعنی: در وسط آن گنبد هایی از طلا قرار دارند. زبیدی واژۀ «جنابذ» را برگرفته از «گنبد» خوانده است.

در صحیح مسلم آمده است: «خوان علیه لحم». یعنی: در دسترخوانی که گوشت را گذاشته بودند. در اینجا می بینیم که «خوان» فارسی بکار برده شده است.

در مسند احمد آمده است: « النجاشی اهدی الی النبی صلی الله علیه و سلم خفین آسودین ساذجین.» یعنی: نجاشی دو موزۀ سیاه و ساده را به پیامبر هدیه فرستاد. برهان قاطع و دیگران «ساذجین» بر گرفته از «ساده» فارسی خوانده اند.
در حدیثی از ابی هریره روایت شده است که گفته است: «انی رجل مصراد». یعنی: من مردی خنک خور هستم. جوالیقی لفظ «مصراد» را مشتق از «سرد» فارسی می داند. منتهی الارج، ناظم الاطباء و آنندراج آن را به کسی که در مقابل سردی توان نداشته است ترجمه نموده اند.

در حدیثی آمده که «یغدو الشیطان بقیروانه الی السوق». یعنی: شیطان با کاروان خویش به بازار می آید. برهان قاطع «قیروان» را کاروان گفته است.

ابو داود حدیثی را روایت نموده است که می گوید: « أن عمر رضی الله عنه رآی لاعبا بالکرج فقال لولا أنی رأیت هذا یلعب به علی عهد النبی صلی اله علیه و سلم لنفیته من المدینه.» یعنی: «عمر رضی الله عنه مردی را دید که با توپ بازی می نمود، فرمود: اگر من نمی دیدم که مردم در زمان پیامبر توپ بازی می کردند من این مرد را از مدینه اخراج می نمودم.» صاحب اللسان می گوید لفظ «کرج» که در اینجا نقل شده است از «کرۀ» فارسی گرفته شده است.

در حدیث دیگری آمده است «ان امرأة هزعت خفها أو موزجها فسقت به کلبا ... ». یعنی: «زنی موزه اش را کشید تا سگی را آب دهد.... » در اینجا می بینیم که «موزه» فارسی به شکل «موزج» نقل شده است.
در حدیث دیگری آمده است: «أن عیسی علیه السلام یقتل الدجال بالنیزک.» یعنی: عیسی علیه السلام دجال را با نیزه می کشد و می بینیم که
در اين حديث از تصغیر «نیزه» یعنی «نیزک» یاد شده است.

 

 

یاران پیامبر فارسی حرف می زنند:

 

امام بخاری کتابی دارد به نام «الأدب المفرد» و در آن بابی دارد زیر عنوان «كيف يستأذن على الفرس» که در آن آمده است: « ... عن أبي عبد الملك مولى أم مسكين بنت عمر بن عاصم بن عمر بن الخطاب قال أرسلتني مولاتي إلى أبي هريرة فجاء معي فلما قام بالباب قال أندراييم قالت أندرون...». یعنی: « ابوعبدالملک بردۀ ام مسکین گفت که ام مسکین مرا نزد ابوهریره فرستاد تا او را نزد وی بیاورم، ابوهریره با من آمد و زمانی که به دروازه رسیدیم، گفت: اندر آییم ، ام مسکین گفت: اندرون ...». امام قرطبی نیز در تفسیر معتبر الجامع لاحکام القرآن خویش از این حدیث یاد کرده و در ضمن می گوید که مردی از مردم اصفهان در مدینۀ پیامبر زندگی می کرد و هنگام ورود کسی به خانه اش، می گفت: «اندرون» و از همین لحاظ مردم مدینه او را بنام «دراوردی» می شناختند و قرطبی سپس «اندرون» را ترجمه کرده می گوید که این واژۀ فارسی است و «داخل» معنی می دهد. در این حدیث دیده می شود که هم ابو هریره و هم ام مسکین هردو به زبان فارسی حرف زده و از واژه های «اندرآییم» و «اندرون» سود جسته اند که حتی امروز برای هیچ عربی زبانی قابل فهم نیست.
دانشمندان می گویند که سلمان فارسی در زبان خویش لکنتی داشت که از زبان مادری او تاثیر پذیرفته بود. ابن منظور زمانی واژۀ «رضخ» را در قاموس لسان العرب خویش معنی می کند می نویسد: «کان سلمان یرتضخ لکنه فارسیه». یعنی: «سلمان دارای لکنتی فارسی بود.» ناصر خسرو در بارۀ سلمان گفته است:

