فرمانده ای که صفای جبهه را با حکم وزارت راه عوض نکرد/تصاویر

یادی از قائم مقام شمالی لشکر 27 محمدرسول الله(ص)/«سردار شهید علی رضا نوری»

یادی از قائم مقام شمالی لشکر 27 محمدرسول الله(ص)

نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و سپس حکم وزیر را پاره پاره کرد و گفت: « آقای کوثری! به وزیر بگویید من علی رضا نوری ساروی آنقدر در این بیابان‌ها می‌مانم تا شهید شوم.»...

علی رضا نوری در مهر ماه ۱۳۳۱ در محله "سردار" در شهرستان "ساری" متولد شد. او پنجمين فرزند خانواده بود. هنگام تولد، پدرش به حج مشرف شده بود و پدر بزرگش اذان و اقامه در گوش او قرائت کرد.

در سه سالگی به کودکستان رفت. از کودکی با پدرش به مسجد می رفت و با تقليد از پدرش نماز می خواند. بسيار پر جنب و جوش بود و با همه بچه های محله ارتباط برقرار می کرد و به کارهای دسته جمعی علاقه مند بود.

کنجکاو بود و به ساختن وسايل و اسباب بازی بسيار علاقه داشت. گاهی در مغازه به پدرش کمک می کرد؛ به مطالعه و ورزش می پرداخت و در شنا و ورزش رزمی مقام هايی کسب کرد.

در سال ۱۳۳۷ به مدرسه ابتدايی رفت. بسيار با استعداد بود و دوران ابتدايی و راهنمايی را با موفقيت به پايان رسانيد و سپس در دبيرستان "شريف" شهرستان "ساری" ادامه تحصيل داد.

در سال ۱۳۵۰ آخرين سال تحصيلی را می گذراند که پدرش را از دست داد. درگذشت پدر اگر چه غمی جانکاه و سنگين برای او بود ولی با بردباری به تحصيل ادامه داد و در همين سال موفق به اخذ ديپلم رياضی شد.

با فرارسيدن دوران خدمت سربازی به مدت دو سال در ارتش خدمت کرد و پس از پايان خدمت در سازمان محيط زيست مشغول به کار شد. در سال ۱۳۵۴ با شرکت در آزمون سراسری در دانشکده پلی تکنيک در رشته مهندسی راه و ساختمان پذيرفته شد.

پس از مدتی به استخدام راه آهن در آمد؛ ابتدا در راه آهن ساری بود ولی بعدها به تهران منتقل شد و در قسمت پل سازی و ساختمان راه آهن به عنوان تکنسين مشغول شد.

علی رضا در کنار امور فنی دارای طبع شعر نيز بود و سروده هایی از او باقی مانده است. سروده ای از او از سال 1354 به یادگار مانده که تقدیم می شود:

طفل بغلی سخن را به من آموخت

افسوس که تيری به عبث حنجره اش دوخت


شاهنشه دين ناله بر آورد، خدايا

کز ناله او رعشه بيفتاد به دلها


امروز چه روزی است؟ بلاخيز، بلاخيز

امروز چه روزی است؟ غم انگيز، غم انگيز


دل پاره شده، خون بچکد، ديده بسوزد

هفتاد و دو لب را کفر ظلم بدوزد


از غيب ندا آمد کی مرغ خوش آواز

روح از بدن زاغ رها گشته زآغاز


دل داده به باد و پر مشکين زتنش ريخت

اين مرثيه ات ولوله در عرش برانگيخت


رو، نوحه سرايی تو هم گشته قبولی

برما شده معلوم که امروز ملولی


ای خلق دوستی کن بر حق نظر انداز

چون هرگره ات جز به حقيقت نشود باز


نوری جگرش سوخت و چشمش گره ها بفت

با بوی حسين آمد و با خوی حسن رفت

علی رضا نوری در بیست و سه سالگی و در اوایل مهر ۱۳۵۵ با خانم "طوبی عرب پوريان" در مراسمی ساده ازدواج کرد.

