یک نمایشنامه ی توپ دانش آموزی تازه (دیدی همه کور من هم کور)

نمایشنامه ی:          «دیدی همه کور من هم کور»      

گروه هنری مدرسه ی راهنمایی غیردولتی صدرا 5

بازیگران:پادشاه ، خوابگزار، وزیر، مردم عادی 1و2و3 ، جلاد

بازآفرینی از «امثال و حکم دهخدا»  نویسنده: محمدحسین غلامی سرای دبیرادبیات

«پادشاه درقصر روی تختش چرت می زند و وزیر مگس می پراند که خوابگزار هراسان وارد می شود.»

خوابگزار:قربان قد و بالایتان بروم خبری ناگوار دارم !دیروز ستاره ها را رصد می کردم که چیزی شگفت مشاهده کردم.

پادشاه : بنال ببینم !خوابگزار من ! اینهمه خوردی و خوابیدی برای چنین روزی.

خوابگزار: باید اینجا را خلوت کنید تا بگویم.

پادشاه:همه بروید بیرون .وزیر اعظم تو بمان. حالا بنال خوابگزار

خوابگزار:شب که ستاره ها را مشاهده می کردم طوفانی عظیم درکهکشانها دیدم گویی بارانی سیاه در راه است.

وزیر: باران که ترس ندارد.چرا این قدرمبالغه می کنید.

خوابگزار:نه قربان سرتان. این باران با دیگران فرق دارد .بارانی خواهد بارید که هرکس ازآن قطره ای بنوشد دیوانه می شود.

پادشاه:چه می گویی؟ مگر این امکان دارد؟

وزیر: یاوه می بافید خوابگزار.پیری به کلی عقلتان را زایل کرده است.

خوابگزار:جای بحث ومجادله نیست باید چاره ای اندیشید این باران واقعیت دارد.هرکه جرعه ای ازآن بنوشد دیوانه خواهدشد.

پادشاه: یعنی ماهم؟

خوابگزار: البته قربان سرتان .اگر چاره ای نیندیشید جان همه درخطر است.

وزیر: اما مگر می توان جلوی باران را گرفت. چطوراست چتری بزرگ برفراز شهر بازکنیم یا ابرها را با عصای شاهانه کناربزنیم.

پادشاه: ساکت . مگر جای شوخی است.خوب بود دلقک می شدید تا وزیر.به جای این مزه پرانی چاره ای بیندیشید.

خوابگزار: تنها راه چاره آن است که شما ازآن آب باران ننوشید وآن روزبیرون نیایید.

پادشاه: وزیر!

وزیر: بله قربان سرتان.

پادشاه:فورا بروید و آب فراوان ذخیره کنید تازمانی که آن باران بند بیاید ما باید آب داشته باشیم .

وزیر:بله قربان سرتان.آب چشمه های گوارا را  در کاختان ذخیره می کنیم.

«پادشاه و خوابگزاراز صحنه خارج می شوند و عده ای از مردم می آیند که صدای رعد و برق به گوش می رسد و بعد مردم با حرکاتشان بارش باران را نشان می دهند.»

مردم: باران ! باران! چه باران عجیب و غریبی؟

مرد عامی1: وای چرا من این جوری می شوم چرا چشم هایم چپ می شود.

مردعامی 2:ای وای من چرا  دلم می خواهد آواز بخوانم (شروع می کند به آوازناهنجار..)

مردعامی 3:من پادشاهم دستور می دهم همه  روی درخت بخوابند.(دستورمی دهد...)

«همه چیز به هم می خورد وشهر به هم می ریزد و همه دیوانه می شوند.پادشاه و خوابگزارازراه می رسند و صحنه را می بینند.اول کمی می خندند و سپس ناراحت می شوند.»

پادشاه:حالا با این همه دیوانه چه کنیم؟این که نشد پادشاهی.

خوابگزار:نمی دانم قربان سرتان .بگذارید ببینم می توانم ساکتشان کنم. (فریادمی کشد) ساکت . پادشاه می خواهد سخن بگوید.

«همه همچنان درجنب و جوشند وکارهای بامزه انجام می دهند.»

خوابگزار: این وزیر کجاست ؟ حتما رفته گازچرانی؟ قربان باید اینان را تهدید فرمایید تا ازشما اطاعت کنند.

پادشاه:( با عصبانیت) جلاد کجایی ؟بیا گردن همه ی اینان را بزن.

«جلاد با شمشیر آخته پیش می آیدو با تعظیم در برابرپادشاه می گوید.»

جلاد:قربان اکنون به اشاره ای گردن همه ی اینان را می زنم.

«جلاد به طرف مردم می رود ولی هریکی را که می خواهد گردن بزند آن دیگری خود را جلو می اندازد ومس گوید اول مرا گردن بزن.»

