در هم و بر هم

اول از همه سلام دوستان خوبم خسته بدو بدو های ماه اسفند نباشید

سر یک موضوع خیلی الکی با همسربحث پیش آمد و همسر لج کرد رفته بودیم رستوران قرار بود بعد از رستوران من بچه های بریم خونه مادرم و خودش بره فوتبال داخل موتر جر وبحث شد ورسیدیم دم خونه مادر صدای همسر را برادر شنید واین از نظر من خیلی بد شد با آن هم چیزی نپرسیدن و برادر هم هیچی نگفت اتفاقا خوهر کچولو مون رفته بود خونه خوهرم عجول و دامادم آخر شب رساندش خونه مادرم ،من هم چون اعصابم داغون بود از فرصت استفاده کردم با شوهر خواهرم آمدیم خونه (خونه من و خواهرم داخل یک کوچه روبروی هم است)به همسر مسج دادم که ما با فلانی آمدیم خونه که دیدم همسر مثل کوه آتشفشان رسید خونه وداد و فریاد که چرا برگشتی میماندی پیش مادرت وال بل...

وبدتر از همه زنگ زد به داماد من و جیغ و فریاد که چرا اینها را آوردی( فکر کرده بود من زنگ زدم که بیا ید مارا برسانید به خونه ما )این داماد من بی اندازه آدم آرام و خوبیه آن شب از بخت گند من نمیدانم از کدام دنده بلند شده بود که دیدم جیغ و فریاد کشیده دوید داخل کوچه وداد وبی داد که تو به زندگیت مشکل داری چرا پای مارا میکشی وسط ؟وهمسر هم فحش  داد و فریاد از خودم که چیزی نگم بهتره

خدا راشکر شوهر خواهر زودی رفت خونش و.....

از آن شب لعنتی تا الان یک ماهه من نه رفتم خونه مادرم نه خونه خواهرم....فردایش به خواهرم زنگ زدم اتفاقا مهمان داشت وجلو مهمان خیلی عادی برخورد کرد فقط من براش گفتم از طرف من از شوهرت معذرت بخواه که این طور شد من نمیدانستم اینطوری میشه .

به اینها علاوه کنید بی کاری و خونه نشینی مرا مخصوصا که حق مرا خوردن  و به جای من الان در دفتر ما نشسته اند(خواهرم با اینکه ریس ماست ولی کوچکترین حرکتی نکرد خودش در مرخصی زایمانش بود حتا یک زنگ نزد به دفتر مرکزی، و یکی دیگه که خیلی از من لیاقتش کمتره فقط توانست  با عشوه ها و چت ها و لاس بازی خود ش  را جا دهد من بیکار شدم 

دو جا که اپلای کرده بودم برای کار بمن زنگ زدند و لی هیچ کدام قبول نشدم یکی که تا امتحان نهایی هم نفر اول بودم ولی از آنجا که بزور خودم پیش رفته بودم وهیچ یک از پیشوند های (پ)را نداشتم کامیاب نشدم این مسله هم مراسخت افسرده کرد و از شما چه پنهان اعتماد به نفسم ضرب در صفر شده.

گفته بودم باید برم باشگاه همان  روزهای اول رفتم ویک روز که همسر مرا رساند گیر داد که لباست چرا اینطوره با اینکه چادری هستم ولی گیر داد که از پشت بدنت معلومه و من هم لج کردم و دیگه نرفتم.

یکی از موضوع های دیگه برام لاینحل مانده خاله پرستار بچه است تقریبا دو ماه شد که حقوق اش را از کیسه خود میدهیم آن هم با وجود اینکه خودم در خانه هستم و اصلا نیازی براش نیست

اگر ردش کنم بره میره کار برای خودش پیدا میکنه واگر من بلاخره کار پیدا کنم باز از خاطر بچه نمیتوانم برم سر کارمخصوصا کهپسرک بیش از اندازه بهش عادت کرده و با کس دیگه انس نمیگیره و حتا اگر اورا هم نادیده بگیرم همسر هر کسی را دوست ندارد به خانه مان بیاید.و اگر نگه اش دارم حقوقش در ماه نزدیک به صد دالر است که با اینکه من هم دیگه حقوقی ندارم و دکان همسر هم زیاد وضعش خوب نیست بار اضافه ایست برای ما .

در یک بلا تکلیفی مطلق قرار دارم باز حد اقل کاری پیدا میکردم هم برای روحیه خودم خوب بود هم لازم نبود پرستار را جواب بدم هم مصروف بودم وکمتر غصه میخوردم.

