نکاتی درباره‌ی داستان موسي و شبان مثنوی معنوی

 

داستان موسي و شبان از مثنوي معنوي اثر مولانا جلال الدین رومی يكي از زيباترين بخش هاي اين كتاب شريف است و تا بحال شارحان مثنوي از ابيات اين قصه مطالب فراواني برداشت كرده‌اند. در این مقاله به بعضی از نکاتی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است می‌پردازیم:


1- مولانا  در دفتر دوم مثنوی بعد از این ابیات:

              اذکرالله شاه ما دستور داد             اندر آتش دید ما را نور داد

               گفت ار چه پاکم از ذکر شما         نیست لایق مر مرا تصویرها

              لیک هرگز مست تصویر و خیال       در نیابد ذات ما را بی مثال

              ذکر جسمانه خیال ناقص است      وصف شاهانه از آنها خالص است

برای توضیح اینکه محدوده ادراک آدمی با عقل و خیال - که دو موهبت الهی است که خداوند در وجود آدمی به ودیعه نهاده تا با آن دو به شناخت نظام جهان هستی و آفریدگار آن برسیم - بسیار تنگ است و خداوند برتر از خیال و قیاس و وهم همه است داستان ملاقات موسی علیه السلام پیغمبر اولو العزم مبعوث بر بنی اسرائیل را با شبانی بی سواد و عامی اما (سوخته جان و روان) و از گروه (سرمستان) وادی عشق الهی را به زیبایی به تصویر می کشد:  

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی گفت: ای خدا و ای اله!

خيلي ها در اينكه آيا چنين داستاني اصولا صحت دارد يا خير ترديد كرده‌اند و اين قصه را ساخته و پرداخته صوفيه‌ي متقدم بر مولانا مي دانند و معتقدند كه اين داستان سنديت ندارد و البته از نظر مولانا اگر داستان هايش مستند هم نباشد باكي نيست چرا كه بقول او

              اي برادر قصه چون پيمانه است         معني اندر وي بسان دانه است

 و معتقد است كه مرد عاقل به ظرف و پيمانه نمي نگرد بلكه دانه‌ي معني را از آن بر مي‌گيرد.

 
2- موسي در اين داستان نماد يك متكلم متعصب تنزيه گراست و شبان نماد يك فرد عامي تشبيه گراست.[1] براي توضيح بايد دانست كه فلاسفه معتقدند ما انسانها علاوه بر حواس ظاهري پنجگانه كه با آن عالم طبيعت را ادراك مي‌كنيم داراي دو قوه ديگر براي ادراك عوالم ماوراء الطبيعه هستيم. اين دو قوه عبارتند از عقل و خيال. عقل براي ادراك معاني مجرد عقلي (معقولات) لازم است و با قوه ي خيال هم كه كارش صورتگري است و به معاني مجرد عقلي، لباس شكل مي‌پوشاند به عالمي مادون عالم عقل كه در زبان فلسفه و دين از آن تعبير به ( مثال و ملکوت ) مي‌كنند راه مي‌بريم. عالم مثال که از او به عالم خیال هم تعبیر می‌کنند سرحد عالم ناسوت (طبیعت)  و عالم جبروت (عقل) است و از این جهت به عالم برزخ هم از او یاد می‌کنند که خود به دو عالم مثال نازل و مثال صاعد - بر حسب حضور در قوس نزول یا در قوس صعود- تقسیم می‌شود. مثال نازل تقدم رتبی نسبت به عالم طبیعت دارد و لذا تمام پدیده‌های عالم طبیعت ابتدا در عالم مثال نازل موجود می‌شوند و اگر کسی بتواند به آنجا راه ببرد – چه از طریق خواب که برای اکثری از مردم این راه فراهم است و چه از طریق مکاشفه و مشاهده‌ی عرفانی که خاص اهل الله است-  می‌تواند بر مغیبات آگاهی یابد و وقایع گذشته و آینده را در آنجا ببیند. ولی مثال صاعد که از شئون نفس انسانی است و در واقع صور ملکات نفسانی ما انسانهاست عالمی جدا نیست بلکه از همین ماده  (نطفه) در سیر تحول انشائی آن متکون شده و بر اساس جسمانیة الحدوث بودن نفس -که در محل خودش در حکمت متعالیه به براهین عقلی و شواهد قرآنی و روایی تقریر شده است- بوجود آمده و لذا قائم به نفس است و اطلاع بر آن برای هر کسی میسور نیست بلکه اوحدی از عارفان کامل مکمل می‌توانند بر صورت برزخی افراد آگاهی یابند.