                                                  قصۀ سـلمان شـنیدسـتی و قول مصطفـی

کو ز اهل البیت چون شد با زبان پهلوی

در حدیثی که امام احمد و نسائی از انس بن مالک و طیالسی از جابر بن عبدالله روایت کرده اند چنین آمده است: «رأیت رسول الله صلی الله علیه و سلم یجمع بین الخربز و الرطب». یعنی: «من پیامبر خدا را دیدم که خربوزه و خرما را یکجا می خوردند». در این حدیث لفظ «خربز» آمده است که هدف راوی همین خربوزه فارسی می باشد و در ادبیات معاصر عربی ما چیزی را بنام خربز نمی یابیم.

ابن أبي شيبة از منذر ثوري روایت می کند که: « سأل رجل ابن الحنفية عن الجبن فقال: يا جارية: اذهبي بهذا الدرهم فاشتري به ينيراً ، فاشترت به ينيراً ثم جاءت به». یعنی: مردی از فرزند حنفیه پنیر خواست ، او کنیز خویش را امر نموده گفت این درهم را بگیر و برو پنیری بخر ، او پنیری خرید و آن را با خود آورد. در این حدیث دیده می شود که از چیزی به نام «ینیر» تذکر رفته است که هدف همان پنیر فارسی است ورنه پنیر را در زبان عربی «جبن» گویند. در عربی معمول است که هرگاه خواسته باشند حرف «پ» فارسی را به حرفی عربی تبدیل کنند در جای آن حرف «ب» را می گذارند نه حرف «ی» را و من نمی دانم که راستی هم در آن زمان عربها «پنیر» را به شکل «ینیر» تلفظ می کردند و یا آنکه هنگام نگاشتن این کلمه نقطه ای اضافی و آن هم بصورت اشتباه در کنار نقطۀ حرف باء چکیده است.

ابن ابی شیبه کوفی در صفحۀ 160 جلد هفتم کتاب مصنف خویش و همچنان امام جلال الدین سیوطی در کتاب «الدر المنثور» خویش روایت عجیبی را نقل کرده اند که چنین است: « حدثنا معتمر بن سليمان عن جعفر عن القاسم عن أبي أمامة قال : إن الملائكة الذين يحملون العرش يتكلمون بالفارسية الدرية ». یعنی: «از ابی امامه روایت است که کسانی که عرش را حمل می کنند به زبان فارسی دری حرف می زنند.» من در اینجا در صدد اثبات این امر نیستم که فرشتگان به کدام زبانی حرف می زنند و یا آنکه این روایت از لحاظ سند و متن در میزان جرح و تعدیل و در ترازوی علم الرجال چه وزنی دارد بلکه آنچه می خواهم بگویم اینست که زبان فارسی در میان محدثان و مفسران و راویان حدیث ارزش بلندی داشت که حتی گروهی معتقد بوده اند که فرشتگان آسمان هم به فارسی حرف می زنند! آیا حافظ هم زماني كه اين بيت را سروده بود همین مفهوم را در نظر داشت:

صبحدم از عرش می آید خروشی عقل گفت

قدســـیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند

 

نتیجه:


