رمان کاردوپنیر-2-

به جایی که اشاره کرد نگاه کردم ، یه 206 صندوق دار آلبالویی
با ذوق گفتم :
_خیلی قشنگه
_ وسایلت رو از تو سانتافه ات بردار و سوییچش رو بده به کوروش
کوروشی که می گفت یه پسر حدودا 30 ساله ورزشکار بود ... گمونم صاحب اونجا بود ، دقیقا متوجه نشدم منظورش رو
_ببخشید چرا ؟
_پرایدت رو با این عوض می کنیم
با تعجب نگاهش کردم
_شوخی می کنید ؟
_اصلا !
بدون اینکه از هیچ کدومشون خجالت بکشم گفتم :
_ولی من هیچ پولی ندارم برای اینکه ماشینم رو عوض کنم
_کسی حرفی از پول زد ؟
_بله ، من زدم !
_خوب پرایدت رو به عنوان پیش پرداخت میدی ، بقیه اش هم از حقوقت کسر میشه
با خوشحالی گفتم :
_مگه شما منو استخدام کردین ؟
_در صورتی که ماشینت عوض بشه بله ، از دست فرمونت خوشم اومد
موندم سر دو راهی ، خیلی ضایع بود اگر می گفتم اول باید از مامانم و کیمیا اجازه بگیرم ! مردد بودم
ماشینه بدجور چشممُ گرفته بود ..
_مگه حقوقی که شما به من می خواهید بدید چقدره که بتونم باهاش پول یه ماشین رو بدم ؟اصلا نمیشه که انقدر زود بهم اعتماد کنید !
_حقوقت انقدری هست که از پسش بر بیایی ، ببین من اصلا وقت اضافه ندارم برای توضیح دادن ، سریع تصمیمت رو بگیر
دست خودم نبود باورم نمی شد رئیس اون هتل انقدر راحت منو استخدام کنه و اینهمه باهام راه بیاد ، اگر کلکی تو کارش بود چی !؟
می خواستم بگم نمی تونم قبول کنم اما به جاش گفتم :
_پس آموزشگاه چی میشه ؟ من مربیم !
_ معذرت می خوام خانوم زند ، ولی نمی تونم اجازه بدم با یه تابلوی دو متری روی ماشین بیای جلوی هتل من مسافر بزنی !
راست می گفت چقدرم خنگم اصلا حواسم نبود ! لبمو گاز گرفتم
_با آموزشگاه هم تسویه کن .
دلم رو زدم به دریا و به حرفش گوش کردم ، کل وسایلی رو که تو ماشین داشتم ریختم توی کیفم و وقتی مطمئن شدم دیگه خبری نیست سوییچ رو دادم به کوروش
مثل بدبختهایی که بچشون رو ازشون می گیرند به پرایدم زل زده بودم ...
با بغض گفتم :
_ضبطش هنوز تعمیرگاهه
افراشته زد زیر خنده
_مگه این ضبطم داره !؟
حرصم گرفت ، پامو کوبیدم زمین و جوابش رو دادم
_معلومه که داره ! تازه فلشم می خوره

ایندفعه کوروشم نتونست جلوی خنده اش رو بگیره !