با این توضیح می‌گوئیم که یکی از مهمترین ابزارهایی که خداوند در اختیار بشر قرار داده تا به حقایق عوالم وجودی آگاهی یابد همین قوه‌ی خیال است. کار قوه‌ی خیال تشبیه معقولات به محسوسات است. یعنی حقایق معقولات مجرد عالم بالا را به لباس رقائق عالم مادون خودش که عالم طبیعت باشد در ‌می‌آورد و به تعبیر زیبای علامه حسن زاده آملی در مثنوی دفتر دل :

چنان معنی به صورت می‌کشاند  / که صد مانی در او حیران بماند

    ولی این قوه‌ی خیال در عین حال که وسیله‌ای برای اصطیاد حقایق عالم بالا است گاهی اوقات با راهزنی های خود فهم مفاهیم مرسل عقلی را بسیار مشکل می‌سازد که در این مقام از او تعبیر به خیال منتشر می‌کنند. مثلا اغلب ما نمی‌توانیم مفهوم آب یا درخت یا ... را بدون در نظر گرفتن آبها یا درختهایی که تا به حال دیده ایم در نظر آوریم و فقط کسانی که از فکر فلسفی دقیقی برخوردار باشند می‌توانند از راهزنی خیال منتشر در امان باشند.

در این داستان هم موسي با فکر دقیق فلسفی و عقل خود، خداوند را از تمام صفات سلبيه، تنزيه مي‌كند و متذكر ميشود كه خداوند منزه از صفات مخلوقات است و او را شبه و مثل و مانند نيست ولي شبان نماد كسي است كه با قوه خيال خود آنچه را از خدا فهميده به زبان عاميانه تشبيه مي‌كند. در واقع شبان خدا را ( تشبيه ) مي‌كند و موسي خدا را ( تنزيه ) مي‌كند. و البته می‌دانیم که در طول تاریخ اسلام  عده‌ای که از فهم آیاتی از قرآن که جنبه‌ی تشبیه دارد قاصر بوده‌اند و تحت تأثیر بعضی از اهل یهود که مشرف به دین اسلام شده بودند و رسوبات ذهنی خود از آئین تحریف شده‌‌ی یهود را به دین جدید وارد کرده بودند فرقه‌ای کلامی تحت عنوان مجسمه برساخته‌اند که برای خداوند قائل به جسم بوده‌اند و استناد به آیاتی مثل : و جاء ربک و الملائکة .... و الرحمن علی العرش استوی .....و یدالله فوق ایدیهم .... و .... می‌کردند.  از طرفی عده‌ای از متکلمین و فلاسفه هم چنان در تنزیه صرف کوشیده‌اند که کارشان به تعطیل اسماء و صفات حق کشیده است و البته مذهب حق جمع بین تنزیه و تشبیه است. 


3- خداوند برتر از خيال و قياس و گمان و وهم همه است چه شبان باشد و چه موسي. چرا كه موسي هم در برابر پيامبراني كه از نظر مقامات معنوي از او برتر بودند در حكم شبان است. در واقع خداشناسي امري نسبي است و هر كس به ميزان فهم خودش دركي از خدا دارد و به همان ميزان عارف است. از اين جهت هيچكس را نبايد در دركي كه از حقيقت دارد ملامت كرد. از پيامبر اسلام روايت شده كه : لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لكفره يعني اگر ابوذر مي دانست كه چه در قلب سلمان مي‌گذرد و سلمان چه اعتقادي درباره‌ي توحيد و مقام معنوي پيامبر و علي دارد او را تكفير يا متهم به غلو مي‌كرد و حال آنكه مي‌دانيم پيامبر فرمود: سلمان منا اهل البيت  يعني سلمان از ما اهل بيت است و مقام سلمان از نظر ايماني از ابوذر بالاتر بود. از امام صادق ع روايت شده است كه: كلما ميزتموه باوهامكم في ادق معانيه فهو مخلوق لكم مردود اليكم. .يعني هر آنچه را كه شما درباره ي خدا تصور مي كنيد هر چند خيلي دقيق هم باشد باز هم ساخته و پرداخته ذهن محدود شماست و به سوي خودتان باز مي گردد..                                                                   