در سال های سخت مبارزه با طاغوت، همراه با مردم مسلمان در مبارزات شرکت کرد و حضور موثر داشت.

پس از پيروزی انقلاب اسلامی به کمک چند تن مسئوليت حفاظت و نگهداری از تاسيسات راه آهن را به عهده گرفت. اولين هسته مقاومت با عنوان کميته انقلاب اسلامی راه آهن را تشکيل داد و فرماندهی آن را برعهده گرفت. در کنار آن انجمن اسلامی کارکنان راه آهن را راه اندازی کرد. با آغاز تحريکات گروهک های ضد انقلاب در انفجار لوله های نفتی در جنوب کشور عليرضا به اتفاق جمعی از همکاران به جنوب عزيمت کرد و کميته انقلاب اسلامی را در راه آهن ناحيه جنوب تشکيل داد.

پس از تثبيت اوضاع در راه آهن جمهوری اسلامی و سپردن مسئوليت ها به افراد متعهد و کاردان، در سال ۱۳۵۸ به عضويت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.

پس از گذراندن آموزش های لازم به عنوان فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مستقر در راه آهن انتخاب شد.

با آغاز جنگ تحميلی علی رضا با استفاده از تجربياتی که در دوران سربازی کسب کرده بود، يک گروه هفتاد و دو نفره از پرسنل راه آهن را آموزش نظامی داد و به نام هفتاد و دو شهيد کربلا راهی جبهه های جنوب کرد. اين گروه در محور سوسنگرد و بستان استقرار يافت. محاصره سوسنگرد توسط همين نيروهای اعزامی شکسته شد.

قبل از اينکه در پايگاه ابوذر مشغول کار شود مسئوليت رياست راه آهن را به او پيشنهاد کردند ولی نپذيرفت و در پاسخ گفت:

«در اين شرايط که بچه ها به جبهه می روند، پيشنهاد مسئوليت برای من امتحان است که کدام را انتخاب کنم. من جبهه را می پذيرم.»

حمید آخوندی در این باره روایت می کند: در روزهای قبل از شهادتش شنیده بودم که او را برای تصدی وزارت راه پیشنهاد کرده بودند. از علی رضا پرسیدم درست است؟ پاسخ داد:

«آدم این صفای جبهه را رها می کند می رود پشت میز؟!»

سیدمهدی حسینی همرزم سردار شهید علی رضا نوری روایت می کند: شهید نوری، قائم مقام لشکر 27 محمدرسول الله(ص) و مسئول حراست راه آهن کل کشور بود و از فرماندهان اولیه جنگ بود. در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود روزی او را به سنگر فرا خواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و رئیس راه آهن کشور را به وی ابلاغ کنند ولی سردار نوری نگاهی به (کوثری، فرستاده وزیر) کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و سپس حکم وزیر را پاره پاره کرد و گفت:

« آقای کوثری! به وزیر بگویید من علی رضا نوری ساروی آنقدر در این بیابان‌ها می‌مانم تا شهید شوم.»

سردار کوثری در این خصوص روایت می کند: شهید نوری با حکم آقای سعیدی‌کیا که در آن زمان وزیر راه و ترابری بودند به عنوان جانشین مدیرعامل راه آهن منصوب شد و این حکم به جبهه آمد.

آقامحسن رضایی که فرمانده سپاه بودند به من گفتند که باید این حکم را به نوری بدهی و او را متقاعد کنی که برگردد. وقتی من حکم را به او دادم ابتدا از من عذرخواهی کرد و سپس حکم را با یک دست و دندانش پاره کرد و گفت:

«اول عذرخواهی کردم که ناراحت نشوید از اینکه حرف شما را گوش نمی‌دهم و سپس باید بگویم که این حکم‌ها نمی‌تواند من را از جبهه فارغ کند و به تهران برگرداند.»

