موانع پیشرفت در ایران، نوشته دکتر علی فردوسی


موانع پیشرفت در ایران نام مقاله ای از دکتر علی فردوسی (مدیر گروه تاریخ دانشگاه نتردام کالیفرنیا) است که در تاریخ 6 مهر 1388 در ضمیمه روزنامه اعتماد منتشر شده است. همچنین در این مقاله دکتر فردوسی نگاهی به کتاب گفت و گو درباره عقلانیت و نوگرایی دارد.

تاملاتي درباره کتاب «گفت وگو درباره عقلانيت و نوگرايي»
موانع پيشرفت در ايران

asfg.jpg

دکتر علي فردوسي*
sdzg.jpg
اين کتابي است در باب محور مختصاتي که ما يکي دو سده است جاي خود را در آن رصد مي کنيم؛ عقلانيت و نوگرايي. اين «ما» مايي است ويژه و در نتيجه اين بحث هم بحثي است ويژه. در جايي ديگر و در زماني ديگر ممکن است اين بحث امري باشد صرفاً فلسفي، يا مربوط به مقوله يي به نام انسان، اما در اينجا، در ايران، اين بحث يک بحث فلسفي صرف نيست، بلکه همان گونه که در مطلبي که «به جاي مقدمه» در کتاب آمده گفته شده است بحثي است در باب چند و چون چالش هاي ما به عنوان يک کشور، يعني ملتي با سقفي به نام دولت. پرسماني که کتاب درگير آن مي شود اين است؛ «مهم ترين موانع پيشرفت در جامعه ايران چيست؟ از زماني که کشور ما به دليل ارتباط با دنياي نو لزوم فاصله گرفتن از دنياي قديم را مورد توجه قرار داد و پيشرفت دغدغه همگاني قرار گرفت، اين مهم ترين سوالي است که هم در افکار عمومي جامعه و هم در بين روشنفکران مطرح بوده است. نسبت عقل و سنت، رويکرد فرهنگي، اجتماعي و سياسي به مقوله عقلانيت، ساخت سياسي و روابط دولت و ملت، سنت، عقلانيت و استدلال گرايي، نسبت عقلانيت و معنويت، زبان و فرهنگ ايراني، دنياي نو و ميراث تاريخي ما...»

اين يک ليست معمولي نيست، بلکه احصاي يک پرسمان واحد است؛ گرفتاري کمابيش 200 ساله ما براي بيرون زدن از اين برهه نفسگيري که پيشرفت ما را کند مي کند. در اين لحظه تاريخي که اين کتاب در مي آيد و اين سطرها رقم مي خورند، شايد به نظر برسد امري فوري تر از خواندن اين کتاب پيش روي ما است - نگراني هاي ما راجع به مرگ و زندگي، پيوستگي و گسست در تاريخ، آزادي و منافع ملي، تهديد ملي... شايد شرايط اجازه ندهند که ما بتوانيم خوانشي از اين روزها به دست دهيم از منظر مطالب اين کتاب، اما به هيچ روي نبايد به غلط فکر کنيم که اين سکوت يعني بي ربطي اين کتاب به آنچه به شکل حادي در اطراف ما جريان دارد. کتاب «گفت وگو درباره عقلانيت و نوگرايي» کتابي است که درست براي همين روزها نوشته شده است.