            
4-  در قرآن مي فرمايد (تعالي الله عما يصفون الا عباده المخلصون) يعني خدا برتر است از هر آنچه كه او را وصف كنند مگر كساني كه به مقام اخلاص رسيده اند و مخلص( به فتح لام ) شده اند و فقط آنان هستند كه اجازه دارند توصيف خود را از حق متعال بيان كنند. پیامبر اکرم ص در دعائی می‌فرمایند: الهی ! ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک یعنی خدایا آنچنان که شایسته شناختن تو بود ما تو را نشناختیم و آنچنان که شایسته‌ی پرستش تو بود ما تو را نپرستیدیم.

جایی که عقاب پر بریزد  /   از پشه‌ی لاغری چه خیزد

و البته این فرمایش پیامبر مؤید به شاهدی از قرآن است که : و ما قدروا الله حق قدره چرا که خداوند محیط بر تمام عوالم وجودی است و ما همه محاطیم و محاط هرگز نمی‌تواند به محیط (کما هو حقه) آگاهی بیابد. و هر کس فقط به میزانی که خداوند بخواهد می‌تواند بر شئون وجودی ذات لایتناهی خداوندی که در قرآن از او تعبیر به ( الله الصمد ) شده است آگاهی یابد چنانکه در آیة الکرسی می‌خوانیم: و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء

بقول شاعر :

به كنه ذاتش خرد برد پي /  اگر رسد خس به قعر دريا

و البته توصيف مخلصان كه همان پيامبران و عارفان هستند توصيفي آميخته از تنزيه و تشبيه است. نه تنزيه صرف (كه كار عقل است) و نه تشبيه صرف( كه كار خيال است).

 
5-  در پايان همين داستان مولانا مخاطب خود را تذكر مي دهد كه :

حمد تو نسبت بدان گر بهتر است / ليك آن نسبت به حق هم ابتر است .

ولي به خواننده مثنوي اميد ميدهد كه خداوند از سر لطف و رحمت گسترده ي خود بر آدميان تمام عبادتهايي كه خالصانه به درگاه او باشد مي پذيرد همچون زن مستحاضه( كسي كه از حيض پاك نمي شود ) كه نمازش با همان حال پذيرفته است . يعني هيچكس توحيد و عبادت او از حيض تشبيه پاك نيست و هر كس تصوري از خدا دارد كه همان خداي ساخته و پرداخته ذهن خودش را مي پرستد :

چون نماز مستحاضه رخصت است / اين قبول ذكر تو از رحمت است

        با نماز او بيالودست خون / ذكر تو آلوده تشبيه و چون                  


      6-  مولانا در جاي ديگري از مثنوي مي فرمايد :

از نظر گاه است اي مغز وجود /  اختلاف مؤمن و گبر و جهود  

 يعني علت اختلاف تعبيرات و برداشتهاي انسانها (به هر دين و مسلك و مرامي كه باشند) از خداوند و حقيقت ناشي از اختلاف منظر و ديدگاه آنان است . و مولانا توصيه مي كند كه:

 از سر ربوه نظر كن در دمشق .

 يعني اگر از بلنداي (ربوه) يك تپه يا كوهي به شهر دمشق نگاه كني همه‌ي شهر را مي بيني ولي كساني كه با ديد محدود و تنگ نظرانه به جهان و انسانها مي نگرند مسلم است كه جز خود ديگران را بي دين و بي بهره از حقيقت مي يابند. ولي انسانهاي عارف كه از بلنداي انديشه ي وحدت وجود به عالم مي نگرند و همه ي مخلوقات را آئينه‌ي ديدار يار مي بينند هيچكس را بي نصيب از حقيقت نمي دانند و بقول سعدي :

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست.