پس از شکست محاصره سوسنگرد در سال ۱۳۵۹ در حماسه ديگری به نام عمليات امام علی(ع) شرکت کرد که در تپه های اللهاکبر در غرب سوسنگرد انجام گرفت. در اين عمليات از ناحيه پا به سختی مجروح شد و علاوه بر آن دوازده ترکش به قسمت های مختلف بدنش اصابت کرد.

او را به بيمارستان شيراز منتقل کردند، پزشکان تصور می کردند که او شهيد شده است و مهر شهيد به سينه او زدند. پس از مدتی متوجه شدند، هنوز جان دارد و می توان او را نجات داد. بلافاصله به تهران انتقال يافت و تحت مراقبت های ويژه قرار گرفت و بهبود يافت.

پس از بهبودی با عکسی که در بيمارستان از او در زمانی که مهر شهيد به سينه داشت، گرفته بودند، عکس جديدی انداخت که بسيار ديدنی بود.

يکی از خواهرانش به او گفت: خوش به حالت امتحان الهی را به بهترين نحو پاسخ گفتی. با لبخندی جواب داد:

«خواهرم هنوز خيلی مانده است.»

علی رضا که حدود شش سال در مناطق جنگی بود به گفته مادرش 50 بار زخم برداشت که چهار بار جراحت او شديد بود. هر بار که مجروح می شد سه الی چهار ماه در بيمارستان يا منزل بستری بود.

علی رضا در درگیری های جبهه الله اکبر شوش و غرب سوسنگرد به شدت مجروح شد. خودش در این خصوص روایت می کند: 4 صبحِ روزی در اردیبهشت 60 بود که به اتفاق برادران وارد سنگرهای دشمن شدیم. وارد یکی از سنگرها شدم اما پشتم به سنگر دیگری بود و متوجه نبودم. نارنجک انداختم اما دشمن از سنگر پشتی مرا هدف قرار داد و به ساق پا و لگن خاصره ام تیر خورد.

فکر کردم کارم تمام است. پس از چند لحظه دوستان رسیدند و مرا بر روی دوش اسرا حمل کردند و به بیمارستان رساندند. در بین راه هم یک خمپاره در 15 متری ما افتاد که این بار هم از ناحیه ساق پای چپ مجروح شدم و ساق پایم شکست... .

علاوه بر اين در جريان عمليات والفجر در سال ۱۳۶۱ دست راستش بر اثر انفجار مين قطع شد. وی بعد از قطع دستش به همرزمانش می گوید:

«امانت خدا را به او  پس دادم.»

* علی رضا نوری در طول سال های انقلاب و جنگ مسئوليت های متفاوتی داشت از جمله:

۱. راه اندازی کميته انقلاب اسلامی در راه آهن مرکز

۲. راه اندازی کميته انقلاب اسلامی در ناحيه راه آهن جنوب

۳. مسئول سپاه پاسداران راه آهن و تلاش در استقرار آن

۴. فرماندهی گروه ۷۲ نفر از راه آهن برای جبهه های جنوب

۵. فرمانده گردان شهيد علم الهدی

۶. فرماندهی عمليات امام مهدی(عج) و امام علی(ع)

۷.جانشين فرمانده تيپ عمار لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص)

۸. رئيس حراست راه آهن جمهوری اسلامی

۹. جانشين فرمانده پايگاه ابوذر که در راه اندازی اين پايگاه نقش مهم و کليدی داشت

۱۰.فرماندهی نيروهای قدس در اجرای مانور طرح لبيک يا خمينی

۱۱. فرماندهی لشکر ابوذر در عمليات خيبر

۱۲. راه اندازی و تأسيس پادگان نيروهای آموزشی مستقر در اتوبان قم

۱۳. رئيس ستاد لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص)

۱۴. فرمانده عمليات منطقه ۱ ثارالله(ع) تهران

۱۵. قائم مقام فرماندهی لشکر 27 محمدرسول الله(ص)

۱۶. مسئول قرارگاه رمضان در جنوب

علی رضا هرگز در پی جايگاه و سازمانی و مقام و منزلت نبود. آنچه که او را به پذيرش تصدی امور وا می داشت، احساس مسئوليت بود.