خوابگزار: پادشاه این کار اصلا فایده ای ندارد آهان وزیر خان هم ازراه رسید.

«وزیر درحالی که آواز می خواند وارد می شود و شروع به ادا و اطوار ودرآوردن صدای حیوان می کند.»

خوابگزار: وای قربان سرتان مثل این که ایشان هم از آن باران نوشیده اند.

پادشاه: ما الان چه کنیم ؟ دیگر پادشاهی به چه دردمان می خورد.دیگر به چه کسانی پادشاهی کنیم؟نکند الان جلاد هم قاطی کند.

جلاد:قربان اجازه می دهید در یک چشم به هم زدن سرخوابگزار را ازتنش جدا کنم و مثل توپ جلوی پایتان بیندازم؟

«خوابگزارمی ترسد و می لرزد و به پاهای پادشاه می افتد.»

خوابگزار: قربان به دادم برسید این دیوانه است الان سرم را ازتنم جدا می کند من سه تا زن و چهارده تا بچه دارم. به دادم برسید.

پادشاه: وای برتو خوابگزار اگر چاره ای نیندیشی الان به جلاد دستور می دهم گردنت را بزند.

خوابگزار: مهلتم بدهید قربان . امان بدهید.

مردم عادی 1:چطور است ؟ گوش های هم را بکشیم.  (دونفری گوش هم را می کشند)

مرد عادی 2: آقای جلاد من عهد کرده ام شترسواری کنم می شود سوارتان شوم؟

جلاد:عیبی ندارد به شرطی که بعدا گردنتان را بزنم.

مردعادی 2: باشد قبول است.

پادشاه: خوابگزار من دیگر تحمل ندارم اگر راه چاره ای پیدا نکنی همین حالا گردنت را می زنم .همه ی مردم من دیوانه شده اند من و تو فقط عاقل مانده ایم چه کنیم؟

خوابگزار : (بعد از کمی فکر) یافتم قربان سرتان . یافتم

پادشاه: زود باش بنال که تو مرا به این حال و روز انداختی .

خوابگزار:  چاره اش یک ضرب المثل است. که هرکس بتواند آن را بگوید باید طلا جایزه بگیرد. ماهم باید قاطی این مردم شویم تا زجر نکشیم.

پادشاه: یعنی اینها خود را به دره می اندازند ماهم باید خود را به دره پرت کنیم؟

خوابگزار: نه قربان سرتان. باید خودمان را شبیه اینها کنیم تا آنها را اصلاح کنیم

پادشاه: یعنی می گویی من بیفتم وسط اینها؟

خوابگزار: بله قربان چاره ای نیست « دیدی همه کور من هم کور»

«پادشاه و خوابگزار وسط جمعیت می روند و شروع می کنند به خواندن و ادا درآوردن »


مطالب مشابه :


یک نمایشنامه ی توپ دانش آموزی تازه (دیدی همه کور من هم کور)

یک نمایشنامه ی توپ دانش آموزی تازه (دیدی همه کور من هم کور) نمایشنامه




متن نمايشنامه//كلاس هوشمند//ويژه دانش آموزان

نمایشنامه دانش آموزی دانش آموز: نمايش(دوستت دارم عزيزم)طنز




یک نمایشنامه کوتاه

یک نمایشنامه




ادامۀ مطلب قبل

دانش آموزی ،سوره، ای –پرسش مهر-دانش اموزی-طنز و از نمایشنامه ها منوط به




فعالیتهای پرورشی دبیرستان دختران بهار در سال تحصیلی 88-87

بزرگداشت شهید فهمیده ،روز نوجوان وروز بسیج دانش آموزی نمایشنامه طنز توسط دانش




ارائه شیوه های گفتاری و نوشتاری

نامه ـ داستان ـ نمایشنامه دانش آموزی مثلاً در نوشته های طنز هدف اصلی




متن نمایش برای کودکان و نوجوانان

دانلود متن نمایشنامه با موضوع عید غدیر خم ویژه سرود های دانش آموزی. اس ام اس طنز.




آموزش گام به گام نمایشنامه نویسی (1) منبع : تبیان

وب سایت آموزشی وپرورشی صفرعلی کشوری احمد - آموزش گام به گام نمایشنامه نویسی (1) منبع : تبیان




یک نمایشنامه ی توپ دانش آموزی تازه (دیدی همه کور من هم کور)

یک نمایشنامه ی توپ دانش آموزی تازه (دیدی همه کور من هم کور) نمایشنامه




متن نمايشنامه//كلاس هوشمند//ويژه دانش آموزان

نمایشنامه دانش آموزی دانش آموز: نمايش(دوستت دارم عزيزم)طنز




برچسب :