اشعار نوروزی

اشعار نوروزی

 

 دو رباعی بهاری از حیکم عمر خیام نیشابوری

بر چهره گل، نسیم نوروز خوش است 

  در طرف چمن، روی دل افروز خوش است

      از دیکه گذشت هر چه گوئی خوش نیست   

    خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

***

با دلبرکی تازه تر از خرمن گل               

      از دست مده جام می و دامن گل

زان پیشترککه گردد از باد اجل        

          پیراهن عمر ما چو پیراهن گل

 

 - - -

برخیز که می رود زمستان

بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه

منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار

زحمت ببرد زپیش ایوان

آواز دهل نهان نماند

در زیر گلیم عشق پنهان

بر خیز که باد صبح نوروز

در باغچه می کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق

در موسم گل ندارد امکان

  "سعدی"

-           -----­

مولانای بلخی:

  اندر دل من مها دل‌افروز تویی

یاران هستند و لیک دلسوز تویی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز تویی

 

***

  حافظ شیرازی:

  ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

 

 

***

 

سنایی غزنوی:

 

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک

وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

 

***

 

خواجوی کرمانی:

 

خیمة نوروز بر صحرا زدند

چارطاق لعل بر خضرا زدند

لاله را بنگر که گویی عرشیان

کرسی از یاقوت برمینا زدند

 

***

 

ملک الشعرا بهار:

 

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود

درود باد بر این موکب خجسته، درود

به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل

به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود

 

***

 

فروغی بسطامی:

 

عید آمد و مرغان رة گلزار گرفتند

وز شاخة گل داد دل زار گرفتند

نوروز همایون شد و روز می گلگون

پیمانه‌کشان ساغر سرشار گرفتند

 

*** 

 

منوچهری دامغانی:

 

نوروز، روزگار نشاطست و ایمنی

پوشیده ابر، دشت به دیبای ارمنی

از بامداد تا به شبانگاه می خوری

وز شامگاه تا به سحرگاه گل چینی

 

 ***

 

سعدی شیرازی:

 

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

 

 ***

 

عبید زاکانی:

 

چو صبح رایت خورشید آشکار کند

ز مهر قبلة افلاک زرنگار کند

رسید موسم نوروز و گاه آن آمد

که دل هوای گلستان و لاله‌زار کند

 

***

 

نظامی گنجوی:

 

بهاری داری ازوی بر خور امروز

که هر فصلی نخواهد بود نوروز

گلی کو را نبوید آدمی زاد

چو هنگام خزان آید برد باد

 

***

-           - - - - -

 

شعر نوروزی

ای وای بازم اومد بهار                            موسم بی پولی رسید

آتش زیر خاکستر                              در جیب من شعله کشید

وقتی که می رسد مهمان                        خیلی خجالت می کشم

گوشم به زنگ چشمم به در                     ای وای گوشم ای وای چشم

الکی می خندم شدم مثل خل ها                 دلم ورم کرده زدست مشکل ها

همه پول دارند پولای من کجاست

 

 

-           - - - - - -- - -

 

باز هفت سین سرور 

ماهی و تنگ بلور 

سکه و سبزه و آب 

نرگس و جام شراب 

باز هم شادی عید 

آرزوهای سپید 

باز لیلای بهار 

باز مجنونی بید 

باز هم رنگین کمان 

باز باران بهار 

باز گل مست غرور 

باز بلبل نغمه خوان 

باز رقص دود عود 

باز اسفند و گلاب 

باز آن سودای ناب 

کور باد چشم حسود 

باز تکرار دعا 

یا مقلب القلوب 

یا مدبر النهار 

حال ما گردان تو خوب 

راه ما گردان تو راست 

باز نوروز سعید 

باز هم سال جدید 

باز هم لاله عشق 

خنده و بیم و امید 

 

عید شما مبارک 

 

 

-           - - - - - -

 

برآمد باد صبح و بوی نوروز  

به کام دوستان و بخت پیروز 

مبارک بادت این سال و همه سال  

همایون بادت این روز و همه روز 

چو آتش در درخت افکند گلنار  

دگر منقل منه آتش میفروز 

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست  

حسدگو دشمنان را دیده بردوز 

بهاری خرمست ای گل کجایی  

که بینی بلبلان را ناله و سوز 

جهان بی ما بسی بودست و باشد  

برادر جز نکونامی میندوز 

نکویی کن که دولت بینی از بخت  

مبر فرمان بدگوی بدآموز 

منه دل بر سرای عمر سعدی  

که بر گنبد نخواهد ماند این گوز 

دریغا عیش اگر مرگش نبودی  

دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز  

 