همه چيز در باب اين کتاب مويد اين مدعا است. کتاب باريک و خواندني است. ژانر مصاحبه، اصولاً ژانر مناسب و باروري است براي اين منظور. پاسخ هاي مستقيم به پرسش هاي مستقيم، اجبار به حفظ لحن و بيان گفتاري، اين ژانر را براي برقراري رابطه ميان اهل انديشه، بگوييم روشنفکران و خوانندگان غيرمتخصص ژانري ايده آل مي کند. موضوع مصاحبه ها نيز به عمل و واقعيت نزديک است. نگاهي به عنوان مصاحبه ها کافي است تا شما را در اين باره مجاب کند؛ «موانع ورود به دنياي نو»، «سنت و استدلال گرايي»، «عقلانيت و معنويت»، «دين و دموکراسي»، «زبان و فرهنگ ايراني» و «دنياي نو و ميراث گذشتگان». مصاحبه شوندگان هم کساني هستند که حق و کفايت سخن گفتن در اين شش زمينه را احراز کرده اند، به ترتيب؛ آقايان همايون کاتوزيان، سيدحسين نصر، مصطفي ملکيان، جان اسپوزيتو، محمدعلي اسلامي ندوشن و پرويز رجبي. در ضمن آقاي محمد صادقي نيز نقش خود را به عنوان مصاحبه گر به خوبي ايفا مي کند. او که به لزوم نزديک تر ساختن زبان روشنفکران به فهم مردم وقوف دارد، به درستي خود را در کنار يک خواننده فهيم قرار مي دهد و مصاحبه ها را به سمت سهولت درک و مسائل واقعي در گفتمان تجددطلبي سوق مي دهد و نمي گذارد اين صحبت ها از سمت خواننده به سوي «مناظره داخلي» ميان روشنفکران - اين آفت هميشگي روشنفکري - ميل کند.

قصد من در اينجا اين نيست که مروري کنم بر اين مصاحبه ها. پيدا است و اين از حسن هاي کتابي است که حاوي اظهارنظرهايي از طيف گسترده است و نه لزوماً هم باوري صاحب نظران، که من، که هرکدام از ما، مي تواند خود را با اين يا آن نظر موافق يا مخالف بيابد، يا با اين صاحب نظر يا آن صاحب نظر همراه، يا روبه رو. پس به جاي اين کار مي خواهم يکي دو نکته را که در واکنش به اين کتاب به ذهنم رسيده است- نوعي به عنوان چيزي شبيه به جمع بندي خودم از اين کتاب - برايتان گزارش کنم. اينها نکته هايي هستند عمدتاً در باب تاريخ درگيري ما با اين پرسمان، درست به اين قصد که بدانيم در اين زمينه کجاي کار هستيم، پس از اين راه دراز نفسگير، راهي که قرار نبود اين گونه دراز و نفسگير باشد. خواننده دقيق کتاب و اين مطلب حتماً متوجه رابطه تک تک نکته هايي که در اينجا مطرح مي شوند با نکته هايي که در کتاب آمده اند، خواهد شد.