بعد از مدتها یک روز مادرم زنگ زد وازم خواست بچه هارا بردارم برم خونه اش و دو روز پیش هم که خواهرم رفته بود خونه مادرم زنگ زد که تو هم بیا .عصر ش به خاطر کمر درد وقت داکتر داشتم بهانه کردم که نمیشه. با همسر داخل مطب داکتر بودیم که برادر بزرگه ام زنگ زد وحالم را پرسید.من دیگه چیزی نگفتم ولی همسر هم خوشحاله که ما نمیریم خونه مادرم .واوج عصبانیت من زمانیست که تا احساس میکنه حوصله ما سر آمده پیشنهاد میده که بیایید شما را ببرم خونه مادرم یا خونه برادرم یا خواهرهام دلم میخواهد برگردم براش بگم چرا فکر میکنی هر جایکه به تو خوش میگذره به ما هم خوش میگذره؟ ،در همان لحظه ها دوست دارم کله اش را روی گردنش پیچ بدم پیچ بدم تا کنده شه بگذاره کف دستش.(سر آن قضیه که پارسال پیش آمده بود یادتان است که مادرم با من تلیفونی صحبت کرده بود واز سر عصبانیت خیلی چیز ها گفته بود از آن جمله اینکه تا کی میخواهی تحمل کنی ولش کن تا به کی حیف تو به این  و ازین جور حرفا همسر سر لج با من که میگفتم مادرم به زندگی ما دخالت نمیکند رفت وبا هزار زحمت و پول صدای مکالمه مادرم را ار مخابرات کشید و همه حرفا راشنید و به سدت نسبت به مادرم کینه ای وبد بین شده تا حدی که من میرم خونه مادرم بعد هی منتظره من با هاش دعوا کنم و چنان که خودش گفت درین مورد با دوستان بد بین تر از خودش مشورت کرده و آنها نظر دادن که سعی کن رفت و آمد را کم کنی) این برای من که عاشق خانواده ام هستم یعنی مرگ .هر چقدر هم که تلاش میکنم سودی نداره و این اواخر تمام کمی ها و کاستی های همسر برام بولد شده با اینکه خیلی خوبی های هم داره ولی من نمیبینم گاهی حالم ازش بهم میخوره و هر قدر هم که سعی کنم این حسم را پنهان کنم بی فایده است دقیق حس میکنه وباز دوباره توهم برش میداره که باز امروز مادرت زنگ زد چی گفت که رفتارت اینطوریه ؟

گاهی واقعا کم میارم و خسته میشم متاسفانه کسی را هم ندارم که ازش کمک بخوام اینجا مشاوره و ازین حرفا هم نیست نمیدانم چیکار کنم؟

از همه بدتر که میدانم مشکل از خودم بوده من نتوانستم رابطه همسر و خانواده ام را درست کنترل کنم باور کنید این مدت مدام بغض داشته خفه ام میکرده اصلا یادم نمیاید کی بغض نداشتم

با اینکه چندین فایل پر از فیلم خوب دارم ی عالمه کتاب دارم انترنت است ولی اصلا حس هیچ چیز را ندارم .حتا حوصله بچه هارا

بعد میدانم کارم درست نیست اینکه اینقدر به خاطر کار بد دیگران خودم را غصه بدم سر موضوع پارسال و جنگ دعوا ها که من حامله بودم آنقدر تشویش کردم آنقدر غصه خوردم که پسرکم لب چاک بدنیا آمد و من مطمنم بخاطر آن همه حرص جوش بود.آخرش چی وای به حال خودم شد الان هم مطمنم مادر و خوهرهام دور هم خوش میگذرانند شاید گاهی یادشان از من بیاید ولی نه مثل من که خواب خوراک ندارم

درین هاگیر واگیر چند روز پیش جاری سالگرد ازدواجش را جشن گرفت و ما هم رفتیم یک شب هم رفتم عروسی یکی از همکارا ولی دل که خوش نباشه خوش نمیگذره.

راستی فقط یک کار کوچیک برای یک مدت کم پیدا کردم ولی آنهم تا هنوز معلوم نیست کار این طوریه که من کار ها را در خانه انجام میدهم فقط برای ده روز ترینینگ دایر میکنم برای شاگردان مکتب(مدرسه) دخترانه برای هر ترینینگ صد دالر میدهند ترینینگ هادو روزه است در مورد رفع خشونت علیه زنان واین حرفا تصمیم دارم تا آن زمان پرستار را نگه دارم میخواهم باهاش حرف بزنم بگم ازین پس هر روزه نیا فقط روزهای که کار دارم بیا عوضش نصف حقوق اش را میدهم ببینم قبول میکند؟

اینطوریست که با وجود کلی سر گرمی خونه نشینی برام لذتی نداره منتظر رهنمایی هایتان و مخصوصا دعا هایتان هستم 

پ:ن هر چقدر طول دادم که وضعیت بهتر شه باز بیام بنویسم نشد بلاخره گفتم بیام بنویسم شاید اینطوری از شر این افکار آزار دهنده خلاص شم ببخشید که همش غر غر بود.

پ:ن تنها خوبی این غصه خوردنها این شد که لاغر شدم نمیدانم چرا ؟نه رژیمی نه هیچی فقط غصه.

 

 


مطالب مشابه :


نصب تصویر محسن یگانه در تالار مشاهیر سالن نوکیا !

کم کم به روزهای انتهایی تور که با یاری شما دوستان، روزهای بهتری. هم در راه هست




روزهای مهد کودک و روز جهانی کودک

این روزها آرینا سرگرم مهد کودک و کلاس زبانش هست. تو مهد هم براشون علاوه روزهای بهتری هم هست;




در هم و بر هم

روزهای بهتری هم هست روز های




برچسب :