 

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

 

حافظ

 

 

بهار شد در میخانه باز باید کرد
به سوى قبله عاشق نماز باید کرد
نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد
که دل ز هردو جهان بى نیاز باید کرد
کنون که دست به دامان سرو مى نرسد
به بید عاشق مجنون، نیاز باید کرد
غمى که در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام مى چاره ساز باید کرد
کنون که دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدى سرفراز باید کرد 

 - - - -- - - - -

 

ما بچه که بودیم، صبح زود
نوری که روی پرده جاری بود
آواز گنجشکان لب هِرّه
آغاز یک روز بهاری بود

با هر نسیم تازه می‌رقصید
در کوچه‌ها بانوی فروردین
شال شکوفه بر سرش بود و
پیراهنی از عطر گل سنگین

دنیایمان با او پر از شادی،
با رفتنش لبریز غم می‌شد
بی‌آن‌که حتی با خبر باشیم
از عمرمان یک سال کم می‌شد

ما مست بوی عید بودیم و
سبزی‌پلو با ماهی ِ دودی
ماهی ِ قرمز را نمی‌دیدیم
در تُنگ تَنگش رو به نابودی

ما فکر می‌کردیم مثل ما
هر بچه‌ای یک کفش نو دارد
تا عید، یک گل نه هزاران گل
با توپ در دروازه بکّارد

ما بچه که بودیم، سال نو
هر بچه‌ای پای دویدن داشت
لعنت به نامردی ِ دستی که
در خاک، جای توپ مین را کاشت

ما بچه بودیم و نفهمیدیم
ابر بهار از غصه می‌بارد
بلبل اگر بر شاخه می‌خواند
یک بغض غمگین در گلو دارد

ما بچه بودیم و نفهمیدیم
هر هفت سینی سفره‌آرا نیست
سرما و سوز و سختی و سنگ است
جایی برای کودکی‌ها نیست

تا سال‌ها این داستان ما را
از نوجوانی تا جوانی برد
چندین «هزار و سیصد و اندی»
از صفحه‌ی تقویم‌ها خط خورد

سالی که سنگر سفره‌ی غم شد
صحرا پر از گل‌های پرپر بود
بر سفره های هفت‌سین تنها
سرو و صنوبرهای بی‌سر بود

ما خوابهای تازه می‌دیدیم
ما فکرهای تازه می‌کردیم
ما عطر عید و عشق عشرت را
با ظرف خود اندازه می‌کردیم

ما بوسه را در کوچه دزدیدیم
ما عشق را یک سال نو دیدیم
ما داغ دوری در جگر ماندیم
ما درد را از درد پرسیدیم

تا سال‌ها این قصه ما را برد
از آن جوانی تا میانسالی
چندین زمستان رفت و ما ماندیم
بر سفره‌ای خالی‌تر از خالی

برعکس سال کهنه، فقر اما
با نو شدن، پایان نمی‌یابد
هر شب در این شهر پر از غوغا
حتماً کسی با غصه می‌خوابد

نه بوی اسفند و نه فروردین
در قلب ما شادی نمی‌پاشد
این سفره‌ها صد سین نمی‌ارزد
وقتی که بی نان بچه‌ای باشد

هی! بچه‌های کوچه‌های شهر!
تا کودکی زنده‌ست، ما هستیم
ما بچه‌های کوچه‌ی دیروز
هر روز یاد بچه‌ها هستیم

در قلب‌های هر کدام از ما
 یک آشنا، یک حاجی فیروز است
وقتی که با هم مهربان باشیم
هر سال نو، هر روز نوروز است

-           - - - - - -- -

 

پاپ‍َتی و دربه‌در، با دل پرسوز اومده
بشکن بشکنه، د‌ِل‍ِتون نشنکه
ا‌‍‌َبراب‌ِ خودم سامبولی علیکم
ا‌َبراب‌ِ خودم س‍َر‌ِ تو بالا کن
ا‍َ‌براب‌ِ خودم نمکی و قندی
ا‌َبراب‌ِ خودم چرا نمی‌خندی؟!
م‍َن بامبولی‌ا‌َم بامبولی
گ‍ُبره‌ِ (گربه)ی‌ِ علی(ع) ا‌َم بامبولی
یک بادی وزید، بگو ت‍ُف ب‍َر یزید!!
س‍َر‌ِ تو بالا ک‍ُن، نیگاهی به ما ک‍ُن
بشکن بشکنه، دلتون نشکنه
اینجا تهرونه، شهر مردون‍ِه...