پرسمان پيشرفت و موانع آن (بلافاصله، ناگزير تا حدي و متاسفانه) از وقتي پيش آمد که ما يکهو متوجه شديم دنيا ما را پشت سر گذشته است و افتاده ايم ته صف و اين زماني بود در ابتداي سده نوزدهم ميلادي. امريکا و فرانسه انقلاب هايشان را کرده بودند و با شکست ناپلئون روسيه شده بود قدرتي بزرگ و حالا هم خصم و هم متاسفانه حريف و مدل ما. آنجا بود که سراسيمه به راه افتاديم تا دوباره برگرديم به سر صف. اين امر از همان نخست يک پروژه بود و در نتيجه چند خصلت ماندگار داشت. يکم، اين پروژه از همان نخست هرگز قصدش فهميدن جوهر ترقي، يا تجدد، يا مدرنيت به عنوان موضوعاتي مجرد و فلسفي نبود، بلکه به اين مقولات به تمامي از منظر کاربرد آنها براي بازگشت ما به سر صف مي نگريست، اينکه چگونه مي توانيم جايگاه از دست داده مان را دوباره احراز کنيم. اين مسابقه يي بود ميان روسيه و از ديدي تاريخي تر، هند، چين و ايران و هنوز هم هست و لاجرم پيشرفت آنها در اين سال ها فشار ترقي خواهي را بر ما افزون کرده است. به هر حال اين کوشش ما براي پيشرفت از ابتدا وجهي بين المللي داشت و جزيي بود از خواهش ما براي احياي «مجد و عظمت» ايران. اين پيوند ناگزير پروژه تجدد با پروژه بازگشت به سر صف، از همان ابتدا به کوشش ما براي پيشرفت شکل و شمايل خاصي داده است. اما اين مجدطلبي هم از همان ابتدا همزاد تجددطلبي ما بوده است و بر تمامي کوشش هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي ما اثر گذاشته است و نه هميشه مثبت. در اين 200 سال ما ارزش هاي گوناگوني را دنبال کرده ايم - اصلاح قشون، صنعتي شدن، آموزش همگاني، حکومت قانون، آزادي نسوان، سلطنت مشروطه، حکومت اسلامي و البته دموکراسي - اما هميشه چسبيده به آرزوي سربلندي ايران. کنش هاي سياسي ما، صورت بندي هاي آن، به يکباره خود را پشت اين يا آن گرايش عقيدتي انداختن مان، به اين مجدطلبي بي ارتباط نيست. دوم، از همان آغاز پيدا بود و هرچه گذشت پيداتر هم شد، که ما بايد دو کار بکنيم؛ اخذ سازوکارهاي ترقي و يافتن نظام مفاهيمي و زباني براي درک، بيان، اشاعه و مديريت آن. اگر نه از همان روز اول، خيلي زود به اين نتيجه رسيديم که سنت هاي انديشه يي ما، دستگاه ها، عادت ها و کارگزارانش، نمي توانند يا نمي خواهند به سرعتي که ما مي خواهيم به فهم ما از اين جهان نو کمک کنند. کتاب حاضر در واقع به همين وجه دوم تعلق دارد، يعني به سطح شعورآفريني براي امر ترقي خواهي و آگاهانه خدمتي است به امر بهتر فهميدن پيشرفت و موانع اش به قصد مديريت درست تر آن. خصلت سوم پروژه پيشرفت ايران، که ناشي است از خصلت دوم، اين است که از همان ابتدا ما نه تنها سازوکارهاي پيشرفت را از غرب بايد اخذ مي کرديم، بلکه جز وارد کردن مفاهيم از غرب نيز چاره يي نداشتيم يعني ما هم تجدد را اخذ کرديم و هم نظريه پردازي درباره آن را. نسبت ناگزير و ذاتي ميان اين دو، نسبتي مکانيکي نيست، ديالکتيکي است، پس و پيشي دارد، کم و زيادي دارد، مقاومت در برابر اين يا آن وجه شدت و ضعف نابرابر دارد و اين از همان نخست يعني وجود يک بغرنجي در ميزان و صحت درک ما از واقعيت ترقي و تجدد. بحث هاي مربوط به عمق يا سطحي بودن نسبت ما با تجدد بر مي گردند به همين رابطه ميان نوشدن و نوانديشيدن. ماحصل اينکه از همان ابتدا گفتمان تجدد حامل اين نابرابري ميان پراتيک و فهم مدرن به عنوان يکي از چالش هاي خود است.

راستش وقتي من در سايه استنباط بالا از گفتمان تجدد نگاه مي کنم به اين نابرابري ها، حتي تضادها، ميان رفتار و شعور را امري «طبيعي» مي يابم؛ امري که خود يکي از چالش هاي نوشدن است در دوران گذار. از آن شايد بحث انگيزتر اين است که من فکر مي کنم تجددخواهان ايراني، به خصوص روشنفکران مدرن خواه، اين 200سال را خوب آمده اند و سرانجام به رغم برخي ظواهر، به نيرويي هژمونيک تبديل شده اند. در مصاحبه ها کساني هستند که از کندي تجدد يا از عقب ماندن فهم آن شکايت دارند و کمبودها و نارسايي هاي اين پروژه را به خوبي و با تيزبيني يادآور شده و به نقد کشيده اند، کسي هم مثل سيد حسين نصر کلاً بر اين پروژه خط بطلان کشيده است. اينها همه به جاي خود، من مي خواهم از دستاوردهاي روشنفکران تجددطلب چند کلمه يي بگويم. من حتي مي خواهم بگويم ما در ورود به دنياي نو، اگر نه هنوز آشکارا و به صورت کامل در همه موارد، اما تا حدي در همه موارد و به صورتي کامل در خيلي از موارد، نه تنها در سطح نمانده ايم، بلکه به عمق دست يافته ايم.