7- آنچه مسلمان از او تعبير به ( الله ) مي كند همان چيزي است كه يهود از او به ( يهوه ) ياد مي كند و مسيحي او را در تثليث و روح مجسد مسيح مي بيند. بقول شاعر:

عباراتنا شتي و حسنك واحد /  و كل الي ذاك الجمال يشير .

 يعني عبارات ما در وصف جمال دل آراي تو مختلف است ولي همه ي آنها به همان صورت زيبا اشاره مي كند.                                                        
8- مولانا در هفت صد سال قبل با سعه ي صدر و وسعت مشرب عرفاني خود نداي وحدت متعالي اديان و پذيرش كثرت در اديان سر ميدهد و به صد زبان ياد آور ميشود كه آنچه مسلمان و مسيحي و يهودي و زرتشتي و… مي جويند يك چيز بيش نيست ولي تعابير مختلف است چرا كه هر كس به گوشه اي از اين فيل حقيقت دست مي‌سايد و به خيال خود او را وصف مي كند. يا در داستان ديگري اختلاف عرب و ترك و فارس و رومي را در خريدن عنب و انگور و ازوم و استافيل كه همه دلالت بر يك حقيقت دارند و اسمهايي براي يك مسمي هستند را به تصوير مي كشد.

9- در دعاي جوشن كبير خدا را مخاطب قرار داده و مي‌گوئيم: (يا من ليس كمثله شيء) كه البته اين عبارت كه يكي از اسماي حسناي الهي است متخذ از آیات قرآن است. عرفا معتقدند كه همه‌ي مخلوقات عالم مظهر اين اسم شريف هستند يعني نه تنها خدا هيچ مثل و مانندي ندارد بلكه تك تك موجودات عالم منحصر بفرد و unique هستند چرا كه هر يك از موجودات عالم تجليي از تجليات خداوندي است و طبق قاعده ( لا تكرار في التجلي ) هر موجودي با موجود ديگر متفاوت است. اگر اين مطلب را با حديث معروف نبوي كه مي‌فرمايد: ( الطرق الي الله بعدد انفس الخلايق ) كنار هم بگذاريم چه نتيجه‌اي مي‌گيريم؟ هر انساني راهي بسوي خدا دارد كه مخصوص خود اوست و البته همه‌ي اين راهها به حق متعال ختم ميشود. پس خداشناسي هر كسي منحصر بفرد است. به تعداد آدميان درك و برداشت از خداوند وجود دارد و هيچ كس بي‌نصيب از اين سفره‌ي معرفت خداوندي نيست. منتها استعدادها و قابليتهاي افراد و مجاهدت آنها در شناخت حقيقت متنوع است و درجات دارد. در احاديث آمده است كه ايمان داراي درجات فراواني است و كسي كه حائز درجه‌ي بالاتري از ايمان و يقين است و درك بهتر و درست تري دارد نبايد عقيده‌ي خود را بر كسي كه از نظر معرفت از او پائين تر است تحميل كند.