 

-           -- - - - - - -

 

اشعار نوروزی سعدی

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

 مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار

دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست

 حسدگو دشمنان را دیده بردوز

 بهاری خرمست ای گل کجایی

 که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بودست و باشد

برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت

مبر فرمان بدگوی بدآموز

 منه دل بر سرای عمر سعدی

که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

 دریغا عیش اگر مرگش نبودی

دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

 

-           - - - - - --

 

حافظ

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید

بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید

---- - - - - - - -

 

سلمان ساوجی

بیا که عهد چمن تازه کرد بهار / به تازگی است چمن را طراوت رخ یار

شکست شاخ شجر زیب تخته بزاز / ببرد باد سحر آب کلبه عطار

مخدرات چمن جلوه می کنند امروز / عروسی است بنات و نبات را پندار

وگرنه بهر چه گردون شکوفه و گل را / سپیده بر زد گلگونه کرد بر رخسار؟

صباست غالیه سای ئ نسیم مجمر سوز / شمال چهره گشا و زلال آینه دار

قبای غنچه در اندام گل نمی گنجد / که تنگ دوختهاند به نوک سوزن خار

به ساکنان زمین هر زمان کنند ندا / مسبحان هوا فانظروا الی الاثار

 

اوحدی مراغه ای

باز شادروان گل بر روی خار انداختند / زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند

دختران گل به وقت صبحدم در پای سرو / از سر شادی طبق های نثار انداختند

بلبل شیرین سخن شکر فشانی پیشه کرد / تا بساط فستقی بر جویبار انداختند

گرم تا زان صبا از گرد عنبر وقت صبح / موکب سلطان گل را در غبار انداختند

غنچگان را گرچه بر گل پرده پوشی عادت است / عاقبت هم بخیهای بر روی کار انداختند

وقت صبح آهنگران باد زآّ پیچ پیچ / بی گنه زنجیر بربر پای چنار انداختند

در دماغ بید گویی هم خلافی دیده اند / کز میان بوستانش بر کنار انداختند

سبزه ها را گرچه بر بالای گل دستی بود / هم زگیسو ها کمندش بر حصار انداختند

صحبدم بزم چمن گرم است زیرا کاندرو / ناله موسیچه و قمری و سار انداختند

راویان نظم ز اشعار اوحدی / با دیگر فتنه ای در روزگار انداختند

n                 - - - - -

 

 

خوش آمد بهار
گل از شاخه تابید خورشید وار
چو آغوش نوروزر پیروز بخت
گشوده رخ و بازوان درخت
گل افشانی ارغوان
نوید امید است در باغ
جان
که هرگز نماند به جای
زمستان اهریمنی
بهاران فرا میرسد
پرستیدنی
سراسر همه مژده ایمنی
درین صبح فرخنده تابناک
که از زندگی دم زند جان خاک
بیا با دل و جان پاک
همه لحظه ها را به شادی سپار
نوایی هم آهنگ یاران برآر
خوش آمد بهار

---- - - - - - -

 

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
 شاخه های شسته باران خورده پاک
 آسمان آبی و ابر سپید
 برگهای سبز بید
 عطر نرگس رقص باد
 نغمه شوق پرستو های شاد
 خلوت گرم کبوترهای مست
 نرم نرمک می‌رسد اینک بهار


 خوش به حال روزگار


 خوش به حال چشمه ها و دشت ها
 خوش به حال دانه ها و سبزه ها
 خوش به حال غنچه های نیمه باز
 خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
 خوش به حال جام لبریز از شراب
 خوش به حال آفتاب
 ای دل من گرچه در این روزگار
 جامه رنگین نمی پوشی به کام
 باده رنگین نمی نوشی ز جام
 نقل و سبزه در میان سفره نیست
 جامت از ان می که می باید تهی است
 ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
 ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
 ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
 گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
 هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

---- - - - - -

 