جاي بحث مفصلي نيست و فقط به ذکر نمونه هايي بسنده بايد کرد. خيلي از جامعه شناسان، از جمله پي ير بورديو، مناسبات ميان زن و مرد را هسته مناسبات اجتماعي ديگر مي دانند. ببينيد چه راه درازي را آمده ايم، امروز فهم مدرن از اين مناسبات جنبه هژمونيک دارد. اين درک نو در تمامي جامعه ريشه دوانده است و تحولي اساسي در ارزش هاي اجتماعي به وجود آورده است. اين خود به خود اتفاق نيفتاده است، يا به صرف رشد اقتصادي کم خون در ايران. اين دستاورد مدرن خواهان و روشنفکران است که امروز حتي به ارزشي در ميان لايه هاي سنتي تبديل شده است. اين پيروزي به رغم مقاومت نظام اجتماعي سنتي و «انديشه گران ارگانيک» آن، به عبارت گرامشي، حاصل شده است. در کمتر جايي هژموني مدرن خواهان بر مدافعان مردسالاري چنين آشکار است. امروز اگر يکي از آقايان بخواهد به سبک و سياق کودکي من از سلطه مرد سخن بگويد حتي در خانه خود امنيت نخواهد داشت.

مي شود از اين نمونه ها فراوان به دست داد. پدر من با ستايش و حسرت از چوب هايي که از پدرش مي خورد، که او را «مرد کرده» بود، سخن مي گفت. و آموزگاران من، هيچ کدام شان، هيچ از اينکه هر روز صبح زمستان بر آن دست هاي ترک خورده من «کف دستي» بزنند، شرمي نداشتند. شرم که چه، فکر مي کردند با آن کارشان مرا «آدم مي کنند.» امروز چه کسي، چه مدرسه يي، کدام مادر و پدري، مي تواند در سطح اجتماعي بچه ها را کتک بزند؟ امروز، فرهنگ ما ديگر اين گونه خشونت ها را نمي پذيرد. آن خشونت ها بيشتر از هر زمان ديگري به سبعيتي تهي از هرگونه ارزش تبديل شده اند و آنها که به آن دست مي زنند ديگر نه به يک باور سنتي بلکه به يک خلاء انساني درمي غلتند. نه، منصفانه نمي توان منکر تحولات بزرگي در مدرن شدن مناسبات اجتماعي در ايران شد. بر عکس، ما بايد با تکيه مثبت بر اين ارزش ها، به قضاوت کساني بنشينيم که ديگر از هرگونه حقانيتي تهي شده اند. واقعيت اين است که امروز در حوزه وسيعي از مناسبات اجتماعي و انساني هژموني با مدرن خواهان است.اين واقعيت را جور ديگري هم مي توان گفت؛ از همان سال هاي رضاشاهي به اين طرف، محتواي پيشرفت اجتماعي و طبقاتي در ايران مدرن طلبي است. کمتر کسي پيشرفت مي کند و سنتي تر مي شود. تعداد کساني مثل سيد حسين نصر به مراتب کمتر از شمار انبوه کساني است که با درس خواندن، دانشگاه رفتن، به خارج سفر کردن، کتاب خواندن، مرفه تر شدن، تلطيف يافتن و نوع دوست تر شدن، از مدرن شدن دورتر شده باشند. اگر اين هژموني نيست، پس هژموني چيست؟