                                                                                                                                     
10-  اما آن راهي كه هر كسي بسوي خدا دارد و منحصر به خود اوست چيست؟

 در قرآن مي‌فرمايد : ( فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين ) خداوند به ملائكه در علت امر به سجده آنان بر آدم مي‌فرمايد من از روح خودم در آدم دميدم يعني شرافت آدم كه باعث شد تا مسجود ملائك واقع شود اين است كه انسان حامل نفخه الهي (دم خدائي) است. عرفا معتقدند كه انسان نسخه ي جامع تمام عوالم هستي است يعني از هر عالمي نسخه اي در او بوديعه نهاده شده است. يعني تن جسماني او از عالم ناسوت (ماده = طبيعت) است. قوه‌‌ي خيال او نمونه‌اي از عالم ملكوت(مثال) است . قوه عقل او از عالم جبروت(عقل) است و روح انساني كه از او تعبير به نفس ناطقه مي‌كنند از عالم الوهيت (خدائي) است و در مورد اخير به همين آيه شريفه استناد مي كنند. البته دو قوه عقل و خيال را از كاركنان روح ( نفس انساني) مي دانند. و معتقدند كه شاهراه خداشناسي، خودشناسي است. حديث معروفي از پيامبر ص است كه : (من عرف نفسه فقد عرف ربه) يعني كسي كه خود را بشناسد خداي خود را شناخته است. يعني هر كس به آن نفخه الهي كه در وجود اوست و بمنزله جدول و كانالي ارتباطي بين او و خداست راه بيابد و پي ببرد عارف است. پس عارف كسي است كه بتواند حجابهايي كه بر چهره جانش نشسته است را يكي يكي كنار بزند تا به آن هسته مركزي (حصه وجودي) خود راه بيابد. بقول حافظ:           
حجاب چهره‌ي جان ميشود غبار تنم / خوشا دمي كز آن چهره پرده برفكنم 
عرفايي كه به آن حقيقت وجودي خود راه يافته اند كلماتي گفته‌اند كه در اصطلاح به آنها شطحيات گفته ميشود . مثل بايزيد بسطامي كه گفت: (ليس في جبتي سوي الله) يعني در پوستين(تن) من جز خدا نيست . و حلاج كه در حال استغراق و مستي از باده‌ي توحيد، كوس انا الحق مي زد و جان خود را بر سر اين حرف گذاشت. توضيح اينكه شطح در لغت به معني لبريز شدن است يعني وقتي معارف و معاني بلندي به قلب آنها ريزش مي‌كرد كه از گنجايش ظرف وجودي آنان فراتر بود لبريز ميشد و بصورت كلماتي كه ظاهرا خلاف شرع مي‌نمود ادا مي‌كردند.( چنانكه مولانا در اولين ديدار خود با شمس به اين نكته اشاره مي كند(

11- خداوند داراي اسماي حسناي بيشماري است. بحث اسما و صفات حق از مهمترين مباحث عرفاني است. اسامي و صفاتي چون حي و عليم و قدير و سميع و بصير و قيوم و حميد و مجيد و رب و….همه از اوصاف باري است. ولي اسمي كه جامع تمام اسما و صفات جمالي و جلالي خداوندي است باتفاق همه علما و عرفا كلمه شريف ( الله ) است. در اينكه اصل اين كلمه چه بوده و از چه مصدري مشتق شده نظرات گوناگوني است و مهمترين آنها كه با بحث ما در ارتباط است اين است كه : كلمه‌ي (الله) در واقع همان (اله=معبود) است كه الف و لام(ال) معرفه بر سر آن آمده است. يعني الاله بوده است. اله در لغت بمعني معبود و مألوه است و الاله(=الله) يعني معبودي كه معرفه است. معبودي كه براي همه‌ي انسانها(و بلكه همه‌ي مخلوقات) معرفه(=آشنا) است. همه موجودات عالم و بطريق اولي همه انسانها او را فطرتا مي‌شناسند و همه مفطور بر توحيد او خلق شده اند: فطرة الله التي فطر الناس عليها ( همان فطرت و سرشت خدايي كه همه انسانها بر آن سرشت، خلق شده اند).

 انسانها از هر قوم و مليتي كه باشند بر سرشت پاك خداشناسي آفريده شده اند و همه در عمق ضمير خود معتقد به وجود باري هستند. ولي اكثر انسانها قادر به بيان تجربه‌ي شخصي خود از خدا و دركي كه از توحيد دارند نيستند و لذا آن شبان هم كه قادر به تئوريزه كردن درك پاك و بي آلايش خود از توحيد نبود- ولاجرم به ورطه تشبيه در غلتيده بود- مورد سرزنش موسي قرار گرفت.