باورم نمی شد پشت یه ماشین صفر نشسته بودم ! صبح که می اومدم نمی دونستم چی در انتظارمه انگار ایندفعه بخت باهام یار بوده
_چرا انقدر یواش میری ؟
با تعجب به کیلومتر نگاه کردم
_ 90 تا که آروم نیست !
_فکر کنم تا نیم ساعت پیش کمتر از 120 نمی رفتی
-اون موقع ماشینم صفر نبود
_خوشم میاد کتمان نمی کنی
_چی رو ؟
_هیچی ، از فردا صبح می تونی بیای سرکار ... قبلش میری پیش خانوم دلاور تا قرادادت رو تنظیم کنه
_ممنونم آقای افراشته مطمئن باشید پشیمون نمی شوید
_امیدوارم
_ببخشید من باید دقیقا چیکار کنم ؟
_در واقع راننده سرویس نمیشی
_پس چی !؟
_من هر روز کلی کار دارم تو این شهر بزرگ ، خیلی وقت ها با آژانس یا راننده های هتل میرم این ور اونور
چون اصلا اعصاب رانندگی و ترافیک ندارم ، تو میشی راننده من
نزدیک بود شاخ دربیارم ! با تعجب گفتم :
_ولی من قرار بود کارمند هتل بشم نه یه راننده شخصی !
_چه فرقی می کنه ؟ به هر حال من مدیر اون هتلم البته فعلا
_اما ...
_اینجوری به نفعتم هست چون هم ساعت کاریت کم تره و هم حقوقت بالاتره در ضمن دیگه لازم نیست با هر مسافری خوب یا بد سر و کله بزنی
نمی تونستم حرفش رو بارو کنم ، رک پرسیدم :
_شما چرا انقدر باید به فکر سود و زیان من باشید در حالی که هیچ شناختی ازم ندارید ؟ حتی تو یه روز ماشینم رو هم عوض کردین !
_حالا !
_ببخشید که اینو میگم اما من دلم می خواهد جایی باشم که امنیت داشته باشه یعنی چه جوری بگم ...
با نیشخندی که زد فهمیدم منظورم رو گرفته
_خیالت راحت امنیتت تضمینه ، خود دانی می تونی فردا صبح ساعت 10 بیای دفترم و قراردادت رو امضا کنی
می تونی اگر پشیمون شدی هم بیای و ماشینت رو معاوضه کنی !
کنار در هتل ترمز زدم ....قبل از اینکه پیاده بشه نگاهم کرد و گفت :
_شماره ات رو بهم بده
_چرا ؟
_به دلیل مسائل کاری
قیافه اش جدی شده بود ، از دفترچه تو کیفم کاغذی کندم و شماره ام رو نوشتم و دادم بهش
_ممنون
پیاده شد ، منم به احترامش اومدم بیرون
با لبخند گفت :
_راستی به این ماشینت چی میگی ؟
با عشق دستی روی کاپوتش کشیدم و گفتم :
_این شبیه گیلاسه !
-گیلاس ! چه با مسما ...
با سرخوشی خندید ، دستی تکون داد و رفت . خناق بگیری که مدام نیشت بازه !
نه به اون دیدار اول که با یه من عسل نمی شد خوردش نه به الان که این دهن سه متری رو نمی تونست ببنده ... رئیس باید جذبه داشته باشه
به ثانیه نکشید که مثل همیشه بیخیال همه چیز شدم و نشستم پشت فرمون ... امروز زیاد نتونسته بودم بتازونم
تازشم بلاخره باید ماشینم آب بندی می شد دیگه !
پس پیش به سوی یه رالی جانانه .....


نزدیک 3 بود که رسیدم خونه ، دلم نمی اومد گیلاسم رو مثل ماشین قبلی هر جایی پارک کنم ، فعلا دستم امانت بود !
باید یه فکری براش کنم ... با دیدن حمید ذهنم جرقه ای زد ... داشت موتورش رو تمییز می کرد
_سلام داداش حمید
_بــــه ! آبجی کیانا احوالت ؟
_مرسی تو خوبی ؟ خوش می گذره ؟ رخشت در چه حاله ؟
_فعلا که یکی در میون سواری می ده
_شاید یونجه اش کم شده !
_اتفاقا تازگی ها خوراکش ملس شده
_اِ ! پس همونه یونجه اش زیادی کرده
_بگی نگی ، کجا بودی راستی ؟ دیر اومدی
_باز تو آمار گرفتی ؟
_کار دیگه ای سراغ داری بگو ثوابم داره والا
_فعلا که یه کار توپ واسه خودم یافتم
_جون من ؟
_مرگ تو !
_نکنه مربی رالی شدی ؟
_نه بابا ، از این شانسا ندارم .. راستش پری یه کاری برام دست و پا کرده محشره ، شاید یکم که جا افتادم تو رو هم بردم تو کار
_ایشالا ، خوشم میاد همه جوره با معرفتی
_ما اینیم دیگه
_نگفتی چی هست کارت ؟
_چون می دونم دهنت چفت داره میگم ، شدم راننده شخصی یه آدم کله گنده
_برو دست بردار
_بخدا راست میگم !
_یعنی چی ؟
_رفتم هتل که بشم راننده سرویس شدم راننده شخصی رئیس اونجا !
_جدی میگی ؟ ببینم نکنه طرف خیالاتی داره ؟
ترسیدم بگم که ممکنه حرفش درست باشه ، سریع گفتم :
_نه بابا ، هم سن بابای خدا بیامرزمه
_خدا رحمتش کنه ، پس حسابی افتادی رو غلطک
_حالا ، حمید یه کاری واسم می کنی؟
_نوکرتم هستم
_ببین طرف این ماشینو داده بهم که باهاش برم و بیام ، دلم نمیاد تو خیابون پارکش کنم ، می ترسم خط بندازن روش
_کیانا جون من راست میگی ؟! داده دست خودت ؟ این که صفره !
_اره دروغم چیه ؟ میذاری تو حیاطتون ؟تو که بابات گیر نمیده ... حداقل خیالم راحته
_اگر چیزیش کم بشه من مسئولیت قبول نمی کنما !
_دیوونه ! من اگر بهت اعتماد نداشتم که سوییچ دستت نمی دادم
_باشه ، درُ باز می کنم خودت ببرش تو
_جبران می کنم حمید مـــرسی
بعضی وقت ها یه همسایه با مرام از صد تا فامیل نداشته بهتره !