در زمينه مفاهيم و زبان نيز چنين است. در آنچه زبان فارسي امروز است، از واژگانش گرفته تا ساختارهاي نحوي اش، از لحن اش گرفته تا صورت هاي روايي اش، از شعر نو گرفته تا قصه نويسي، از مقاله گرفته تا کتاب، از نحوه استدلال گرفته تا ترفندهاي سخنوري، چه کسي راهگشاست و چه کسي دنباله رو؟ آيا در تمامي عرصه هاي حيات انساني اين مدرن خواهي نيست که ارزش است؟ تنها آنها که نوخواهي فطرت کارشان است، نوآوري مي کنند. براي همين است که نيما مي تواند انقلاب ادبي کند و هدايت تحول در قصه نويسي ايجاد کند. نه، هژموني ارزشي، اساساً حتي اگر نه هنوز کاملاً، در دست روشنفکران مدرن خواه ماست. هم آنان هستند که به رغم جريان ها، گذار ها و چرخش هاي سياسي در ايران محتواي ارزشي جامعه را در اين 200 سال محکم به سوي زيست جهان مدرن پيش رانده اند.

اين در باب «روشنفکران ديني» نيز درست است که منصفانه جوهر کارشان بيشتر مدرن کردن دين است، تا ديني کردن مدرنيته. آنها نيز به زبان و مفاهيمي مي نويسند که مدرن خواهان آفريده اند و هدايت مي کنند و در جواب به چالش مدرن.گفت و گو شونده ديگري در اين کتاب هم بدون ابزاري که مدرن خواهان در اختيارش گذاشته اند، از تکنولوژي گرفته تا زبان و بدون چالشي که او را به جنبش درآورده، نمي توانست اين گونه بينديشد و سخن بگويد و نه اصلاً کسي مي شد که هست. در واقع، هژموني مدرن خواهان چنان است که از همان زمان علامه قزويني که براي زمانه خودش مدرن بود، تنها به ياري آنان است که ما مي توانيم نيم مکالمه يي هم با پيشينيان مان داشته باشيم. بي خود «سنت» را، محتوايش هرچه که مي خواهد باشد و يا عنوان هر باور يا عملکردي که باشد، غول نکنيم.سنت، بازي را ديرگاهي است که باخته است و هيچ «پهلوان فکري» هم نمي آيد، نمي خواهد و نمي تواند بيايد و تنها «با لباس زبان معاصر» پوشاندن آن را احيا کند. خود اين دوآليسم صورت و معنا، محتوا و لباس، ديگر آنچنان پيشامدرني اش نخ نما شده است که براي کساني که عبارت معروف مک لوهان - رسانه پيام است - به گوش شان رسيده است، حتي معناي متقني هم ندارد. سنت، بازي را باخته است. 200 سالي است که اين قبول کردن را شروع کرده ايم که با افتخارات تاريخي نمي توانيم به تکنولوژي، به علم، به جامعه شناسي، به روانشناسي و حقيقتش ارزش هاي جاوداني مثل عدالت، حريت، احسان، نوع دوستي و حقيقت جويي دست پيدا کنيم. راستش دير است براي هر پهلواني که بخواهد خلاف اين را به ما بقبولاند. ما مي دانيم، من اين را در پراتيک خودم مي دانم، که حتي اگر چيزي در آثار گذشتگان ما باشد که به درد ما و زمانه ما مي خورد بايد آن را از طريق فيلتر علم و فلسفه و خلاصه جهان بيني جديد استخراج کرد که گذشتگان ما هم اکنون دهه ها ست که فقط از طريق مقولات مدرن، در تمامي حوزه هاي فکري و اجتماعي، با ما سخن معنادار مي توانند بگويند که بدون دعوت سازوکارهاي مدرن، انديشمندان و هنرمندان چند سده مدرن جويي، بدون هگل و کانت و فرويد و مارکس و ادوارد براون و اين انبوه مغربي ها، ما و گذشتگان مان حرف چنداني نداشتيم به هم بزنيم. هر چه که بود آن پيشترها گفته بوديم و در کرختي همين ملالت بود که يک روز چشم مان را باز کرديم و ديديم دنيا رفته است و ما مانده ايم در همان حرف ها و تقديرمان شد اين 200 سال دويدن و حسرت خوردن.