خصوصيات روحی و اخلاقی بسيار جالبی داشت. انسان دوستی و مهربانی او زبانزد بود. هر کس يک بار او را می ديد، شيفته ويژگی اخلاقی او می شد.

پرکاری، پشتکار، نشاط و شادابی، اميدوار، ايثارگری، گذشت، مبارزه پی گير، حسن ظن، دلسوزی مردم، ساده زيستی، داشتن و علم و دانش، توانمدی در فن بيان، صبوری، مقاوم در کارهای سخت و دشوار، داوطلب برای انجام کارهای خطرناک، هوش و استعداد از بارزترين ويژگی های علی رضا بود.

در کنار کارهای سخت هر از گاهی شعری می سرود که از عشق و شور سرگشتگی روح او حکايت داشت.

در نوآوری و ابتکار استعدادی خاص داشت و معمولاً در کارها از ابتکار خود استفاده می کرد. حميد آخوندی در بيان خاطره ای در اين باره می گويد: «ذهن و فکر مهندسی در کارهای فنی و مهارت و خلاقيت خاص داشت تا بدان حد که برای خود دست مصنوعی مکانيکی ساخت.» در بسياری از زمينه های ديگر نيز دارای خلاقيت بود.

وصيت نامه خود را در تاريخ ۳ دی ۱۳۶۵نوشت و ديدگاه ها و عقايد خويش را در آن بيان کرد.

عليرضا نوری سرانجام در ۹ بهمن ۱۳۶۵ در منطقه عملياتی جنوب شلمچه در حالی که نيروهای بسيجی را در عمليات کربلای ۵ فرماندهی و هدايت می کرد، بر اثر اصابت ترکش به ناحيه سر و سينه به شهادت رسيد.

سيد مهدی حسينی درباره نحوه شهادت وی می گويد: در ۹ بهمن ۱۳۶۵ بعد از عمليات کربلای ۵ به همراه راننده اش برای نجات يک مجروح وارد منطقه درگیری می شود. در حین رفتن به طرف مجروح، راننده اش نیز مجروح می شود، راننده را به کنار می کشد و خود بجای راننده می نشیند اما در ادامه راه در اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ماشين و سر و صورت و سينه به شهادت می رسد.

در جريان عمليات کربلای ۵ علی رضا، قائم مقامی فرمانده لشکر 27 محمدرسول الله(ص) را برعهده داشت.

در تاريخ ۶ بهمن ۱۳۶۵، سه روز قبل از شهادت خبر شهادتش را به همسرش می دهد و توصيه می کند که برای او گريه نکنند و بر مصيبت امام حسين(ع) و زينب کبری(س) گريه کنند.

* آثار باقی مانده از شهید

در يکی از نامه های علی رضا به همسرش آمده است:

هميشه به خاطر داشته باش و به فرزندانم هم تذکر بده که شوهر تو و پدر فرزندانت برای دفاع از حريم اسلام که تنها طريق نجات بشريت از دست شيطان است و برای اجرای دستور حجت خدا امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام خمينی رهبر انقلاب اسلامی عازم جبهه شد.

به فرزندانم بگو! مبادا يک لحظه امام را تنها بگذارند. بگو که امروز راه نجات انسان ها به دنبال امام رفتن است و راه رهبر را پيمودن. بگو که هميشه برای امام دعا نمايند؛ برای سربازان اسلام در جبهه ها دعا نمايند؛ برای تعجيل در ظهور حضرت وليعصر امام زمان(عج) دعا نمايند که دعا دری است به سوی بهشت و آمرزش که خداوند تبارک و تعالی برای بندگان قرار داده.