با خوشحالی کلید انداختم و رفتم تو ، خونه مثل همیشه مرتب بود ... حوصله نداشتم مامان بهم گیر بده بخاطر همین مثل آدم لباس هام رو گذاشتم روی جا لباسی
_مامانی نیستی ؟
گیره موهام رو باز کردم و آبی به سر و صورتم زدم ، کولر رو زیاد کردم و پخش شدم روی مبل ، آخیش هیچ جایی خونه آدم نمیشه
چه روز پر ماجرایی بود امروز ! چقدرم که گشنمه ... وای خدا جون از فردا با یه ماشین شیک تو خیابون های بالا شهر میرونم و حال می کنم ، باورم نمیشه !
_مریض میشی کیانا ، صد دفعه گفتم وقتی تنت گرمه جلوی کولر نخواب
چادر نمازش هنوز سرش بود
_سلام ، قبول باشه شهره خانوم
_علیک سلام ، قبول حق ... کجا بودی امروز دیر کردی ؟
_کار داشتم ببخشید نتونستم زنگ بزنم
_چه کاری ؟ مگه تو به جز شنبه و چهارشنبه کاریم داری؟
بلند شدم و رفتم بوسش کردم
_حالا اول نهارمُ بده تا غش نکردم ، بعدش مفصل برات تعریف می کنم
_بیا تو آشپزخونه غذا حاضره
با دیدن ماکارونی گل از گلم شکفت و تقریبا با سر حمله کردم !
بعد از نهار همونجوری که داشتم ظرف ها رو می شستم شروع کردم توضیح دادن
_راستش پری دیروز بهم زنگ زد گفت یه جایی هست که کارمند می خواهند برم سر بزنم منم امروز رفتم با مدیرش حرف زدم
جای خوبی بود ، قرار شده فردا برم برای قراداد بستن و این چیزها
همونجوری که داشت گاز رو دستمال می کرد گفت :
_چه کاری ؟ کارمند اداری ؟
_خوب اداری اداری هم که نه ! ولی با اداره در ارتباطه
_یعنی چی ؟
_قراره کارمند ها رو ببرم و بیارم یعنی میشم راننده
_چی ؟! همینم مونده ، کیانا جان نخواستم کار کنی مامان ، برو ارشد ثبت نام کن هر جوری هست درستُ بخون
خودم چشمم کور دندم نرم بیشتر تدریس می کنم عوضش می دونم توام مثل کیمیا واسه خودت کسی میشی و جونت در امانه !
شیر آب رو بستم و تکیه دادم به سینک
_این چه حرفیه ؟ مگه شما تا ابد باید بدویی که خرج شکم من و کیمیا رو دربیاری؟
وقتی من می تونم چرا نباید کمک به حالتون باشم ؟
_می خوای کمکم کنی خوب یه جور دیگه بکن ، من نمی خوام از صبح تا شب دلم شور بزنه که تو پشت فرمون مثل دیوونه ها داری رانندگی می کنی
الان سالمی یا نه ! بخدا توان حرص خوردن ندارم
_ قول میدم که مواظب باشم ، تازه من مجبورم رعایت کنم چون دیگه اختیارم دست خودم نیست
_آخه اینهمه کار ! چجوریه که فقط خطرناکاش گیر تو میاد ؟
_سخت نگیر مامان ، اگر بد بود نمیرم ... هر کسی جونش واسه خودش عزیزه
_تا مادر نشی نمی فهمی من چی می گم !
_تو دعا کن خدا بزنه پس سر یکی بیاد منو ببره مادرم میشم
_خجالتم که اصلا آشنا نیست با تو !
_اینو درست زدی به هدف
_ببینم با همین پراید داغونت می خوای بری اونجا ؟
_خوب نه ، راستش مدیره یکم مهربونه یه ماشین دیگه بهم داده تا باهاش کار کنم
_تو این دوره زمونه کدوم گربه ای واسه رضای خدا موش می گیره ؟ عقلت نذار کف دستت !
_اَه ! چقدر بد بینی مامان شهره ... خواهش میکنم محدودم نکن
من زیر دست خودت بزرگ شدم ، همه چیز رو می فهمم خیالت راحت باشه که دختر خوبی می مونم همه جوره
_جر و بحث کردن با تو بی فایدست ، بفهمم کوچکترین خطایی کردی یا دروغی گفتی من می دونم و تو کیانا ! والسلام
دستمال رو پرت کرد و رفت بیرون ، بلند گفتم :
_عاشقتم مامانم
_دارم می بینم !