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم

گردی نستردیم و غباری نفشاندیم

دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز

از بیدلی او را ز در خانه براندیم

هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است

ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما

پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم

من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر

سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم

صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند

ما این خرک لنگ ز جوئی نجهاندیم

ماننده ی افسونزدگان، ره به حقیقت

بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم

از نه خم گردون بگذشتند حریفان

مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم

طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم

 

مهدی اخوان ثالث 

n                 - - - - - -

 

 

مبارکتر شب و خرمترین روز

مبارکتر شب و خرمترین روز

 به استقبالم آمد بخت پیروز

دهلزن گو دو نوبت زن بشارت

که دوشم قدر بود امروز نوروز

مهست این یا ملک یا آدمیزاد

 پری یا آفتاب عالم افروز

ندانستی که ضدان در کمینند

 نکو کردی علی رغم بدآموز

مرا با دوست ای دشمن وصالست

 تو را گر دل نخواهد دیده بردوز

 شبان دانم که از درد جدایی

نیاسودم ز فریاد جهان سوز

گر آن شب‌های باوحشت نمی‌بود

نمی‌دانست سعدی قدر این روز

--- - - - - -

 

مژده ای دل که  دگرباره بهار آمده است            خوش  خرامیده  و با حسن  و  وقار آمده است ::.
.:: به  تو ای  باد  صبا  می دهمت  پیغامی             این پیامی است که از دوست به یار آمده است ::.
.:: شاد باشید در این عید و در این سال جدید              آرزویی است  که از دوست  به یار آمده است ::.

n                 - - - - - - -

 

شعر از خیام:
بر چهره ی  گل  نسیم  نوروز  خوش است

                     بر طرف چمن  روی  دلفروز خوش است 

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

                    خوش باش ومگوزدی که امروزخوش است

<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:<:


شعرهای  نوروز  از نعمت آزرم :

یکبار دگر نسیم  نوروز وزید
دل‌ها به هوای روز نو باز تپید
نوروز و بهار و بزم یاران خوش باد
در خاک وطن ، نه در دیار تبعید
--------
نوروز! خوش آمدی صفا آوردی!
غمزخم فراق را دوا آوردی
همراه تو باز اشک ما نیز دمید
بویی مگر از میهن ما آوردی!
--------
بر سفره‌ی هفت سین نشستن نیکوست
هم سنبل و سیب و دود ِ کُندر خوشبوست
افسوس که هر سفره کنارش خالی ست
از پاره دلی گمشده یا همدم و دوست
--------
هر چند زمان بزم و نوش آمده است ،
بلبل به خروش و گل به جوش آمده است ،
با چند بهار ، لاله‌ی خفته به خاک ،
نوروز کبود و لاله پوش آمده است!
--------
نوروز رسید  و ما همان در دیروز
در رزم  نه  بر دشمن شادی پیروز
این غُصّه مرا کشت که دور از میهن
هر سال سر آمد  و نیامد نوروز !
--------
نوروز نُماد جاودان نوشدن است
تجدید جوانی جهان کهن است
زینها همه خوبتر که هر نو شدنش
باز آور ِ نام پاک ایران من است
--------
دلتنگ ز غربتیم و شادان باشیم
از آنکه درست عهد و پیمان باشیم
بادا که چو نوروز رسد دیگر بار
با سفره‌ی هفت سین در ایران باشیم

-           -- - - - - -

 