ساعت حدود يازده شب است، امروز هنگام نماز مغرب و عشا يک نوحه خوان در نمازخانه نوحه جانانه ای خواند و همه گريه می کردند. من به ياد گناهانم افتادم، نمی دانم چقدر سخت است که انسان نداند عاقبتش با اين همه بار سنگين گناهان چه خواهد شد. من هم همچون ديگران گريه کردم خداوند تبارک و تعالی از سر تقصيرات ما بگذرد. تو هم برای همه رزمندگان از جمله شوهرت که افتخار سربازی و نوکری امام زمان(عج) و نائبش امام خمينی عزيز را دارد، دعا کن.

امروز چشم محرومين و مستضعفين به انقلاب اسلامی ايران به رهبری امام خمينی عزيز و سربازان اسلام و مجاهدان واقعی اسلام در جبهه ها دوخته شده، امروز وظيفه سنگين بر دوش فرد فرد ما سنگينی می کند. بر دوش پدران و مادران که بايد برای امام زمان(عج) سرباز تربيت نمايند. تو هم موظفی که فرزندانم را طوری تربيت کنی که سرباز و نوکر امام زمان(عج) بشوند. دخترم را طوری تربيت کن که همچون حضرت فاطمه(س) بشود، همچون زينب(س) رزمنده بشود و عفيف و شجاع، او هم سربازان شجاع و پاک تحويل جامعه بدهد.

نمی دانی چقدر لذت دارد که انسان خودش را در روحانيت جبهه ها حس می کند، همه شور و عشق رفتن به کربلا را دارند، دائم در نمازها نوحه می خوانند. برای اباعبدالله الحسين(ع) سينه می زنند، برای ظهور و کمک امام زمان(عج) در جبهه ها سينه می زنند، اينجا شور و حالی ديگر است، انشاالله قسمت همه عاشقان حسين(ع) شود... .

انشاءاللّه خداوند همه فرزندان اسلام را از مقربين در گاهش قرار بدهد. حجاب را دقيقاً رعايت کن و در برابر مردان نامحرم غير از برادرانت که محرم هستند، کمتر صحبت کن. سعی کن بيشتر شنونده باشی مگر اين که بخواهی از يک حقی يا از اسلام دفاع نمايی، آن وقت مانعی ندارد. همواره خداوند را در نظر داشته باش که او آفريدگار جهان و جهانيان است و مهربان ترين مهربانان است.

* قطعه ای که شهید در استغاثه از حضرت صاحب الامر (عج) سروده:

آيد نسيم بيداد

آهسته با دلی شاد

ظلم و ستم بنايش

در سرزمين اجداد

مهدی برس به فرياد

اينجا زمان گنه شد

برتن جان گنه شد

دستی دگر نمانده

تا بر کند زبنياد

مهدی برس به فرياد

مشرک در اين ميانه

با آب و تازيانه

ما را به صد بهانه

داده به دست جلاد

مهدی برس به فرياد

آيد يکی ز سويی

بر خود نهد برويی

نمای که من همانم

آماده بهر ارشاد

مهدی برس به فرياد

ياران تو سراسر

با چهره های مضطر

شمشير بر کشيده

دارند چشم امداد

مهدی برس به فرياد

ايمان ز ما جدا نی

ما را ز تو سوا نی

مال و ريا و تزوير

حاکم شده قلمداد

مهدی برس به فرياد

* نامه ی دوم سردار شهید علی رضا نوری به همسرش:

بسمه تعالی

همسر محبوبم سلام!

عزیزم! گاهی اتفاق می افتد که یک شیئی یا یک حادثه یا یک کلمه در رابطه با یک انسان با انسان های دیگر دارای معنی خاص و دارای احترامی خاص و حتی دارای تقدس خاصی می شود که آن شی یا آن حادثه یا آن کلمه در گذشته و یا در حالتی معمولی نمی توانست برای آن انسان مفهوم خاصی داشته باشد.

کلمه ی "دوست داشتن" کلمه ای است که بسیار به کار می رود، مانند مادری که فرزندش را دوست دارد و این کلمه را بکار می برد یا شاگردی که برای معلمش آن را بکار می برد یا دوستی که برای دوست دیگرش آن را بکار می برد ولی من نمی دانم که چرا نمی توانم کلمه ی "دوست داشتن" را یک کلمه ی معمولی بدانم.