به کیمیا چیزی نگفتم ، می خواستم مطمئن بشم از همه چیز بعدا سورپرایزش کنم ... طبق گفته افراشته سر ساعت 10 توی دفترش بودم
خانوم دلاور بر خلاف چیزی که فکر می کردم سن بالا بود یعنی حدودا 50 سالش بود و البته خیلیم مهربون و خوش برخورد بود
از دیدن مبلغی که به عنوان حقوق قید شده بود خیلی تعجب کردم ! مگه رانندگی چه کار خاصی بود که اینهمه درآمد داشته باشه ؟
نمی دونم شاید هم قسمت این بود که تو این وضعیت قمر در عقربمون یه پولی به دستم برسه تا به همه چیز سر و سامون بدم ، حتما خدا صدام رو شنیده بود
بنابراین با کلی خوش بینی پای برگه رو امضا کردم و دادم دست دلاور .
_عزیزم برو پیش آقای افراشته ، می خواهد ببینت
_بله حتما
دستی به مانتوم کشیدم و در زدم ، با شنیدن صداش که گفت بفرمایید در رو باز کردم و رفتم تو
نسبت به دیروز خیلی استرسم کمتر شده بود ، کلی هم اعتماد به نفسم اضافه شده بود
پشت میز بزرگش نشسته بود و داشت با لپ تابش کار می کرد
_سلام روز بخیر
از بالای عینکش نگاهم کرد و گفت :
_سلام ، قرارداد رو امضا کردی یا پشیمون شدی ؟
چشمش به مانیتور لپ تابش بود ، آخ داشتم از فضولی می مردم که بدونم اونجا چی می بینه که هر چند لحظه یه بار لبخند میزنه !
_امضا کردم ولی ... فکر نمی کنید حقوقش یکم زیاده ؟
سرش رو تکون داد و خندید
_همیشه انقدر قانع و صادقی ؟
شونه ای بالا انداختم
_خوب دوست دارم پولی که در میارم حلال باشه
_یعنی چی ؟
_یعنی اینکه بیشتر از حقم بگیرم حرومه !
بلند شد و اومد طرفم ، وقتی بلند می شد از هیبتش واقعا می ترسیدم . نزدیکم وایستاد و به یه صندلی تکیه داد
_الان دیگه کی به فکر حلال حرومه ؟ حتما خانواده معتقدی داری درسته ؟
_تقریبا
_خوبه ، زیاد غصه نخور اون حقته در ضمن همچین کار راحتیم نداری !
ببین من هر روز غیر از پنجشنبه و جمعه ها از 8 صبح تا 11 اینجام ... 11 میرم باشگاه یه سر می زنم بعدم میرم شرکت تا ساعت 3 یا 4
، اونوقت بر می گردم همینجا ... اوکی ؟
یا خدا این چند تا کار داشت مگه !؟
_اوکی ولی تا کی؟
_چی؟
_ببخشید منظورم اینه که همیشه 3 شغله هستین ؟
_نه این هتل رو بابام مدیریت می کنه ، در حال حاضر مجبور شده بره یه سفر خارج از کشور و تا بیاد من مسئول اینجام
اما وقتی برگرده من با خیال راحت میرم شرکت و باشگاه
دیگه روم نمی شد چیزی بپرسم وگرنه کلی سوال داشتم ازش !
_بله ، ایشالا سفرشون بی خطر باشه
_ممنون ، خوب می تونی تا ساعت 11 پیش خانوم دلاور باشی
_هر روز ؟
انگار تازه فهمید باید برای ساعت های بیکاری من یه فکری بکنه ، دستی به صورتش کشید و گفت :
_خوب آره چند روز دیگه بابا میاد خیلی اینجا کار نداری
_اوهوم ، پس با اجازه
سرش رو تکون داد ، احمق هنوز نمی دونه نباید به یه خانوم اینجوری زل زد ! ایشالا که چشم هاش ضعیف تر بشه مجبور باشه همیشه عینک بزنه


ساعت 11 رفتم توی ماشین و منتظرش شدم
عادتم بود موقع رانندگی عینک دودیم رو بزنم انگار اگر نبود نمی تونستم بشینم پشت فرمون !
از توی آینه دیدمش که داشت می اومد ، به نظرم تیپش فوق محشر بود ... قشنگ معلوم بود که باشگاه داره
مثل دیروز نشست جلو ، کیف مشکی رو که دستش بود گذاشت عقب و کمربندش رو بست ، با لبخند گفت :
_با این سرعتی که تو میری مجبورم رعایت کنم !
نمی خواستم بهش رو بدم ، خیلی جدی گفتم :
_کجا برم آقای افراشته ؟
از جدی بودنم تعجب کرد ، کاغذی رو گرفت سمتم و گفت :
_بیا این مسیر هایی که باید بریم ، برات نوشتم تا راحت تر باشی
_ممنون
با دقت مسیر باشگاه رو خوندم ، باید یکم دور می زدم چون خیلی بد جا بود
راه افتادم ، گوشیش زنگ خورد ... خدا رو شکر ضبط روشن نکرده بودم و می تونستم به راحتی گوش کنم !
_الو ، سلام عزیزم چطوری ؟ .... امروز خیلی سرم شلوغه بذار پنجشنبه
منم دلم تنگ شده برات عروسکم