زبانهای افغانستان و شبه قاره و آسیای مرکزی و خاور میانه با آنکه گاهی به چندین خانوادۀ بزرگ زبانی مربوط می شوند ولی در مسیر طولانی زندگی خویش با همدیگر داد و ستد فراوانی داشته و از همدیگر رنگ گرفته اند.
تاریخ شهادت می دهد که زبانهای عربی و فارسی از قرنها بدینسو با هم در تعامل بوده و در غنامندی همدیگر نقش مهمی بازی نموده اند. در این نبشته نشان داده شده است که پیامبر اسلام و قرآن کریم و همچنان تربیت یافتگان نخستین مکتب اسلام با فارسی آشنایی داشته و از عبارات و اصطلاحات آهنگین آن در محاورۀ روزمرۀ خویش سود جسته اند. آنها نه تنها که صد ها و هزاران اصطلاح فارسی را استفاده می کردند که حتی برخی عبارات این زبان را بصورت کامل به کار می بردند. ابن تیمیه با آنکه در همچو موارد بسیار سختگیر است ولی می گوید که یاران پیامبر گاهی الفاظ فارسی را یکی پس از دیگری در سخن خویش به کار می بردند.
روایاتی را که من در اینجا نقل نموده ام همه در یک سطح قرار نداشته برخی قوی و برخی دیگر ضعیف اند ولی به یا د داشته باشیم که ما در صدد اثبات اصلی از اصول اعتقاد و یا رکنی از ارکان عبادت نیستیم بلکه از اوضاع فرهنگی جامعۀ نخستین مسلمانها حرف می زنیم.

آنچه در این مختصر آورده شد ، دنبالۀ مفصلی دارد که اگر کسی خواسته باشد می تواند آن را حتی موضوع یک رسالۀ دکتورا قرار دهد. به امید روزی که شاهد تحقیقات بیشتر و پژوهشهای سودمند تری در زمینۀ روابط متقابل زبانهای کشور، منطقه، حوزۀ تمدنی و جهان خویش باشیم.

 

مأخذ هاي اساسي:

 

قرآن کریم

ابو عبدالله البخاری، صحیح البخاری

امام ابن ماجه، سنن ابن ماجه

امام قرطبی، الجامع لاحکام القرآن

امام بخاری، الأدب المفرد

ابن ابی شیبه ، مصنف ابن ابی شیبه

جلال الدین سیوطی، الدر المنثور

خواجه شمس الله ، دیوان حافظ

جلال الدین سیوطی، تفسیر جلالین

جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن

جوالیقی، المعرب من الکلام الاعجمی

 حسين بن احمد الزوزنى، شرح المعلقات السبع

 


مطالب مشابه :


کتاب مختصر صحیح بخاری ترجمه فارسی

کتاب صحیح بخاری شامل 7563 حدیث می باشد کتاب تالیف امام بخاری می باشد. ترجمه فارسی مختصر این




دانلود کتاب مختصر صحیح بخاری ترجمه فارسی

نـــــــت ღ♥ - دانلود کتاب مختصر صحیح بخاری ترجمه فارسی نويسنده :مسلم کریم




صحیح مسلم.صحیح بخاری.سنن نسای.سنن ابوداود.سنن ابن ماجه.جامع ترمزی.موطا امام مالک.شمایل ترمزی

فرهنگ اسلامی - صحیح مسلم.صحیح بخاری.سنن نسای.سنن ابوداود.سنن ابن ماجه.جامع ترمزی.موطا امام




دانلود کتاب الکترونیکی

کتاب صحیح مسلم حاوی چهار هزار حدیث است و شرح های مختلفی بر آن نگاشته شده که (ترجمه فارسی)




خط فارسی، مسئله ی اصلاح خط فارسی

زبان و ادبیات فارسی آنچه مسلم است این است که در خواندن، تلفظ صحیح کلمات را در نمی




زبان فارسی در جامعۀ پیامبر اسلام

ولایت غــــــور - زبان فارسی در جامعۀ پیامبر اسلام در صحیح مسلم آمده است: «خوان علیه لحم».




برچسب :