12- اغلب عرفا بنا به حدیثی که از پیامبر بزرگوار اسلام نقل شده است که : الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی دین اسلام و اصولا تمام ادیان ابراهیمی را در سه ساحت معنوی شریعت و طریقت و حقیقت تقسیم می کنند. البته این سه قلمرو در عرض یکدیگر نبوده و هیچ منافاتی با هم ندارند بلکه کاملا بر عکس هر سه در واقع بیان مراتب طولی دین مقدس اسلام هستند. یا به عبارت فراگیرتر تمام ادیان الهی دارای این سه مرتبه بوده اند . شریعت همان ظاهر الفاظ و عبارات قرآن و حدیث و هر آنچه تحت عنوان فقه و دستورات قالبی دین است. این احکام ظاهری در ادیان مختلف البته تفاوتهایی با هم دارند و این اختلافات بر اساس مقتضیات زمانی و مکانی ظهور ادیان بوده است. تعالیم طریقتی و عرفانی ادیان الهی نسبت به رسومات مناسک شرعی شباهت های بسیار بیشتری با هم دارند و از این جهت (یعنی در ساحت طریقت) ادیان ابراهیمی که از یک منشاء الهی برخوردارند بسیار بهم نزدیکترند. اما در قلمرو سوم که حقیقت متعالی ادیان باشد همه‌ی ادیان یهودی و مسیحی و اسلامی یک حقیقت مشترکی را که همان رسیدن به توحید و جمع بین تنزیه و تشبیه است را نشان می دهند. کسانی که در جهت تقریب بین ادیان و گفتگوی تمدن‌ها تلاش می کنند البته باید به این امر مهم توجه داشته باشند که در قلمروی احکام شرعی ادیان مختلف اگرچه همه ی آنها از یک خاستگاه مشترک برخوردارند و شباهتهایی با هم دارند[2] ولی این وجهه از ادیان هرگز نمی‌تواند باعث و بهانه ی خوبی برای تقریب مذاهب باشد بلکه تاکید بر نزدیکی بین عرفان های ملل زنده ی جهان وجه اشتراک بسیار بهتری را برای این گفتگوها و همدلی ها تامین خواهد کرد. در داستان موسی و شبان بر نقش موسی بعنوان کسی که دیانت او بیشتر مبتنی بر ظواهر احکام و تاکید بر رسم و رسومات سخت و دست و پا گیر شرعی است تاکید شده و مولانا در این قصه خواننده را توجه می دهد که آن شبان اگر چه عبادت او بر اسلوب صحیحی از آداب و سنن شرعی نبود ولی از حقیقت حالی برخوردار بود که موسی بخاطر او مورد عتاب واقع شد.

13- جمله ی معروفی است از ابوسعید خراز (که از متقدمین از عرفا و مشایخ صوفیه است) که : ( التصوف کله آداب ) یعنی تصوف بتمامی آداب دانی و رعایت نکات بندگی است و بعبارتی صوفی کسی است که رعایت ادب مع الله را در تمام شئونات زندگی خود بنماید و مهمترین لحظاتی که رعایت آداب لازم است هنگام عبادت و راز و نیاز با خداست . اگر نگاهی به دعاهایی که در قرآن از زبان پیامبران و مؤمنان (پیروان آنان) آمده است و نیز دعاهایی که از پیامبر اسلام ص و ائمه ی شیعه ع نقل شده است بیاندازیم می بینیم که این نکته ( آداب دانی ) تا چه حد رعایت شده است. در اغلب دعاها بزرگان دین ابتدا به تسبیح و تقدیس خداوند پرداخته اند و بعد حوائج خود را که عموما کلی و متوجه خیر و سعادت اخروی است و برای تمام برادران و خواهران ایمانی آنهاست از خداوند طلبیده اند. منظور اینکه اصل کلی بر رعایت ادب در گفتار است. ما انسانها مکلف هستیم که به میزان توانمان در معرفت حق ( که راه آن همان معرفت نفس است ) بکوشیم و نمی توان حال معنوی تعداد افراد نادری را که از سواد و آگاهی لازم برای عبادت برخوردار نیستند را ملاک و مأخذ قرار بدهیم و خود را ملزم به رعایت آداب بندگی ندانیم . بقول معروف هیچ عامی بی خاص نیست و هر دستور کلی البته تخصیص بردار است و همیشه موارد استثنائی وجود دارد ولی نمی توان موارد استثنائی را برای خود اصل قرار بدهیم. شبان در این داستان از موارد خاص و استثنائی است و نسخه ی او قابل تجویز برای همگان نیست. چنانکه مولانا در این باره از زبان خداوند خطاب به موسی می فرماید: در حق او مدح و در حق تو ذم / در حق او شهد و در حق تو سم .