از شنیدن حرف هاش حالت تهوع گرفتم ! نیم ساعت تمام داشت با یه دختره که به نظرم اسمش شقایق بود حرف می زد
البته این بیچاره ده بار خداحافظی کرد ولی گویا دختره عشقش فوران کرده بود و دست بردار نبود
بلاخره قطع کرد و یه نفس عمیق کشید ...
_تو خوبی ؟ من که آدرس دادم بهت چرا از کوچه پس کوچه میری !؟
یه زانتیا می خواست راهمُ بگیره که با یه لایی حالش گرفتم ، من نمی دونم بچه چرا پشت فرمون میشینه !
_ببخشید ولی مسیری که بهم دادین توی طرحِ نمیشه مستقیم رفت مجبور شدم یکم راهم رو دور کنم
_آها راست میگی ، حواسم نبود
تو دلم گفتم مگه شقی جون واست حواسم میگذاره !
جلوی ساختمون باشگاه ترمز زدم و دستی رو کشیدم ، پیاده شد و گفت :
_خیلی طول نمی کشه زود میام
_بسلامت
گوشیم رو برداشتم و شماره کیمیا رو گرفتم ، همین که مطمئن شدم تماس برقرار شده مثل همیشه خواستم اذیتش کنم
صدام رو وحشتناک کردم و بلند گفتم :
_ها ها ها امشب تیکه تیکه ات می کنم و میخورمـــــــــــت
اکثرا کیمیا از خنده ریسه می رفت یا اینکه مثل خودم جواب های بامزه می داد
اما این دفعه یه جیغ بلند شنیدم بعدشم صدای شلوغی و گوشی قطع شد !
زدم تو سرم ، خاک عالم ، نکنه بچه خواب بود ترسید ؟ نمیره یه وقت !؟
دلم شور افتاد سریع زنگ زدم ، کلی بوق خورد که جواب داد ... صدای خودش بود نفس راحتی کشیدم
_بله ؟
_کیمیا خوبی ؟
_درد ، به قرآن دستم بهت برسه گیساتُ می کنم کیانا
-چرا ؟ مگه دفعه اوله صدامو شنیدی اینجوری گرخیدی؟
_دیوونه ، اول مطمئن شو خودمم یا نه بعد خون آشام بازی در بیار
_وا ! تلفن خوابگاه رو که نگرفتم ، موبایلت بودا
_سر کلاس بودیم داشتم رونوشت می کردم دستم بند بود به ترانه گفتم جواب بده
بدبخت ترسو تا صدات رو شند چنان جیغی کشید که کل کلاس ریخت بهم ! الانم آوردمش تو حیاط یکم حالش جا بیاد مگه بهش چی گفتی ؟
زدم زیر خنده
_ایـــول ! بلاخره حال این دماغ عملی رو گرفتم ، هیچی گفتم تیکه تیکه ات میکنم و می خورمت
اگه می دونستم ترانه بر میداره می گفتم دماغت و پیاده می کنم
کیمیا هم زد زیر خنده و گفت :
_یا ابولفضل ، داره میاد من برم ... خدا ازت نگذره کیان زدی دختر مردمُ ناکار کردی
_قربونت برم ، کاری بود که از دستم بر می اومد
_ فعلا
_بیکار شدی زنگ بزن کارت دارم ، بای


آخیش یکم روحیه ام عوض شد ، کاش تو کلاس بودم یکم می خندیدم ، یادش بخیر دانشجو هم که بودم از این آتیش ها می سوزوندم اما الان دیگه سر به راه شده بودم !
هندزفریم رو زدم و سایه بون رو دادم پایین ، آهنگی رو که عاشقش بودم آوردم و چشم هام رو بستم

نرفته یاد تو هنوزم از سرم
نمی تونم من از تو ساده بگذرم
گلم تو آخرم با چشمای ترم
گذشتی از منو نکردی باورم
نکردی باورم
می شد که یکمی می شد که یکدمی
می شد که لحظه ای
بگی که یکمی و یکدمی به فکرمی
بیا با اون نگات بیا با خنده هات
سکوتُ بشکن و
بگو منم دوستت دارمو میمونم باهات...

