در حسن و ملاحت بتان چونگ‌چینگ

شهریست پر ظریفان و از هر طرف نگاری، و این توصیفی بود که همکاران چینی از شهر چونگ‌چینگ کردند تا شاید مرا زودتر به سفری کاری ترغیب کنند غافل از آن که من مثل تنگ‌چشمان چینی نیستم که نظر به میوه کنم و به سیمای شخص بنگرم و محقق همان بیند اندر ابل که در خوبرویان چین و چگل. این بود که همان فردا اول صبح در چونگ‌چینگ بودم، حیران در در آثار صنع! 

چونگ‌چینگ امروزه به چند جهت در چین مشهور است، به جمعیت سی میلیونی‌اش، به طبیعت زیبایش که حاصل همسایگی کوه و رودخانه است و موجب شده تا گاهی آن را کوه‌شهر بنامند و گاهی مِه‌شهر به جهت آن مه‌ی که عموم اوقات شهر را سراسر در خود گرفته است، به آن غذای هات پات مشهور که بوی تند ادویه‌اش در خیابان‌ها هم موج می‌زند، به نظام اداری خودگردان آن، به تاریخ آن که سر به سلسله‌های شیان و جو می‌زند، به آن طوبت و گرمای شدید در تابستان که آن را جزو سه «کوره» چین کرده است در کنار ووهان و نانجینگ که همه کنار یانگ‌تسه نشسته‌اند اما و اما شهرت شهر بیش از همه به وفور خوبرویان شهر است، گل‌عذاران و دلبران! 

یکی دو روزی که در چونگ‌چینگ بودم، از واکنش همکاران چینی در عجب بودم که غرق و محو بودند در زیبایی و ظرافت دختران شهر که این چه زیبا بود و آن چه ملیح، این چه طلعتی داشت و آن چه رویی. آن ‌یکی بر دست می‌زد که من چه زود ازدواج کردم و این یکی آه می‌کشید که من چرا اینجا درس نخواندم و خلاصه دیدم که دل‌ها سخت بریانست! چونگ‌چینگ چگل امروزی است. گفتند و بعد خواندم که ردّ وفور زیبایان را در شهرهای چین جُسته‌اند و چونگ‌چینگ سرتر از همه نشسته است! سپس چِنگ‌دو می‌آید و چانگشا، باز هم همه در دلتای یانگ‌تسه. در عجبم که آب و هوای این ناحیه چگونه چنین حُسن‌پرور است. (۱) 

با همه این اوصاف، من اما در این شهر چیزی نمی‌یافتم که در این‌سو و آن‌سوی ندیده باشم. «این» را می‌دیدم و نه «آن» را که خوش‌تر ز حسن می‌نشیند. پرسیدم که آخر شما چه می‌بینید؟ گفتند تو نمی‌بینی؟ و سر تکان دادند که هیچ بینا را مبادا چشم کور! (۲) 

اما آن صاحب‌نظران که چونگ‌چینگ را شهر زیبارویان دیدند و نامیدند، علت را چه گفته‌اند؟ نه چندان چیزی که به کاری آید و اصلاً مگر «آن» به کلام می‌آید. ساده‌دلانی که نه علم نظر داشته‌اند و نه حاصل بصر، به هوای مرطوب چونگ‌چینگ و مه دایم آن که حتی به آفتاب هم اجازه نمی‌دهد که به طلعت خوبرویان نظری اندازد اشاره کرده‌اند و زیبایی و روشنی پوست گل‌عذاران شهر را آن دقیقه نهانی دانسته‌اند، برخی دیگر در چهره زنان استخوان گونه برجسته‌تر و پل بینی بلندتر و چشمان درشت‌تر دیده‌اند و هیچ ندانسته‌اند که جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال، هزار نکته در این کار و بار دلداریست... (۳) 

۱- یادم باشد از شیخ حروفیّه بپرسم که این چه رازی است در چشم و چرخ حرف چ که در این سوی عالم بر سر نام شهر خوبرویان می‌نشیند چون چگل و چونگ‌چینگ و چانگشا و چنگ‌دو...

۲- هیچ کس همچو حافظ از رخ «این» و «آن» نقاب نکشید و از سوی دیگر آن را در پرده نبرد:
این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن / یار ما این دارد و آن نیز هم
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل / کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست / بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند / کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد  و البته حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت...

۳- اما بگذار در این انتها هم چیزی بیاورم تا این پست همه به بازی و تفنّن ختم نشده باشد! این قصه شهر خوبان مرا یاد غزلی می‌اندازد از مولانا. غزلی فوق العاده دلنشین که در آن مولانا خسته از فراق، آرزوی شهری می‌کند که در آن معشوقه فراوان باشد و عاشقان این‌گونه در مرارت نباشند. بعد اما از این بی‌صبری و شکایت خود توبه می‌کند «مگیر، آشفته می‌گویم که دل بی تو پریشانست» تا  انتها که چیزی می‌گوید که به قول خود «نه در اندیشه می‌گنجد نه آن را گفتن امکانست».

که دید ای عاشقان شهری که شهر نیک‌بختانست / که آن جا کم رسد عاشق، و معشوق فراوانست
که تا نازی کنیم آن جا و بازاری نهیم آن جا / که تا دل‌ها خنک گردد که دل‌ها سخت بریانست
نباشد این چنین شهری ولی باری کم از شهری / که در وی عدل و انصافست و معشوق مسلمانست
که این سو عاشقان باری چو عود کهنه می‌سوزد / و آن معشوق نادرتر کز او آتش فروزانست
خداوندا به احسانت به حق نور تابانت / مگیر، آشفته می‌گویم که دل بی تو پریشانست
تو مستان را نمی‌گیری پریشان را نمی‌گیری / خُنُک آن را که می‌گیری که جانم مست ایشانست
اگر گیری ور اندازی چه غم داری چه کم داری /که عاشق چون گیا این جا بیابان در بیابانست....
دلم با خویشتن آمد شکایت را رها کردم / هزاران جان همی بخشد چه شد گر خصمِ یک جانست...
سخن در پوست می‌گویم که جانِ این سخن غیبست / نه در اندیشه می‌گنجد نه آن را گفتن امکانست...


مطالب مشابه :


ای چینگ

ای چینگ. کلمه ” یی” ( ee-I تلفظ می شود ) به چینگ یعنی تغییر و تغییر یکی از مبانی اصولی جهان است




ئی چینگ

ئی چینگ یا کتاب دگرگونی‌ها، کتاب مقدس چینیان است و کهن‌ترین متن به‌جامانده از چین باستان.




استاد چینگ های دوستت دارم

استاد "چینگ های" رو دوست دارم . این استاد یکی از بزرگترین استادهای معنوی حاضره که کسانی که در




علوم غريبه- بخش دوم: یی‌چینگ

یی‌چینگ،شاخه‌ای از علوم غريبه(=علوم خفیّه) است که بر اساس وضع ترکیبی خطوط و نقاط که بر حسب




در حسن و ملاحت بتان چونگ‌چینگ

ختای‌نامه - در حسن و ملاحت بتان چونگ‌چینگ - یادداشتهای چین و دو صد ماچین




برچسب :