برای من این کلمه، کلمه ای ملکوتی است که اگر بین دو انسان بکار برده شود، نشانه ی پیوند دو روح و دو احساس ملکوتی است که هرگز بین آن دو انسان فاصله ای نیست حتی جسم های شان هم نمی تواند مانع بین آن دو انسان باشد بلکه آنها یکی می شوند و دل هاشان و افکارشان و زبان شان نیز یکی می شود و در یکدیگر غرق می شوند و در یکدیگر حل می گردند.

محبوبم! من نمی توانم تو را فقط همسرم صدا کنم چون پاره های جانم در تو حل شد و پاره های عمر، چون دو فرزند از تو رویید. باید تو را به جای همسرم به نام دیگری بخوانم که هم آن، معنی دوست داشتن را در خود داشته باشد و هم در برگیرنده ی روییدن پاره های عمرم از وجود تو شود و نمی دانم که چه بگویم.

ما با هم سال هایی را پشت سر گذاشتیم که در عین ناگواری از گواراترین دوران زندگی مان به شمار می رود و هر لحظه که از زندگی مان می گذشت، احساس نیاز بیشتری نسبت به تو پیدا می کردم ولی همیشه با خودم مبارزه می کردم که مبادا دوست داشتن تو در من حالتی به وجود بیاورد که مرا از مسیرم و هدفم دور نماید و در این راه با یاری خدا و همکاری تو موفق شدم که هدفم را دنبال کنم و اکنون هم که در راه رسیدن به انجام هدف مقدسم هستم، بیشتر خوشحال هستم که تو برای من علاوه براینکه مانعی نیستی بلکه مشوق من هم شدی و امیدوارم که خداوند به تو عزت بدهد و تو را یاری بدهد که در حق فرزندانم هم آنچنان که تا به حال محبت کردی محبت نمایی و با اتکال به خداوند تبارک و تعالی در تعلیم و راهنمایی آنها برای درک مفاهیم قرآنی، سعی و کوشش فراوان نمایی و به آنها بفهمانی که پدرشان در راه چه هدفی مبارزه کرد و جنگید و...

و به آنها بگو که پدرشان در این راه با افتخار قدم نهاد و با افتخار آن را دنبال کرد. سعی کن که از همان کودکی آنها را با نماز آشنا کنی و تو خودت هم بدان که اگر در خانه ای نماز نباشد، هیچ چیز نیست و نور حق و برکت و سعادت از آن خانه خواهد رفت. از تجملات زندگی آنچنان که تا به حال پرهیز کردی پرهیز کن. هرچه ساده تر زندگی کنی، گرفتاریت کمتر خواهد شد.

به فرزندانم حجاب را بیاموز، آنچنان که خودت آموختی. حجاب چشم، حجاب زبان، حجاب گوش، حجاب دست ها و حجاب پاها. بدان که حجاب ابعاد گسترده ای دارد که در بعضی از این ابعاد زن و مرد مشترک هستند و در بعضی هم نیستند. مانند حجابی که مخصوص خانم هاست.

محبوبم! از هیچ چیز نترس جز خداوند تبارک و تعالی، چون هیچ عاملی نیست که حقیقتاً قابل ترسیدن باشد مگر اینکه انسانی در خود تلقین کند. وقتی کاملاً به خداوند تبارک و تعالی تکیه کردی، آن وقت خواهی فهمید.

به فرزندانم بیاموز که مبادا در زندگی شان پول، ثروت، زرق و برق زیبا و مقام و شهرت نقش تعیین کننده داشته باشند که همه ی این ها دام شیطان است. اگر کنترل نشود انسان را به سقوط خواهد کشید.

محبوبم! باز براین تکیه می کنم که تا مطلبی برایت ثابت نشده، از کسی قبول نکن حتی اگر پدر و مادرت باشند.چون زودباوری زندگی خیلی ها را با نابودی کشانده.