حس کردم یه چیزی داره روی صورتم حرکت می کنه ، نزدیک بود سکته کنم ... وقتی خورد به دماغم با تموم وجود جیغ زدم و پریدم هوا
هنوز گیج بودم که شلیک خنده ماشین رو پر کرد ، با تعجب به افراشته نگاه کردم که کنارم نشسته بود و نیشش باز بود
دستم رو گذاشتم روی قلبم و چند تا نفس عمیق کشیدم ، با اخم نگاهش کردم و گفتم :
_این چه حرکتی بود آقای افراشته !؟
_معذرت می خواهم فکر نمی کردم انقدر بترسی .. کلی صدات زدم فکر کردم خوابی مجبور شدم این دستمال کاغذی رو بزنم به صورتت تا بیدار بشی
از زیر مقنعه گوشی رو درآوردم و گفتم :
_من خواب نبودم !
_آهان ... پس داشتی آهنگ گوش می کردی
هنوزم حالم بد بود ، همیشه ترسو بودم ! آخرشم این ترس کار دستم میده .
_واقعا ترسیدی ؟
_مهم نیست
ماشین رو روشن کردم و گفتم:
_بریم ؟
_آره
فکر کردم چه سریع کارش تموم شد !
فاصله بین شرکت و باشگاه زیاد نبود ، تقریبا خیلی زود رسیدیم
_توام بیا بالا ، با بچه ها اشنا بشی بد نیست حوصلتم سر نمیره خوابت بگیره
خندید و پیاده شد ، بعضی وقت ها با بدبختی جلوی دهنم رو می گرفتم ! بدم نمی اومد برم فضولی یه نگاه کوچولو به آینه کردم و رفتم بیرون
یه ساختمون شیک و بزرگ که می خورد تازه ساخت باشه ، وارد اسانسور شدیم در داشت بسته می شد که یه دختر جوان اومد تو
خیلیم با نمک بود و البته خوش خنده !
با دیدن افراشته گفت :
_سلام سامان جون
_بـــه سلام نورا خانوم چه عجب ما شما رو دیدیم ؟
_وای چه رویی داریا ! من که همیشه همینجام تو سایه ات سنگین شده پسر خوب
_از وقتی بابا رفته یکم کارا زیاد شده
_آخی حتما خیلی خسته میشی
_کم نه ، ولی چاره چیه ؟
نگاهش افتاد به من که یه گوشه وایستاده بودم و داشتم با جا سوییچیم بازی می کردم
با اشاره از افراشته که حالا دیگه فهمیده بودم اسمش سامانه پرسید کیه ؟
سامان دستش رو سمت من دراز کرد
_آها راستی ایشون کیاناست ، راننده رالی
_واقعا !؟


خوشبختانه بازم حس اعتماد به نفسم داشت می خورد به سقف آسانسور به خاطر همین خیلی ریلکس گفتم :
_دوست داشتم باشم اما فعلا راننده آقای افراشته هستم
ابروش رو داد بالا و گفت :
_چه جالب !
با وایستادن آسانسور نتونست بیشتر نظر بده و رفت بیرون ، رو به من گفت :
_کیانا جون هوای سامان خان ما رو داشته باش که ناجور طرفدار داره ها
_برو نورا آتیش نسوزون ، به نیما هم سلام برسون
_حتما ، تا بعد
ایــــش ! نیست که سامان خان خیلیم تحفه است !
_خبر نداره دست فرمونت در چه حده !
شونه ام رو دادم بالا و گفتم :
_مگه چشه ؟
_چشم نیست گوشه ... بریم

شرکت بزرگ و خوبی بود ، گرچه زیاد سر در نیاوردم که دقیقا چیکار می کنند اما خوب انگار کارشون فروش قطعات کامپیوتری بود یا یه همچین چیزی
سه تا دختر هم سن و سال خودم و دو تا پسر کارمندای اونجا بودند
می خواستم توی سالن بشینم که سامان گفت :
_دنبال من بیا کیانا
_آقای افراشته شما راحتین ؟
وایستاد و پرسشگر نگاهم کرد
_میگم یعنی یه وقت خدایی نکرده احساس ناراحتی نکنید که مثلا بگید زند ! همون کیانا خوبه
از لحن پر از کنایه ام بلند زد زیر خنده ، جوری که نگاه همه چرخید سمت ما .. عجب غلطی کردم !
_من همه کارمندام رو به اسم کوچک صدا می زنم ، اینجوری بهتره ...
تو دلم گفتم تو که راست می گی ، چرا بد باشه ! وای مادر ... دفترش انقدر خوشگل بود که ماتم برد ، اینجا حتی از هتلشونم شیک تر بود
ترکیب کرم قهوه ای ملایمی که رنگ اتاقش داشت یه جورایی جذاب بود ، نشستم اما سرم همچنان مثل پنکه سقفی داشت می چرخید
در با شدت باز شد و یه پسر قد بلند و یکم لاغر اما خوش فرم پرید تو ..
اولین چیزی که توی تیپش توجه ام رو جلب کرد شال چروکی بود که مثل هنرمند ها انداخته بود دور گردنش
_سامی رفتی باشگاه ؟
بلند شدم و سلام کردم ، هنوز ندیده بودم
_اِ سلام ، شرمنده متوجه نشدم مهمون داری
سامان گفت :
_مانی پسر خاله و بهترین رفیقم ، کیانا زند راننده ای که دیروز بهت گفتم
_اهان ! خوشبختم کیانا خانوم
_ممنون ، همچنین
_مانی با یه کورس باحال چطوری؟
_چطور مگه؟ خبریه ؟
_دیگه
مانی به من نگاهی کرد و به سامان گفت :
_ببینم منظورت اینه که با کیانا خانوم مسابقه بذاری ؟
_پس نه با ملیسا !
_والا چی بگم ؟
_نامرده هر کی کم بیاره !