14- اینکه مولانا می فرماید :

 ما زبان را ننگریم و قال را / ما درون را بنگریم و حال را

در واقع ترجمه ی یک حدیث نبوی ص است که : ان الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم (بحار الانوار ج84 ص88) یعنی خداوند به اعمال شما و ظاهر گفتار شما نمی نگرد بلکه به نیت قلبی شما و سوز درونی شما نظر دارد. شاید این مطلب با آنچه درباره ی بیت قبل ( در حق او مدح و در حق تو ذم / در حق او شهد و در حق تو سم )  آمد متضاد بنظر برسد ولی هیچ تضادی نیست چراکه باصطلاح علمای علم کلام اعمال ما برای اینکه در درگاه الهی پذیرفته باشد نیاز به دو چیز دارد :

1-    حسن فعلی یعنی عمل را باید زیبا و درست انجام داد (عامل برونی) و

 2- حسن فاعلی یعنی فاعل و کننده ی کار باید از نیت خالص و بری از شائبه ی ریا برخوردار باشد (عامل درونی) و اگر ذره ای ریا و خودنمایی در عمل باشد آن عمل پذیرفته نیست. آداب دانی در واقع همان حسن فعلی است که دستور کلی است ولی مهمتر از آن نیت پاک و خالص و سوز درون (حسن فاعلی) است . مولانا هم در این داستان بر تفوق و برتری حسن فاعلی بر حسن فعلی تاکید دارد.

15- مولانا در ادامه می فرماید:

در میان کعبه رسم قبله نیست / چه غم ار غواص را پاچیله نیست

توضیح اینکه عرفا مراحل سلوک الی الله را بطور کلی به دو دسته سیر بری و سیر بحری تقسیم بندی می‌کنند. سیر بری که به معنی سیر در خشکی است در بدایت راه سلوک است که عرفا از آن تعبیر به سیر من الخلق الی الحق هم می کنند یعنی سالک از طبیعت ( خلق ) به ماورای طبیعت ( حق ) سیر  می‌کند و بعد از آن یعنی وقتی سالک راه حق، به حقیقت نظام هستی راه برد و به چشم یقین مشاهده کرد که مبدا و منتهای همه موجودات او(حق) است و آیه‌ی انا لله و انا الیه راجعون برای او متجلی گشت سیر او از این پس سیر در بحر ( دریای حقیقت ) است و در این مقام او در اسماء و صفات حق سیر می‌کند یعنی صفات حیات و علم و قدرت و سمع و بصر و تکلم و .... که تماما از صفات خدا (حق) است را در موجودات (خلق) مشاهده می‌کند بقول حافظ :

 بیخود از شعشعه‌ی پرتو ذات ام کردند / باده از جام تجلی صفات ام دادند. 

و مستی ناشی از این باده‌ی وحدت و سکر ناشی از جام تجلیات خداوندی که بر قلب سالک افاضه می‌شود باعث بوجود آمدن حالاتی در او می‌شود که دیگران از ادراک آن معانی ناتوانند و منجر به صدور سخنانی از آنان می‌شود که به شطحیات معروف است که قبلا درباره‌‌ی آن سخن گفتیم و این سخنان را چون مناسب حال و مقام و منزلی است که آنان در آن حال واقعند فقط کسانی قادر به درک این فرمایشات هستند که خود اهل سیر و سلوک باشند والا :

 میان عاشق و معشوق رمزی است /  چه داند آنکه اشتر می‌چراند.

و بقول شبستری در گلشن راز:

سخن ها چون به وفق منزل افتاد /  در افهام خلایق مشکل افتاد.

و لذا در طول تاریخ عرفان دیده‌ایم که چه بسیار عرفایی که از طرف علمای ناآگاه به مراتب عرفان مورد تکفیر قرار گرفته اند و حتی حکم به ارتداد و قتل آنان داده‌اند همچون حلاج و عین القضات همدانی و سهروردی و .... و شخص سالک این مراتب را پله پله باید طی کند تا بجایی برسد که بتواند سایر راهروان راه حق - که در طلب این راه برآمده اند- را راهنمایی کند باز بقول حافظ :

  من که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست  /  صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم.

و یا در جای دیگر می‌فرماید:

بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش  /  که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد .

با این توضیح که به عنوان مقدمه آمد می‌گوئیم که آداب دانی و تقید به ظواهر احکام شریعت برای مبتدیان راه عرفان ( که سیر در خشکی(بر) می‌کنند ) از لوازم و ضروریات است ولی برای آنکه سیر در دریای حقیقت می‌کند و همچون مولانا غواص معانی گشته است و به لجه‌ی این دریا ره برده است و گوهرهای گران قیمت معنی را از تک دریا برآورده است باکی نیست اگر پای افزار شریعت و آداب دانی و رعایت رسم و رسومات بندگی را در پا نداشته باشد بقول معروف : عند الاحباب تسقط الآداب یعنی در مجلس انس و در حضور دوستان صمیمی اگر آداب و رسم و رسومات معمول را رعایت نکردی باکی نیست. شعر زیبایی از حلاج هست که می‌فرماید :

تری المحبین صرعی فی دیارهم  /  کفتیة الکهف لا یدرون کم لبثوا [3].

یعنی عاشقان را می‌بینی که در شهرهای خودشان همچون افراد مجنون و دیوانه‌اند همانند اصحاب کهف که در چنان در حال توجه عرفانی و حضور در نزد خدا ( عندالله ) بسر بردند که اصلا متوجه نشدند که چند سال بر آنان گذشته است. شاید شبان داستان مثنوی هم از این قبیل افراد عقلای مجانین بوده است که کسی قادر به فهم کلمات او نبوده است. کلماتی که بیانگر تجارب ناب عرفانی اوست.

 


[1] - این نکته ی دقیق برگرفته از کتاب قمار عاشقانه تالیف دکتر عبدالکریم سروش/ انتشارات صراط  است.

 

[2] - برای آگاهی از مشترکات ادیان ابراهیمی با هم کتاب (قرآن و کتاب مقدس، درون مایه‌های مشترک) تحقیق خانم دنیز ماسون که توسط خانم فاطمه سادات تهامی  /  دفتر پژوهش و نشر سهروردی /  1385 ترجمه و به چاپ رسیده است،  بسیار مفید است.

 

[3] -  حضرت آقای حاج سلطانحسین تابنده گنابادی ره در تکمله‌ی کتاب شریف قرآن مجید و سه داستان اسرار آمیز عرفانی که درباره فرق کلامی اسلامی نوشته‌اند در قسمت قرامطه این بیت شعر زیبا که منسوب به حلاج است را به نقل از کتابی با عنوان العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین جلد ششم صفحه 143 آورده‌اند و درباره‌ی آن داستانی از علی بن بابویه فقیه شیعه نقل کرده‌اند که بسیار خواندنی است .

 

دکتر علیرضا اطمینان

کرمان – اول رمضان 1434


مطالب مشابه :


مثنوی معنوی – مولوی

تحقیق - مثنوی معنوی – مولوی - تحقیق علوم - 21 واقعیت درباره دستگاه




زندگینامه مولوی

اگر درباره هر موضوعی تحقیق لازم که نتیجه همنشینی مولوی با حسام الدین، مثنوی معنوی




درباره زندگی رینولد آلین نیکلسون و شرحش از مثنوی مولانا

درباره تصحیح مثنوی معنوی مولانا بود که کرد و به حوزه تحقیق و




مولوی

,,تحقیق آزاد,, منوی دسته ای




نکاتی درباره‌ی داستان موسي و شبان مثنوی معنوی

نکاتی درباره‌ی داستان موسي و شبان مثنوی معنوی تحقیق خانم دنیز ماسون که توسط خانم




تاملي بر كتاب «آسمان‌های دگر» نردبانی پیش روی آسمان؛ پژوهش در مثنوی مولوی

آثارِ ادبی ما یعنی مثنوی معنوی، مجموعه‌ای را طی پنج و تحقیق درباره فرهنگ




روش تحقیق قرآن(1)

روش تحقیق درباره وبلاگ. به مثنوی معنوی ، دفتر دوم. تحقیق، مقدمات و ملحقاتی دارد




سنائی

اگر درباره هر موضوعی تحقیق لازم سنایی در قالب مثنوی به بیان حکمت معنوی و ستایش




برچسب :