در برابر مشکلات به پروردگار توانا توکل کن و استوار باش که حتماً پیروز خواهی شد.

قرآن را باز کن و حتما معنی سوره ی نساء را بخوان که برایت خیلی مفید است.

بدان که همیشه تصورات بد نسبت به یک انسان از نحوه ی کردار و رفتار آن انسان سرچشمه می گیرد و تو سعی کن که در برخورد با مردم، مخصوصاً مردم نامحرم به نحوی رفتار کنی که به جای اینکه گمان بدی نسبت به تو پیدا کنند، حسن احترام آنها برانگیخته شود. آنچنان که تا به حال رفتار کردی، یعنی حجاب را به معنای کامل به کار ببری، حتی در حیاط منزل و من به این عمل تو اطمینان دارم.

تو را دوست دارم چون دوست داشتنی هستی و به تو اعتماد دارم چون قابل اعتمادی و به تو احترام می گذارم چون محترمی. چون مادر فرزندانم هستی و چون یار و غم خوارم هستی، چون همسرم هستی.

از دور با یادهایت همیشه دلشادم و از دور نه چندان دور که حتی برای ضخامت تارمویی هم نهایت دوری است، صورت فرزندانم را می بوسم.

از قول من به مادرم سلام برسان و بگو که نگران نباشد و به همه ی دوستان و آشنایان هم سلام برسان. فرزندانم را به تو و تو و فرزندانم را به خداوند تبارک و تعالی می سپارم.

قربانت رضا

59/9/09

* وصیت نامه شهید علی رضا نوری

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمين و به نستعين و هو خير ناصر و معين

حمد و سپاس پروردگاری که مرا آفريد.

همان طور که وعده داده بود و انشاالله مرا در جوار رحمتش قرار دهد.

همان طور که رحمانيتش ايجاب می کند که اين بنده گنه کار جز اميد به فضل و رحمتش اميد ديگری ندارد.

معبودا ! به مظلوميت رسولت وحی رسولت و دخت گرامی اش و دو فرزند عزيزش و ذريه پاک و ياران با وفايش گريستيم.

عزيزا ! به خونخواهی شهدای اسلام و مظلومين تاريخ با مستکبران زمان و طواغيت و نوکران حلقه به گوش شان به دستور تو و به پيشوايی سروری از سوی تو جنگيدم.

اما بسيار می ترسم از اينکه مقبول درگاهت قرار نگرفته باشد که گنه بی شمار و غفلت بسيار.

از اين چنين بنده ای جز اين هم توقعی نيست که سفره دل پيش تو گشوده است و کفه افکارنزد تو روشن؛

يا غياث المستغيثين، ارحم، ارحم، آمين يا رب العالمين.

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عيال و خانمان را چه کند

مطالب مشابه :


شرایط استخدام در دانشگاه علوم انتظامی 91-92

به تایید بهداری کل ناجا. حین خدمت سربازی، کارت استخدام ناجا در آمده اند




پرسش های دوستان عزیزم- سری دوم

چون میخوام تو دوره سربازی بطورفشرده برای اگه تو بهداری داخل پادگان وظیفه ناجا




درجه‌های ارتش ایران

السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ حداقل مدت توقف در درجات سربازی تا ناجا شهربانی •




مروری گذرا بر عملکرد نیروی زمینی ارتش در استان مازندران

مروری گذرا بر عملکرد نیروی زمینی ارتش در کل قوا، خمینی روح خدا در منطقه بهداری واحد




فرمانده ای که صفای جبهه را با حکم وزارت راه عوض نکرد/تصاویر

با فرارسيدن دوران خدمت سربازی به مدت دو سال در و مسئول حراست راه آهن کل بهداری لشکر7 ولی




ناگفته های تفحص از زبان سردار باقرزاده

بحث تفحص همانطور که گفتم در خلال جنگ آغاز شد.




برچسب :