خوشم نیومد که داشتن سر رانندگی من شرط بندی می کرد ، زیادی پررو بود این آقا سامان بخاطر همین صدام در اومد
_رو من حساب نکنید آقای افراشته
_چرا ؟
_من که مرد نیستم
_ولی دست فرمونت مردونست
_اما نامردمُ کورس نمیذارم
دست هاش رو گذاشت روی میز و خودش رو کشید جلو ، با لحن پر از حرص گفت :
_می خوای لج کنی؟
_نه اصلا ، اما توی قراردادم ذکر نشده بود که باید با جونم بازی کنم
_مطمئنی دیروز بعد از رسوندن من دم هتل با جونت بازی نکردی؟
از دیدن قیافه اش که انگار منتظر بود تا مچم رو بگیره ترسیدم ، نکنه دیروز واقعا دنبالم اومده بوده و دیده که چیکار کردم !
با خنده تکیه داد به صندلی و گفت :
_یه دستی رو حال کردی مانی ؟
بلند شدم و خونسرد گفتم :
_مشکلی نیست ، این بار بخاطر اینکه معلوم بشه کی کم میاره مسابقه میذارم اما شرط داره !
یه تای ابروش رو داد بالا
_چه شرطی؟
چه غلطی کردم ! حالا شرط از کجا بیارم بیخودی یه چیزی گفتما ! جفتشون منتظر داشتن نگاهم می کردند ... آهــــان !
_شرطم اینه ، اگر من بردم پرادوی دو درتون باید 3 روز دستم باشه
مثل گربه ها که هر لحظه آماده حمله هستند گارد گرفته بود ، با شنیدن حرفم لبخندی رفت کنج لبش و خیلی سریع گفت:
_قبوله ، اما اگر من بردم چی ؟
_مگه قرار نبود من با اقا مانی مسابقه بدم ؟
_نظرم عوض شد ، می خوام با خودم مسابقه بدی
ترسیدم از اینکه کم بیارم ، از پارک کردن دیروزش فهمیده بودم اعصاب نداره ، چاره ای نبود نباید وا می دادم
_باشه
_اگر من بردم اخراجی !
_چی؟ این بی انصافیه
_شرطه دیگه ، می تونه هر چیزی باشه در ضمن راننده ای که نتونه خودش رو خوب نشون بده دیگه راننده نیست !
_ولی من به عنوان کارمند دوست ندارم بزنم رو دست رئیسم !
_آخرش زبون درازت کار دستت میده
با تمسخر لبخندی زدم و چیزی نگفتم . تقریبا تا ساعت بشه 3 بعدازظهر 30 بار به غلط کردن افتادم
من حتی نمی دونستم این ماشین جدید می تونه پا به پام بیاد یا ممکنه کم بیاره ! تازه به مامان قول داده بودم
اگر می باختم و اخراج می شدم چی ؟ ای کاش یه ذره آدم بودم و وسوسه نمی شدم که قبول کنم ... اونوقت الان وضعم این نبود