سلام ای سال نو
ای وامدار لحظه های روشن فردا
خداحافظ تو را تو را ای کهنه سال، ای خاطرات شاد ونازیبا
سلام ای سبزی و آب زلال و سایه های بید
هلا ای آفتاب پاک پرامید
خداحافظ تو را یلدا و شب های زمستانی
سلامم بر تو ای سالی، که می آیی
طراوت پیشه پاک اهورایی، بهار سبزرویایی
چه سرمستم، که می آیی
درودم بر تو ای فصل شکفتن
آشنای با طراوت، مهربان میلاد باریدن
خداوندا بگردان چون بهاران
حال من را، سوی آن حالی که می دانی
به جان سرو زیبا، سبز خواهم شد
بسان قاصدک ها، من رها از غصه خواهم شد
شما را حوض آبی
ابر بغض آلود
ای زیبا کلام ناودان قصه گو
من دوست می دارم
سلام ای کوچه های شسته از باران
کنون ای مهربانان، یاد یاران، یاد یاران
خداحافظ زغال رو سیاه
افکار سرماخورده محبوس
گذر کردم، سیاوش گونه پرازی فراز آتش و خرسند ازپاکی
خدایا کاسه تقدیر آوردم
و نجوا گونه، قاشق می زنم تا صبح
عطا کن قسمت من را تو بهروزی
به قدر ظرف من، نه
قدر مهر چون تو معبودی
کریما، روزی ام را عاشقی فرما
خدایا، قطره اشکی عطایم کن
ببارم گاه گاهی، رو به درگاهی
خدایا سال ها و لحظه های رفتم ام، رفتند
مرا اینک، تو سال و لحظه های باسعادت، هدیه امفرما
به من آرامشی، مهری، عنایت کن
یقینی مرحمتفرما
بفهمم تا خدا، یک یا خدا، باقی ست
و روحی، تا به پرواز آورد این جسم خاکیرا
خدایا، باور افسردگان را، چون بهاران، زندگانیده
و روح خسته گان را هم، خروشی جاودانی ده
کویری قلب تنهایان، به مهری آبیاری کن
به کوی بی کسان، یک مهربانی، آشنایی را، تو راهیکن
هر آن کس را که با هجر عزیزی امتحانکردی
به یاد خاطراتش، عاشقانه زندگی کردن، تلافیکن
بکوبان با سرانگشتان مهری، کوبه درهای غربترا
بسوزان ریشه های سرد نفرت را
حبیبا سال نو را
سال نور و عاشقی فرما
بزرگا، زندگی کردن، نشانم ده
و راه و رسم دل دادن، ستاندن، پیش پایمنه
به کامم لذت با هم نشستن، مهرورزیدن عنایتکن
فهیم ارزش هر لحظه ام گردان
بدانم خنده در آینه، بس زیباست
بفهمم بغض در آدینه، درست ماست
بخوانم با قناری، خدا اینجاست
بجویم من خوایم را، چون که حق زیباست
عزیزا هفت سین عیدمان را
سایه سار سبز سیمای سحرخیزان سرو اندیشساعی،
مرحمت فرما
خدایا، باور تغییررا
این کیمیا درس بهاران را
در اعماق قلوب یخ زده
گرم و شکوفا کن
تو خار هر کدورت را
به گلبرگ گذشتی، بی اثر گردان
چکاوک را تو یاری کن
به آوازی، دل همسایه مان را، شاد گرداند
به خوشبختی، نشان کوچه بن بست ما را ده
نشان مردم ای شهر را، یاد بهار آور
خدایا،
در طلوع سال نو
آغاز راه سبز فرداها
تو قلب هر مسافر را
به نور معرفت
آگه به رمز و راز زیبای سفر فرما
بفهمان زندگی بی عشق، نازیباست
که قدر لحظه ها
در لحظه، ناپیداست

 

 

 

 

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا

 جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا

 بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست

 نازم آن مطرب مجلس که بود قبله نما

 صوفى و عارف از این بادیه دور افتادند

 جام مى گیر ز مطرب، که روى سوى صفا

 همه در عید به صحرا و گلستان بروند

 من سرمست زمیخانه کنم رو به خدا

 عید نوروز مبارک به غنى و درویش

 یار دلدار! زبتخانه درى رابگشا

 گرمرا ره به در پیر خرابات دهى 

 به سروجان به سویش راه نوردم نه به پا

 سالها در صف ارباب عمائم بودم

 تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا


مطالب مشابه :


دانلود آهنگ شهيد وطن، افتخار ميهن (سرود)

شهيد وطن، افتخار ميهن // گل پرپر لاله زار




اشعار نوروزی

که دل هوای گلستان و لالهزار صحرا پر از گل‌های پرپر این غُصّه مرا کشت که دور از میهن




و یژه نامه زنده یاد بانو پوران . یادش بخیر.

بیا كه بریم به مزار ملاممد جان***سیل گل لاله زار دم به دم پرپر كنی صد باغ گل میهن عزیز چون




شعر شب شام غریبان

بسوز اي دل، که پرپر لاله هاي باغ ياس است . پنهـان شده زيـر گل قرآن در لالـه زار سينـه جـز




نامه های دخترانه فارسی از قاف تا ی

آن که چهره و صورتی سر و زیبا چون گل لاله چهره و صورتی سر و زیبا چون گل لاله زار میهن نام




برچسب :