ببينيد حرف بر سر اين نيست که پيشينيان ما حرف هاي درخشان، ماندگار و مفيدي نزده اند، البته که زده اند، مثل پيشينيان خيلي ملت ها مانند چيني ها، هندي ها، يوناني ها، رومي ها، مسيحي ها. بحث بر سر هژموني است، بحث بر سر اين است که کدام يک ذيل کدام يک فهميده مي شود، فهميدني مي شود. امروز پس از يکي دو سده کار و کوشش، روشنفکران ايراني در اخذ انديشه ها و سازوکارهاي بياني آنها و در به تعريف آوردن و به آگاهي برکشيدن واقعياتي که جهان بر ما کوبيده است، موفق به ايجاد يک گفتمان کمابيش مناسب و هژمونيک شده اند که بدون آن ما در کائنات کور و کر مانده بوديم. اين دستاورد آنها است و نه هيچ قشر فکري ديگري. ما امروز بيدار زندگي مي کنيم. من ترديدي ندارم روزي که اين بار به منزل برسد، که حتماً مي رسد، ما با قدرداني از روشنفکراني که ما را به بينايي و گويايي مدرن رسانيدند، تشکر خواهيم کرد.

من اينها را مي گويم، نه براي پرده پوشي شکست ها و کمبودهاي روشنفکران، يا ناديده انگاشتن خيانت هاي آنان به مردم و از آن بدتر به خود. اينها را هم نمي گويم تا موانع سر راه را کوچک جلوه بدهم. اينها را مي گويم براي اينکه گفته باشم که از اين پس مسووليت اين فرهنگ برعهده روشنفکران است. آنها بايد با اعتماد به نفس حق خود را بخواهند و به هيچ بهانه يي از خود سلب مسووليت نکنند. پس اينها را مي گويم براي حق جويي و قبول مسووليت. ارزش اين تاملات شتابزده هر چه که باشد، يا نباشد، خواندن اين کتاب را به شما توصيه مي کنم. بادا که شما هم با سهيم شدن برداشت هايتان اين مصاحبه ها را به اين مکالمه 200 ساله پيوند زنيد.

*مدير گروه تاريخ دانشگاه نتردام کاليفرنيا


مطالب مشابه :


شاهنامه ی فردوسی: دکتر محمدرضا بیگدلی

شاهنامه ی فردوسی. دکتر محمدرضا بیگدلی. چند روزی پیش و پس شد ورنه از دور زمان / بر سکندر نیز




دکتر ولایتی: مولوی، حافظ، سعدی، جامی، فردوسی و نظامی شیعه بوده اند

« بقاء فنا » - دکتر ولایتی: مولوی، حافظ، سعدی، جامی، فردوسی و نظامی شیعه بوده اند - « کلّ من




بیوگرافی دکتر محمد کافی ریاست دانشگاه فردوسی

وبلاگ جوانان سه قلعه - بیوگرافی دکتر محمد کافی ریاست دانشگاه فردوسی - سه قلعه امروز - وبلاگ




دانلود سخنرانی دکتر سیما فردوسی

عاشق یک لحظه نگاهت - دانلود سخنرانی دکتر سیما فردوسی - نکات ناب/ دانلود/جملات زیبا/ داستان




موانع پیشرفت در ایران، نوشته دکتر علی فردوسی

گفت و گو - موانع پیشرفت در ایران، نوشته دکتر علی فردوسی - نمی رفتند تا به جایی برسند، می رفتند




گفتگو با دکتر سیما فردوسی

گفتگو با دکتر سیما فردوسی. کارشناس مسائل تربیتی و مدیر گروه روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی




فردوسی کیست ؟

فردوسی کیست ؟ در منابع مختلف اسم فردوسی به صورت حسن بن منصور و حسن بن علی وحسن بن اسحاق آمده




دکتر شریعتی

کتابخانه عمومی فردوسی سورشجان آدرس:استان چهارمحال و بختیاری.شهرستان شهرکرد. شهر سورشجان.




سخنرانی دکتر ندوشن درهمایش بزرگداشت فردوسی در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانش گاه تهران

کاریز یزد - سخنرانی دکتر ندوشن درهمایش بزرگداشت فردوسی در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانش




برچسب :