بلاخره ساعت 3 شد ، انگار سامان زیادی ذوق داشت تا پشتمُ بخوابونه به خاک ...
هر چی اون عجله داشت من آرامش داشتم ، دلم می خواست بدونم ماشین مانی چیه
با دیدن پرشیایی که از پارکینگ اومد بیرون نفس راحتی کشیدم
نشستم و عینکم رو زدم ، سامان اومد کنارم ترمز زد و گفت :
_قابل ذکره که این ماشین یکی از بچه هاست نه ماشین مانی ... آوردمش تا بعدا دبه نکنی بگی نامردی کردین
_باشه
_آماده ای ؟
_نه ! توی شهر که نمیشه با اینهمه پلیس کورس گذاشت !
مانی سرش رو از پنجره آورد بیرون
_دنبال ما بیایید میریم یه جای خلوت
سرم رو تکون دادم و راه افتادیم ، شروع کردم بلند بلند با خودم حرف زدن
خاک تو سرت کیانا ، جون سالم در ببری شانس آوردی ، خره اصلا با چه تضمینی دنبال دو تا پسر راه افتادی بری جای خلوت !
حالا اگه چپ کنی بمیری کی می فهمه چی شده ؟ بیچاره مامان شهره !
بمیرم واسه غریبیت که دخترتم از پشت بهت خنجر میزنه ... باز خوبه کیمیا رو داری بعد از من هواتُ داشته باشه !
20 دقیقه ای رفتیم تا رسیدیم به جاده ای که تقریبا خلوت بود ... اونجاها رو زیاد بلد نبودم اما انگار رادست بود
زد کنار ، منم رفتم کنارش وایستادم ... عینکش رو گذاشت روی موهاش و گفت :
_تا سومین پل هر کی زودتر رسید شرطُ برده
_اوکی
_فقط یادت باشه به هر قیمتی سعی نکن ببری
_یعنی چی ؟
_یعنی اگه کم آوردی فقط چراغ بده
_من با جونم بازی نمی کنم خیالتون راحت !
_پس بزن بریم
قشنگ معلوم بود تو زندگیش هیچ دردی نداره جز اینکه با دخترا سر و کله بزنه ! آدامسی گذاشتم دهنم و صدای ضبط رو زیاد کردم
بسم الله گفتم و بعد از اینکه اون راه افتاد مثل همیشه با یه تیکاف رفتم تو جاده
تا پل اول اون جلو بود ، نمی دونم چرا مارپیچ می رفت شاید از ذوق بود
بیچاره خبر نداشت من مدلم اینجوریه که اول به رقیب میدون میدم تا قشنگ بتازونه و حس پیروزی کنه
بعد که یکم از نفس افتاد دیگه نوبت من بود که برم و حریفُ بندازم بیرون دایره !
خیلی به ماشینم فشار نیاوردم ... فکر کنم باورش شده بود کم آوردم چون مدام بوق می زد و خوشحال بود
همین که پل دومی رو دیدم کشیدم تو لاین سبقت ، پام رو تا جایی که می شد گذاشتم روی گاز
خیلی طول نکشید که خودم رو رسوندم کنارش و با زدن بوق جلو افتادم
از توی آینه حواسم بهش بود ، می خواست بیاد کنارم که نذاشتم یعنی بهش راه ندادم و مدام چپ و راست رفتم ، یا خدا کیلومتر داشت می ترکید
اگر با این سرعت کوچکترین مشکلی برام پیش می اومد دیگه تیکه بزرگم گوشم بود ! آروم سرعتم رو کم کردم
سامان از فرصت استفاده کرد و زد جلو ... منتظر شدم تا چشمم بخوره به پل سوم
همین که دیدمش دنده رو عوض کردم و بازم رفتم تو سبقت
یهو گازش رو گرفتم دیگه برام مهم نبود چی میشه فقط می خواستم حال این موجود خودخواه رو بگیرم !
وقتی داشتم از کنارش رد می شدم چهره اش دیدنی بود !! آی حال کردم ... لبخند قشنگی زدم که گمونم کل دهان و دندانم دیده می شد
پیچیدم جلوش و چند متر جلوتر با یه حرکت فوق حرفه ای زدم روی ترمز
با اینکه کمربند داشتم اما ناجور خوردم به فرمون ... جلوتر از من وایستاد و دنده عقب گرفت
اومد پایین ، یهو ترس برم داشت قفل مرکزی رو زدم و فقط شیشه رو دادم پایین .. با غرور وایستاد جلوی ماشین
بعد از چند لحظه شروع کرد دست زدن ، فکر نمی کردم در این حد بتونه خودش رو کنترل کنه !
اومد سمت پنجره و دستش رو گذاشت روی سقف یکم دولا شد و گفت :
_نه خوشم اومد ! عالی بود ، تبریک میگم خوب از پسش بر اومدی
_زیاد سخت نبود
_البته می دونی زیاد دلم نیومد بزنم تو پرِت ! در ضمن یادم رفته بود بگم ، پرادو تا اطلاع ثانوی دست مامی هستش !
زدم زیر خنده ، سرم رو تکون دادم و گفتم:
_شما با پینوکیو نسبتی دارین آقای افراشته ؟
_چطور ؟
_همینطوری . در ضمن من فقط بخاطر عشق سرعتم مسابقه دادم نه پرادو
وگرنه وقتی شرط رو سریع قبول کردین فهمیدم زیاد نمیشه روش حساب کرد !

مطمئن بودم که چشمش از عصبانیت داشت می پرید نه چیز دیگه ای !!

*


مطالب مشابه :


رمان کارد و پنیر((1))

رمــــان ♥ - رمان کارد و پنیر((1)) حالا یه روزم من دلم خوش باشه که با رئیس یه هتل معروف رفتم




رمان کاردوپنیر-2-

رمان ♥ - رمان دست خودم نبود باورم نمی شد رئیس اون هتل انقدر راحت منو _نه این هتل رو بابام




رمان طوفان ديگر 6

رمــــان ♥ - رمان یه مرد تقریبا مسن بالای میز نشسته بود که به نظر میومد رئیس باشه از هتل




دانلود رمان شبهای گراند هتل برای موبایل

رمانسرای بهارانه - دانلود رمان شبهای گراند هتل برای موبایل رمان خانم رئیس. رمان بی تو امشب 1.




عشق و غرور 4

رمــــان ♥ - عشق و بهنام که می دید نمی تواند او را قانع کند تسلیم شد و خودش به هتل رئیس




برچسب :